
شعری از شهناز صفا یکی از اعضای جوان «راوا» به مناسبت ۳۱مین سالروز شهادت مینا.
«دلم هوای ترا دارد»
و حنجرهام امشب
به بلندای زندگی
نامت را فریاد میزند،
مینا
دلگیرم
از هیاهوی کفتارها
از بازگشت دوبارهی جنایت
از وطنی که سرنوشت ندارد
جز اسارت.
مینا
کجایی که دژخیمان
بر زندگی سایه افکنده
و موریانهها
اعماق ذهن انقلاب را
ویران کرده است
دیگر کسی در برهوت تباهی
به شهامت تو
برنخاست.
در جنایتکدهای که
شرف آدمی را میفروشند
در خونم نبض تو جاریست
و حواسم
طنین گامهایت را میشمرد
آنگاه که آفتاب طلوع میکند
تو ایستادهای
و هرگاه زنی به خاک میافتد
و خلقها به خون مینشینند
تو شکوهمندانه
در برابر جهانم قدعلم میکنی
با فریاد جهیدن
و من چوریهای اسارت خویش را مستانه
میشکنم
و در انبوه نابسامانی
ترا نعره میزنم مینا!
و انگشتانت را به رسم اعتراض
پرچم راهم میکنم.
مادامیکه خون فواره میکند
و زمان از تحرک میماند
اسیران تپش آزادی را میجویند
و درختان بوی بهاران را
و بیابان هوای باران را
و پرندگان شوق پریدن را
من اندیشه والایت را
مشتاقانه میطلبم.
در روزگار تنگ
«جای تو خالی ست»
مینا
از خون عاشقان
تا رنج دختران
عصیان میطلبد
با راهیان بگو
برخیز با صدای دوباره
با لشکر زنان
در کوچهها بخوان
و آن تک سرود را:
«من راه خود را یافتهام»
پیش میرویم.
ما،
پیش میرویم.