به محمد علی سپانلو شاعری كه با سرودن «به یاد شیر پنجشیر» (۱) به زخمهای قلوب هزاران مادر و پدر و زن و فرزند از دست جنایتها و راكتبازیهای مسعود با برادرانش گلبدین، سیاف، دوستم و خلیلی، نمك پاشید. محمد ف. آژن
گفتی:
«در درههای مظلم هندوكش
یك مرد بینظیر افروخت مشعلی»
نفرین بر دروغ
از قامت شكسته و پر بغض هندوكش
از سرزمین سوختهی پنجشیر آمدم
با كوله بار درد
بیحرمتی به حرمت انسان
گیاه
سنگ
اسطورهای ندیدهام
جز ببر كاغذی
«جنگاور شهیر
فرماندهی كبیر
پیر و امیر و میر»
ای ناشنیده آه من
از كی خواندیاش؟
وقتی كه خواهران مرا سینه میبرید
بر نسل رنج و حافظهها دار مرگ بست
یا آنكه بر شقیقه و چشمان ملتی
صد ماشه میفشرد
نه
باور نمیكنم كه تو هستی به داوری!!
بگذار ساده رُك بگویم
شاعر:
خون را به درز درز دریچه ندیدهای
یا گاهی
شال سیه به چهره دلبند كشیدهای؟
در ریگزار تفت زدهی «تل سیاه» شوم
طمع ز آوارگی آیا چشیدهای؟
آن ضجهها كه بیاثر است
در سرای تان
فریاد مادریست ز گدایی
آواز كودكیست پی آوار
ایمان كجاست
ایمن و انسانیت كجا؟
آخر چه سان به جنگل آتش گرفتهام
سر لشكر تلا تُف و زالو روزگار
زنگینه جهان جهالت
هی شیر میشود
های
تزویرگران صحنه و بازار
(شاعران)
تقویم برای لحظهی ارزانی شما
پوسیده باد دیده و گوش و خیال كج
او را سفینههای اراجیف غربییان
با مشتی از جهول شما
جمع دیگران
در پشت شیشهها
خود ساختند
نواختند
خود باختند دگر
او شاه و شیر خطة ما نیست
ویرانگریست به پله نفرین
شاعر:
بركن نقاب را
در پیچ پیچ كوچه مردم درآ درآ
خون از كجا فوارهگراست
«قهرمان» شناس
با دردها نشین
فریاد كن مرا
حیف است واژگان خدا را
در پای خوكان بداندیش
آلوده میكنی
۲۱ ثور ۱۳٨۱
یادداشت ها:
۱)در درههای مظلم هندوكش/ یك مرد مشعل افروخت./ یك مرد بینظیر/ او پاسدار عزت و آزادی/ و دشمن جمود و تعصب بود/ فرماندهی كبیر/ او پاسدار نور و خرد بود/ پیمان به حفظ حرمت انسان بست/ با مردمی دلیر/ جنگید براساس حقوق ملت/ اسطورة شهامت و ایمان شد/ تسلیم ناپذیر/ در عرصة نبرد حریفی نداشت/ جنگاور و شهیر/ آن شیر را به حیلهگری كشتند/ روباههای پیر/ انسان رنج دیدة افغان/ میغرد، ای امیر/ راه تو زنده است و تو با مائی/ در قلب ما نمیر/ فرمانده شاه مسعود/ ای شیر پنجشیر