خنجری بر حنجره‌ی دژخیمان‌‌

‌ مستانه كهمردان ز رنج ملك ما شورنده‌تر گردند
چه باك گر خون آن یك ریخت و...
من در بند و زنجیرم‌.

سلطان احمد سهراب
سلطان احمد سهراب

‌ این سطرهای پر از امید را سلطان احمد «سهراب» زمانی سرود كه در قتلگاه مخوف پلچرخی روس‌ها و نوكران پرچمی و خلقی شان هرروز ده‌ها وصدها زندانی سیاسی را زنده بگور می‌كردند یا تیرباران‌. وضع در سلای‌خانه‌ی پلچرخی برخی از انقلابیون را درهمانجا به تسلیم به دشمن واداشت یا این كه پس از خروج از شكنجه‌گاه‌، آنان را به لجن همكاری با تجاوزكاران و سگان و روبرتافتن از ادامه مبارزه كشاند.

‌ ولی قلب سهراب برای آن می‌تپید تا حتما از شمار آنانی باشد كه به هیچ ‌عنوانی به ذلت تسلیم شدن به میهنفروشان و روس‌ها تن نداده و مشعل مقاومت زیر شكنجه و خوار كردن دشمن را كماكان روشن نگهداشتند.

‌ سهراب در ۱۳۳۳ در كابل به دنیا آمد. بعد از ختم دوره متوسطه در ۱۳۴۸ شامل لیسه حبیبیه شد و در همین كانون بود كه با تظاهرات‌، اعتصابات‌، میتنگ‌ها، یورش پلیس‌، غند ضربه‌، زندانی شدن و اخراج و... محصلان و شاگردان آشنا شد. این دوره تاثیر فراوانی درپرورش یافتن اوبه مثابه یك‌انقلابی پایدار و سرسخت ضد خلق‌، پرچم و اخوان داشت‌.

‌ در ۱۳۵۵ از پوهنځی ادبیات و علوم بشری پوهنتون كابل فارغ شد. سهراب نیز به منظور پیشبرد مبارزه برای رهایی توده‌ها از یوغ رژیم استبدادی داوود به مبارزه مخفی گرایید. با كودتای ۷ ثور از وظیفه معلمی در لیسه حبیبیه سبكدوش شد و در ۱۳۵۹ به جرم فعالیت علیه روس‌ها و دولت‌دست‌نشانده دستگیر و محكوم به اعدام و سپس حبس ابد گردید. او در زندان از نمونه های بزرگ تحمل شكنجه و حفظ اسرار گروهش بود، گروهی كه متاسفانه ارزش آن را نداشت كه انقلابیون پاكبازی چون او خود را وقفش كند.

‌ سهراب در۱۳۶۷ از زندان رها و به عسكری سوق داده شد كه دراولین فرصت از آنجا فرار و برعكس تسلیم‌طلبان و روشنفكران منفعل‌، پشاور رفت تا درفش مبارزه را پرشورتر و راسختر از پیش به اهتزاز درآرد. نامه‌هایی كه از كابل به خانواده‌اش در پاكستان نگاشته است حاكی از اراده خلل‌ناپذیر و آرزوی عاشقانه‌اش به ادامه پیكاری فداكارانه برضد میهنفروشان وبنیادگرایان می‌باشد.

‌ سهراب كه از همان سال های زندان توسط جلادان بنیادگرا نشانی شده بود در پشاور هم از تعقیب مداوم سگان شكاری گلبدینی در امان نبود. او از موقعیت خود و از ولع آدمكشان بی‌ناموس حزب گلبدین كه تا آن زمان شش برادر انقلابیش را اختطاف و سر به نیست كرده بودند آگاه بود اما متاسفانه هیچگاه به مسئله امنیتی‌اش آنطور كه باید توجه نمی‌كرد. سلطان احمد سهراب در۱۳۶۸ در پشاور توسط حزب‌اسلامی گلبدین ربوده و به شهادت رسید.

‌ به مادر سهراب كه داغ شش پسر رشید دیگرش را در جگر دارد ازسرنوشتش گفته نشده است و مادر ناكام هنوز چشم به راه اوست‌.

‌ سهراب اغلب اشعارش را به فارسی و پشتو در زندان سروده است‌.

آوای کــوه

ز شامخ کوهسار این مظهر اوج غرور ما
چنین فریادی می‌‌پیچید:
ز خارا سنگ‌های سینه من برج‌ها و باره برپا نمودند
میان باره‌ها شمشیریان را بسته در زنجیرها کردند
چرا آن ناسپاسان
ز هر سنگم که روزی بر سر لشکرگۀ اهریمنان می‌ریخت
کنون زندان وحشتناک
برای عاشقان هستی رنگین و زیبایم بنا کردند.
مگر این پیکر پیدا و پنهانم
برای شوکت اورنگ شان هرگز نمی‌‌زیبید؟؟
مگر از هر پناه سینه‌‌ام در هر خم و پیچ زمان سخت و وحشتزا
سرود رزم شان در آسمان هرگز نمی‌‌پیچید؟؟
و یا از چهرۀ من برق رزم پرخروش شان نهان گردید؟
چه دردانگیز و غمناک است
همان سنگی که نقش رزم خونین بر جبینش بود
به برج و بارۀ دیوار هیبتناک زندان‌ها
غمین و پرسکوت و سرد ـ خشکیده
و قلب سنگ‌ها، از رنج و اندوه خموش ساکنین باره‌ها
لبریز از خشم است.
ولی روزی که اهریمن
بسوی هستی پربار من تازید
و سوی قلب شهبازان من سرب مذابش ریخت
و دود و خاک‌های سینه‌ام را بر سر آن ها فروپاشید
به هر سو لشکر بیدار من
از زخم های سینۀ پرچاک و ژرف من
غریوا سنگر خونین بپا کردند
که همسان شفا ـ مرهم به روی زخم‌هایم شد
و جای اشک غمناکم
برای حفظ هستی‌ ‌ام
چه خون‌ها را بروی سینۀ پاکم فشانیدند
و با آن جویبار خون
سراپای ما از رنج های بیکرانم شست و شو کردند.
و امروز ...
زهر یک سوخته سنگم
زهر سنگریزه و ریگم
برای پاسداران وفاکیشم
چنین پژواکی سوی کهکشان‌ها رفت.
کنون این سینۀ من تا ابد راحت‌گۀ جاوید
برای عاشقانم باد
و هستی وجود من،
حلال سربکف رزم‌آورانم باد!

زندان پلچرخی،
۵ عقرب ۱۳۶۴








آخرین مطالب