هنوز جانم
مي آزارد دردي كه منم اسير
ديگرم تاب و توان نيست زيستن در بند و زنجير
رزميدن است
راه نجات
رفتن به مرگ بهر حيات
اي خسته
ملت برپا برپا
بهر فرداي نوين
ثابت قدم و آهنين
ضد خصم بنيادگرا
عزيز ميهن
ويرانم
تو عشق و تويي جانم
خون سرخم فدايت
نازنين افغانستانم
ميسرايم
شعر اميد
تابد همچون ماه و خورشيد
اي خسته
ملت ...
|
|