مردم فراه با آن که بخصوص در اضافهتر از چهار دهه گذشته تحت فشار چند لایه اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و... قرار داشته و همانند باشندگان سایر ولایات هرگز طعم آزادی، رفاه و بهروزی را تجربه نکردهاند اما از دو سال بدین سو تحت تسلط جانیان طالب، این مصایب مضاعف گردیده و اهالی تنگدست و محروم این ولایت که عمدتا کارگر روزمرد و یا کشاورز اند، درگیر سه فشار (روانی، اقتصادی، خشکسالی) همچو سه بلای مدهشی دیگر نیز گردیدهاند. البته از رشوه و فساد گسترده تا مالیههای سرسامآور و زورگوییهای قومندانان و مقامات طالب، این گوشهای از ترسیم روزگاری است که مردم ستمکش فراه آن را تجربه میکنند.
اگر به طور اجمالی به این سه بلای تباهکن طالبی و طبیعی که هستی باشندگان فراه را برباد داده بپردازیم، چنین خواهد بود:
ادامهی: نگاهی به روزگار فاجعهبار مردم فراه تحت حاکمیت طالبان
۱۲ میزان ۱۴۰۱ (۴ اکتوبر ۲۰۲۲): جمعی از زنان در ننگرهار به خاطر تقبیح قتلعام شاگردان مرکز آموزشی «کاج» در کابل و حمایت از هموطنان هزاره ما که پیاپی مورد قتلعام و جنایتهای وحشیانه طالبان و دیگر گروههای تروریستی قرار میگیرند دست به همایش اعتراضی زدند.
ادامهی: پیام همبستگی و همدلی زنان ننگرهار با قربانیان هزاره
در ۲۲ میزان ۱۴۰۱، شماری از زنان نترس با شعار «ایران برخاست، حالا نوبت ماست!» و... در مقابل جاسوسخانه رژیم خونخوار ایران در کابل گردهم آمدند. این زنان معترض در دادخواهی از خون مهسا امینی (ژینا) و دفاع از خیزشهای عدالتخواهی مردم جمع شدند تا با ابراز همبستگی میان مردم پُردرد افغانستان و ایران درد مشترک یکدیگر را فریاد زنند، دو سرزمینی که طی بیش از چهار دهه تحت چنگال خونآلود بنیادگرایان دینی شنیعترین فجایع را متحمل شدهاند.
ادامهی: نگاهی به بازتاب اعتراض زنان افغانستان در مقابل جاسوسخانه ایران در کابل
به تاریخ ۷ میزان ۱۴۰۱ (۲۹ سپتامبر ۲۰۲۲) تعدادی از زنان افغانستان با تجمع اعتراضی در برابر سفارت رژیم خونخوار ایران در کابل همبستگی شان را با زنان و جنبش شکوهمند مردم ایران اعلام نمودند. آنان شعار میدادند که «زن، زندگی، آزادی»، «مرگ بر دیکتاتور چه در کابل چه در تهران!»، «ایران برخاست، حال نوبت ماست!»، «نابود باد جلادان در ایران و افغانستان!»، «مهسا ژینا خونت راه و الهام ماست!»، «امروز ایران، فردا افغانستان» و..
ادامهی: تظاهرات زنان در کابل: «ایران برخاست، حالا نوبت ماست!»
بعد از توافق ننگین دوحه بین امریکا و گروه طالبان به سرکردگی زلمی ذلیلزاد شاهد بودیم که بخش اعظم افغانستان طی چند هفته به طالبان تحویل داده شد از جمله تمامی ولسوالیهای هرات به شمول گمرک اسلامقلعه. جنگهای نمایشی به مدت دو هفته در اطراف شهر جریان داشت و ادعای واهی دولت که گویا از شهر دفاع میکند. اسماعیلخان شیاد رهبری جنگ را به عهده داشت که جز فریب مردم چیزی نبود و در روز سقوط هرات، طبق برنامه قبلی همه فرار کرده و شهر با کمترین مقاومت و هیچ جنگی در مدت چند ساعت تصرف شد.
ادامهی: تصویری از هرات تحت حاکمیت قرونوسطایی طالبان
بعد از حاکمیت سیاه طالبان جانی برای بار دوم در میهن زخمیمان، تمام افغانستان غرق در تاریکی شد، اما اینجا بامیان شهری که حتا خاک و سنگ آن از وحشت و بربریت طالبان در دهه هفتاد در امان نمانده بود، بیشتر از سایر مناطق غرق در وحشت و ماتم و سراسیمگی بود. تعدادی به سمت خانههای شان میدویدند و تعدادی هم به طرف ایستگاه کابل و ولسوالیها؛ موترها بسیار معدود بودند و کرایه فی نفر به پنج هزار افغانی رسیده بود، اکثریت حتا پول رفتن به قریه یا کابل را نداشتند؛ عده زیادی از مردم به طرف کوهها پا به فرار نهاده و صحنه خیلی دردناکی با صدای رفت و آمد موترهای پرسرعت، گریه کودکانی که به دنبال والدین شان میدویدند به چشم میخورد؛ تمام دکانها بسته شدند حتی در جادههای پر ازدحادم؛ کاروبار کاملا مسدود بوده و فقر بیداد میکند؛ در هر قسمتی از بازار کودکان به چشم میخورند که با در دست داشتن اسپند با چشمان ناامید گدایی میکنند؛ و....
ادامهی: بامیان فروریخته و ساکت است...
با تاسف فراوان نفیسه عنایت بهادر مشهور به مادری که به یقین مهربانترین مادر برای همهی ما بود به تاریخ ۱۷ حمل ۱۳۹۹ پدرود حیات گفت و تمامی اعضای «راوا» را شدیدا اندوهگین ساخت. او برای ما حیثیت مادر عزیز و دلسوزی را داشت که بخش زیادی از زندگیاش را در خدمت «راوا» گذاشت و هرکدام ما خاطرات آموزندهای از او داریم. وی مانند بیشتر مادران ما داغ از دست دادن بهترین جوانان را در سینه داشت و همیشه میگفت یاد تان باشد که هرگز برای ما گریه نکنید، فقط مرگ نابهنگام جوانان است که نابود ما میکند و ابداً نمیخواهم آن را ببینم.
مادری در نخستین روزهای تاسیس «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» با مینا ملاقات کرد و با تیزبینی و فراستی که داشت در همین یکی دو دیدار گرویدهی شخصیت انقلابی مینا شد و از آن پس تعهدی عمیق با او بست و تا لحظهای که توان داشت مادرانه در خدمت «راوا» قرار گرفت. با آن که کمتر کتاب سیاسی خوانده بود اما بیشتر از هر انقلابی دیگر زندگی، امکانات و حتی فرزندان خود را به «راوا» سپرد و در راه خدمت به زنان افغانستان کوشید.
مادری شوهرش را دو سال قبل از کوتادی هفت ثور از دست داده بود. خودش یاد میکرد: «پیشبرد بار مسوولیت خانوادهی شش نفره بدون حمایت همسر کم کم کمرم را خم میکرد، بشدت افسرده بودم و امیدم را روز تا روز از دست میدادم، تصادف زندگی مرا با مینا آشنا ساخت، حرفهای جدیدی از وی شنیدم حتی بعد از اولین صحبت با او تغییر کردم، نیرو گرفتم و خود را برای مبارزهی فراتر از مسوولیت بدوش کشیدن زندگی خانوادگی و بزرگ کردن فرزندان، آماده دیدم.»
مادری شیفته خصال انقلابی و بزرگ مینا و شوهر مبارزش داکتر فیض احمد بود ولی از شهادت آنان چنان ضربت دید که تا پایان عمر فراموشش نشد.
در جریان بگیر و ببندهای جنایتپیشگان خلق و پرچم تعدادی از اعضای خانواده مادری دستگیر و سر به نیست شدند که به یقین اینها ضربات مهلکی بود که قلب مهربانش را تا آخر عمر خونین ساخت. او به پاکستان رفت و در آنجا بار دیگر مینا را ملاقات کرد، هدف رفتن مادری و خانوادهاش به پاکستان مهاجرت به امریکا بود چون با امکانات خانوادگی که داشت ویزه امریکا آنان آماده شده بود. اما بعد از مدتی زندگی مشترک با مینا و همسرش داکتر فیض احمد از تصمیم خود گشت و به اعضای خانوادهاش اعلام کرد که میخواهد در پاکستان در کنار مینا و «راوا» بماند و آرزو دارد دخترانش همرزمان مینا باشند. وی به دخترانش و دیگر اعضای «راوا» با زبان پرعطوفت درس ایستادگی و پیکار میداد. اکثرا در خانههای مشترک با دختران جوان «راوا» زندگی میکرد و به آنان مادرانه عشق میورزید و به همین دلیل همه او را مادری صدا میزدند. با سلیقهی خوبی که داشت به آنان لباس میدوخت و غذا میپخت.
مینا اولین کودکش را در شب قیام ۱۴ اسد ۱۳۵۸ که علیه رژیم مزدور خلقیها راه اندازی شده بود، بدنیا آورد. شکست قیام و به دام افتادن جمع کثیری از انقلابیون منجمله شوهرش اجازه نداد که مینا چند روزی در بستر بماند. او با جسم مریض صبحها وقت بیرون میرفت و شام ناوقت پس به خانه میرسید. وی تلاش داشت تا تعدادی را که هنوز «آکسا» دستگیر نکرده بود نجات دهد. در همچون شرایط، رسیدگی به دختر چند روزه برایش ناممکن بود. مادری دختر مینا را نزد خود گرفت و او را پرورش داد، بعدا هم مینا را در تربیت و بزرگ کردن کودکان دوگانگیاش یاری رسانید. او نهتنها به مینا که به فراوان زنان نیازمند دیگر اینگونه خدمات مادرانه انجام داد. جملهای که اکثر اعضای «راوا» از وی شنیده اند این بود: «اولاد تان را پیش من بگذارید، شما به کارهای تان برسید.»
در زمان جنگ مقاومت ضد روسی بخشی از رهبری و کار «راوا» در پاکستان مستقر شد. حاکمیت گروههای بنیادگرای جهادی و همدستی آی.اس.آی با گروههای جنایتپیشه کار را برای نیروهای مترقی از جمله «راوا» در آنجا دشوار ساخته بود. دار و دسته گلبدین با دیگر باندهای جهادی به شکار انقلابیون و روشنفکران در پاکستان آغاز کرده بودند. در همچون وضعیت «راوا» کارهای سیاسی، اجتماعی و پروژههای اقتصادی برای زنان مهاجر را در کویته و پشاور که میلیونها مهاجر در کمپهای آن زندگی میکردند، باید با شیوههای مختلف و مخفیانه سر و سامان میداد. «راوا» نیاز به گرفتن خانههای مخفی داشت، در آن شرایط کرایه گرفتن خانهها از صاحبان پاکستانی به سهولت انجام نمیپذیرفت، سازمان استخبارات پاکستان آی.اس.آی تلاش میکرد تا تمام افغانها را، مخصوصا آنانی را که روشنفکر و تحصیلکرده بودند شناسایی کند و از روابط شان آگاه گردد. مادری با تعدادی دیگر از مادران اعضای «راوا» نقش اساسی در این دوران ایفا کردند، آنان با همسایهها و صاحبان خانهها به گونهای برخورد میکردند که اصلا شک نمیرفت که در آن منزل کارهای سیاسی انجام شود. اکثرا انتقال اعلامیهها، مجلههای «پیام زن» و سایر اسناد مخفی از یک محل به محل دیگر توسط این گروپ زنان شجاع صورت میگرفت. مادری و دیگران چنان با هوشیاری و روحیه عالی این وظایف را به سر میرسانیدند که تصور میرفت سالها تجربه کار مخفی را دارند. مینا و دیگر اعضا «راوا» در بیشتر موارد به نظریات و مشورههای آنان عمل میکردند، مینا با لبخند همیشه به آنان میگفت: «در این کارها شما استاد ما هستید.»
مادری یکی از دهها مادر شجاع و خودگذر بود که هرکدام نقش بزرگی در «راوا» ادا کرده جانفشانیها و خدمات شان بخش مهمی از تاریخ «راوا» را تشکیل میدهد. یاد تعدادی از اینان را که متاسفانه دیگر در قید حیات نیستند گرامی میداریم.
وقتی «راوا» تصمیم گرفت که کارگاه صنایع دستی برای زنان را در شهر کویته راهاندازی کند، مادری با دو زن دیگر که مهارت زیادی در خیاطی و دیزاین لباس داشتند مسوولیت این کار را به عهده گرفتند. آنان شبها به ده دختر جوان «راوا» آموزش خیاطی میدادند و روزانه به کمپهای مهاجران میرفتند تا مواد دستدوزی را به زنان مهاجر برسانند و یا آنچه آنان تهیه کرده بودند، دوباره تسلیم شوند. در کمپها زنان را تشویق به سهمگیری در امور اجتماعی و یادگیری سواد میکردند.
یکی از فعالیتهای «راوا» پناه دادن به زنان و دخترانی بود که قربانی خشونت بودند، این زنان با آگاه شدن نسبی در مورد حقوق شان دیگر تحمل جور و ستم شوهر، برادر و یا پدر را نداشتند و به «راوا» رو میآوردند. در شرایط اختناقی پاکستان اعضای «راوا» وظیفه خود میدانستند تا از این زنان حفاظت کنند. رها کردن خانواده مخصوصا کودکان و آغاز زندگی مخفی برای اکثر آنان ملالآور و خو گرفتن به آن توانفرسا بود. مادری که زن بینهایت دلسوز و خودگذر بود به ابتکار خود همیشه تلاش میکرد با آنان در تماس باشد، با پول ناچیزی که داشت برای شان تحفه میگرفت و دلخوش شان میساخت. داستانهای دردناک شان را میشنید و با آنان اشک میریخت. اما برای روحیه دادن و تقویت اعتماد به نفس در آنان نقاط خوب و تواناییهای شان را تشویق میکرد، با آنان میخندید و با شرح تجارب زندگی خود دلداری شان میداد.
بعد از شهادت مینا و همسرش به قول خود مادری کمرش شکست، هیچگاهی به خاطر نداریم که با یاد نام مینا اشک در چشمانش حلقه نزده باشد. او میگفت این غم را که سنگینتر از تمامی غمهای پیشینام است تا آخر عمر با خود به گور خواهم بود.
ما به این مادر عزیز خود تعظیم نموده یادش را برای همیشه گرامی میداریم.
بشیر قانت بعد از
آمدن رهبر جنایتکارش زیر پرچم امریکا و سیآیای به کابل هارتر شده و دهها هموطن ما را در چاهآب به گلوله بست.
در دوران حاکمیت ظاهرشاه همزمان با صدارت شاه محمود خان، جمشید خان پسر افسقال فیضالله معاون مطبوعات خانآباد ولایت کندز مقرر و به معاون جمشید مشهور گردید. همان سالها در شمال و شمالشرق کشور شورشهای بنام «قیام لقی» آغاز گردید.
شاه محمود خان شخصا بخاطر سرکوب لقی در خانآباد قرارگاه ساخته و صدها نفر را به جرم همکاری با لقی به دم توپ بست و صدها تن دیگر را اسیر گرفته و پای پیاده از طریق کوتل خاواک پنجشیر به کابل فرستاد که بیشتر آنان در مسیر راه جان دادند. به قول
میر غلام محمد غبار معاون جمشید در جریان سرکوب این قیام بیشمار زنان و دختران جوان مردم را که خانوادههای شان متهم به همکاری با «شورشیان» گردیده بودند، محبوس کرده و مورد تجاوز جنسی قرار داد.
از همان زمان به بعد جمشید خان سرسپردگی خود را به خاندان شاهی نشان داد و به یکی از سگان پاچهگیر شان در چاهآب تبدیل شد. در منطقه زور ولسوال و والی به جمشید خان نمیرسید، این خان ظالم هر چه دلش میخواست در حق مردم چاهآب انجام میداد.
معاون جمشید حاکم ظالم و خونخواری که سالها در
تبانی با رژیم ظاهرشاه مردم تخار و سایر ولایت شمال را از دم تیغ کشید.
حالا هم با گذشت چندین دهه ظلم و ستم خانواده جمشید در چاهآب ادامه داشته و تخم حرام او از حاکمان بلامنازع این منطقه به شمار میروند.
ادامهی: مردم چاهآب قربانی سگجنگی بین گلبدینیها و جمعیتیها
عبدالرشید دوستم
بعد از اینکه دوستم منحیث معاون اشرف غنی برای انتخابات ریاست جمهوری ثبت نام کرد، با نشر اعلامیهای گویا از «آنانی که در هر دو طرف جنگها متحمل آسیب شدهاند» معذرت خواهی نموده نوشت:
«وقت آن فرا رسیده است که همه ما از اثرات منفیای که سیاستهای ما در گذشته به مردم سراسر کشور رسانده است، از آنان معذرت بخواهیم. من میخواهم در این راستا پیشقدم باشم و بگویم که ما از همهی آنانی که در هر دو طرف جنگها متحمل آسیب شدهاند، معذرت میخواهیم و سعی میکنیم تا انتخابات کنونی، سرآغاز صفحه جدیدی در سیاست کشورمان گردد که جنگ راهحل اختلافها نباشد؛ بلکه ما از راه همپذیری، اصلاحات و گفتگو به وفاق ملی نایل شویم.»
ادامهی: جنایتنامه عبدالرشید دوستم مشهور به گلم جم
به تاریخ ۱٨ اسد ۱٣٨۲ برخی از سازمانهای غیر دولتی زنانه طی گردهماییای در كابل قطعنامهای به تصویب رسانیدند كه منجمله در آن گفته میشود:
«ما زنان این گردهمایی، به نمایندگی از تمام زنان افغان مراتب آنی را به منظور تأمین صلح و امنیت سرتاسری در میهن عزیز ما و پیوسته به آن تحقق اجرای درست و كامل بازسازی همه جانبه عرصههای مختلف زندگی اقتصادی، اجتماعی همه مردم وطن پیشنهاد مینماییم:
ـ به منظور ایجاد صلح و تأمین امنیت سرتاسری موجودیت و گسترش نیروهای نظامی (ایساف) و یا نیروهای (ناتو) وغیره در كابل و سرتاسر افغانستان.
ـ خلع سلاح و بركناری هرچه زودتر جنگ افروزان معتاد به جنگ و آدم كشی از قدرت.
ـ تشكیل هرچه زودتر اردوی ملی و پلیس آموزش یافته و توظیف و گسترش آنان در سرتاسر افغانستان.
ـ بازسازی و انكشاف در عرصههای مختلف زندگی اقتصادی و اجتماعی بطور خاص در قرا و قصبات كشور و پیوست آن بوجود آوردن زمینه تعلیم و تحصیل و انكشاف تواناییهای زن و مرد.»