‍پیام زن وخوانندگان

آنژلیکا- هرات،

در نامه اش می نویسند:

«اولتر از همه سلام و احترامات خود را برای شما دست اندرکاران "پیام زن" تقدیم می‌دارم.

ثانیاً از مطالبی که در مجله "پیام زن" درج شده و دردهای مردم ما را بدون کم و¬کاست بیان می‌دارد و بسیار دلچسب و ارزنده¬اند اظهار سپاس نموده موفقیت هرچه بیشتر شما را در این راستا خواهانم تا هرچه پرشورتر و آتشین تر با سلاح قلم به پیکار خود علیه خاینان به وطن ادامه دهید.

متأسفانه قیمت "پیام زن" را به دالر امریکایی و روپیه پاکستانی می نویسید در حالیکه این مجله مربوط به افغان هاست اما از قیمت آن به افغانی خبری نیست.»

دوست گرامی،

از گزارش های ارسالی تان در صفحات گزارش های همین شماره استفاده شد. آرزومندیم بازهم از شما نامه و گزارش داشته باشیم.

انتقاد تان در مورد عدم ذکر قیمت نشریه ما به افغانی وارد است. در آینده می‌کوشیم این نقیصه را رفع کنیم.



وژمه- کابل،

«دوستان محترم، "پیام زن" شماره 45 را مطالعه نمودم تمام مطالب آن مورد علاقه من قرار گرفت براستی که واقعیت های تلخ جامعه ما در آن انعکاس یافته است.

"پیام زن" واقعاً تنها نشریه ایست که می تواند کوفت دل مردم رنجدیده ما را بکشد. خواستم گزارش لت وکوب شدن خودم بوسیله طالبان و گزارش کشته شدن زنی بوسیله آنان را که چشمدیده شوهرم است برای تان بنویسم امید آن را نشر کنید.»

دوست گرامی،

از گزارش های ارسالی تان در همین شماره استفاده گردیده.



دنیا- امریکا،

از نامه و کاست‌های ویدیویی ارسالی تان س‍پاسگزاریم. متأسفانه کاست‌ها بین پاکت نبودند که آرزومندیم در این زمینه اقدام کنید. دو نامه جداگانه برای تان ارسال شد.



دوست محمد بیان- کویټه،

زمونږ لخوا سلامونه ومنی. ستاسو سوچ او ټینګ عزم د قدر وړ ده. هیله ده چی په عملی ډګر کی هم د جهادی او طالبی ښستپالو پرضد خپل غږ اوچت وساتی. ستاسو د انقلابی او پیاوړی شعرونه په هیله.



ریش کشیدن گلبدین؟!
آذرنوش- کابل،

نامه تان را در ذیل می خوانید:

«در کابل در مورد اینکه چرا امریکا و پاکستان گلبدین را در میدان رها کردند، می‌گویند بخاطر اینکه او دیگر ریش کشیده بود. حال که گلبدین به ایران پناه برد و آنجا لانه کرده است مردم ما به چند تار ریش آقای رفسنجانی با آن مواضع "ضد امریکاییش" می‌خندند که وی دل خود را به لته پاک "شیطان بزرگ" خوش ساخته است و می¬خواهد از وی به عنوان چوبدست در رقابت با رقبای امریکایی، پاکستانی و عربستانی خود در افغانستان استفاده نماید.

گرچه رژیم فاشیست ایران بر خر تک روی و شوونیزم خود سوار است و تصور نمی شود توصیه ای را از کسی بشنود، با آنهم نمی‌شود بعضاً چیزهایی را نگفت:

گلبدین در جوانی طوری بود که حاضر می‌شد با اندک امتیاز به هرکس خود را بفروشد. مدتی خریدارانش زیاد بود تا اینکه ریش می کشد و بازارش کساد می شود. بعدها وقتی او حزب می‌سازد و میشود رهبرش، خصوصیات زندگی شخصی این بدفعل با زندگی به اصطلاح تنظیمی اش چنان عجین گردیده و در آن تجسم می یابد که از دمبک زدن به هیچ دستگاه جاسوسی مثل سیا، آی اس ای و غیره باز نمی ایستد.


لیزا- اسلام آباد،

در قسمتی از نامه خویش نوشته اند:

«... وضع اسفبار زنان در افغانستان و سایر کشورهای جهان خیلی مرا افسرده و مأیوس ساخته بود، بخصوص شرایط زندگی خودم که اجازه هیچگونه فعالیت دراین زمینه را برایم نمی دهد. اما با خواندن نشریه شما و آگاهی یافتن از جنبش آزادیخواهانه ی تان نیروی تازه ای گرفتم.»

خواهرعزیز،

شرایط بد زندگی زنان کشورهای دیگر و بخصوص افغانستان که از 5 سال به اینسو تحت تسلط تروریستی بنیادگرایان بسر می‌برند، نباید ما را مأیوس و افسرده سازد بلکه باید به مبارزه¬ای پرداخت که به ایجاد جامعه-ای آزاد برمبنای ارزش‌های دموکراتیک بیانجامد.

در مورد نکات دیگر نامه تان مکتوب جداگانه ای برای تان فرستادیم. موفقیت تان را خواهانیم.


ا. ش. ا- چترال،

با تشکر از نامه تان، در آینده نشریات را به آدرس جدید شما می-فرستیم. نشریاتی را که خواسته اید ارسال نمودیم. اگر خواهان دریافت مجدد آنها باشید لطفاً قیمت وهزینه پستی را قبلاً بپردازید.


حارث حبیب- آلمان،

نشریات همراه با نامه جداگانه ای برایتان ارسال شد که آدرس دقیق پستی و بانکی مه هم در آن درج است. به انتظار نامه های تان.


حمید انوری- امریکا،

ضمن تشکر از توجه و تلاش تان در مورد نکات دیگر نامه،‌ مکتوب جداگانه ای ارسال شد. موفق باشید.



«شتر در خواب بیند پنبه دانه» به واقعیت پیوست!

ضیا- کابل،

«در مقاله احمدبشیر نویسنده پاکستانی منتشره "پیام زن" شماره 44 صفحه 19 آمده که کودتا جنرال پاکستانی ظهیرعباسی خنثی گردید. اما در عوض، آن نقشه را توسط ملاعمر "امیرالمومنین" در افغانستان پیاده نمودند. چه جای شک باقی است در وابستگی "امیرالمومنین"‌ افغانستان به دولت پاکستان که چیزی را که برخود نمی پسندند، برما روا داشته و کثافات خانه ی خود را به خانه ما می ریزد؟

دوستان گرامی می خواهم موضوع دیگری را به بحث بگذارم. در بعضی لوحه ها کلماتی مثلاً فروشگاه احمد پشتونخواه، ورکشاپ محمود پشتون‌دوست، خیاطی رسول مزاری، جبار پکتیاوال یا ستار پکتیانی. مغازه انورهروی یا هراتی یا رهنمای معاملات مقصود پشتونیار، با نفرت توجهم را جلب می کند. آیا نمی شود این کلمات تفرقه آمیز را کنار بگذاریم؟ بخاطر شناخت ما اسم کافی خواهد بود. چرا اینقدر خود را کوچک احساس کنیم که غرق در خودخواهی و ملیت گرایی باشیم! از پشتونخواه بودن، تاجک خواه بودن، هزاره¬خواه بودن و ازبک خواه بودن و امثالهم بگذریم. تمام مردم دنیا همه ی ما را بنام افغان ها می شناسند. ولی ما خود را در گرو یک ملیت می دانیم و خود را کوچکتر می‌شناسیم. فاشیست های مذهبی و اخوان ازین خلاء زیاد استفاده جویی کرده اند که ملیت ها را به جان هم انداخته مملکت را ویران و بقای خود را تأمین کنند.»



فاکت دیگری دایر بر دنائت داکتر اعظم دادفر

عبدالرحمن- هند،

در نامه خویش می¬نویسند:

«نشر مطلب ذیل بخاطر آگاهی آن عده از هموطنان مفید است که تاکنون داکتر اعظم دادفر را بمثایه عنصری دارای سابقه مبارزه در جریان دموکراتیک نوین، "تازه اندیش" و "مبارز راه دموکراسی" قلمداد می نمایند و روی همین ملحوظ "پیام زن" را به سبب نشر خبر تلویزیون بلخ مندرجه شماره 44 صفحه 68 ("داکتر اعظم دادفر مبلغ ده هزاردالر را از طریق دولت آلمان به جنبش ملی اسلامی اعانه داده است") مورد ملامت و مذمت قرار می¬دهند:

داکتر اعظم دادفر بعد از چند سال "کار" در پاکستان بدون آنکه خاری از آی اس آی و یا تروریستان اسلامی به پایش بخلد یا حتی کلمه¬ای تهدیدآمیز تحویل گیرد؛ به آلمان تشریف فرما شدند. بعد از اقامت یکی دو ماه در آن کشور، با بخش پشتوی رادیوی بی بی سی مصاحبه¬ای انجام داد:

گوینده بی بی سی از دادفر پرسید: "نظرتان در مورد طرح فدرالیزم جنرال دوستم که این روزها سر و صدای آن بلند است، چیست؟". دادفر فرورفته در گنداب متعفن جنبش ملی اسلامی "گلم جمع"، با شرمساری در حالیکه تقلا می نمود خودش را خونسرد وانمود سازد، اظهار داشت: "من به حیث یک ازبک افغان طرح فدرالیزم رهبر جنبش ملی اسلامی دوستم را تأیید می نمایم. ملیت های کشور، جز از طریق فدرالیزم، نمی‌تواند به حقوق و آزادی های دموکراتیک خود دست یابند". بعد از ختم این جمله که به زبان دری بیان کرد معلومات ناقص و جسته گریخته‌اش را در مورد فدرالیزم بزبان پشتو بگونه مسخره¬ای بیرون داد. از یک سلسله سوال و جواب متعارف که به نوشتن نمی‌ارزد، نماینده بی بی سی آخرین پرسش¬اش را چنین مطرح نمود: "شاغلی دادفر نظر تان درمورد وضع موجود سیاسی در افغانستان و اختلافات مجاهدین در بین خودشان و همچنان اختلاف شان با دوستم رهبر جنبش ملی اسلامی چیست؟". اینبار موصوف با بی¬شرمی یک دلالی که در خدمت ارباب قرار دارد پاسخ داد. "بنظرم تمام رهبران مجاهدین بشمول جنرال دوستم مسایل و اختلافات شان را باید از طریق مذاکره حل نموده به توافق دست یابند تا صلح و آرامش در کشور برقرار گردد".

دادفر در مصاحبه خاینانه اش نمایندگان سازمان¬های استخباراتی چون "سیا" ، "آی اس آی" ، "ساواما" (خاد ایران)، منجمله رشید دوستم عامل کی جی بی را منحیث رهبر مردم افغانستان مورد تأیید قرار داد و تعدادی از همفکرانش را به این صرافت انداخت که وی چگونه از زندان امین جلاد رها شد در حالیکه ده ها هزار تن انسان بیگناه و بی-دفاع کشور به شمول هزارتن منصوبین و هواداران "جریان دموکراتیک نوین افغانستان" که او نیز مدت ها خود را زیر نام همین جریان قایم ساخته بود، در آن ذبحگاه قربانی و قصابی شدند.»



خاینان بنیاگرا و تضادهای قومی

نورآغا- چترال،

در قسمتی از نامه خویش می نویسند:

«در جریان "دولت" ربانی بنیادگرا سفری به کابل داشتم. این اولین سفرم بعد از 19 سال بود.

شب 22 سپتامبر 1996 که طالبان وارد کابل شدند بلافاصله به دستگیری افراد "دولت" ربانی پرداختند زیرا دشمن اصلی خود پنجشیری ها را می دانستند. پنجشیری هایی که صاحب کار ومال بودند، خود را کشیدند و یکعده درمانده¬ی غریبکار بی غرض در کابل مانده‌ بودند چون اذیت و آزار آنان بیش ازحد شد من هم که پنجشیری هستم بدون دیدن ویرانی¬های کابل مجبور به ترک افغانستان شدم.»

دوست عزیز،

آنچه را شما شاهد بوده اید صرف گوشه کوچکی از اعمال جنایتکاران بنیادگرا و برادران طالب شان محسوب می¬شود.

امیدواریم چنانچه خود نیز تذکر داده اید گزارش هایی از جنایات بنیادگرایان در کابل برای ما بفرستید.


ملیحه رهرو- آلمان،

با درودهای گرم از نامه تان متشکریم.

مکتوبی را که بخاطر حل مشکلات پناهندگی تان از ما درخواست کرده بودید، ارسال شد. امید از دریافت آن اطمینان دهید.

موفق باشید.


عاقله روشن- اسلام آباد،

شعر ارسالی تان را در همین صفحه می خوانید.

قسمتی از نامه تان:

«من منحیث خواننده دایمی این مجله سعی و تلاش شما را در مورد شناسایی بهتر جانیان تاریخ و بشریت یعنی طالبان و شرکای جنایتکار اخوانی شان می ستایم و موفقیت هرچه بیشتر تان را خواهانم.

شماره مسلسل 45 حوت 1375 مجله وزین "پیام زن" را بار بار مطالعه خواهم نمود.

در لابلای صفحات این مجله در صفحه "پیام زن و خوانندگان" به شعری متوجه شدم تحت عنوان "شب شکن" که با مطالعه آن من نیز شعری به همین وزن و قافیه سروده به شما ارسال نمودم. امید بعد از اصلاح لازمه نشر نموده ممنون سازید.»

بارغم

من مرغ پرشکسته و بی¬آشیانه ام
صیاد رانده از چمن و آب و دانه ام
من آتش شرار دل غم رسیده ام
معدوم کاخ ظلم کند این زبانه ام
از جور جانیان ستمگستر پلید
بشکست زیر بار ستم کتف و شانه ام
از دست دشمن است کنون کشورم خراب
اعمار ملک ماست نیاز زمانه ام
با مارش بی¬هراس به سر منزل مراد
با قلب پرتلاش به مقصد روانه ام



سیف زاده- آلمان،

ضمن عرض سلام، منبعد قیمت و مصارف پستی "پیام زن"را از طریق دوستان ما بفرستید.

گرچه 50 مارک متذکره نرسیده ولی اگر خواهان کاست‌ها باشید به ما بنویسید. به امید همکاری¬های تان.

د افغانستان د انقلابی ځوانانو ټولنه-‍ ‍پشاور،

ګرانو دوستانو، زمونږ لخوا هم نیکی هیلی او سلامونه ومنی. تاسو ته یو ځانګړی لیک او مونږ سره موجودو خپرونو پتی درواستول شوی. هیله ده چی ترلاسه کړی به مو وی.

چند سوال از آقای فرهاد بشارت
جمعی از روشنفکران- کابل،

با سپاس فروان از نامه تان که بتاریخ 6 جون بدست ما رسید، متن کامل آنرا می آوریم:

"خواهران انقلابی،

نخست از همه درود به پیکار دلیرانه تان.

شماره 45 "پیام زن" بسیار دیرتر از زمانی از چاپ برآمد که مضامین عالی، موضع قاطع و لحن مناسب آن به شکلی بتواند عطش جمعی از روشنفکران علاقمند به "راوا" را در کابلی تجاوزدیده فرونشاند.

تمام مضامین شماره 45 جالب بود ولی مطلب "زور کم و قهر بسیار یک سوپر انقلابی" را بیشتر پسندیدیم. در همین رابطه می‌خواستیم چند سوالی از آقای بشارت دبیر فدراسیون سراسری شوراهای پناهندگان و مهاجرین ایرانی داشته باشیم:

1- شما آقای بشارت که مدعی هستید "مراجعه به پلیس بورژوازی جهت اختلافات شخصی یا سیاسی مطلقاً جز سنت های ما نیست" چطور نه برای انقلاب کردن و حل اختلافات، بلکه حل تضادهای طبقاتی جامعه، به خلقی¬ها و پرچمی¬های کثیفتر و جنایتکارتر از "پلیس بورژوازی" متوسل می¬شوید؟

2- آیا عدم شناخت دقیق از خلق و پرچم این "تفاله های تاریخ" را ناشی از قلت سواد سیاسی تان بدانیم یا بی خبری از تاریخ کشور ما و یا هر دو؟

خواهران گرامی،

ضمناً اگر توضیح دهید "سناریوی سیاه و سفید" یعنی چه؟»

دوستان گرامی،

«سناریوی سیاه و سفید» نوشته منصور حکمت رهبر حزب کمونیست کارگری ایران است که چنانچه در آن مقاله هم تذکر داده¬ایم، ایشان از اوج چپ روی یکباره به راست غلتیده، سرنگونی قهرآمیز رژیم فاشیستی ایران را رد کرده و اندرز می دهد که چون جنگ داخلی باعث ویرانی می‌شود بناءً باید با استفاده از راه های مسالمت آمیز به جمهوری اسلامی پرداخت.

ولی برای ایشان اینکه این جنگ توسط کی، با چه سیاستی و علیه چه کسانی راه بیفتد مهم نیست. وی مخالف هرنوع جنگ داخلی است و بین جنگ انقلابی و ارتجاعی فرقی قایل نمی شود. از همین جاست که آقای حکمت را تب فرا می‌گیرد که مبادا توده¬های بجان آمده ایران بپاخیزند و رژیم را با خشونت سرنگون سازند.

البته انحلال رژیمی فاشیستی با وسایل غیر قهری و مثلاً اعتصاب و رای گیری آرزوی هرکس است. لیکن وقتی واقعیت های سرسخت با آرزو های شیرین ما نخواند، نباید در گمراهی مردم کوشید. انقلابی آنست که به جنگ تلخ ترین واقعیت ها برخیزد و خود و مردم را به اوهام فرو نبرد. آیا رژیم¬های فاشیستی بنیادگرا منجمله جمهوری¬اسلامی ایران ساطور قصابی شان را با رضا و رغبت به زمین خواهند نهاد؟ اکثر مردم ایران و دنیا دچار این خوشخیالی واهی نیستند اما آقای حکمت در سناریوی سفیدش در واقع می‌خواهد مردم به رأفت قلب و سیر شدن رژیم ایران از خون آشامی توجه مبذول داشته و به «شیوه¬های متمدانه»ی مبارزه علیه آن بیندیشند.


زبیده توفان- هرات،

«... یکی از هزاران هموطن شما هستم که می خواهم فریاد خود را به گوش تان برسانم.

شاعری هستم که رنج و درد بی خانمانی را شاید بیش از همه حس کرده باشم. و این ویرانه ی به ظاهر آباد از هم فروپاشی کشورم را به چشم می نگرم و این نیشتریست بر قلب مجروح من و این غم عظیم را با اسلحه قلم بر قلب سپید دفتر ریخته تابدین وسیله به یکی از هزاران زخم سینه خود و هموطنان عزیز و رنج کشیده چه در داخل یا خارج کشور مرهمی بگذاریم و تیری باشد بر قلب دشمن بیدادگر که با ظاهر سپید و نمای سیاه چون عفریت بدگهر بی باکانه بر توده های ستمکش می تازد.

و حالا از شما خواهشمندم شعر زیرین را اگر قابل چاپ در مجله خواندنی تان باشد به چاپ برسانید تا فریادم به گوش تمام هم میهنان وطندوستم برسد.»

از نامه و شعرهای تان سپاسگزاریم. از آنها در شماره های بعدی استفاده خواهیم نمود. باز هم برای ما نامه و شعر ارسال دارید.


پیکار پامیر- کانادا،

متقابلاً سلام های ما را بپزیرید. از حسن نظرتان در مورد مطالب "پیام زن" و 50 دالر ارسالی تان تشکر می کنیم.



محمد عالم سهرابی- ابوظبی،

ضمن سپاس از علاقمندی تان نسبت به مطالب «پیام زن» بعد از این آنرا مرتباً برایتان خواهیم فرستاد. قیمت و هزینه پستی آنرا می توانید به آدرس بانکی ما و یا در جوف پاکت اما با پست راجستر بفرستید.



درباره ی «شعله ای» بودن ما
فریما رهپو- کابل،

از دو نامه و گزارش تان متشکریم. قسمتی از نامه تان:

«گرمترین سلام های خویشرا که از ژرفای قلبم سرچشمه می گیرد خدمت خواهران محترم "جمعیت انقلابی زنان افغانستان" تقدیم می‌دارم. من مدتهاست که خواننده ی مجله ی وزین "پیام زن" می‌باشم. این یگانه مجله ای است که از حقوق و آزادی زنان و مردم رنج دیده ی افغان پشتیبانی می‌کند. "پیام زن" آیینه تمام‌نمای بدبختی های مردم ما و افشاگر بنیادگرایان و طالبان می باشد.

من افتخار می کنم که زنان افغانستان خواهان دموکراسی و انتقام گرفتن از این خاینان و مزدوران اجنبی هستند. هر وقتی که "پیام زن" بدستم می‌رسد با علاقه ی تمام به مطالعه آن می‌پردازم. بنابر همین علاقه می خواهم از شما سوالی نمایم: در صفحه ۴۴ شماره مسلسل ۴۵ "پیام زن" در شعر "تنهانیم" از پ. رتبیل می¬خوانم:

در گودالی که کنده بودند «شعله» افروزان
از برای گنده خون و عفن لاشه ی مردار گرگان
ـ و این ویرانگران شهرها و جاده¬هاـ
که تاراج کردند عفت مروارید و عصمت گنجینه ها

بلی خواهران ارجمند، آیا این شعر که در یک صفحه به چاپ رسیده است اشاره به شعله ای بودن شما نمی کند؟ آیا شما از "شعله جاوید" پشتیبانی می کنید؟»

«شعله ای» بنظر ما نه مظهر جنایت است نه وطنفروشی و نه هیچ خیانتی دیگر. برعکس «شعله جاوید» بمثابه جریانی سیاسی آزادیخواهانه و طرفدار دموکراسی، افتخار نخستین و قاطعترین مخالفت علمی با سوسیال امپریالیزم و سگ های پرچمی و خلقی آن، و امپریالیزم و سگ های گوناگون اخوانی و غیر اخوانی آن را در تاریخ ما کمایی کرده است.

سازمان های مشخصی در کشور آشکارا نماینده سنن «جریان دموکراتیک نوین» (شعله جاوید) بوده و به سهم و شیوه خود از آن در برابر حملات دیوانه وار بنیادگرایان و جیره خواران پرچمی و خلقی و ستمی و سایرین دفاع می کنند. ولی ما بدون آنکه «شعله ای» باشیم، هیچ بیمی نداریم ازینکه بمثابه سازمان و نشریه ای دموکراسی‌خواه در برابر بنیادگرایان و همدستان شان از گرایش مذکور به پشتیبانی برخیزیم. همانطوری که از سازمان ها و افرادی که داغ سیاه همکاری با جنایتکاران خلقی و پرچمی و بنیادگرایان را بر جبین نداشته و خواهان مبارزه سازش‌ناپذیر برضد این فرومایگان باشند، حمایت نموده و آنان را از جمله دوستان خود می شماریم.

«جمعیت انقلابی زنان افغانستان» بعنوان یک سازمان مخفی که در شرایط بشدت خونین از چهارسو مورد حملات دشمنان قرار دارد، نمی¬خواهد با چاپ عکس های رهبران خود عملاً راه مبارزه وسیعتر را بر آنان ببندد و آنان را بیشتر در معرض حمله دشمنان قرار دهد.ولی باچاپ عکس رهبر شهید خود در حقیقت به خونش تجدید پیمان می کنیم که راهش را استوارانه ادامه خواهیم داد.



مسعود از« انجمن مهاجرین و پناهندگان ایرانی»ـ کانادا،

با درودهای گرم از ارسال نامه سرگشاده «راوا» به نشریات چاپ کانادا، سپاسگزاریم.

امیدواریم باز هم از همکاری¬های تان برخوردار باشیم.



دوستان عزیز افغانستان آزاد- سویس،

از اظهار همبستگی تان نسبت به «راوا» و مبارزه اش و ارسال اعتراض نامه¬ها به وزارت¬های خارجه و داخله پاکستان متشکریم. امید همکاری های تانرا ادامه دهید.


یک و نیم ماه در اسارت طالبان
فرهاد- کابل،

قسمتی از نامه تان:

«به خواهران انقلابی ام درودهای آتشینی می فرستم و از آنجاییکه مدت شش ماه می شود از فعالیت های انقلابی تان احوالی نداریم خیلی نگران می¬باشیم. امید از گزند تمام آفات و بلیات زمینی و آسمانی که درین جهنم بنام افغانستان خانه نموده، در امان باشید. پس از تبریکات سال جدید ۱۳۷۶ که برای ما دشواری ها و رنج های جدیدی را نوید می‌دهد، امیدوارم آفات دامنگیر مردم مان امسال فرق بنیادگرایان وحشی را بسوزاند.

ذیلاً گزارشی را خدمت تان مرقوم می‌دارم که نمایانگر عملکردهای وحشی ترین بنیادگرایان کینه‌توز و عقب‌گرا بنام طالبان است که بالای پسر کاکایم عبدالقهار ولد عبدالرزاق از ولسوالی نجراب گذشته است.

بتاریخ سوم دلو 1375 وقتی موتر حامل ما مسافرانی که از پلچرخی به کابل می رفتیم در ساحه گلبهار شمالی رسید با صدای فیر راکت ها مردم وحشت‌زده پیاده و سوار به سمت های مختلف در تک و دو شدند و می گفتند که طالبان از چاریکار بطرف جبل‌السراج در حال حمله و پیشروی اند. در منطقه هرج و مرج کامل حکمفرما بود و هر وسیله نقلیه می کوشید به هر ذریعه ای که شده خود را از آن ساحه بکشد. وسایط زیادی درین گیر و دار تصادم نموده واز کار باز ماندند.

راکبین موتر ما هم بالای دریور فریاد می زدند که زود حرکت کرده و خود را از منطقه بکشد. دریور توانست موتر را الی ساحه شرکت (فابریکه نساجی گلبهار) برساند ولی در اثر ازدحام وسایط خراب شده¬ی نیروهای فراری دولت، سرک شرکت کاملاً بند شده بود و مردم پیاده بطرف گلبهار می دویدند و در منطقه وحشتی توصیف ناپذیر حاکم بود. زن و مرد، پیر و جوان خرد و کلان، مسلح و غیرمسلح همه می دویدند هیچکس نمی دانست که این مردم بالاخره کجا می روند. ما هم در حالیکه گلوله های توپ و هاوان و راکت در دور و بر جمیعت اصابت می کرد و تعداد را به کام نیستی می کشید از موتر پیاده شده سرنوشت خود را با این مردم فراری گره زدیم. و پیاده بطرف بازارک حرکت کردیم. در مسیر راه مردم می گفتند: "برادر طالبان از سمت محمود راقی آمده اند و همه مردم را می کشند." با هم درمیان این انبوه مردم بیچاره و اجیران مسلح بی صاحب شده که قومندانان بزرگ شان زندگی آنان را با دالر معامله نموده بودند، از بالای زخمی های نیم جان و مردگان که بصورت فجیع در مسیر راه پراکنده بودند، در پناه دیوارها و درختان خود را به بازارک گلبهار رسانیده و از آنجا بطرف تنگی پنجشیر حرکت کردیم.

در حدود چند صدمتر که در سرک پنجشیر رفتیم فیر سلاح های پیاده شدت گرفت که مردم را هدف قرار می‌داد در حالیکه چند لحظه قبل مرمی ها بصورت پراکنده هرطرف اصابت می کرد. وضع خیلی دشوار شد و هر کس هر طرف در پناه دیوار، درخت و خانه ها متوقف شدند. من در کنار دیوار دکانی دویده و پروت کردم.

یکبار خواستم بدرون تانکی که از ملیشه های فراری در وسط سرک باقیمانده بود پناه ببرم. به آن طرف دویدم چند فیر بالایم صورت گرفت که خوشبختانه به من اصابت نکرد، به تانک که رسیدم در حدود 10 – 12 نفر در کنار آن بر روی زمین خود را انداخته بودند و همین که مرا دیدند صدا زدند: "برادر تسلیم هستیم" من هم از وارخطایی صدا زدم "تسلیم هستم" و در کنار شان پروت کردم. همه افراد مسلح فراری بودند. پس از چند لحظه ای کوتاه توقف دلم قرار نگرفت و دوباره به کنار دیوار همان دکان قبلی دویدم.

اکنون دیگر سرک مقابلم از زخمی ها و مردگان پر شده بود و دیگر کسی جرأت حرکت در آنجا را نداشت. فیر از بالای بام همین دکان که من در پای دیوارش نشسته بودم بطرف سرک شروع شد و تمام مردگان و زخمی¬های روی جاده را از ناحیه سر وسینه هدف قرار می‌داد. افرادی که در آنطرف تانک پناه گرفته بودند از جا بلند شده صدا زدند "برادر تسلیم هستیم فیر نکو" از بالای بام صدا آمد که "لاسونه پورته ونیسی" و وقتی با دست های بلند کرده برآمدند همه‌ی شانرا با یک ضربه نقش زمین ساخت.

بالاخره فیرها کم و کمتر و بکلی خاموش شد. دفعتاً در سرک شخصی نظرم را جلب کرد که مصروف جمع کردن سلاح بود و چند میل کلاشینکوف را در شانه انداخته بود و چشمش که بر من افتاد فریاد زد:

"تسلیم شو" بطرفش دویدم که «تسلیم هستم برادر، من غیرمسلح هستم "پس از اینکه سر تا پایم را تلاشی کرد برایش گفتم نگذارید شخص بالای بام بر سرم فیر کند. خوشبختانه او هم از طالبان بدخشان بود و با هم مشکل لسانی نداشتیم. برایم اطمینان داد و از آن پس هر طرفی که او می‌رفت جوره جوره او حرکت می کردم.

پس از اینکه فیرها بکلی خاموش شدند از کنج و کنار حدود 15 – 20 نفر دیگر هم به اصطلاح تسلیمی پیدا شدند. همه فعلاً اسیر بودیم اسیر طالبان کرام!! این بی عاطفه ترین و درنده خوترین عناصر بنام طالب ما را دوباره به گلبهار آوردند جایی که دیگر غیر از طلبه کرام!! هیچ کسی زنده نگذاشته بودند. همه زخمی ها را بیرحمانه در مسیر راه می کشتند و دور می انداختند، همه جا خون بود و اجساد پراکنده انسان.

در مسیر راه گلبهار گروپ های مختلفی از طالبان بسوی ما می‌دویدند و به محافظین ما می گفتند که اینها را بما بدهید. هر گروپ شان دو دو نفر از ما اسیران را جدا کرده با خود بجای نامعلومی می‌بردند. ولی من هر طرفی که می رفتم با همان طالبک بدخشانی بودم و از او جدا نمی شدم. یکبار سه نفر طالب بطرف ما آمدند. در رأس شان شخصی با موهای حلقه حلقه چرکین بود که از تنش تعفن بر می خاست و ماشیندار ثقیلش را به گردن آویخته بود. آنان را می‌شد شناخت از همان گروه های جنایت پیشه ای زردادی گلبدینی هستند. با دیدن آن موجود کرام!! نفس در سینه ما بند شد سردسته آدمکشان از طالبک بدخشی خواست تا دو نفر ما را برایش بدهد و خودش دست مرا گرفت. مگر من دست آن طالب بدخشی را رها نمی کردم و از وی پیوسته می خواستم تا مرا به او ندهد. او هم خیلی مقاومت کرد و به عوض من دو نفر اسیر دیگر را به وی تسلیم کرد و مرا از چنگش رهانید.

پس از اینکه یکساعت تمام در بازار گلبهار باقی ماندیم و طلبه-کرام تمام اسرای شان اعم از 10 ساله الی پیران هشتاد ساله این منطقه را جمع کردند که تعداد شان تقریباً به 40 نفر می‌رسید و آنان را بطور توهین‌آمیز "غازیان پنجشیر" می گفتند، قومندان بزرگ طالبان آمده به پشتو گفت: "این غازیان پنجشیری را به صدارت عظمی ببرید." من که دورتر از دیگر اسیران و در میان طالبان با همان طالب بدخشی بودم دیدم دستان همه اسیران را با پتوها و لنگی‌هایشان بستند. در اول ترسیدم که شاید صدارت عظمی کدام رمزی جهت کشتن اسیران باشد اما بعداً معلوم شد که اشتباه کرده ام و فوراً در میان اسیران رفته و گفتم من هم اسیر هستم. دستانم را با پتویم در پشت سر بستند و همه ی ما را در موتر سوار نموده و موتر از محمود راقی و بگرام به کابل رسید.

ساعت چهار بجه عصر همانروز ما را به ریاست تحقیق امنیت آوردند و از همان لحظه ی ورود به این جهنم، با عذاب های گوناگونی مواجه شدیم که قلم از توصیف آن عاجز است. اول پس از خانه‌پری جدول شهرت مکمل و اخذ بیوگرافی مشرح در اتاق مخصوص تحقیق، مرا چنان با لگد، سیلی و کیبل لت و کوب نمودند که برای مدتی بیهوش بودم. هر قدر برایشان می گفتم که من از جمله افراد مسلح نیستم وهم نمی‌دانم که فراری ها و سلاح شان کجاست سودی نمی¬کرد. شکنجه و تحقیق الی ساعت 3 بجه شب دوام نمود. بعد مرا در یک اتاق 50 نفری برده برایم یک کمپل و یک روجایی دادند که در آن اتاق بزرگ و سرد استراحت کنم.

پس از آن هرروز سه مرتبه بخاطر استحقاق نان ما را به اتاق مخصوص می بردند و با شکنجه های وحشیانه از ما به اصطلاح خودشان "غازیان پنجشیر" (که اصلاً درین اتاق هیچ پنجشیری¬ای وجود نداشت) اعتراف می گرفتند. در میان ما افرادی بودند مثل محمد جان گادی‌بان که می گفت او را در شهر چاریکار از گادی گرفتند و گل محمد آسیابان هم قصه می‌کرد که وی را از آسیابش گرفته آوردند. چوپانان، دهقانان، دکانداران، متعلمین و مسافرانی که هیچگونه ارتباطی به این منطقه جنگ زده نداشتند، گیر آمده بودند. یکی از اسیران با ریش سفید و یک دست قطع شده بنام مولوی محمدقل بود که همه محبوسین به وی احترام زیادی قایل بودند. مولوی صاحب معیوب برای ما فتوا داد که از خواندن نماز صرفنظر نماییم زیرا اکثراً هنگام ادای نماز، طالبان آمده در پس گردن نمازگزار آب سرد می ریختند و نمازش را فاسد می کردند و برایش می گفتند تو هنوز کجا صحیح مسلمان شده ای که نماز می‌خوانی و یا هنگام وضو گرفتن و طهارت با لگده زده در بین تشناب کثیف می انداختند و قهقهه می زدند و چند تف دیگر هم بر روی وضو کننده می¬انداختند. با این فتوی ما تا حبس بودیم دیگر نماز نخواندیم.

یک روز مرا برای تحقیق به اتاق مستنطقین بردند دیدم در آنجا مولوی صاحب هم ایستاده بود. بدون مقدمه برایم گفتند که چند سیلی محکم بر روی مولوی بزنم. من در اول اینکار را نکردم مگر پس از یک لت شدید کیبلی مجبور شدم تا یکی دو سیلی آهسته بر روی مولوی بزنم. گفتند "نشد، یاد نداری" مولوی را گفتند "سیلی زدن را یادش بده"، و او سیلی محکمی بر رویم کوفت. پرسیدند "یاد گرفتی؟" گفتم بلی. و من هم سیلی محکمی بر روی مولوی یک دست کوفتم که او را در کنج اتاق انداخت. ماشین برق را آورده لین‌هایش را به دو شصت پایم بستند. پس از اینکه یک ساعت تمام با برق شکنجه ام کردند خواستند اعتراف بدهم. گفتم: "طوریکه در تحقیقات قبلی خود هم ذکر کرده ام: بنده به رتبه جگرن در ریاست جنایی وزارت امور داخله خدمت می‌کردم و از وقتیکه مجاهدین آمده اند وظیفه‌ام را ترک نموده مصروف تجارت و رفت و آمد از مزارشریف به پاکستان می‌باشم. دیگر نمی‌دانم چه بگویم اگر کدام چیزی دیگری می خواهید، خود تان بنویسید من امضاء می کنم. "مولوی با گریه و زاری به مستنطق خود می گفت: " من قبلاً با تحریک طالبان ارتباط داشتم و دستوری از طرف آنان در ولایات سمت شمال مخصوصاً‌ بغلان فعالیت می¬کردم و با لشکر و نیروهای شر و فساد به شمالی آمده بودم تا تعدادی از آنان را به طالبان تسلیم کنم ولی قبل از تطبیق به موقع این نقشه در اثر هرج و مرجی که در منطقه رخ داد بی ارتباط شده و ذریعه اشخاص ناشناس دستگیر و اسیر گردیدم. شما می توانید این موضوع را با مولوی صاحب مخدوم عبدالستار وزیر در میان بگذارید. اگر او این موضوع را تکذیب کرد حاضرم هر جزای سنگینی را که برایم تعیین کنید قبول نمایم."

ما را دوباره به اتاق بردند و من مولوی صاحب را بنام مولوی طالب به هم اتاقی هایم معرفی نمودم و ازین به بعد تمام آنان با خشم و نفرت بسوی این مولوی منفور دیده و او را بنام مولوی طالب مسخره می کردند.

در همان روزها تعدادی دیگری از اسرای غوربند را که همه مسلح بودند و دواطلبانه به تحریک طالبان تسلیم شده بودند به اینجا آوردند که تعداد شان تقریباً به 80 نفر می‌رسید. آنان را به بهانه ی دادن تحفه، به چاریکار و از آنجا به ریاست تحقیق آورده بودند. شکنجه و جزای این تسلیمی های مسلح خیلی سنگین تر از ما بود و مردم فریاد و ناله های شانرا تا مسافه های دور می شنیدند. پس از سه روز شکنجه و اخذ اعترافات، این برادران جنایتکار مسلح شانرا که طور دواطلبانه تسلیم شده بودند بنام اسرای مسلح به قندهار فرستادند.

هر هفته روزهای پنجشنبه به تعداد 100 الی 150 تن از محبوسین این محبس را بدون درنظر داشت سن، شغل، مسلح بودن و یا نبودن وغیره همین که از شمالی می‌بود جرمش را ثابت شناخته بنام اسیر به قندهار می¬فرستادند و دیگر کسی از سرنوشت آنان باخبر نمی شد.

ده روز از حبس ما تیر شده بود که یک شب ساعت 12 مولوی طالب را خواستند تا با مخابره همراه صاحبش (مولوی مخدوم) صحبت کند.

مخدوم پس از اینکه اجیر اسیرش را بجا می آورد، با ريیس تحقیق ملا بسم الله آخند ارتباط گرفته و ساعت یک شب مولوی طالب شده (محمد قل) را ذریعه موتر پیجارو نزد مخدوم میرند.

طوریکه معلومات حاصل نمودیم در ریاست تحقیق و دیگر ریاست های امنیت تمام ريیس های دفاتر ملاهای بی سواد، متعصب و عقده مند مقرر شده اند ولی معاونین و کارمندان اساسی و مسلکی آن ریاست ها همه از خلقی های به اصطلاح خود شان "سور خلقی" گروپ زرغون و تره کی تعیین گردیده اند.

بالاخره پس از یک و نیم ماه اسارت کاملاً حسب تصادف نامم در لست اسیران شر و فساد که از طرف عالیقدر؟!!! مورد عفو قرار گرفته و تعداد شان به چهل نفر می‌رسد، برابر می شود و از حبس این جانیان بی همتای قرن رها می‌گردم که دعا کنید دیگر حتی موذی ترین حیوانات را هم اسیر این جانوران وحشی بنام طالب نکند انسان را که چه می کنی.


سپوږمی- آلمان،

متقابلاً سلام های ما را بپذیرید.

از اینکه حاضر به هرنوع کمک به «راوا»هستند متشکریم. موفق باشید.


م.ع. سلطانپوری- امریکا،

با سپاس، نوشته ارسالی تان تحت عنوان «امید و روش هایش» را گرفتیم. به نظر ما باید تمام صفحات نشریه را در خدمت افشای جنایات و وطن فروشی های خاینان بزرگ قرار داد و نباید به چاکران حقیری چون «امید» نویسان که بی شرمانه می خواهند روهای سیاه خاینان را سفیده مالی کنند زیاد اهمیت قابل شد چون دیگر مردم هم با دیدن مطالب «امید» و واقعیات کشور تف و نفرین نثار این مزدوران بنیادگرایان غیرپشتون خواهند کرد. به نظر ما جریده «امید» چنانچه شما نوشته‌اید شاید «مظهر بیسوادی و بی ادبی» هم باشد ولی در این که مظهر شرف باختگی و خیانت‌پیشگی از نوع قوم پرستی کور و پر عقده ضد پشتونی است، تردیدی وجود ندارند.

امیدواریم همکاری قلمی تان را در افشای هر چه بیشتر خاینان اخوانی و روشنفکران جیره خوار شان با من ادامه دهید.


ابراهیم- کویته،

سلام های ما را بپذیرید. از علاقمندی تان نسبت به "پیام زن" خوشحالیم. بعد ازین «پیام زن» به آدرس جدید تان ارسال خواهد شد. پولش را می توانید به آدرس بانکی ما و یا در جوف پاکت اما با پست راجستر بفرستید.

امیدواریم گزارش هایی از وضع مهاجرین در مچ بولان از شما داشته باشیم.



فقر مهاجرین ما لگدی بر پوزه ی بنیادگرایان


مختار- کویته،

از دو نامه حاوی چندین مطلب خواندنی متشکریم.

قسمتی هایی از دو چشمدید ارسالی تان را در همین جا می وریم.

باز هم به ما نامه بفرستید.

«سلام بر تمام کارکنان "پیام زن"! بعد از سلام موفقیت شما را می خواهم. چون یگانه مجله ای که همه جنایت ها و خیانت ها را افشاء می کند همین مجله است، خواهش می کنم گزارش مرا به نشر برسانید.

وضع مهاجرین در کویته بسیار ذلتبار است. برای مثال اگر کسی در مارکیت میوه فروشی بگردد، فوری متوجه میشود که چندین نفر از پشتش می آیند... آنان بیکارانی اند که هر کس را تعقیب می کنند تا شاید یک کریت میوه بخرد و آنرا در جای مطلوب انتقال داده چند روپیه بدست بیاورند. یا اگر یک کیلو گلپی خریداری نمایید چندین طفل برای آنکه خریطه پلاستیکی خود را بفروش برساند هجوم آورده حتی بین خود به جنگ می پردازند. در مارکیت ترکاری ده¬ها جوان و نوجوان در بالای کراچی چند درجن کیله و یا غیره میوه و ترکاری را انتقال می دهند، ناگهان می بینی که پلیس آمد و با آمدن پلیس فکر می کنی که تمام بازار حرکت می کند، چون آنان از لت و کوب هرروزه ی پلیس اطلاع دارند بناءً با یک چشم برهم زدن منطقه را ترک گفته ناپدید می گردند. آنانی که در چنگ پلیس می¬افتند چنان سوته کاری می¬شوند که در زندگی فراموش شان نخواهد شد. دلیل این اعمال گرفتن چند روپیه رشوه است که پلیس ها از ترکاری فروش های بزرگ می‌گیرند. چون با آمدن کراچی بازار ترکاری فروش های بزرگ سرد می‌شود.

(...) عده¬ای از اطفال و جوانان مهاجر ما علاوه بر سایر کارهای مشقت‌بار و طاقت‌فرسایی که انجام می‌دهند، وظیفه خود را جمعآوری مواد فضله قرار داده اند. برای مثال در کویته می‌بینیم که صحبگاهان با هر "جمادار" که وظیفه انتقال مواد فاضل را از خانه‌ها و کوچه‌ها به جاهای مورد نظر دارد، یک یا دو فرد از مردم ما زنگ دروازه‌ها را می‌زنند زباله‌ها را بیاورند و از آنها حق خود (پلاستیک، شیشه و...) را بگیرند. از جمله یک صبحی را به یاد دارم که با صدای بلند فریاد و دو و دشنام در کوچه از خواب برخاستم. از اتاق بیرون رفتم، اطفالی را دیدم که تعداد شان به شش تن می‌رسید کالای همگی شان سیاه بود، چهره‌های شان هم کمتر از کالای شان تیرگی نداشت، موی‌های شان درهم و برهم چپ و راست ایستاده بود، هر کدام بوجی‌ای را حمل می‌کردند و چیزهای کفش مانندی به پای داشتند. آنان دو گروپ سه نفری شده بودند، هر دو نفر، نفر سوم را محکم گرفته و با دست‌های خود خشت‌ها را بلند کرده بودند و زبانشان مصروف دو و دشنام زدن.

حیرت زده شدم ولی بزودی دریافتم که بین شان جنگ بود، جنگ بخاطر مواد فضله!»


روح الله احدی- کویته،

در قسمتی از نامه‌ی خود می‌گویند:

«من خیلی علاقمند به مجله شما هستم. زیرا این مجله بیانگر واقعیت‌های سیاسی و فرهنگی و ملی می‌باشد و در واقع می‌توان گفت سلاحی است برای زجردیدگان و محرومان که بر ضد خرافات و قاتلان مردم مظلوم بکار برده می‌شود.»

از ابراز علاقمندی تان نسبت به «پیام زن» متشکریم. در رابطه با بدست آوردن شماره‌های گذشته و آینده «پیام زن» و ضمیمه‌های آن نامه‌ی جداگانه همراه شماره 45 «پیام زن» برای تان ارسال گردید. لطفاً از دریافت آنها اطمینان دهید.



دفاع از بنیادگرایی زیر نام مخالفت با «غرب گرایی»


مجاهد افغانی- کویته،

از نامه تان متشکریم و فقط به یک نکته آن می‌پردازیم. نظر تان مبنی بر اینکه ما طرفدار درجه یک دموکراسی هستیم، درست است. اما شما دموکراسی را مفهوم غربی و ضد اسلام می‌دانید و از بنیادگرایی به دفاع پرداخته اید. در این زمینه ما به هیچ صورت با شما موافق نیستیم، دموکراسی حالا دیگر مفهوم جهانشمول و منادی آزادی¬های مختلف برای انسان آزاد و پیشرونده است. برخلاف، بنیادگرایی در قاموس سیاست جهانی مصداق جهالت، عقب ماندگی، ترور و... است. و بنابر واقعیت کشور خود ما بنیادگرایی نه تنها مفاهیم بالا و دموکراسی‌کشی و آزادی‌کشی را در خود دارد بلکه مظهر بی¬ناموسی، کشتار، تجاوز و چور و چپاول نیز می¬باشد. بنیادگرایان نه تنها خاین¬ترین عناصر به ملت و مردم ما بوده اند بلکه بدترین خیانت¬ها را به دین اسلام نیز مرتکب شده اند. آن ها به تمام اعمال حیوانی خود صبغه مذهبی داده اند. ما اسلام مردم خود را از اسلام ساخته¬ی بنیادگرایان گوناگون کاملاً متفاوت می¬دانیم. مردم افغانستان خواهان جامعه¬ای دموکراتیک هستند که بنیان آن بر سیکولاریزم گذاشته شده باشد تا دین هم دیگر ملعبه این و آن حزب بنیادگرا و غیربنیادگرا قرار نگیرد.


دستگیری ژرف نگر- امریکا،

شعر، نامه و اصلاحی که در شعر تان تذکر داده بودید، رسید.

قیمت وهزینه پستی «پیام زن» شماره 46 را به حساب بانکی ما ارسال کنید. قسمتی از شعر «بهار افغانستان»:



بهار افغانستان


پس از سختی و تکلیف زمستان

پس از اندازه وغم، رنج فراوان
بهار سبز و خرم شد نمایان

بسر بگرفته چتر ابر نیسان
دهم مژده مبارک نوبهاران

بگیتی و برای چشم براهان
بهارآمد. ولی نیست این بهاران

برای مردم آواره افغان
بهار آمد مگر افسوس و ارمان

خزان و کارزار است میهن مان
شده چند سال نداریم ما بهاری

بهار ماست همه فریاد وافغان
وطنداران بنامیم این بهار را

بهار کشت و خون و رنج و حرمان
وطنداران! وطن ویران جنگ شد

نمی آید بهار در ملک ویران
درین موسم که وقت کشت و کاراست

شده مصروف جنگ بیچاره دهقان
اگر باغ و زمین است یا زراعت

شده پامال جنگ پست اخوان
بجای سبزه و گل در چمن بین

دمیده هرطرف خار مغیلان
وطن را کرده است بیگانه اشغال

بزور دالر و پول روی قرآن
بجای خلق و پرچم، طالب امروز

شده نوکر دشمن، گوش بفرمان
شده طالب به اغیار نوکر نو

گرفته جای خلقی، پرچمی آن
ستم کردی تو بیش از خلق و پرچم

بحال مردم مسکین بی نان
ترا با نام طالب خادم دین

مسلح کرد عدوان تا بدندان
دم و گوش ترا چون سگ بریده

شدی ظالم بسان سگ تو نادان
نمودید بسته دست خلق و پرچم

بکار خاکفروشی طالب اخوان
طالب ها! دشمنان علم و فرهنگ

طالب ها! دشمنان علم وعرفان
نمودید گل چراغ علم و دانش

مکاتب را به خاک کردید یکسان
بدین وحشیگری ها و جنایات

نمودید سخت مردم را پریشان
نمی¬شرمی علیه مردم خویش

تو با دشمن نمودی عهد و پیمان
بحال خلق و پرچم کن نگاهی

نمی ماند ترا هم این دوران
شما را بیش ازین عمری نمانده

شما محکوم خلق، محکوم دوران

مهاجران افغان در جهنم جمهوری اسلامی ایران

عابد- ایران،

با تشکر فروان از نامه و گزارش تان، متأسفانه دو نامه قبلی را که یاد کرده اید هیچکدام بدست ما نرسیده اند ورنه حتماً به جوابش می پرداختیم. گزارش ارسالی را در همین صفحه می آوریم و آرزو می کنیم همیشه از شما چنین گزارش های داشته باشیم:

«به تاریخ 15 دلو 1375 یک شب بسیجی ها در اتاق ما وارد شدند و گفتند افغان ها همه حشیش (چرس) و مواد مخدر دارند. شروع به تلاشی نمودند و وقتی از این چیزها اثری نیافتند چند عدد کاست و کمی نسوار را بهانه گرفته به کلان تری (مأموریت پلیس) زنگ زدند و یک افسر و چند مأمور امنیتی آمدند همه را به کلان تری برده و زندانی کردند. ازینکه دیگر بهانه نداشتند گفتند شما پاسپورت ندارید و غیرقانونی کار می کنید. قاضی که تمام ماجراها را در تهران قضاوت می کند، به افغان ها همیشه کثافت و نجس می گوید. بعد از گرفتن رشوه از هر نفر مبلغ 15000 تومان از زندان آزاد گشتیم، در بین ما یک افغان را از زندان قصر که یکی از زندان های معروف است در دادسرا آورده بودند. او قصه نمود که 400 نفر افغان در زندان قصر زندانی می باشند.

آوارگان ما در ایران در هر جا مورد زخم زبان و لت و کوب و رشوه‌ستانی مأموران انتظامی قرار می گیرند. مهاجران سنی مذهب مخصوصاً با مشکلات سنگین‌تر مواجه اند. در کلانتری ها اگر شیعه باشید توسط رشوه آزاد می شوید اما اگر سنی باشید رد مرز و به تل سیاه برده می شوید. با اقوام تاجیک و ازبک چندان کار ندارند اما با پشتون ها برخورد بشدت غیرانسانی دارند. سپاه پاسداران تاجیک ها و ازبک ها را جهت ثبت نام در پادگان ها دعوت می نمایند و دو ماه تربیت نظامی داده بعد به افغانستان اعزام می کنند. تعدادی از هزاره ها را در پادگان های سپاه برده ماهوار 25000 تومان معاش برایشان می دهند. قرار اطلاع 700 نفر افغان در تهران فارس شهر تهران در یک پادگان سپاه هستند.

گشت و گذار افغان ها را در جاده¬ها مشکل ساخته اند. کارها از طرف وزارت کار تعطیل می شوند و یا جای کارگران افغان به کارگران ایرانی سپرده می شود تا مردم مجبور شوند که در پادگان‌ها بروند. بعضی ایرانی ها افغانها را طعنه می دهند که غربی‌ها در خانه‌هایشان سگ نگهداری می کنند اما ایرانی ها بجای سگ در خانه شان افغانی دارند (...)

"پیام زن" تنها نشریه‌ایست که صدای ما را به گوش همه جهانیان می رساند. ما هم انسان هستیم ولی رژیم ایران به ما به دیده حیوان می نگرد. در کشور ویران شده ما روز به روز از دست جهادی های جنایتکار از جمله نوکران کثیف رژیم فاشیستی ایران آتش جنگ شعله‌ورتر شده می‌رود پس ما کجا برویم؟ اگر ایران برای ما جا نمی دهد پس مرزهایش را باز کند تا ما در کشور دیگری برویم (...)

هر چه می گویم درد دلم بیشتر شده می رود. ما نمی توانیم در این¬جا صدای خود را بگوش جهانیان برسانیم، حتی در دفتر سازمان ملل نیز برای ما راه نمی دهند. این خواست من و صدها هموطنی هست که بطور جدی از شما یاری می خواهیم تا صدای ما را به گوش ملل متحد و سایر سازمان های بشر دوست جهان برسانید تا از این جهنم نجات یابیم.»

>

محمد ظاهرتږی- کویټه،

زمونږ له خواهم نیکی هیلی ومنی. ستاسو په پتی یو ځانګړی لیک سره د «افغانستان د بشر د حقوقو د فاجعی په خاطر نړیواله ذمه واری» یوه ګڼه در واستول شوه، هیله ده چی ترلاسه کړی به مو وی.



ادعانامه علیه «امید» نشریه ی چتلی‌خواران باند جنایتکار ربانی


داکتر عبدالحاج هاتفی- امریکا،

از مطلب ارسالی تان که قسمت هایی از آن را در ذیل ملاحظه می کنید متشکریم:

«هموطنان نهایت شریف، خواهران و برادران عزیز و فرزندان دلبند سلام!

(...) جریانات چهار سال اخیر کشور و رویدادهای آن در داخل و خارج کشور سبب فشارهای روحی و بدنی ما گردیده است. ما می بینیم که دستان نابکار و ناپاک دشمنان قسم خورده ملت افغان در ایجاد فاصله میان ملت واحد (افغان) شده می‌خواهد ملت افغان را بنام لسان، مذهب، منطقه و قوم جدا سازد. چگونه ما می توانیم نظاره‌گر باشیم و ببینیم که فرزندان ما را بجان هم انداخته و ازین اوضاع ناسامان داخلی کشور ما استفاده سوء نمایند و نفوذ خود را در منطقه و کشور ما حاکم سازند.

ما ریش سفیدان و سالمندان برای رهایی از عذاب وجدان و ترس از خداوند تصمیم گرفتیم تا همین پیشنهاد را ترتیب داده به شما فرزندان اصیل افغان نواسه‌های احمدشاه، محمود، میرویس، ملالی و نازو انا تقدیم نمائیم(...)

(...) پدران نیک‌اندیش و پاک‌سرشت ما حکایه می کردند که در آن زمان انگلیس های متجاوز و شیطان صفت روزی خر مرداری را گرفته هنگام شب آنرا در محوطه مسجد انداخته فردای آن روز همه جا آوازه انداختند که پیروان مذهب دیگر این عمل ضد عقاید اهل سنت را انجام داده. در نتیجه پیروان هر دو مذهب بدون تعقل بجان هم افتادند از کشته¬های همدیگر پشته ها ساختند. (...) و انگلیس ها خود در غندی بلند نشسته نظاره گر کشتن افغان توسط افغان بودند(...) مگر با وصف این همه کثافت‌کاری سرانجام بدست فرزندان اصیل مرز و بوم شکست خوردند و امپراطوری شان برای ابد توسط افغانان سقوط داده شد و با خجالت و سرافکندگی از خاک مقدس افغان رانده شدند و استقلال افغانستان را همت والای فرزندان صدیق بدست آمد (...)

روس¬ها و همسایه ها (چه شرقی چه غربی چه شمالی چه جنوبی) دریافته اند که هرگز در مقابله با ملت افغان پیروز نشده و نمی شوند. بنابرین برای تطبیق اعمال و امیال پلید و شیطانی خود متأسفانه افغان های سست عنصر، جاه طلب، ضعیف اراده و خاین را در بدل پول استخدام نموده افغان را توسط خود افغان بجان هم می اندازند. برای رسیدن به‌ آرمان نامقدس و غیرانسانی به یک سلسله نشرات و تبلیغات ضداسلامی و ضدافغانی دست¬زده تفرقه مذهبی، لسانی، قومی و منطقوی را دامن می¬زنند.

(...) از آنجایی که دیده می شود هفته نامه "امید" و رادیوی آقای محترم فیضی از مدت ها به نشر مطالب ضد اسلامی و ضد افغانی و دشنام به ملیت های نجیب افغان متوسل گردیده اند که صرف باعث ایجاد تفرقه، بدبینی و احساس کدورت در بین افغان ها می¬شود و حاصل دیگری ندارد. ما چندین بار با مدید مسئول آقای قوی کوشان و قبله گاه شان جناب غلام حضرت کوشان تلیفونی تماس گرفتیم و تقاضای نمودیم که دیگر با نشرات زهراگین خود ملت مظلوم افغان را ازین زیادتر دربدر و آواره نسازید، نگذارید شالوده جامعه افغانی درین دیار غربت توسط این تبلیغات از بین برود. باز هم عرض مکرر نمودیم از تفرقه¬افگنی و جنگ‌اندازی و دشنام دادن و کم بینی دست بردارید و اگر خیر تان نمی رسد شر نرسانید.

(...) اوشان به همین اشک های ما ریش سفیدان وقعی قایل نشدند. مجبور شدیم عرض خود را به شما عزیزان تقدیم نماییم.

آیا می شود که باین تبلیغات خصمانه آن ¬همه پیوندهای عمیق خانوادگی و بین الافغانی خود را از بین ببرید؟ برای وحدت ملت دست بکار شوید. ملت ما زخم های زیادی برداشته دیگر کارد به استخوان رسیده بس است به لحاظ خدا، قرآن و خون افغان بس است. آیا می توان به خاطر تبلیغات "هفته نامه امید" عده ما افغان های تاجک که همسران پشتون داریم و صاحب ده ها فرزند و ضدها نواسه و کواسه شده ایم از ناموس خود جدا شویم؟ اگر ما جسماً جدا شویم خون ما را کی جدا ساخته می تواند(...)

1- شما هم ای فرزندان صدیق افغان ازین محترمان بخواهید که به زودی ازین گونه تفرقه‌افگنی دست بردارند.

2- اگر نشد با نشریه "امید" و نشرات مشابه آن مقاطعه نمایید به این معنی که آن را نخرید و نخوانید.

3- به مالکان مغازه‌ها گوشزد نمایید که بخاطر منافع ملی و بین¬الافغانی، نه کدام تنظیم، حزب، گروه و گروپ خاص سیاسی نشریه "امید" را اجازه فروش ندهید.

4- اگر مالکان مغازه باز هم به عرض ما گوش ندادند با اوشان هم مقاطعه نمایید یعنی از اوشان هم سودا نخرید.

5- این همه را صرف برای خدا و بخاطر ایجاد صمیمیت بین برادران و خواهران افغان نمایید.

با عرض احترام

ریش سفیدان افغان کلفورنیای شمالی

بزرگان معزز و محترم،

شما از سر صفا و پاکدلی در برابر یک عده روشنفکر خاین که از پابوسی ربانی- مسعود و باندهای شان شرم ندارند، استغانه می کنید و به آنان و گروه های جنایت پیشه ی جهادی قرآن را شفیع می آورید که اندک ننگ و حیا بخرج داده و از جنگ دست بردارند. اما فراموش می کنید که رهزنان شرفباخته ی جهادی و روشنفکران پست قلمبدست آنان بیش از آن فرومایه و جنایت کار اند که به قسم و قرآن دادن دردناک شما کوچک ترین وقعی قایل شوند. آیا آنان به قسم و قرآن خود در مکه و مدینه و در پیشگاه اربابان خارجی شان چندین بار پشت پا نزدند که حالا در برابر اشک شما تکان بخورند؟

این جلادان پلید و میهن فروش هرگونه نرمش و گفتگوهای متداول بین سایر نیروهای سیاسی در دنیا را نمی فهمند و حاضر اند از هر نشانی از شرف و انسانیت بگذرند اما قدرت خود را از دست ندهند.

فقط با مبارزه ای قاطع و آشتی ناپذیر است که می¬توان در شورش ملت علیه این سگان بیگانه سهمی موثر ادا کرد. و شما با استفاده از تجربه و اعتبار اجتماعی تان مخصوصاً در این مبارزه ملی نقش بازی کرده می توانید.

امیدواریم شما همان¬طوری که ماهیت نوکران ربانی و مسعود را برملا می سازید از افشای روشنفکرانی که برای چاکری به طالبان کمر بسته اند نیز به هیچ دریغ نورزید.

>

مسئولین –ASYL IN NOT اتریش،

آخرین شماره "پیام زن" با مکتوب جداگانه ای برایتان ارسال گردید.

به امید همکاری های تان.


ګل حسین سیعد- لنډی کوټل،

زمونږ نیکی هیلی او ‍پیرزوینی ومنی. ستاسو د لیک څخه ډیره مننه. هیله ده چی مونږ سره خپلی اړیکی ټینګی وساتی.

ضرورت افشای آصف محسنی

عادله- اسلام آباد،

در قسمتی از نامه خویش می نوشته اند:

«خواهران گرامی، درودهای گرم خود را خدمت هر یک شما با خلوص نیت تقدیم می دارم و موفقیت شما را در عرصه کار و فعالیت روزمره بخصوص در زمینه افشای اخوانیان و طالبان خواهانم. چون "پیام زن" را یگانه نشریه افشاگر هویت خاینان ملی وطن ما چون طالبان، گلبدین، ربانی، سیاف، خالص، مسعود، خلیلی، دوستم، اکبری، و مجددی می یابم، خوشحال خواهم شد اگر در افشای هر چه بیشتر شیخ آصف محسنی، این آدم پرمدعا هم چیزی انتشار بدهید.»

خواهر عزیز، «پیام زن» تا جایی که توانسته به همه درندگان اخوانی پرداخته است. امیدواریم برای افشای هر چه بیشتر آنان و مشخصاً فرد مورد نظر- نمی دانیم پرمدعایی¬اش در کجا و از سر چیست- گزارش های موثقی از شما داشته باشیم.

>

هوادران اتحادیه کمونیست های ایران (سربداران)- آلمان،

از همکاری و پیشنهاد تان متشکریم.

متأسفانه نشریات زیادی و منجمله جزوه «خیرخواهی مردم افغانستان یا مشاطه¬گری رژیم ایران؟- نگاهی به مقاله ی "گوشه های از زندگی پناهندگان و مهاجرین افغانستان در ایران" پژوهش آقای چنگیز پهلوان» را به انگلیسی در اختیار نداریم. فعلاً صرف به ارسال شماره دوم The Burst of the “Islamic Government” Bubble in Afghanistan به آدرس که گفته اید اکتفا کردیم. آیا شما می توانید در ترجمه برخی مطالب از فارسی به انگلیسی ما را کمک کنید؟

پیروز باشید.


رها از «راه آینده»- آلمان،

از نامه دوستانه و کتب و نشریات ارسالی تان سپاسگزاریم. امیدواریم کتبی را که یادآوری نموده اید بزودی دریافت داریم. در مبارزه علیه رژیم فاشیستی ایران برای تان آرزوی موفقیت می کنم.


غلط های چاپی در شعر

عبدالله «حمید»- استرالیا،

قسمتی از یکی از نامه های ارسالی تان:

«... یک نامه اعتراضیه با چند امضای برادران افغان مهاجر به مسئولان پاکستانی فرستادیم تا هرچه زودتر متوجه عواقب خطرناک مداخله ی خود در وطن ما مخصوصاً علیه نیروهای طرفدار دموکراسی و آزادی گردند.

یک موضوع مهم را برای تان یادآور می شوم:

یکی از دوستانم یک کاست از خوانندگان رادیو افغانستان را با خود آورده بود تا با هم بشنویم. در شروع کاست متوجه شدم که یک قطعه شعر خودم را که شما قسمت کمی از آن را در شماره 36-35 به نشر رسانیده بودید می خواند، با مطلع "ای ملت غمدیده از خواب گران برخیز". هم بسیار خوش شدم و هم مأیوس. خوشی ام ازین بود که در سراسر دنیا احساسات هموطنانم را چون دوست فوقالذکرم که هیچ باور نمی کرد این شعر از من باشد تحریک می نماید و مأیوس ازین بودم که شعرم چرا مکمل نشر نشده بود و قسمت های داغ آن از قلم مانده بود و هم یک فرد آن "بربند زبیگانه چشمان امیدت را" غلطی چاپی داشت که هنرمند مذکور هم آن را به همان صورت آن غلطی خوانده بود یعنی که "امیدت را" "امیرت" خوانده بود. همچنان در شماره 39 در شعر "عنقای آزادی" در بند ششم عوض "ز بسی"، "از بسی" چاپ شده که وزن شعر برهم خورده. در شماره 44 "شادی¬نامه بوزینهء تفنگ دار" شعرم مکمل چاپ نشده بود و همچنان در بند دوم شعر "نظافت را نشانی نیست در جان و سر و رویش" عوض "رویش"، "ریش" نوشته شده بود. امید در آینده خصوصاً در مطالب شعری متوجه این نکته ها باشید.»

دوست ارجمند،

با سپاس از دو نامه، دو پارچه شعر، ارسال نامه به مقامات پاکستانی و 20 دالر، از اشتباهات چاپی ای که علی الرغم تلاش ما در اشعار تان صورت گرفته از شما و خوانندگان پوزش می خواهیم. گاهی به علت تراکم مطالب و اشعار خوانندگان، هرچند خواستنی نیست ولی ناگزیر به حذف قسمت هایی از اشعار و مطالب می شویم.

در مورد مجموعه اشعار تان باید متذکر شد که چون با مشکلات فراوان مالی دست و پنجه نرم میکنیم قادر به چاپ آن نیستیم ولی اگر بتوانید ترتیب مصارف آنرا بدهید ما مسئولیت کار تایپ و دیزاین آنرا به عهده می گیریم. شعر «باغ وحش کابل» تان را در همین صفحه می آوریم.



باغ وحش کابل

دسته از گرگان بیرحم و شیاد

درب باغ وحش کابل را گشاد
سوی باغ از بربریت تاختند

جای شیر را مسند خود ساختند
برده عیش و نوش از باغ طیور

کرده هست و بود را تاراج و چور
هر زمان کین دسته سوی نان شدند

سیر و پر از جیره حیوان شدند
بود آن جا خور و خواب این گروه

آمد از ایشان بهایم در ستوه
بین گرگان کلان افروخت جنگ

عرصه براین خیل گرگان گشت تنگ
بهر وحش و طیر شد جیره تمام

ناله کردی بی زبانان صبح و شام
چون نبودی جیره بهر باغ وحش

هر طرف افتاده از حیوان نعش
از خروس و از کبوتر بی حساب

بهر گرگان گشته در آتش کباب
بود آن جا چند آهو بی زبان

هست و بود وحش ملک ناتوان
چون شکم خالی شد از گرگان سحر

رفت زیشان تاب دل هم عقل سر
کشت آهو چوچه را با مادرش

کرده بریانی میان اخگرش
چندی بعد آهو بره ها شد تمام

از طیور و از بهایم شد طعام
کشه شد از فیل و موش و گوره خر

از جنون این سگان دربدر
مانده شد تنها میان باغ وحش

گله گرگی کار ایشان بود فحش
گاه عزت برده از مام ملت

گاه تاراج و چپاول در ذلت
گه رذالت گاه اعمال فضول

گاه ربوده طفلکی را بهر پول
خود چو بوزینه کثیف و بدسگال

کی بودش تفریق تحریم از حلال
زوی کابل شد غنی ازین گروه

کرده ملت را ز وحشت در ستوه

شد یقینم پخته از طرز مثال

جای گل ها در گلستانست و بس
در میان شوره یابی خار و خس


ذبیح الله- کابل،

در قسمتی از نامه خویش می نویسند:

«سلام های بی پایان خود را حضور شما خواهران انقلابی و قهرمان تقدیم داشته و موفقیت تان را در رسوا کردن بیشتر خاینان جهادی و طالبی خواهانم.

خواهران عزیز، من یکی از خوانندگان مجله ی پرمعنای "پیام زن" می باشم. واقعاً مجله ی شما قابل تحسین است که درد دل ملت مظلوم و رنجدیده افغانستان را بیان می کند.

به همین لحاظ سندی را که ریاست "امربالمعروف" با تاریخ 9 ثور 1376 منتشر نموده و بیانگر زن ستیزی، مردم آزاری و ظلم طالبان علیه مردم فقیر و رنجدیده افغانستان می باشد، برای تان ارسال می‌دارم در یکی از صفحات مجله "پیام زن" بدست نشر بسپارید.»

دوست گرامی، سند ارسالی تان در صفحات گزارش ها گنجانیده شد. امید باز هم برای ما نامه و گزارش بفرستید.


داکتر ا. مجید- شیخپوره،

سلام های ما را بپذیرید.

شماره 45 "پیام زن" برای تان ارسال گردید. چون شماره 44 تمام شده، نتوانستیم آن را بفرستیم. منبعد «پیام زن» را به صورت مرتب برایتان خواهیم فرستاد.

امیدواریم باز هم به نامه بنویسید.


عباس شکری- ناوری،

سلام های ما را بپذیرید. "پیام زن" برای تان ارسال شده نمی دانیم چرا نرسیده است.


جواد کامریډ- ‍پیښور،

زمونږ نیکی هیلی او تاوده سلامونه ومنی. ستاسو استول شوی شعر یوځل د «‍پیام زن» په تیری ګڼی کی خپور شوی دی. «راوا» سره ستاسو د ګډی مرستی ورکولو وعدی څخه مننه کوو. هیله ده چی مونږ سره خپلی اړیکی ټینکی وساتی.


رضا خالد- سیالکوت،

نشریات و اسناد درخواستی با مکتوب جداگانه برای تان فرستاده شد. آروزمند همکاری های بیشتر شماییم.


داکتر پروین دارابی- امریکا،

از دریافت دو نامه و تلاش تان بخاطر کمک به "راوا" متشکریم. در جواب به سوالات تان در مورد «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» نامه مفصلی فرستادیم. خیلی خوشحال می¬شویم اگر بازهم سوالی داشتید به ما بنویسید. سلامتی و موفقیت تان را خواستاریم.


صدیقه محمدی از هیئت تحریریه «پیکار زن»- سویدن،

با عرض سلام و با تشکر از شماره های اول و دوم پیکار زن، «پیام زن» را مرتباً خواهیم فرستاد.

امیدواریم در آینده در راه رهایی زنان ایران و افغانستان که هر دو ضد جهالت بنیادگرایی اند فعالیت های هماهنگ و عملی داشته باشیم.

موفقیت های هرچه بیشتر تان را خواهانیم.


«خانه کتاب»- اتریش،

شماره 45 «پیام زن» همراه با نامه ای برای تان ارسال شد، امید از دریافت آن اطمینان دهید. موفق باشید.


شاپور امینی از نشریه «افغانستان»- انگلستان،

متقابلاً درودهای ما را بپذیرید.

نامه جداگانه ای با نشریات در خواستی فرستاده شد. موفقیت شما را در فعالیت های تان می خواهیم.


آروزمندیم باز هم به ما بنویسید.

جبرئیل بهمن- راولپندی،

نشر شماره 45 بعلت مشکلات فراوان از جمله مشکل مالی کمی طول کشید. شماره مذکور را برای تان فرستادیم در آینده نیز «پیام زن» را مرتباً دریافت خواهید کرد.

امید باز هم از شما نامه داشته باشیم.


موسی خان جلالزئی- لاهور،

متقابلاً سلام های ما را بپذیرید.

در مورد نکات متذکره تان نامه جداگانه ای ارسال شد که باید دریافت کرده باشید. امیدوارم باز هم برای ما بنویسید.


همت- کویته،

با تشکر از اشعار ارسالی تان، قسمتی یکی از آنها را در ذیل ملاحظه می کنید:



جهادی ها

رسید از هند به کعبه کاروانی

سر کاروان بدست نالوانی
طواف کعبه داد¬اش کاروان را

شتر و قاطر و هم ساربان را
شدند حیران مهاجران و انصار

کجا دانند چه سود است اندرین کار
بیک طناب همه را مهار کردند

با صد عهد و منادش بار کردند
چو برگشت کاروان در ملک هندو

بدیدن قاطران گشت جمله بدخو
سران قافله پیچید درغم

چه سود محراب آن حجر و زم زم


رونا کریمی- آلمان،

در مورد نکاتی از نامه ی تان مکتوبی پیوست نشریات درخواستی فرستاده شد. امید از دریافت آنها اطمینان دهید.

به امید همکاری های هر چه بیشتر تان.



عبدالحق حبیبی و محمد عزیز محمدی و دیگران- کراچی،

از نامه صمیمانه تان متشکریم. در جواب به چگونگی عضویت در "راوا" نامه جداگانه برایتان ارسال شد. نام درست سازمان ما «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» است نه آنچه شما نوشته اید.



«سیاه اگر سرخ بپوشد، خر بخندد»

فتاح- اسلام¬آباد،

ضمن تشکر، مطلب ارسالی تان را با اندکی تلخیص در زیر می‌خوانید:

«این مطلب قبلاً در زمانیکه "هفته نامه کابل" خادی- جهادی، با اکت¬های تهوع آور و مسخره ی "دموکراسی"‌نمایی خودش می‌خواست به حاکمیت خون آشام خادی- اخوانی ربانی و شرکاء آرایش "دموکراتیک" بدهد، و به این منظور با ذکر نام یا آوردن اشعار نویسندگان و شعرای ایران (ضد رژیم ساواکی شاه و ضد خمینی) به آنان توهین روا می¬داشت، تهیه شده بود. هرچند در اثر سگ جنگی¬ها و اختلافات بین الجهادی دروازه هفته نامه مذکور تخته شده، ولی به این دلیل که هنوز هم اینجا و آنجا هستند دلالانی که با هزار و یک حیله می¬خواهند نشرات باندهای جنایتکار را "عادی" و "رنگین" و "روشنفکر مأب" جلوه دهند، بناءً آنرا بدون دخل و تصرف برایتان فرستادیم تا در "پیام زن" رزمنده و پرافتخار به نشر بسپارید.

گردانندگان تازه اخوانی شده "هفته نامه کابل" که تا هنوز مدال‌های "اتحادیه شعرا و نویسندگان" دولت پوشالی را به سینه دارند، از آغاز تلاش بخرج داده اند تا نخست گذشته ی ننگین خود را طوری که مورد مرحمت اخوانی ها قرار بگیرند، بصورت "جهادی" بیارایند، ثانیا با داربازی‌های "ادبی" سعی می‌ورزند برای رژیم حباب گونه در تمام ساحات بخصوص ساحه‌ی هنر و ادبیات شکلکی بیافرینند.

از جاییکه شعر در ساحات زبان فارسی گوهر والاییست که بر قله‌ی هنر و ادبیات می‌درخشد و در طول تاریخش اغلب پیام¬آور مبارزه و آزادی و عدالت بوده و از نفوذ خیلی بیشتری نسبت به شاخه‌های دیگر هنر بین مردم ما برخوردار است، گردانندگان شیر خاد خورده‌ی مزبور نیز در پهلوی حربه های دیگر که جهت رسیدن به اهداف شوم خود از آنها استفاده می¬کنند یکی هم توسل به شعر شاعران نامدار زبان فارسی است تا بدان وسیله چهره‌ی خون‌آلود خود و مالکان دژخیم خود را در حریر نازک و زیبایی بسته بندی کنند.

گردانندگان "هفته نامه کابل" هر از گاهی مطلبی یا شعری از شعرای بزرگ ایران به چاپ می‌رسانید. آنان ساده لوحانه می‌پندارند که با اینکار به جهانیان وانمود خواهند توانست که اگر در گذشته مردارخوار پوشالیان و اشغالگران بوده‌اند، بادمیدن آفتاب جهانتاب 8 ثور نه تنها سطح سیاسی شان بسیار ارتقا یافته بلکه در زمینه فرهنگ و هنر نیز "انقلاب" گلبدین، ربانی، مزاری و سایر "برادران" در چشم و گوش شان نور خیره‌کننده‌‌ی "تجدد"، خوش‌فکری و روشنفکری را جاگزین کرده که به برکت آن اینک از اخوان ثالث و فروغ و احمدشاملو وغیره ذکر می کنند. زیرا در واقع قیادیان "حکومت اسلامی 8 ثوری" چنانچه در سایر عرصه‌ها موجد آزادی، ترقی و آسایش بی نظیر برای مردم بوده اند، در عرصه شعر و شاعری، واله و شیدای شاعران فوق¬الذکر و مخصوصاً شعر های انسانی و آزادیخواهانه ی آنان می‌باشند!

اما خدمه ی شرفباخته ی جلادان اخوانی نمی دانند که هیچکس صدای مرگ‌زای کرکسان را حین جدال بر سر لاشه ها، با صدای بلبلان در گلستان، اشتباه نخواهد کرد.

"هفته نامه کابل" در حالی آن نام های خوب و معتبر را به چاپ می‌رساند (و در حقیقت آلوده می‌سازد) که صاحبان جهادیش غرق خونریزی و خیانت و رهزنی و تجاوزکاری اند و مردم ما در دهشتناکترین شریط قطحی و قیمتی و محرومیت از بسیاری نشانه های زندگی و تمدن امروزی شب را به صبح می آرند. خیانت اخوان تبهکار نسبت به هنر، کمتر از خیانت آنان نسبت به مردم و وطن نیست. اساسی¬ترین رسالت اشعار اخوان و شاملو این است که همچون تیر و گلوله، مغز بنیادگرایان و دلقکان پست مطبوعاتی شان را تکه تکه می کند.

پیمان آن شاعران با آزادی و عدالت و توده ها بود و پیمان این مطبوعاتی های خادی- جهادی با ادراه ی قاتلان، تیزاب پاش ها و وحوشی که مکتب را «دروازه دوزخ» می نامند. فاصله از زمین تا آسمان است. «هفته نامه کابل» اگر هرقدر بیشتر بکوشد بخاطر آرایش «استاد» و شرکای خاین و جنایتکارش پشت نام هنرمندان آزادیخواه و ضدبنیادگرا سنگر گیرد، موفق نخواهد شد دم خون آلود و متعفن خادی- جهادی اش را از نظرها پنهان کند.



پ. رتبیل- کانادا،

از دریافت 7 نامه، شعر و بریده چند نشریه سپاسگزاریم. به نکاتی از نامه های تان قبلاً طی چند نامه خصوصی پرداخته ایم. از اشعار تان در شماره های آینده استفاده خواهیم کرد.


داکترهارون عظیم- امریکا،

کاپی نامه اسپانوی و ترجمه انگلیسی و فارسی آنرا گرفتیم. بدین وسیله از شما و خانم آنجی آرتیگا (Angie Artiga) بخاطر تلاش تان درین زمینه سپاسگزاریم. نامه جداگانه ای به شما و آنجی آرتیگال ارسال شد.


نگینه- پشاور،

از مطلب ارسالی تان متشکریم ولی چون فاقد تمرکزی بود که باید بر افشای بنیادگرایان و سگان وابسته به آنان می داشت نتواستیم از آن استفاده نماییم.

در انتظار مطالب بعدی تان.


عبدالقیوم رسولی- چترال،

«پیام زن» برایتان ارسال شد، اما علت نرسیدن آنها را نمی دانیم. چندی قبل مکتوبی عنوانی تان فرستادیم لیکن از آنهم جوابی بدست نیاوردیم. بهرحال بعد از این «پیام زن» را در بدل قیمت و هزینه پستی مرتباً دریافت خواهید کرد.


خرم خیل- آلمان،

با عرض سلام، از همکاری های تان برای فرستادن نامه های سرگشاده «راوا» به مقامات پاکستانی و ارسال جزوه سپاسگزاریم. در انتظار نامه های تان.


ح. روستایی- کانادا،

متقابلاً احترامات ما را بپذیرد. از فعالیت های تان در مورد نامه سرگشاده «راوا» متشکریم. امیدواریم باز هم در مبارزه ضد بنیادگرایی از همکاری های شما برخوردار باشیم.

چند انتقاد بر «پیام زن»

زریر قدوس- آلمان،

از نامه انتقادی تان سپاسگزاریم. ما مخصوصاً به نامه¬های آنعده از خوانندگان که انتقاد و نظرات شان را طرح می¬کنند ارج فراوان قایلیم و پیشرفت بیشتر کار خود را مدیون آنان می دانیم. توضیحی بر انتقادات و سوالات تان را در صفحه 59 همین شماره گنجانیدیم.

«پیام زن» را در آینده با پست هوایی برای تان ارسال خواهیم کرد.

با سلام و آرزوی موفقیت برای تان.

آخرین مطالب