ع. ولی ـ آلمان،
کامیابی تان را در راه خدمت بیشتر برای افغانستان عزیز اشغال شده و رسوا و شرمنده ساختن کرسینشینان کابل که به مراتب از شاه شجاع ذلیلتر اند خواهانم. من که از ده سال بدین طرف خواننده مجله «پیامزن» بودم و هستم و از مطالعه آن لذت بردهام زیرا بدون ترس از جنایتکاران پرچمی و خلقی و اخوانی، آنان را زیر ساطورش کوبیده که همیشه مورد تایید من بوده است.
متاسفانه در سال ۲۰۰۶ این تحفه قیمت بها را از من دریغ داشته اید و با وجود ارسال نامه و تلفنهای مکرر به دریافت آن سرفراز نگشتم.
دوست عزیز،
شماره ۶۵ «پیامزن» را به مجرد برآمدن از چاپ برای تان فرستاده بودیم. اما از آن زمان تا حال متاسفانه موفق نشدیم شماره ۶۶ را با آنکه آماده بود، زیر چاپ ببریم ولی چندین مطلب آن در سایت داده شده بودند.
* * *
رحیم ـ پشاور،
در سایت فارسی بیبیسی آمده است که «بنیاد آیینه» یعنی همان بنیاد آقای رضا دقتی که رسماً و آشکارا در خدمت باند جنایتکار قهرمان ضد ملی مسعود و شورای نظارش قرار دارد، در پاریس کنفرانسی دایر کرده بود.
دو نکته جالب در گزارش است: یکی اینکه داکتر غفور روان فرهادی هم در آن سخنرانیای داشته راجع به نقش زنان! این خاین و ایدئولوگ اخوانالشیاطین وطنی که سالها نماینده حاکمیت خون و خیانت و بیناموسی «ائتلاف شمال» در ملل متحد بوده و شایعه است که باند قانونی و عبداله و فهیم به او ملیونها دالر پرداخته است، امروز به دفاع از آزادی زنان قیافه میگیرد! به نظرم حضور یک چنین چهرههای کثیف در کنفرانس بنیاد آیینه به خودی خود کافیست که ماهیت ضد ملی و وابسته به رژیم ایران آن را ثابت سازد. نکته جالبتر اینکه در کنفرانس مذکور زنی بنام لیلی انور شعر معروف «من زنم که دیگر بیدار گشتهام» از مینای جان باخته را دکلمه میکند. دکلمه شعر مینا در کنفرانسی در خدمت جنایتکاران «ائتلاف شمال» و وابسته به رژیم جنایتکار ایران؟
میخواستم بدانم که شما از جریان خبر داشتید و در ارتباط با دکلمه شعر مینا از شما کسب اجازه شده است؟
دوست ارجمند،
از نامهی تان بینهایت ممنونیم. متاسفانه از کنفرانس مذکور هیچ گونه اطلاعی نداشتیم. کاملاً با شما موافقیم که حضور عناصری مثل روان فرهادی در هر کنفرانس و گردهمایی دیگر آن را آلوده و متعفن میسازد ولی فکر میکنیم موجودیت او در کنفرانس بنیاد آیینه کاملاً طبیعی است.
نه، در مورد دکلمه شعر مینا در آن جا کسب اجازهای از ما در کار نبوده است. ما خانم مذکور را نمیشناسیم ولی اگر با ما تماس میگرفت حتماً تاکید مینمودیم که با دکلمه شعر در چنان جمعی و در حضور خاینانی چون روان فرهادی به مینا و شعرش توهین روا ندارد.
* * *
شرم و مرگ بر طالبان نکتایی پوش!
بابک ـ آلمان،
اولها باور کردنی نبود وقتی میشنیدیم که داکتر خلیلاله هاشمیان تحصیلکرده و مقیم امریکا و ناشر مجلهای که در آن گلبدین جنایتکار را «حکمتغار» و جنایتکار مسعود را «بز» و «بمبیرک» یاد میکرد، ریش مانده و طالب شده و حتی مستقیم_اً قندهار رفت و پای ملاعمر را بوسیـد درست مثل نگارگر نر شیر.
این هم از شوربختیهای ملت افغانستان است که برخی از آنانی که بیشتر سالهای عمر شان در خارج سپری شده و بالاترین تحصیلات را دارند نیز از لحاظ سیاسی آنقدر عقب مانده، جاهل و مرتجع و پست و حقیر میشوند که خود را به دامن طالبان میاندازند. اگر آن جوان مفلوک بیبضاعت مدرسهای و چرسی و آغشته به هزار فساد به خاطر یک مشت پول طالب شده و حاضر به حمله انتحاری میشود تعجب ندارد اما داکتر هاشمیان و امثالش را چه چیزی به طالب شدن ترغیب میسازد جز اینکه وقت قدرتگیری ترویستهای چشم سرمهای، از غرب تشریف آورده و بر کلهی طالبان سوار شوند؟ شاید. ولی بعضیها را عقیده بر این است که نرشیر نگارگرها، داکتر هاشمیانها، جنرال رحمتاله صافیها وغیره ماموران «سیآیای» اند که در پوست طالبان در آمده اند تا در روز مبادا، روزی که احیاناً امریکا بار دیگر به طالبان اجازه روی صحنه آمدن را بدهد، اینان نقش عوامل مستقیم و نخبهی «سیآیای» را بین طالبان بازی کنند.
به هر حال من با «راوا» کاملاً موافقم که قطرههای خون اجمل نقشبندی و دهها هموطن و خارجی بیگناه که توسط طالبان وحشی سر بریده شده اند، به گردن داکتر هاشمیانها، نرشیر نگارگرها، رحمتاله صافیها و نبی مصداقها نیز میباشد. و باز با شما موافقم که بیشتر از خود این نکتاییپوشان طالب، افرادی نفرتانگیز اند که آنان را جدی گرفته و به آنان احترام قایل اند. در اینجا و به همین وسیله میخواهم درودهای قلبیم را به ملالی جویا تقدیم نمایم که در نشستی در هالند در سال جاری به اصطلاح حق داکتر هاشمیان و داکتر روستار ترهکی را با افشای مواضع قومپرستانهی آنان به دست شان داد. در حالی که سایر روشنفکران بسیار پر مدعا در آن کنفرانس کلوخوار و بندهوار طرف داکتر صاحبها میدیدند و کلمهای علیه مواضع ننگین آنان به زبان نمیآوردند. در آخر اجازه بدهید که دو نقل قول از هاشمیان را بیاورم که در «آیینه افغانستان»اش چاپ شده و به تنهایی معرف حد اعلای سقوط و پوسیدگی و پوپنکزدگی او و همفکرانش به شمار می روند:
«فطرت طالبان و شکست خاینین به اراده خداوند (ج) صورت میگیرد، ارادهء او تعالی را نمیتوان تغییر داد.»
«د طالبانو ملاتر د افغانستان نجات دی!»
* * *
محبوب ـ مزار شریف،
در قسمتی از نامه خود مینویسد:
اگر پاکستان از طریق کارخانههای طالبسازیاش به خاک افغانستان مزدور فرستاد، ایران گلبدین را در آغوش کشید و بعد او را به برادران همفکرش طالبان فرستاد تا در ویرانگری، قتل و کشتار بیگناهان، مکتبسوزی، اختطاف وغیره، طالبان تنها نمانند. هنوز که هنوز است پاکستان از کشتار و تخریب توسط آنان سیر نشده تا افغانستان ویران و عقبافتاده و مردم آن گرسنه، دربدر و سرگردان در جهان باشند.
* * *
ملالی جویا شجاع است، شما آقای هاتف؟
فرنگیس ـ آلمان،
مقاله محمود در دفاع از ملالی جویا را در سایت دفاع از ملالی جویا خوانده بودم و بعد بسیار خوشحال شدم که آن را در سایت «راوا» هم دیدم...
نکته اصلی که آقای محمود نیز به آن اشاره نموده به نظرم همین است که اگر واقعاً ملالی جویا شجاع است و خیلی شجاع و به قول آقای هاتف «محشر» است، در این صورت آقای هاتف و آقایان و خانمهایی که محمود بر آنان انگشت گذارده چه هستند، شجاع یا بزدل؟ معلوم است که متاسفانه بزدل. فردی که خودش به حد کافی از شجاعت بهره برده باشد شجاعت فرد دیگر را این قدر نمیستاید.
این واقعیت دو نکته بسیار مهم را روشن میسازد:
اکثریت در پارلمان موجودات درنده خویی هستند که فقط باید دل شیر داشت تا در برابر آن ایستاد.
حالا که ملالی جویا با شجاعت بینظیرش پیشکسوتی رسالت افشای جنایتکاران را از آن خود کرده، بر آقای هاتف و کلیه روشنفکران و سیاستمداران میهنپرست و دموکرات ما در داخل و خارج کشور است که به حمایت بدون چون و چرا از وی برخیزند، و تنها پس از اعلام حمایت در نظر و عمل از او میباشد که میتوان و باید از او انتقاد کرد تا مبارزهاش قویتر و خردمندانهتر به پیش رود.
هم چنین به نظر من یکی از بهترین راههای دفاع از وی، رد و افشای نوشتههای بیشمار مخالفان جنایتکار اوست که در سایتهای مختلف اخوانی یا پرچمی انتشار مییابند. حتی روشنفکران خاصه زنان روشنفکر موید و طرفدار او که امکان استفاده از تلویزیون و رادیو در افغانستان را دارند، باید علناً صدای خود را به پشتیبانی از وی بالا کنند.
من کاملاً با آقای محمود همنوایم که دفاع یا عدم دفاع از ملالی جویا در مقابل مافیای «ائتلاف شمال» وغیره، مرزی است که روشنفکران اصیل آزادیخواه را از روشنفکران پرگوی بیعمل و بیدل جدا میسازد.
* * *
ناظر موج ـ کانادا،
خواننده عزیز ایمیل شما در دفاع از رهنورد زریاب زمانی رسید که کار صفحهبندی «پیام زن» تمام شده بود، ولی همانطوری که خواسته اید سعی خواهیم کرد نامه را همراه با پاسخی به آن در سایت بیاوریم.
* * *
داکتر سپنتا پستتر از داکتر عبداله
جمال ـ فرانسه،
... حیف آنهمه استدلال و استناد تان برای اثبات اینکه رنگین دادفر اسپنتا مردی خود فروخته و پست و تا مغز استخوان معاملهگر است. به نظر من این گونه خاینان به گفته شما «مسخ شده» زیاد صفحه سیاه کردن نمیخواهند یکی دو مثال کافیست که به حدود حقارت و سبکی وی پی برد. براساس اظهارات داکتر رمضان بشر دوست در سایت «کابل پرس»، این وزیر خارجه به اندازه سلف جهادیش داکتر عبداله فرومایه و حقیر است زیرا ۱) به مجرد قدم گذاشتن در وزارت یک موتر مدل ۲۰۰۵ با قیمت ۶۰ هزار دالر برای خود سفارش داد زیرا دو موتر گرانبهای موجود در وزارت خارجه مدل ۲۰۰۲ بودند، ۲) داکتر سپنتا با بیشرمی تمام هیچگاه سند تابعیت آلمانی خود را ارائه نکرد، ۳) داکتر سپنتا در فلسفه داکتری دارد ولی برای آنکه خود را پیش پارلمان جنایتکاران خوبتر آب کرده باشد، مدعی شده که داکتر علوم سیاسی است، ۴) و این وزیر ضد مردمی و خاین به قول داکتر بشر دوست همچون معاون منوچهر متکی وزیر خارجه رژیم ایران عمل میکرده و به نظر من او گوی ایرانی بازی و سازش با رژیم ایران را از رهنورد زریاب، واصف باختری، سمیع حامد و سایر نویسندگان خادیـجهادی نیز برده است هنگامی که میگوید: «ما افغانها از همکاری و مساعدت ایران در زمان جهاد و مقاومت و نیز پنج سال اخیر سپاسگزاریم.»
او با این حرفهایش از باند جمعیت اسلامی و شخص برهان الدین ربانی و اسماعیل جنایتپیشه و سایر مزدوران ایران نمایندگی مینماید تا مردم افغانستان. یک افغان باید احمق، جاهل، ناآگاه و یا خاین باشد که کلمات بالا را در مورد ایران به کار برد.
آقای دادفر سپنتا نه احمق است نه جاهل و نه ناآگاه. او روشنفکری مرتد و خاین است که هر بدی را که بگویی میکند و هر سخن خاینانهای را که بگویی به زبان میآرد تا وزیر شود و وزیر بماند. نفرین و ننگ بر داکتر سپنتا باد که ایجاد ۸ حزب جنایتکار شیعه مذهب توسط رژیم ایران را نمیبیند که با هفت حزب ساخت پشاور چه جنایتها و خیانتهایی را مرتکب نشدند. همچنان امروز کیست که نقش استعماری و کثیف خطرناک رژیم ایران را در پنج سال اخیر نداند که چگونه غیر از جیره دادن به باندهای خلیلی و محقق و جمعیت و عدهی زیادی از روشنفکران قبلاً خادی یا خنثی را در چنگ خود دارد تا به بهانهی زیبا و خوشرنگ «رشد و مراودت فرهنگی»، میکوشد چنگال هیولاییاش را هرچه عمیقتر در ارکان سیاسی و اقتصادی کشور ما فرو کند.
بار دیگر میخواهم با تاکید بگویم که فردی که در تاراج شدهترین و فقیرترین کشور دنیا برای موتر مدل نو در وزارتش چانه بزند، دیگر به هیچ وجه آدمی نیست که به بحث زیاد بیارزد و «کالبد شگافی» شود...
از نامه و توضیحات ارزندهی تان درباره وزیرک خارجه ممنونیم. واقعیت اینکه ما از این بیانات داکتر بشر دوست خبر نداشتیم ورنه حتماً از آنها استفاده میشد و چه بسا منجر به کوتاه شدن مقاله میشد.
هر چند موافقیم که همین چند فاکتی که شما نقل کردهاید و حتی یکی از آنها کافیست که به سرشت پهلوان پنبههایی چون دادفر سپنتا رسید، ولی پرداختن اندکی مفصل به ادعاهای این فرد لازم بود زیرا به علت ۳۰ سال اشغال و حاکمیت سیاهترین خاینان جنایتپیشهی مذهبی و غیر مذهبی و سیلاب ارتداد و خیانت و خود فروختگی اکثریت روشنفکران، خواهی نخواهی وضع دردناک بحرانی طوریست که تعداد زیادی از جوانان ما به آسانی فریب روشنفکرانی را میخورند که علناً تاج خادی و جهادی یا وابستـگی به رژیم ایران و «سیآیای» را دارند چه رسـد به روشنفکران خـود فـروخته مثل دادفر سپنتا که در اکت «فیلسوف و دانشمند علوم سیاسی» به حد کافی ماهر اند.
* * *
داستان «دفتر افغانستان» حزب کمونیست کارگری ایران
م.ش.و ـ پشاور،
به خاطر ارائه مطلبی راجع به جنبش انقلابی در افغانستان و ایران منجمله به مقاله «زور کم و قهر بسیار یک سوپر انقلابی» («پیام زن» شماره مسلسل ۴۵) رجوع کردم. پس از مرور مجدد آن مقاله این سوال در ذهنم جا گرفت و خواستم قبل از همه با شما در میان بگذارم که بالاخره ایجاد «دفتر افغانستان» حزب کمونیست کارگری ایران به کجا کشید؟ امیدوارم به طور مفصل در مورد بنویسید تا به درد کارم بخورد.
ما هر چند میدانستیم که حزب مذکور و یا شخص آقای فرهاد بشارت در سطح و موقعیتی نیستند که کار زمین را خلاص کرده و رو به آسمان کنند، مطمئن بودیم که ولو بتوانند مبارزه کلانی را بر ضد رژیم سفاک اسلامی ایران به پیش برده و به موفقیتهای چشمگیری نایل آیند، تاسیس دفتر و دیوان شان در افغانستان خیال پلوی بیش نبوده و نخواهد توانست مدتی طولانی کارا بوده و دوام بیاورد. زیرا انقلابیون اصیل میهن ما این گونه دفتر بازیها را که همان وابستگی احزاب خاین پرچم و خلق به حزب شوروی زیر نام «انترناسیونالیزم» و «همبستگی» میباشند، مجاز ندانسته و ازینرو به سادگی دفتر و دفترداران آقای بشارت یا حزب کمونیست کارگری ایران را بیرون میانداختند. مخصوصاً که روشن شد دورویی و انحراف سیاسی حزب آقای بشارت، عدهای از عناصر سابقاً انقلابی افغان را هم به فساد و آلودگی کشانیده و به میهنفروشان پرچمی و خلقی پیوند داد. در این ارتباط میتوانید به نشریهای موسوم به «عصر جدید» و تماسهای «رفیقانه»ی آن با میهنفروشان مشهور پرچمی مراجعه نمایید. یعنی متاسفانه دفتر مفروض آقای فرهاد بشارت در واقع سهولت و وسیلهای بود برای جمع و جور کردن پوشالیان پرچمی و خلقی و واماندگان و خاینان اخراج شده از تشکلهای انقلابی که طبعاً برای هیچ آزادیخواه شرافتمند کشور قابل قبول نمیتوانست باشد.
بر اساس اطلاع نه چندان دقیق ما حزب کمونیست کارگری بعد از مرگ رهبرش منصور حکمت به چند حزب منشعب شد و کومله که سازمان مسلح نامدار و پر افتخار آن به شمار میرفت نیز از آن جدا گردیده و مستقلانه به فعالیت ادامه میدهـد. بدین ترتیب ظاهراً شـوق ایجاد «دفتر افغانستان» در آقای بشارت و سایر لیدران حزب مذکور برای همیشه از بین رفت.
دوست گرامی، برای کسب معلومات درباره حزب کمونیست کارگری و انشعابهای آن از اینترنت یاری بگیرید که مبسوط، همه جانبه و موثق خواهند بود.
* * *
سازشکاریهای شیرین عبادی
سمیر ـ آلمان،
چندین مطلب درباره شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل را در «پیامزن» خوانده بودم ولی فکر نمیکردم جریان سازشکاریهای وی با رژیم جنایتکار ایران این قدر پیشرفته باشد. لزومی به گفتن نخواهد داشت که بخش اعظم نشریات چاپ داخل کشور بیشتر از آن خودسانسور و محافظهکار و ارتجاعی اند که از آنها انتظار برخورد انتقادی به شیرین عبادی را داشت.
اما متاسفانه وضع نشریات افغانی در خارج هم به از این نیست و اکثراً در گرداب کثیف اندراج کردن تهوعآور «مسعود بزرگ» و سازشی زیرکانه با دولت فاسد و آلوده به بنیادگرایی کرزی یا سمتگیریهای فاشیستی قومپرستانه، ارزش خود را محو میسازند.
بهرحال بر اساس یکی دو سایت اینترنتی، نکات ذیل را یادداشت کرده برای تان فرستادم که امیدوارم به خاطر آگاهی خوانندگان انتشار یابند.
از اظهارات و فعالیتهای بدون شرح خانم شیرین عبادی:
ـ «اگر در کمیته نوبل میبودم، آقای خاتمی را انتخاب میکردم.»
ـ دعوت مردم به شرکت در انتخابات، انتخاباتی که با همه موازین حقوق بشر و دموکراسی در تضاد بود.
ـ تبلیغ امکان اصلاح نظام سیاسی جنایتپیشهی ولایت فقیه.
ـ «کاری به سیاست ندارم.»
ـ «گناه نقض حقوق بشر در ایران نه بر گردن اسلام بلکه بر گردن پدرسالاری است.»
ـ در سخنرانی اسلو به اسرای گوانتانامو و اسرائیل اشاره داشت اما درباره وضعیت هولناک حقوق بشر در ایران و کشتار روزمره زندانیان زیر شکنجههای بینظیر دژخیمان جمهوری اسلامی ایران، کلمهای بر زبان نراند.
* * *
نمونهای از خدمات فرهنگی کتابخانه باقرالعلوم
س.فاروق ـ یکاولنگ،
یکی از این چهرههای چپاولگر آثار فرهنگی و تاریخی مسئول کتابخانه باقرالعلوم یکاولنگ است. این روحانینمای مکار که خودش را چراغ هدایت و سرتاج فرهنگیان یکاولنگ میپندارد، از سالیان درازی به این سو سر در آخور ولایت فقیه داشته، به هوای جمهوری اسلامی ایران میپرد، با هفت قلم به آرایش جنایتکاران جنگی پرداخته و بخاطر منافع پست و حقیر شخصیاش با تمام توانش تلاش میورزد تا از این اراذل قهرمانان واقعی بسازد. دست شیطان را صد بار از پشت بسته است. در جریان سالهای ۱۳۵۹ـ۱۳۶۰ بنا به دستور ایرانیها در راُس یک هیئت به داخل افغانستان آمده و با یک برنامه از قبل تهیه شده به سراغ شخصیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی یکاولنگ شتافته روی تشکیل و چگونگی حزب وحدت با آنها مشوره میکند. وی در جریان این سیر و سیاحت دست نوشتههای میرزا عوض احمدی را با هزار حیله و نیرنگ و وعده و وعیدهای بدست آورده موصوف را اطمینان میدهد که آنرا بنام خود نویسنده تحت عنوان «تحلیل اوضاع سیاسی و اجتماعی بامیان» به نشر رسانیده روح صداقت و امانتداری را کاملاً مراعات خواهد کرد.
او بعد از رسیدن به ایران و در اولین فرصت ممکن بدون اینکه از نویسنده اصلی کتاب کوچکترین نام و نشان بگیرد و با آوردن یک سلسله تحریفات، کتاب را بنام خودش به چاپ میسپارد. و از این رهگذر یک شبه از پس کوچههای گمنامی به شهرت رسیده و در حلقات فرهنگی مهاجرین خودش را به حیث نویسنده و قلمزن چیرهدست مطرح میسازد.
از آنجایی که آفتاب به دو انگشت پنهان نشده و حقیقت همیشه راهش را به سوی قلبها میگشاید بعد از گذشت سالها و اعترافات اهل قلم پرده از روی سرقت این شیاد فرهنگ برداشته شده و طوری در محافل فرهنگی و علمی کشـور رسوا و انگشتنمـا شد که مجبـور گردید با شـرمساری اظهـار تاسف و پشیمـانی نمـوده و به جرمش اعتـراف نمـایـد.
دوست گرامی،
مزدوران رژیم ایران در کشور ما به خیانتها و جنایتهای بسیار موحشتر دست زده اند که این سرقت ادبی و صدهای دیگر در مقابل آنها رنگ میبازد. جای تعجب هم دارد که سارق مذکور به مثابه عامل رژیم ایران و جنایتکاران باند خلیلی و یا محقق چگونه تن به اعتراف و اظهار شرمساری داد.
* * *
غزال قیومی ـ پشاور،
... خواهران عزیز، امید است بعد از این مرا نیز از جمله همکاران تان در مبارزه علیه بنیادگرایان این زنستیزان جاهل و دشمنان انسانیت بشمارید. بعد از خواندن مطالب «پیام زن» دریافتم که شما زنان قهرمان ملت رنجدیده افغانستان هستید، درک نمودم که هنوز هم در کشور ما انسانهای بزرگ با افکار بزرگ وجود دارند که در مبارزه علیه بنیادگرایی از هیچ گونه رنج و فداکاری دریغ ننموده اند. من به صفت زنی که طرفدار آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و تساوی حقوق زن و مرد در یک جامعه سکیولار میباشم بعد از خواندن مجلات شما دریافتم که قصد مبارزه شما بلند نمودن صدای زنانی است که متنفر از بنیادگرایان و بنیادگرایی هستند. به همین علت خواستم بعد از این با شما در مبارزه علیه بنیادگرایان همکار باشم.
خواهران عزیز، مطالب مجلات شما بسیار خواندنی و جالب اند اما در افشای بنیادگرایان ناکافیست چون بنیادگرایان آن قدر کثیف و جاهل اند که ما باید آنها را مانند حیوانات وحشی فکر نماییم و از آنها کرک نماییم و در افشای آنها همواره کوشا باشیم زیرا افشای آنان تا اندازهای درد مردم افغانستان را تسکین میبخشد.
در خاتمه دستان تان را میفشـارم. به امید پیروزیهای هر چه بیشتر شما در مبارزه علیه بنیادگرایان تا محو کامل آنها.
* * *
افغانستان، عامر خان و عراق
بلقیس ـ اسلامآباد،
... از خواندن مقاله «سخنی با فلمسازان کشور» در سایت تان بسیار مستفید شدم. در سایت کابل ناتهـ مطلبی درباره عامرخان هنرمند ارجمند هند انتشار یافته بود که بخشهایی از آن را گرفتم که اگر مناسب یافتید آن را در سایت یا «پیام زن» بگنجانید:
«عامرخان از هنرپیشههای شناخته شدهی سینمای هند است و در جهان بیرون از فلم نیز به خاطر اندیشههایش جایگاه شایستهای دارد. او برخلاف شماری از بازیگران، شاعران و نویسندگان جهان، خود را با این گفته که "من هنرمندم نه سیاستمدار" نمیفریبد.
این هنرمند چهل ساله و شیفتهی لیو تولستوی، نه تنها بر کجروی سیاستمردان هندوستان، بلکه بر تبهکاریهای سردمداران کاخ سفید نیز بیهراس انگشت میگذارد.
روز هشتم اگست ۲۰۰۵، عامرخان به سید فردوس اشرف که پرسیده بود "شما قرارداد بستن با فلمها را به آسانی نمیپذیرید، چگونه شد که منگل پاندی را گیرا یافتید؟" پاسخ داد:
"دو نکته مرا به سوی این فلم کشاند. بسیار خوشم آمد که این فلم به ۱۵۰ سال پیش (۱۸۵۷) میپردازد. رخدادهای آن روزگار هنوز تازه اند. اگر جو جهانی را با منگل پاندی مقایسه کنید، خواهید دید آنچه صدوپنجاه سال پیش در هند میگذشت، هم اکنون در افغانستان و عراق جاری است. همخوانی شگفتی یافتم. در آن سالها، British East India Company به هند آمد، پایتخت را گرفت و بر هندیها فرمان راند. آنها از ویرانگری اقتصادی سرزمین مان اغاز کردند و اندیشههای اجتماعی خود را به زور بر ما باوراندند. میگفتند به شما "مهربانی" میکنیم!
امروز همان کار را ایالات متحده امریکا در عراق و افغانستان روی دست دارد. میگویند مشکلات عراقیها و افغانها را حل میسازیم. واقعیت این است که آنها عملاً دزدی میکنند. از همین رو، منگل پاندی خیلی امروزی است.
منگل پاندی نخستین شهید راه آزادی (هند) است. برای من مهلتی دست داد تا بخشی از کارنامهی این نماد آزادی را در برابر کمره بازتاب دهم. کمتر کسی او را میشناسد، زیرا او نه شاه بود و نه کارمند دستگاه دولت. اینجا در پیرامون زندگیش چیزی در دست نداریم. هر چه نوشته شده به قلم نویسندگان بریتانیایی است. با آنهم ۱۵۰ سال میشود که منگل پاندی زنده است. نامبرده در برابر امپراتوری بزرگ بریتانیا ایستاد و گفت: "سر من برای شما خم نخواهد شد". همین گفته به رزمندگان هند در راه جنگ آزادیخواهانه روح تازه بخشید."
عامر خان روز ۲۵ می ۲۰۰۶ گفت و شنود دیگری با این رسانه را این گونه پایان داده بود: "من مخالف جورج بوش استم. او مردمان بیگناه در عراق را کشتار میکند. احساس میکنم همه بشریت باید در برابر چنین آدمها برخیزند. آنانی که به نام مذهب دست به تحریکات میزنند حق به جانب نیستند. همین و بس."
روز چهاردهم جون ۲۰۰۶، عامر خان در نشستی با بخش BBC Asian Network Hindi/Urduنیـز گفت: "فکر میکنم کاری که جورج بوش میکند، مطلقاً نادرست است. به پندار من، آنچه مردم عراق میخواهند، باید توسط خود شان تصمیم گرفته شود نه از سوی نیروهای بیرونی. ارتش ایالات متحده با گفتن اینکه صدام سلاح کشتار جمعی دارد، بر عراق یورش برد. ولی ما همه میدانیم که آن ادعا راست نبود."
یک نویسندهی گمنام هندی به شوخی میگوید: "سخنان عامرخان در پیرامون رویدادهای افغانستان و عراق و نقش ارتش ایالات متحده در آنها، مداخلهی آشکار در امور داخلی این دو کشور به شمار میرود"!»
* * *
مردارخوری تازهی محمد علی سپانلو
آرش ـ امریکا،
کار بسیار با ارزش و ضروری بود که اسماعیل خویی، علی سپانلو، پرویز خایفی و عدهای دیگر از شاعران را افشا نمودید که برای احمدشاه مسعود جنایتکار نوحهسرایی کرده بودند. به نظر میرسد مردارخوری اینان در همان حد باقی نمانده و در هر زمینه تسری یافته است. مثلاً علی سپانلو وقاحت را به جایی رسانده که به دفاع از سانسور رژیم جنایتکار آخوندی ایران و حتی از مفیدیت آن سخن گفته است. این شاعر تسلیمطلب میگوید: «... در سایه ممیزی پس از انقلاب حتی در مواردی شاهد پیشرفتهای بسیاری هستیم/ ممیزی و سانسور باید وجود داشته باشند چرا که به هر حال هر حکومتی برای خود محرماتی دارد که این محرمات باعث میشود یک عده از شعر و شاعری بیفتند. اما در ایران بعد از انقلاب بیش از آنکه کسی از شعر سر باز بزند، شاعرانی تازه وارد عرصه شعر شدند/ بعضی از انقلابها ممیزی به حدی بوده است که ادبیات آن کشورها از بین رفته است. خوشبختانه انقلاب اسلامی ایران در مورد ممیزی اصلاً به گونهای عمل نکرد که ادبیات فارسی از بین برود/ هر چند کسانی به ممیزی کتاب معترضند، اما این ممیزی ـپس از انقلابـ اصلا به معنای ریشهکن کردن ادبیات نیست/ انقلاب باعث شکوفایی ادبیات شد/ مردم ایران از شعر رهنمود میخواهند و انقلاب در پیام اشعار تأثیر زیادی گذاشت.»
* * *
رهنورد زریاب و سایر نوکران رژیم ایران و شوونیزم پشتون
ر. ویس ـ کابل،
راستش اول اهمیت حرفهای تان راجع به ایرانی بازی و استفاده از اصطلاحات رایج در ایران توسط رهنورد زریاب، اکرم عثمان، سمیع حامد، واصف باختری وغیره مزدوران مذهبی رژیم ایران در کشور را نمیفهمیدم اما اکنون که تلویزیون طلوع را میبینم و تلفظ و لهجه ایرانی تقریباً همه گویندگان و تهیهکنندگان آن و استفاده کامل از اصطلاحات ایرانی را، به اهمیت و عمق افشاگریهای شما رسیدهام. اگر یک نفر ذهنیت و شناخت قبلی نداشته باشد، تلویزیون طلوع را که ببیند تصور خواهد کرد که یک چینل ایرانی را میبیند نه صرفاً به علت کلمات و لهجه سراسر ایرانی آن بلکه هم چنین به علت طرفداری آشکارا یا ضمنی آن از رژیم خونخوار ایران و سیاستهای آن. در مقابل برخوردهای تلویزیون طلوع با پاکستان و مداخلهاش در افغانستان آنقدر عامیانه، مبتذل، پوچ و شرمآور است که به جای برانگیختن خشم بیننده نسبت به مداخلههای پاکستان، او را به دفاع از آن برمیانگیزد مخصوصاً که با آن همه بد و بیراهگویی عوامفریبانه بر ضد پاکستان، کلمهای علیه مداخلات هزار بار وسیعتر و خطرناکتر رژیم ایران در افغانستان و از سگهای معلومالحال آن مثل باندهای خلیلی، محقق، اکبری، مصطفی کاظمی وغیره هیچ صحبتی نمیشود. شما گفتهاید و من شنیدهام که این ایرانیبازی کثیف از اثر وجود و کار ناپاک رهنورد زریاب است که در تلویزیون مذکور جا داده شده تا اگر در دوران نوکریش برای روسها و عمال پرچمی و خلقی آنان نتوانست خدمتاش به رژیم ایران را به طور دلخواه به پایان برساند، اینک فرصت دارد تا هرچه در چنته دارد پیش اربابان ایرانیاش بریزد و تضاد بین پشتونها و فارسیزبانان را در کشور درگیر هزارو یک مصیبت ما دامن زند...
من از موضعگیریهای «راوا» درباره مسایل ملی در افغانستان قاطعانه حمایت میکنم زیرا شما همان قدر که قومپرستی پشتون را ارتجاعی و خیانتبار میدانید به همان اندازه هم قومپرستی ملیتهای غیر پشتون را به مثابه سیاستی خاینانه و ارتجاعی محکوم میکنید. به نظر من این گونه روشنگری از موضع «راوا» بینهایت مهم است. هم اکنون کم نیستند روشنفکران بیمایهای که در مبارزه علیه قومپرستی غیر پشتونی به ورطه ننگین شوونیزم و قومپرستی میغلتند و برعکس. مثلاً آنان در اظهار نفرت نسبت به خیانتکاری فرهنگی رهنورد زریابها، به شوونیزم پشتونی پناه میبرند به جای آنکه رهنورد زریاب و سایر چوکران رژیم ایران را از موضعی ضد بنیادگرایی (ضد رژیم ایران، ضد باندهای مزدور ایران و ضد باندهای جنایتکار و خاین سیاف، گلبدین و طالبان) به مبارزه طلبیده و آنان را به عنوان نوکران دیروز روسها و سرسپردگان امروز ولایت فقیه رسوا سازند. و به همین سبب است که خواهی نخواهی داکتر هاشمیان، روستار ترهکی، نرشیر نگارگر و از این قبیل چهرههای سیاه روشنفکری طرفدار طالبان به صورت آموزگاران و پدران معنوی شوونیستهـای وطنی ما در میآینـد.
خواننده گرامی،
بخشی از نوشتهی تان را با سپاس فراوان در همین شماره آوردیم. امیدواریم مقالهی مفصلی را که وعده دادهاید تمام کرده و برای ما بفرستید که اگر تا شماره بعدی «پیام زن» دیر میباشد آن را در سایت جا دهیم.