بمباران اتمی جاپان جنایت علیه بشریت
حمید ـ امریكا،
«هكذا در مقاله «امضای "تفاهمنامه" خیانت به استقلال افغانستان» اشاره درست شما به انداختن بمب وحشتناك اتم بر هیروشیما و ناگازاكی توجهم را جلب كرد و خواستم شرح ذیل را از نشریه "دنیای كارگران" در رابطه برای تان بفرستم كه تازهترین در ارتكاب این جنایت عظیم تاریخی میباشد.
دو مورخ امریكایی پتركزنیك Peter Kuznick رئیس انستیتوت پژوهشهای هستوی در یونیورستی امریكا در واشنگتن دیسی، و مارك سلدن Mark Selden از یونیورستی كورنل Cornell در شهر ایتاكای Ithaca نیویارك، طی كنفرانسی مطبوعاتی سازمان داده شده از سوی سازمان "صلح سبز" در لندن (۲۱ جولای ۲۰۰۵) یافتههای اخیر شان را ارائه نمودند. یافتههای آنان بحث گذشته را تقویت میكند كه: دلیل عمده بمباران اتمی جاپان عبارت بود از آمادگی برای جنگ علیه اتحاد شوروی. رئیس جمهور ترومن از بمب اتم در ۱۹۴۵ كار گرفت تا كوریا، ویتنام و كشورهای دیگر را ترسانیده باشد.
دو مورخ مذكور با مطالعه آرشیفهای دیپلماتیك امریكا، جاپان و اتحاد شوروی دریافتند كه در ۳ اگست ۱۹۴۵، سه روز پیش از بمباران هیروشیما، ترومن پذیرفت كه جاپان در جستجوی صلح است. تمام جنرالها و فرماندهان ارشد نیروهای دریایی امریكا به شمول ایزنهاور، مكآرتور و فرمانده نیروهای دریایی ویلیاملیهی William Leahy به او گفتند كه استفاده از بمب اتم به خاطر شكست جاپان لازم نیست. اما به قول سلدن "تحت تاثیر قرار دادن روسیه بسیار مهمتر از پایان بخشیدن به جنگ بود."
دو مورخ همچنین نشان میدهند كه مقامات جاپانی با وصف خصومت شدید امریكا، نگران جلوگیری از تهاجم شوروی به جاپان بودند تا امریكا. زیرا توسعهطلبان جاپان از آن بیم داشتند كه در هر جایی كه ارتش سرخ پا مینهاد مناسبات اقتصادی سوسیالیستی را به دنبال میآورد.
در ۱۵ اگست ۱۹۴۵ ترومن دستور بررسی حوادث جنگ را داد كه سال بعد انتشار یافت و در آن گفته میشود: "بر اساس غور در كلیه حقایق و بر اساس شهادت رهبران جاپانی كه در قید حیات اند، نظر بررسی اینست كه به طور قطع قبل از ۳۱ دسامبر ۱۹۴۵ و به احتمال قوی قبل از اول نوامبر ۱۹۴۵ جاپان تسلیم میشد ولو بمباران اتمی نمیشد، ولو روسیه وارد جنگ نمیشد، و ولو اگر هیچ تهاجمی مطرح یا متصور نمیبود."
اول نوامبر تاریخ تهاجم امریكا تعیین شده بود.
كزنیك و سلدن، ترومن را مسئول فاجعه میدانند: "او میدانست كه جریان امحای نوع بشر را آغاز كرده است. این تنها یك جنایت جنگی نه بلكه جنایت علیه بشریت بود."
در ارتباط با منهدم جنایات جنگی بهتر است به حرفهای جانبالتن John Balton سفیر امریكا در ملل متحد توجه كنیم كه بر ضد "محكمه بینالمللی جنایی" (ICC)، اظهار داشت:
"تعریف، "جنایات جنگی" مثلاً این را هم در بر میگیرد: حملات عمدی علیه اهالی غیر نظامی یا افراد غیر نظامی كه در تخاصمات دخالت مستقیم ندارند." همچنین بالتن نوشت كه بر اساس قوانین "محكمه بینالمللی جنایی" (ICC)، رهبران امریكا ممكن است به علت انداختن بمبهای اتمی بر هیروشیما و ناگازاكی و نیز بمبارانهای هوایی مناطق غیر نظامی شهرهای آلمان و جاپان جنایتكار جنگی محسوب شوند."
* * *
كارتون های «پیام زن»
سیفی ـ آلمان،
«... كارتون روی جلد شماره ۶۳ به قوت و پر معنایی و رسا بودن كاریكاتور شماره ۴۴ میباشد. ضمن تشكر و تبریك به شما، ممنون میشوم اگر نام كارتونیستهای تان را معرفی نمایید.»
◄ دوست ارجمند، یكی از همكاران ارجمندی كه برای ما كارتون هایی میكشید عزیز اله حیدری بود كه چند سال پیش با ۳ نفر از خبرنگاران خارجی در راه جلالآباد ـ كابل به دست سگان بنیادگرا كشته شد. دو كارتون دیگر از كارهای یك همكار كارتونیست پاكستانی ماست كه مایل نیست اسمش افشا شود.
* * *
دو واصف در تاریخ
ارسلان ـ اسلامآباد،
« تاریخ افغانستان ما دو واصف را به یاد خواهد داشت یكی سرورواصف كه در ساعت اعدام به جای ندامت نامه با غروری پر شكوه نوشت:
ترك جان و ترك مال و ترك سر
در ره مشروطه اول منزل است
و دوم واصفباختری (سردارِ آقای سمیعحامد) كه در دوران اشغال و دستنشاندگان به هر جایی كه رسید سالهای مبارزاتش بر ضد خلق و پرچم و اخوان و دیگر مزدوران بیگانه را سالهای چتلیخوری، دیوانگی و حماقت نامید تا زندگی كند و بعد با دژخیمان «ائتلاف شمال» هم ساخت تا باقی عمر را در امریكا لذت ببرد.
سرور واصف منبع الهام تمام مبارزان راه آزادی، دموكراسی و عدالت اجتماعی است و واصفباختری منبع الهام تمام انقیادطلبان، سازشكاران و فرهنگیان خادی ـ جهادی!
درود بر اولی!
ننگ بر دومی!»
* * *
ناشناس، فرهاد دریا و سایر هنرمندان سازشکار
سمیع- امریکا،
«شما نوشته بودید که این و آن هنرمند خاک پای جنایتکاران بنیادگرا را سرمه چشم می سازند و به دهل آنان می رقصند تا مورد توجه قرار گرفته و به مقام و چوکیای دست یابند. من این نکته را به خوبی درک نمی کردم تا اینکه چند وقت پیش در خانهی دوستی دو خواندن شنیدم از آقای ناشناس که در آن "الله هو الله هو" می گفت و از آن جالبتر خواندنی بود از فرهاد دریا که "قل هو و الله و احد" را در آن تکرار می کرد. همین دو خواندن بحث داغی را بین مهمانان برانگیخت و همه بدون استثنا با آنکه دوستدار صدای هر دو و بخصوص فرهاد دریا بودند، قبول داشتند که آن دو خواندن و نظایر آنها را هنرمندان ما صرفآً و صرفآ برای راضی نگهداشتن و دریافت جواز مسلمانی از سیاف ها، قانونی ها، خلیلی ها، ربانی ها، شنواری ها وغیره جنایتکاران اجرا کرده اند و بس.
در آن مهمانی بحث شاه ولی ولی و وحیدقاسمی هم به میان آمد که گرچه یکی آهنگساز و دیگری آوازخوان بسیار برجستهای است اما متاسفانه با خواندنی برای سرجنایتکاری چون احمدشاه مسعود، پیشانی شان را لکه دار نموده اند که امید با سرائیدن هرچه بیشتر برای مردم و بر ضد دشمنان مردم این لکه را از خود پاک کنند چرا که من مخصوصاً به هنر این دو فوق العاده علاقمندم.
بازهم به قول "پیام زن" اگر این هنرمندان منکر چاپلوسی مقابل جنایتکاران خاین اند، لطف کنند و بفرمایند در کجا و چه وقت چهره آنان را به عنوان کثیف ترین و خونبارترین چهره ها در تاریخ کشور افشا نموده اند؟»
* * *
فاضل سنگچارکی، صدیقه بلخی، اشراق حسینی، آمنه افضلی و ... مزدبگیران ایران
س.ا - ناروی،
همکار ارجمند،
◄ از دو نامه و ضمایم آنها بی نهایت سپاسگزاریم. از برخی ضمایم در همین شماره استفاده کردیم، چاپ خط راهداری در دوره وحشت طالبان را زاید دیدیم چرا که جنایتکاریهای این مزدوران همانند جنایتهای باند مسعود و سیاف وغیره علیه مردم هزارهی ما به مراتب غیر انسانی تر و فاشیستی تر و هولناکتر از تحمیل گرفتن خط راهداری در درون کشور برای مردم هزاره بوده که تا حدود زیادی هم افشا شده اند. باید افشای بیشرافتی ها و جلادیهای اراذل شورای نظار، جمعیت، باند سیاف و باند خلیلی بر ضد مردم غیر پشتون تاکید نماییم که سر جنایتکاران محقق و سیاف و قانونی و ربانی با جور آمدن هم در پارلمان میخواهند دوران خون و خیانت شان را مردم نادیده گرفته رفته رفته از یاد ببرند.
* * *
چند نوشته از داکتر میرعبدالرحیم عزیز
ح.ف - آلمان،
◄ دوست ارجمند، نوشته های ارزشمند منجمله «نصب یک جنایتکار حرفوی (یونس قانونی)، کمربند استعماری بسته شد»، «برتری نگاهی امریکا، تفوق سیاسی روس، تسلط فرهنگی ایران و دسیسه بازی پاکستان – چطور مزدوران افغانی خرید و فروش می شوند؟» و مقالهای در افشای رابطه باند احمدشاه مسعود با «سی آی ای» و خیانتهای سایر سرجنایتکاران از داکتر رحیم عزیز را که فرستاده بودید دریافت کردیم. در همین شماره یکی از آنها را به چاپ رساندیم امید در شماره بعدی از برخی دیگر آنها استفاده کنیم. اتفاقآ ما هم قصد داشتیم نگاه کوتاهی به کتاب «الاشه شکن» داشته باشیم که اینک از تبصره ی داکتر رحیم عزیز بر آن کتاب نیز یاری خواهیم جست.
با سپاس و آرزوی موفقیت برای تان
* * *
میرعبدالرحیم عزیر- امریکا،
«ایمیل پر از لطف و ستایش شما را كه هرگز مستحق آن نیستم دریافت نمودم. ازین افتخار چه بهتر كه خواهران مبارز ما، مضامین اینجانب را در نشریهای انقلابی "پیام زن" به نشر بسپارند. این اجازه را صد ها بار به شما اعطا میكنم. بلی، من با نشریهای «پیام زن» آشنائی كامل دارم و وقتاً فوقتاً آنرا از طریق انترنت مطالعه نموده و از مطالب بامحتوای آن مستفید میشوم. مبارزات همه جانبه شما خواهران گرامی فراموش ملت داغدیده افغان نخواهد شد. یقین دارم كه شما مبارزان راه آزادی به موفقیت نهائی كه همان رهائی خواهران ما از قید اسارت، به گور فرستادن خائنین و تامین استقلال كشور است، خواهید رسید.
موفقیت شما را تمنا میكنم.»
◄ از نامه بزرگوارانه و پر مهر تان قلبا سپاسگزاریم.
* * *
لب نصیر مهرین هم بر شمشیرِ خونین است
ص. غفور - آلمان،
«... نصیر مهرین بدون آنكه از كارنامه سیاسی خود در ارتباط با خاینان بنیادگرا یادی كند و به ویژه بدون آنكه از پیشاهنگ و پیشقدم بودن "پیام زن" در افشای نویسندگان و شعرایی كه خود را به دولتهای وابسته به شوروی یا خاینان بنیادگرا فروختند، تذكری دهد، در مقالهای با عنوان "بوسه بر شمشیر خونین" در مجموعهی ۵ مقاله به همین اسم نمونههایی از اشعار یا نثر چند تن از شعرا و نویسندگان پوشالی آورده است كه جالب اند و با دیدن آنها انسان قبل از همه به سطح بیمایگی باور نكردنی اراذل پوشالی و بنیادگرا پی میبرد.
از بارقشفیعی مزدور در باب دوستی مسكو و سگهایش در كابل:
دلها شده پیوند به پیمان مودت
یك جان به دو پیكر بدمیدست محبت
در دوستی بنگر هنر كابل و مسكو
همین شاعر خاین و قاتل درباره ضرورت كشتن مخالفان در شعر "به پیش...!،". مینویسد:
از تن بریده باد بفرمان انقلاب
آن سر كه نیست بر سر پیمان انقلاب
دستگیرپنجشیری میهنفروش كه حالا به پستی چاكری یونسقانونی و دیگر جنایتسالاران "ائتلاف شمال" رو آورده است، كابل را نماد كودتای ۷ ثور قرار داده و میگوید:
تا نبض شوروی بتپد از برای صلح
هرگز مگو كه كابل بی یار و یاوری
ولی كثیفتر از این، نوشتهی متملقانه و نفرتانگیز "اكادمیسین" اكرم عثمان درباره سلیمان لایق است كه تا میتواند او را میستاید و دنائت را تا به حدی میرساند كه این سر میهنفروش جلاد را در كنار مفاخر ادب فارسی مینشاند:
"شعر لایق از فرهنگ پر بار پیشینهء ما كاملاً سیراب است (مخصوصاً در این شعرش: كشور افغان و شوروی همدل است/ هم سفر، هم رزم و هم سر منزل است) مولینا، سنایی، عطار، حافظ، سعدی و فردوسی كسانی هستند كه لایق از راه رجوع و تولا به آنها موضع دقیق فكریاش را در گذرگاه و حد فاصل زمان امروز و دیروز معین كرده... از جمله در این شعرش برای پل آمو: سینه بگشا راه آغازیدنیست/ صد پل دیگر ازین زاییدنیست.
من كاملاً با "پیام زن" موافقم كه گاهگاهی مدافعان میهنفروشان پرچمی و خلقی و یا جنایتسالاران بنیادگرا، پلیدتر و زشتتر از خود آنان رخ مینمایند. و مصداق بارز آن همین داكتر اكرمعثمان است كه آنقدر وقیح و هرزه میشود كه به "پیام زن" میتازد در حالیكه صرفنظر از گپهای دیگر تنها مدح او از سلیمانلایق كافی است او را همچون مگسی نشسته بر فضله ببینیم.
این "شعر" سلیمانلایق كه از "سیراب بودن فرهنگ پر بار پیشینه"ی او نمایندگی میكند، به خاطر سپردنی است:
"چه با شكوه و ابهت است لحظهایكه آدمی تمام هست و بود
خویش را نثار آرمان خویش میكند
و در میان خون و آتش نبرد
تلاش پیش میكند
و در آخر،
"راه سرسپردگان انقلاب را شعار میكند."
سپس در رساله از شاعرانی چون اسدالهحبیب، عبدالهنایبی، بیرنگكوهدامنی، ناصرطهوری، رحیمالهام و عظیمشهبال سخن میرود كه در «پیام زن" چلوصاف این میهنفروشان از آب كشیده شده است طوری كه اگر ذرهای شرم و غیرت در آنان وجود میداشت، دیگر هرگز صدای خود را به عنوان شاعر یا غیر شاعر نمیكشیدند.
باری تا جائیكه من كلكسیون "پیام زن" را مرور كردم از عبداله نایبی، بیرنگ كوهدامنی، رحیم الهام، عظیم شهبال و ناصر طهوری، "شعر"ی ندیدم. بنابرین آنها را اضافه میكنم اما بدون تبصره چرا كه مضمون خاینانه و نیز و به اصطلاح بند تنبانی بودن آنها برای كودكان مكتبی هم عیان خواهد بود. فقط نمیدانم اطلاع دارید یا نه كه یك نشریه به نام "عصر جدید" كه بیشتر زایدهی درجه دوم حزب كمونیست كارگری ایران شناخته میشود تا نشریهای افغانی، با بیشرمی كراهتانگیزی با میهنفروش شهبال، به "تعاطی" ادبی و سیاسی مشغول است. اگر صحتم اجازه داد مفصلتر راجع به آن برای تان خواهم نوشت.
از عظیم شهبال:
به دستی قلم، دست دیگر تفنگ
به دشمن هجوم آورم چون پلنگ
ز گردن جدا سازم و بر درم
گرگ خونخوار و كام نهنگ
از عبداله نایبی:
درود آتشین به راهیان انقلاب!
درود برشما!
سپاهیان انقلاب!
شما كه با درفش سرخ حزب تان
به جنگ بیامان میروید...
مهرین در پایان این گفتههای عبداله نایبی اضافه كرده است:
"كاش وی چنین درودهایی را نصیب خود میكرد"
و من میخواهم اضافه نمایم:
كاش همهی شاعران و نویسندگان پوشالی به "جنگ بیامان" میرفتند تا لااقل امروز مشاهدهی آنان در كنار جنایتكاران "ائتلاف شمال" رنج مردم ما را مضاعف نمیساخت.
داكتر رحیمالهام همان كسی است كه مجله خادی – جهادی "صدف" از خالده فروغ با او مصاحبه طولانیای دارد اما در هیچ جایی از دوران پرچمیگری او نپرسیده است. این شاعر بی حیثیت كه خود در خارج كشور مرد، خطاب به ملیونها مهاجر میگوید:
آنكه نفرین باد بروی جاودان
از وطن او را گریزان كرده ایم
ای عزیز وطن، بیا، زاری مكن
عید پیروزیست، قربان كرده ایم!
از ناصر طهوری:
خوش بود در «جبههء ملی» ممد هم شدن
بهر میهن سعی اندر وسعت آن داشتن
و بیرنگ كوهدامنی كه همچون سگی سر بر پای "مسعود قهرمان" و ولی مسعود دلال سنگهای قیمتی در لندن مینهد، طبعاً در استقبال از تجاوز شوروی به خود شرمی راه نداد:
پس از چندین سیه روزی ـ پس از چندین شكیبایی
ببین روزان گل باران نگر شبهای رویایی
درخت آرند و دیگر شكوفان است و بارآور
بدون شك آنچه آقای مهرین از شاعران میهنفروش جمع كرده به درستی نمایانگر ماهیت خاینانهی ایشان اند. اما دفاع وی در مقاله آخری از سردار واصف باختری كمتر نفرتانگیزتر از مدح سلیمان لایق توسط اكرم عثمان نیست. آقای مهرین كه معراجش این است كه در جرگه واصف و یاران راه باز كند (یا كرده؟) یا از آن مهمتر و نانآورتر به جرگهی روشنفكران خاین و مرتد دور حامد كرزی بپیوندد، واصف را بر این مبنا از شاعران خاین متمایز میسازد كه گویا سردار با رژیمهای دست نشانده "مخالف" بود! بدین ترتیب او به درزهای شخصیت و زندگی واصف كه در "پیام زن" برملا شده است، نمیتواند یا نمیخواهد بپردازد و بدین ترتیب فقط حرف مفت میپراند. آقای مهرین مدعی است كه واصف برای و به خواست پوشالیان شعر نگفت! از وی میپرسیم كه رئیس انجمن نویسندگان رژیم دستنشانده شدن بیشتر به معنی نوكر بودن است یا یك شعر گفتن؟ از طرف دیگر مگر شما آقای مهرین نمیدانید كه وقتی سردار واصف به شوروی مسافرتهای رسمی میكرد در سخنرانیهایش برای روسها و در حضور سگان آنان چه میگفت غیر از ستایش اشغالگران و سگهای پرچمی و خلقی شان؟
اگر این شخص نسبت به كارش احساس مسئولیت میكرد، كافی بود حتی از خود واصف باختری میپرسید كه آیا در تمجید از اشغالگران و دستنشاندگان، چیزی متفاوت از مثلاً دستگیرپنجشیری یا لایق یا عبدالهنایبی بر زبان جاری میساخته است؟
راستی چه جای تعجب و گلگی. می گویند نصیرمهرین خود از منور شده ها و مرتدان است. و این درست است زیرا او هم اکنون با نام و نشان و عکس های رنگینش در سایت خادی – جهادی "فردا" و دست به گردن با اکرم عثمان، اعظم سیستانی، اسداله حبیب و پوشالیان دیگر تشریف داشته و خمی بر ابرو نمی آرد که دیروز در مورد نویسندگان و شاعران خادی مذکور چه نوشته است. کس چه می داند که زیر پای آنان افتاده و از کرده ی خود بخشش خواسته باشد؟ مثل رهبر حزب کمونیست پاکستان جام ساقی که وقتی همانند نرشیر وطنی ما "منور" شد و از به اصطلاح سابقه "مارکسیستی"اش وداع کرد طی اعلامیه ای از همه ی آنانی عذر خواست که در نوشته ها یا سخنرانی هایش مورد حمله قرار گرفته بودند به شمول ضیاالحق قاضی حسین و سایر سران ارتجاع و مافیای پاکستان!
البته زندگی و "كار" فعلی واصفباختری در كرانههای كالیفرنیا كه هر چیز دارد غیر از افشای مافیای جنایتكاران مذهبی در افغانستان، نیز سیلیهای آبداریست بر روی آقای مهرین و امثالش كه فكر میكنند اگر واصفها هیچ شوند آنان به عنوان كلك كوچك واصفها هیچتر خواهند شد زیرا عجالتاً نه در جبهه جنایتسالاران بنیادگرا قرار دارند و نه در جبهه انقلابی ضد بنیادگرایان و ضد پوشالیان و تنها پناهگاه شان را در "دل آباد" واصف و سیاهسنگ و سمیعحامد و رهنورد و كاظمی و سایر شاعران عافیتجوی طرفدار "ائتلاف شمال" و رژیم ایران میجویند.
آرزومندم بیماریم مانع نشود كه به افشای این گونه افراد به قول "پیام زن" خم چشم نیز موفق شوم.»
* * *
وقتی خدا سپانلوی مرده را میشرماند!
روهینا- آلمان،
«محمد علی سپانلو شاعر معروف ایرانی که با گفتن مرثیهای برای یکی از قاتلان نابخشودنی مردم ما "احمد شاه مسعود" رویش را پیش شعر دوستان فارسی زبان، سیاه کرده است و دلم را به شدت فشرد، میخواستم در گوشش فریاد بزنم که چرا، چرا آقای سپانلو از جان باختن مثلآ مینا به دست سگان گلبدین و خاد هیچ تکانی نمیخوری ولی برای دژخیمی بنیادگرا مرثیه سر میدهی؟ اما فکر کردم اگر جانم را هم در راه این "فریاد" بگذارم، به طنین صدای "پیام زن" نخواهد رسید. اگر سپانلو و امثالش از نوشته "پیام زن" احساس شرمساری نکرده و از مردم افغانستان به خاطر خطای کثیف شان عذر نخواهند، نامهی من چه فایده خواهد داشت؟
سکوت شاعران و مطبوعات ضد بنیادگرایی افغانی در مورد سپانلو، خویی، خایفی و غیره زیاد تعجب ندارد زیرا سموم ادبیات خادی – جهادی - محافظه کاری به این زودیها ذهن آنان را ترک نخواهد گفت. اما دردناک است که اینهمه شاعر، نویسنده و نشریه ضد جمهوری اسلامی چرا به مسله نپرداخته و سپانلو و غیره را به مثابه شاعران در خدمت جلادان بنیادگرای افغانستان و لاجرم خدمتگزار جمهوری کشتار و وحشت ایران، محکوم و طرد نکره اند. این سوال مرا آزار می داد که اخیراً از طریق انترنت اطلاع یافتم که جناب علی سپانلو دسته گل دیگری به آب داده است. او نظیر شاعران معامله گر و بیشرم وطن ما به دفاع از سانسور رژیم و ولایت فقیه برخاسته است.
از حرفهای این شاعر خاین به شعر و مردم ایران و افغانستان:
"ممیزی و سانسور باید وجود داشته باشند چرا که به هر حال هر حکومتی برای خود محرماتی دارد که این محرمات باعث میشود یک عده از شعر و شاعری بیفتند."
بلی، مثلآ تعداد و چگونگی کشتار هزاران زندانیان سیاسی در ۱۳۶۷ از اشد "محرمات" رژیم ولایت فقیه است که نباید مردم ایران و جهان از آن آگاه شوند. و شما جناب سپانلو به این "محرمات" احترام می گذارید.
"خوشبختانه انقلاب اسلامی ایران در مورد ممیزی اصلاً به گونه ای عمل نکرد که ادبیات فارسی از بین ببرد."
آیا مرثیه گوی مسعود قاتل، رژیمی استبدادی و جلادی خون آشام را در تاریخ سراغ دارد که توانسته باشد در دریای خون مردم، ادبیات آنان را هم ازبین ببرند؟ آیا او معصومانه تصور می کند که دارو دسته خمینی زبان دیگری غیر از فارسی در آستین داشتند که همراه ساطور شان، آن را بیرون کشند؟
"انقلاب باعث شکوفایی ادبیات شد. مردم ایران از شعر رهنمود می خواهند و انقلاب در پیام اشعار تاثیر زیادی گذاشت."
اگر تاثیر همان باشد که شاعر را به سینه زنی برای یک فاشیست مذهبی فرا بخواند، پس هزار نفرین به این انقلاب و تاثیرش!
اما واقعیت اینست که سپانلو محصول انقلاب مردم ایران نه بلکه زایده دزدان و خاینان به آن انقلاب اند.
به هر حال خوب شد که جناب سپانلو را خدا شرماند و اینچنین وقیحانه به ریش نویسندگان و شاعران انقلابی و ضد رژیم ایران خندید تا صدای اعتراضی هم علیه او از ایرانیان آزاده اما متاسفانه بی خبر یا کم احساس نسبت به افغانستان، به گوش برسد.
لیکن نکته ای که باقی میماند اینکه آیا دوستانی که ماهیت سپانلو را بر ملا نمودند، منتظر اند تا خائفی، سید علی صالحی، مهین بانو ترکمان اسدی، محمد جلال چیمه (م. سحر)، علیرضا عسگری و اسماعیل خویی نیز به دفاع از سانسور جمهوری خیانت و جنایت زبان بگشایند تا محکوم شوند؟
چنین مباد چرا که از آن غیر قابل تحمل نوعی ناسیونالیزمِ بالاست که امیدوارم هیچ نوسینده و شاعر و فعال آزادیخواه ضد جمهوری اسلامی از آن رنج برد.»