نگاهی‌ به‌ «پیام‌ زن‌» نشریه‌ جمعیت‌ انقلابی‌ زنان‌ افغانستان‌

شماره‌ مسلسل‌ ۵۵ و ۵۶، اسد ۱۳۸۱، جولای‌ ۲۰۰۲
شهرنوش‌ پارسی‌پور

یك‌ دوست‌ محترم‌ افغان‌، به‌ مناسبت‌ آن‌ كه‌ این‌ نشریه‌ بخشی‌ از مقاله‌ی‌ من‌ درباره‌ بوداهای‌ بامیان‌ را در این‌ شماره‌ نقل‌ كرده‌ بود آن‌ شماره‌ مجله‌ را برای‌ من‌ «روانه‌» كرد (چقدر زیباتر است‌ از ارسال‌ كردن‌). تماشای‌ عكس‌های‌ روی‌ جلد و پشت‌ جلد به‌ راستی‌ انسان‌ را پریشان‌ احوال‌ می‌كرد. افغانستانی‌ را می‌دیدم‌ كه‌ گاهی‌ عكس‌هایی‌ از بدبختی‌هایش‌ در اینجا و آنجا به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌، اما عكس‌هایی‌ كه‌ پیام‌ زن‌ به‌ چاپ‌ رسانده‌ به‌ راستی‌ دلخراش‌ و دردناك‌ هستند.

در خواندن‌ مقاله‌های‌ درون‌ مجله‌ كه‌ گاهی‌ به‌ فارسی‌ و گاهی‌ به‌ زبان‌ پشتون‌ چاپ‌ شده‌ است‌، انسان‌ بیشتر از پیش‌ متوجه‌ می‌شود كه‌ «قلب‌» افغانستان‌ آنقدر مجروح‌ است‌ كه‌ مقالات‌ گریه‌ می‌كند. در سطر و صفحه‌ای‌ نیست‌ كه‌ ما این‌ جراحت‌ عمیق‌ درونی‌ و رنج‌ را نبینیم‌. همین‌ مسئله‌، این‌ مجروح‌ بودن‌ و عصبی‌ بودن‌، كه‌ منجر به‌ نوشتن‌ مقالات‌ «عصبی‌» شده‌ است‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ افغانستان‌ برای‌ پیدا كردن‌ راهی‌ برای‌ دردهایش‌ به‌ زمان‌ درازی‌ نیازمند است‌. و تازه‌ همین‌ دو سه‌ روز پیش‌ خواندم‌، كه‌ در كابل‌ دانش‌جویانی‌ را كه‌ به‌ دلیل‌ بی‌آبی‌ و بی‌برقی‌ و بی‌غذایی‌ دانشگاه‌ راهپیمایی‌ كرده‌ اند به‌ گلوله‌ بسته‌ اند، كه‌ گویا شش‌ نفر دانشجو كشته‌ شده‌ اند.

چرا بهای‌ انسان‌ در افغانستان‌ تا این‌ حد پایین‌ و ارزان‌ است‌؟ به‌ هر حال‌ به‌ گفته‌ برتولت‌ برشت‌: «آدم‌ آدم‌ است‌.» فرقی‌ نمی‌كند كه‌ این‌ آدم‌ در آمریكا زندگی‌ كند یا در افغانستان‌. اما در آمریكا اگر كسی‌ در جریان‌ راهپیمایی‌ كشته‌ شود كشور میلرزد، در حالی‌ كه‌ در افغانستان‌ ـحتی‌ امروزـ به‌ راحتی‌ آب‌ خوردن‌ آدم‌ می‌كشند. دلیل‌ این‌ كه‌ باز در همین‌ اواخر در بخش‌هایی‌ از افغانستان‌ مدارس‌ دخترانه‌ را به‌ گلوله‌ بسته‌ اند چیست‌؟

اشكالی‌ دارد دخترانی‌ كه‌ پزشك‌ شده‌ اند به‌ مداوای‌ بیماران‌ زن‌ و كودك‌ مدد برسانند؟ آیا می‌توان‌ گفت‌ این‌ «امپریالیسم‌» یا «كمونسیم‌» یا «بورژوازی‌» ست‌ كه‌ جلوی‌ رشد افغانستان‌ را می‌گیرد؟ آیا ریشه‌ درد در درون‌ خود افغانستان‌ و خلق‌ و خوی‌ كوهستانی‌ و دورمانده‌ی‌ آنها از دیگر نقاط‌ دنیا نیست‌؟ افغانستان‌ در عین‌ حال‌ یكی‌ از محورهای‌ مركزی‌ دایره‌ای‌ ست‌ كه‌ نقاط‌ مختلف‌ آسیا و اروپا در اطراف‌ آن‌ قرار می‌گیرند. از قدیم‌ الایام‌ رسم‌ بر آن‌ بوده‌ است‌ كه‌ «مركز» را «خالی‌» و «جدا» نگه‌ می‌دارند تا نسبت‌ تنش‌ و برخورد میان‌ بخش‌های‌ دور و بر آن‌ را كم‌ كنند. این‌ مهم‌ در افغانستان‌ به‌ دلیل‌ همین‌ حالت‌ كوهستانی‌ بودن‌ آن‌ به‌ انجام‌ رسیده‌ است‌. این‌ واقعیتی‌ ست‌ كه‌ ایران‌ مركزی‌ در طول‌ تاریخ‌ بیشتر مورد هجوم‌ و یورش‌ قرار گرفته‌ است‌. افغانستان‌، به‌ دلیل‌ همین‌ حالت‌ كوهستانی‌ بودن‌ آن‌ در كناره‌ مسیر یورش‌ها قرار گرفته‌ است‌. در عوض‌ درست‌ به‌ دلیل‌ آشنایی‌ داشتن‌ نسبت‌ به‌ سابقه‌ یورش‌ها، افغان‌ها مردمان‌ متعصبی‌ از كار درآمده‌ اند. چهره‌ی‌ زنانشان‌ را می‌پوشانند، مردان‌ را نیز در زیر انبوه‌ ریش‌ پنهان‌ می‌كنند. موهای‌ هر دو جنس‌ نیز پوشیده‌ است‌. همه‌ چیز به‌ طور دائم‌ پوشیده‌ است‌. نتیجه‌ این‌ كه‌ «علم‌» و «دانش‌» نیز پوشیده‌ مانده‌ است‌. در طول‌ تاریخ‌ هیچ‌ كس‌ هیچ‌ چیز را نباید می‌دانسته‌ است‌. آثار تاریخی‌ را در زیر تپه‌های‌ مصنوعی‌ پنهان‌ كرده‌ اند. بدبختانه‌ بودای‌ بامیان‌ را به‌ دلیل‌ بزرگی‌ بیش‌ از حد نمی‌توانستند پنهان‌ كنند، كه‌ دشمن‌ دوست‌ نما آنها را از بین‌ برد تا افغانستان‌ را به‌ سال‌ «صفر» باز گرداند. سالی‌ كه‌ بنا بود از درون‌ آن‌ یك‌ آیین‌ عجیب‌ و غیر عادی‌ سر بیرون‌ بكشد. این‌ آیین‌ به‌ هیچوجه‌ نمی‌توانسته‌ آیین‌ اسلام‌ باشد. چون‌ ما همه‌ اسلام‌ را می‌شناسیم‌ و می‌دانیم‌ طی‌ هزاره‌ای‌ كه‌ در افغانستان‌ برقرار بوده‌ كوششی‌ در نابود كردن‌ بوداها نكرده‌ بود. پس‌ در نتیجه‌ این‌ پرسش‌ پیش‌ می‌آید كه‌ نابودكنندگان‌ بوداها و مجسمه‌های‌ عتیق‌ موزه‌های‌ افغانستان‌ چه‌ قصدی‌ در انجام‌ این‌ كار داشته‌ اند؟ آیا جز این‌ است‌ كه‌ می‌خواستند افغانستان‌ را كه‌ در طول‌ تاریخ‌ همیشه‌ به‌ عنوان‌ یك‌ محور كنار مانده‌ عمل‌ می‌كرده‌ بیشتر از پیش‌ از همه‌ چیز بر كنار نگه‌ دارند تا در نتیجه‌ عدم‌ آگاهی‌ مردم‌ هر بلایی‌ را كه‌ می‌خواهند به‌ سر آنها بیاورند و هر طور كه‌ می‌خواهند با آنها رفتار كنند؟

اكنون‌ این‌ جامعه‌ از شدت‌ خشم‌ از درون‌ می‌جوشد. من‌ شك‌ ندارم‌ در فاصله‌ كوتاهی‌ افغان‌ها كه‌ اینك‌ نفر به‌ نفر نسبت‌ به‌ عقب‌نگه‌ داشتگی‌ خود آگاهی‌ پیدا كرده‌ اند با گام‌های‌ بلند و استوار فاصله‌های‌ بعید عقب‌ماندگی‌ را طی‌ خواهند كرد و به‌ ملتی‌ سازنده‌ و آفریننده‌ ـملتی‌ كه‌ بوداهای‌ به‌ آن‌ عظمت‌ را تراشیده‌ است‌ـ دگرگون‌ خواهند شد.

اما تا آن‌ روز برسد چه‌ باید كرد؟ مقالات‌ «پیام‌ زن‌» پر از خشم‌ است‌. در خواندن‌ این‌ مقالات‌ شور و هیجان‌ و غرش‌ عجیبی‌ به‌ گوش‌ می‌رسد. در یكی‌ از مقالات‌ برای‌ كوبیدن‌ شخصیتی‌، او را به‌ «سگ‌» تشبیه‌ كرده‌ بودند، كه‌ به‌ نظر من‌ حیوان‌ بیچاره‌ای‌ به‌ نام‌ سگ‌ را باید از دایره‌ گرفتاری‌های‌ كه‌ میان‌ انسان‌ها وجود دارد كنار گذاشت‌.

اما «عصبیت‌» مقاله‌ها گاهی‌ از حد می‌گذرد. نظر من‌ این‌ است‌ كه‌ یك‌ «جراح‌» خوب‌، هنگامی‌ كه‌ می‌خواهد «غده‌» بدخیمی‌ را از ریشه‌ی مغز بیرون‌ بكشد داد و هوار نمی‌كند. او بر عكس‌ بسیار خونسرد و آرام‌ دست‌ به‌ مطالعه‌ می‌زند تا بهترین‌ راه‌ نابود كردن‌ غده‌ را پیدا كند. ممكن‌ است‌ جراح‌ در جهت‌ نابود كردن‌ غده‌ متوجه‌ شود كه‌ «فعلاً» این‌ كار ممكن‌ نیست‌. مثلاً شاید به‌ این‌ دلیل‌ كه‌ بیمار ظرفیت‌ تحمل‌ بیهوشی‌ را ندارد، یا این‌ كه‌ خارج‌ كردن‌ غده‌ به‌ بخشی‌ از سلول‌های‌ مغز او صدمه‌ خواهد زد. جراح‌ تمام‌ این‌ مراحل‌ را با خونسردی‌، اما با دقت‌ و آرامش‌ دنبال‌ می‌كند.

پیام‌ زن‌ اما فاصله‌ زیادی‌ به‌ حالت‌ این‌ جراح‌ دارد. پیام‌ زن‌ می‌خواهد در طول‌ زمانی‌ كوتاه‌، همه‌ آن‌ چه‌ را كه‌ بر سر افغانستان‌ و زنان‌ افغان‌ رفته‌ است‌ مداوا كند. فریاد می‌زند، هورا می‌كشد، و گاهی‌ چنین‌ به‌ نظر می‌رسد كه‌ زیاده‌ روی‌ می‌كند. به‌ طور مثال‌ فیلم‌ «قندهار» ساخته‌ محسن‌ مخملباف‌ را می‌كوبد. من‌ به‌ آقای‌ مخملباف‌ دوست‌ نیستم‌.، اما این‌ فیلم‌، فیلم‌ بسیار خوبی‌ ست‌. ساختار خوبی‌ دارد. بخشی‌ از گوشه‌های‌ دردهای‌ افغانستان‌ را در معرض‌ دید می‌گذارد كه‌ برای‌ بیننده‌ خالی‌الذهن‌ غربی‌ بسیار مهم‌ است‌. فیلم‌ خوش‌ ساختی‌ ست‌. و این‌ مسئله‌ بسیار مهمی‌ در سینماست‌. هنگامی‌ كه‌ من‌ در زندان‌ بودم‌ یك‌ فیلم‌ خبری‌ از جریان‌ كشته‌ شدن‌ چند پاسدار را به‌ دست‌ سازمان‌ مجاهدین‌ از تلویزیون‌ نشان‌ می‌دادند. اشكال‌ بزرگ‌ این‌ فیلم‌ این‌ بود كه‌ به‌ جای‌ آن‌ كه‌ تراژدی‌ باشد به‌ نظر «خنده‌دار» می‌رسید. زندانیان‌ هم‌ خندیدند و مسئول‌ بند از فرصت‌ استفاده‌ كرد تا برود و چغولی‌ زندانیان‌ را به‌ رئیس‌ زندان‌ بكند. به‌ راستی‌ نزدیك‌ بود فاجعه‌ای‌ رخ‌ بدهد.

اما فیلم‌ مخملباف‌ از این‌ دست‌ نیست‌. آیا اشكالی‌ دارد نشان‌ بدهیم‌ كه‌ بسیاری‌ از مردم‌ افغانستان‌ پای‌ خود را از دست‌ داده‌ اند؟ و یا این‌ كه‌ مردم‌ گرسنه‌ هستند و به‌ نان‌ احتیاج‌ دارند؟ به‌ هر حال‌ گزارشی‌ كه‌ من‌ درباره‌ این‌ فیلم‌ در این‌ مجله‌ خواندم‌ نشان‌ می‌داد كه‌ سابقه‌ آقای‌ مخملباف‌ كه‌ روزی‌ یك‌ بنیادگرا بوده‌ است‌ از ذهن‌ این‌ دوستان‌ پاك‌ نمی‌شود. حالا به‌ راستی‌ چه‌ اشكالی‌ دارد كه‌ افراد تغییر كنند؟

در سلسله‌ مقالاتی‌ نیز كه‌ درباره‌ جناح‌های‌ مختلف‌ حكومتی‌ در افغانستان‌ نوشته‌ شده‌ است‌ این‌ مشكل‌ به‌ چشم‌ می‌خورد. هنگامی‌ كه‌ من‌ به‌ صفحه‌ی‌ آخر مجله‌ رسیدم‌ با خود فكر كردم‌ بالاخره‌ چه‌ كسی‌ در افغانستان‌ باید كاری‌ بكند. همه‌ كه‌ بد هستند. لبه‌ی‌ تیز حمله‌ حتی‌ متوجه‌ گروه‌های‌ چپی‌ افغانستان‌ بود. پس‌ در نتیجه‌ ـدر كمال‌ خونسردی‌ـ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدم‌ كه‌ RAWA چنان‌ در درد و رنج‌ ناشی‌ از بدبختی‌های‌ افغانستان‌ دست‌ و پا می‌زند كه‌ شمشیر خود را در تمامی‌ جهات‌ فضا به‌ حركت‌ در میآورد. به‌ عنوان‌ یك‌ نیروی‌ در «اپوزیسیون‌» این‌ اشكالی‌ ندارد، اما بهتر است‌ «راوا» به‌ این‌ فكر كند اگر روزی‌ به‌ قدرت‌ برسد چكار باید بكند و طرف‌ چه‌ كسانی‌ را بگیرد.

نشریه‌ «پیام‌ زن‌» نشریه‌ با ارزشی‌ ست‌. این‌ نشریه‌ برای‌ ادامه‌ حیات‌ خود به‌ كمك‌ مادی‌ نیاز دارد. چك‌های‌ خود را می‌توانید زیر عنوان‌: Payable to SEE/Afghan Women's Mission امضا كنید و به‌ آدرس‌ زیر بفرستید: Afghan Women's Mission طبیعتاً از طریق‌ همین‌ آدرس‌ می‌توانید این‌ مجله‌ را آبونه‌ بشوید.

پاسخی‌ به‌ نوشته‌ شهرنوش‌ پارسی‌پور درباره‌ «پیام‌ زن‌»

آخرین مطالب