برخورد شهرنوش‌ پارسی‌پور به‌ افغانستان‌، بیدردانه‌ یا عامیانه‌؟

پاسخی‌ به‌ نوشته‌ شهرنوش‌ پارسی‌پور درباره‌ «پیام‌ زن‌»

جای‌ خرسندی‌ است‌ كه‌ نویسنده‌ای‌ معروف‌ از ایران‌ شهرنوش‌ پارسی‌پور در «شهروند» چاپ‌ كانادا مطلبی‌ نوشته‌ است‌ درباره‌ «پیام‌ زن‌»، نشریه‌ای‌ كه‌ بنیادگرایان‌ حاكم‌ در افغانستان‌ تاب‌ دیدنش‌ را در روزنامه‌فروشی‌ها ندارند و سازشكاران‌ و تسلیم‌طلبان‌ سایه‌اش‌ را به‌ گلوله‌ می‌زنند.

او در نخستین‌ نگاه‌ تحت‌ تاثیر عكس‌های‌ روی‌ و پشت‌ جلد «پیام‌زن‌» قرار گرفته‌ اما تصور نمی‌كنیم‌ متوجه‌ شده‌ باشد كه‌ عكس‌ها سران‌ جهادی‌ را با مالكان‌ پاكستانی‌، ایرانی‌ و عربستانی‌ و گوشه‌ كوچكی‌ از جنایت‌های‌ آنان‌ را نشان‌ می‌دهند كه‌ قبل‌ از ظهور طالبان‌ بی‌شاخ‌ و دم‌ در سال‌های‌ ۹۲ تا ۹۶ علیه‌ مردم‌ ما مرتكب‌ شده‌ اند و كسان‌ دیگری‌ نیستند جز باندهای‌ «ائتلاف‌ شمال‌» كه‌ در حال‌ حاضر اهرم‌ قدرت‌ را به‌ دست‌ دارند. با این‌ تفاوت‌ كه‌ امروز اغلب‌ دریشی‌ و نكتایی‌ پوشیده‌ و در برابر مردم‌ افغانستان‌ و دنیا اكت‌ «دموكرات‌» و «متمدن‌» و معتقد بودن‌ به‌ «حقوق‌ زنان‌» را می‌نمایند. كاش‌ او این‌ را می‌دانست‌ تا بیشتر به‌ عمق‌ جراحت‌ قلب‌ ما و ناكامی‌ و تیره‌روزی‌ ملت‌ ما پی‌ می‌برد، پی‌ می‌برد كه‌ در این‌ كشور سوگوار بر جای‌ وحوش‌ طالبی‌ جنایتكارانی‌ به‌ مراتب‌ خون‌آشامتر و هرزه‌تر و ضد دموكرات‌تر «ائتلاف‌ شمال‌» نشسته‌ اند ولی‌ رسانه‌های‌ غرب‌ و شرق‌ به‌ طور خستگی‌ناپذیر لالایی‌ «آزاد شدن‌ افغانستان‌» را در گوش‌ افغان‌ها و جهانیان‌ پف‌ می‌كنند و اگر كسی‌ غیر از این‌ بیندیشد و این‌ سوگلی‌های‌ غرب‌ را زیر سوال‌ برد، باید عواقب‌ ناگواری‌ را انتظار داشته‌ باشد.

ولی‌ ظاهراً نویسنده‌ بیشتر از آن‌ از كمبود آگاهی‌ راجع‌ به‌ افغانستان‌ رنج‌ می‌برد كه‌ به‌ تشخیص‌ عكس‌ها و معنی‌ آن‌ها خلاصه‌ شود و مقالات‌ «پیام‌ زن‌» را دچار «عصبیت‌» و «زیاده‌روی‌» نداند.

شهرنوش‌ جان‌ اما از یاد می‌برید كه‌ مقالات‌ نوشته‌ افراد در شرایطی‌ است‌ كه‌ قدرت‌های‌ جهانی‌ و منطقه‌ای‌ قادر شده‌ اند در این‌ ده‌ سال‌ اخیر هارترین‌ و عقب‌مانده‌ترین‌ و كثیفترین‌ عناصرش‌ را با هفت‌ قلم‌ آرایش‌ مذهبی‌ بر آن‌ مسلط‌ سازند و گروهی‌ از این‌ جنایتكاران‌ موسوم‌ به‌ «ائتلاف‌ شمال‌» كسانی‌ اند كه‌ از روز اول‌ استبداد خود از تجاوز به‌ دختر هفت‌ ساله‌ و مادر هفتاد ساله‌ هم‌ دریغ‌ نورزیدند و زنان‌ باردار را وامیداشتند تا در برابر چشمان‌ پست‌ و نامرد شان‌ نوزاد خود را به‌ دنیا آورند تا ارضا شوند؛ اگر رسول‌ سیاف‌ میخ‌ بر سر هزاره‌ها می‌كوبید و در كانتینرها كباب‌ شان‌ می‌كرد، مزاری‌ و خلیلی‌اش‌ با تشت‌ پر از چشم‌های‌ پشتون‌ها و گروگان‌های‌ زن‌ به‌ تلافی‌ برمی‌خاستند و همینطور احمدشاه‌مسعود و ربانی‌ و دوستم‌ و گلبدین‌حكمتیار كه‌ در سفاكی‌ روی‌ چنگیز و تیمور و هلاكو را سفید كردند؛ شرایطی‌ كه‌ صدها روشنفكر آزادیخواه‌ و ضد بنیادگرا را بنیادگرایان‌ و بخصوص‌ گلبدین‌ در قتلگاه‌های‌ شان‌ در پاكستان‌ و افغانستان‌ به‌ شهادت‌ رسانیدند و صدای‌ هیچ‌ كس‌ برنیامد؛ شرایطی‌ كه‌ حمله‌ اول‌ و آخر جانیان‌ بنیادگرا بر زنان‌ بوده‌ است‌؛ شرایطی‌ كه‌ بنیادگرایان‌ و مرتجعان‌ غیربنیادگرا علی‌الرغم‌ مخالفت‌های‌ فراوان‌ در یك‌ چیز با هم‌ از جان‌ و دل‌ «برادر» و متحد و همنوا اند: لجن‌پاشی‌ و خاموش‌ ساختن‌ هر صدای‌ دموكراسی‌خواهانه‌ منجمله‌ «جمعیت‌ انقلابی‌ زنان‌ افغانستان‌»؛ شرایطی‌ كه‌ نویسندگان‌ و شاعران‌ دست‌آموز در سال‌های‌ اشغال‌ خود را به‌ روس‌ها و نوكران‌ پرچمی‌ و خلقی‌ فروختند و به‌ مجردی‌ كه‌ «رییس‌ جمهور» شان‌ داكترنجیب‌ سقوط‌ كرد، خود را بی‌محابا زیر پای‌ بنیادگرایان‌ افكندند و هر كدام‌ مذبوحانه‌ می‌كوشد برای‌ اثبات‌ وفاداری‌ دیرین‌اش‌ به‌ جنایتكاران‌ مذهبی‌، سند و سوابق‌ ارائه‌ دارد؛ شرایطی‌ كه‌ تعدادی‌ از به‌ اصطلاح‌ فرهنگیان‌ (پشتون‌ و غیر پشتون‌) در حالی‌ كه‌ از یك‌ سو به‌ دنائت‌ پیشبرد شغل‌ تبلیغاتچی‌ طالبان‌ و جهادی‌ها تن‌ داده‌ اند از سوی‌ دیگر به‌ سخیف‌ترین‌ زبان‌ ممكن‌ به‌ «پیام‌ زن‌» و فعالیت‌های‌ ما می‌تازند؛ شرایطی‌ كه‌ بنیادگرایان‌ پسر جوانی‌ را قطعه‌ قطعه‌ می‌كنند ولی‌ پدر بیشرم‌ و محافظه‌كارش‌ در مصاحبه‌ می‌گوید: «مجاهدین‌ محترم‌ متأسفانه‌ پسر ۲۲ ساله‌ام‌ را كشتند»!؛ شرایطی‌ كه‌ نود در صد نشریاتش‌ ـچاپ‌ داخل‌ و خارج‌ـ جرئت‌ ندارند كلمه‌ای‌ از جنایات‌ و خیانت‌های‌ بنیادگرایان‌ را بیاورند؛ شرایطی‌ كه‌ به‌ استثنای‌ «راوا» هیچ‌ سازمان‌ زنان‌ و هیچ‌ نویسنده‌ و شاعرِ در پیوند با «انجمن‌ نویسندگان‌» علیه‌ رژیم‌ ایران‌ موضع‌ نگرفته‌ اند و شهامت‌ ندارند هشتم‌ ثور را به‌ مثابه‌ روز سیاه‌ برگزار كنند، اما خجالت‌ نمی‌كشند كه‌ به‌ تظاهرات‌ «راوا» در این‌ روز دشنام‌ دهند؛ شرایطی‌ كه‌ كلیه‌ قدرت‌های‌ جهانی‌ می‌خواهند از نمد آن‌ كلاهی‌ برای‌ خود بردارند و توهین‌ به‌ را به‌ حدی‌ رسانیده‌ اند كه‌ می‌خواستند جایزه‌ نوبل‌ صلح‌ را به‌ یكی‌ از سردمداران‌ بنیادگرا ـ احمدشاه‌مسعودـ بدهند، عمق‌ درد این‌ توهین‌ را زمانی‌ درك‌ خواهید توانست‌ كه‌ بشنوید مثلاً خلخالی‌ را پس‌ از مرگش‌ نامزد نوبل‌ كرده‌ اند؛ شرایطی‌ كه‌ سازمانی‌ امریكایی‌ به‌ شاعری‌ خادی‌ـجهادی‌ موسوم‌ به‌ لطیف‌پدرام‌ كه‌ سینه‌زن‌ رژیم‌ ایران‌ هم‌ هست‌ و در دفاع‌ از بنیادگرایان‌، رذیلانه‌ترین‌ برخورد را به‌ «راوا» و رهبرش‌ مینا دارد، جایزه‌ «حقوق‌ بشر» می‌دهد و بدنبال‌ آن‌ بی‌بی‌سی‌ و نویسندگان‌ پوشالی‌ وغیره‌ انلارجش‌ می‌نمایند؛ جامعه‌ای‌ كه‌ اهل‌ قلم‌ تسلیم‌طلب‌ آن‌ به‌ تقلید بوزینه‌وار از نشریات‌ خارجی‌ به‌ جای‌ پرداختن‌ به‌ محشر و محشرآفرینان‌ افغانستان‌ درباره‌ «هایكوی‌ جاپانی‌»، تكنیك‌های‌ داستانویسی‌، «شعر ناب‌ صد در صد غیر سیاسی‌»، «شیوه‌ تولید آسیایی‌» و... طبعاً همه‌ بدون‌ ذره‌ای‌ ارتباط‌ به‌ افغانستان‌ صفحه‌ها سیاه‌ می‌كنند؛ شرایطی‌ كه‌ به‌ علت‌ سلطه‌ ۲۰ ساله‌ی‌ رژیم‌های‌ پوشالی‌ و بنیادگرا اغلب‌ نقاشانش‌ هنوز نمی‌خواهند از تصویر دختری‌ میناتور به‌ سبك‌ نقاشی‌های‌ دیوان‌ حافظ‌ یا دختری‌ كوچی‌ با آن‌ چشم‌ و ابروهای‌ خاص‌ خماری‌ در كنار گوسفندان‌ با كوزه‌ی‌ آب‌ بر شانه‌اش‌ یا صحنه‌های‌ بزكشی‌ یا در بهترین‌ حالت‌ كوچه‌های‌ كابل‌، پیشتر رفته‌ و با مویك‌ شان‌ قلب‌ بنیادگرایان‌ را نشانه‌ روند و تا حال‌ هیچ‌ آوازخوان‌ ضد بنیادگرا در آن‌ عرض‌ وجود ننموده‌ است‌ برعكس‌ ایران‌ كه‌ فراوان‌ آوازخوان‌ آن‌ در مبارزه‌ بر ضد جمهوری‌ اسلامی‌ سهیم‌ اند؛ شرایطی‌ كه‌....

بلی‌ شهرنوش‌ جان‌، ما در یكچنین‌ شرایطی‌ دست‌ و پا می‌زنیم‌ ولی‌ نمی‌خواهیم‌ تسلیم‌ شویم‌، نمی‌خواهیم‌ با آن‌ بسازیم‌ و نمی‌خواهیم‌ به‌ خاطر حفظ‌ جان‌ از مبارزه‌ علیه‌ عوامل‌ تیره‌بختی‌ مردم‌ و بربادی‌ و عقب‌ماندگی‌ها دست‌ بگیریم‌. اینست‌ كه‌ لحن‌ ما بدون‌ تبسمی‌ بر لب‌ و خلاف‌ لحن‌ آن‌ نود در صد نشریات‌ خنثی‌ جدی‌ است‌ و به‌ قول‌ شما «عصبی‌». آیا می‌توان‌ مقابل‌ این‌ همه‌ وحشت‌، محافظه‌كاری‌ و وقاحت‌ روشنفكر و غیر روشنفكر «عصبی‌» نشد؟ اما كم‌ نیستند خوانندگان‌ «پیام‌زن‌» كه‌ آن‌ را «اخ‌ دل‌» و صدای‌ بی‌صداترین‌ انسان‌ها بر ضد مذهبیان‌ درنده‌خو خوانده‌ اند. از همین‌ جاست‌ كه‌ باید لحن‌ ما بازتابگر آن‌ عذاب‌ و ضجه‌ و خشم‌ و نفرت‌ مردمی‌ باشد كه‌ در منگنه‌ بنیادگرایی‌ گیر كرده‌ اند. ما قیافه‌ نمی‌گیریم‌. نه‌ می‌توانیم‌ و نه‌ می‌خواهیم‌ در برخورد به‌ پلیدترین‌ انسان‌ها خیلی‌ خوددار، خونسرد و آرام‌ باشیم‌ و «عصبی‌» نشویم‌ بی‌ آن‌ كه‌ عنان‌ منطق‌ را از دست‌ بدهیم‌.

خود شما با آن‌ كه‌ از خیلی‌ دور از طالبان‌ فقط‌ شنیده‌ اید، آنان‌ را به‌ درستی‌ «حیوانات‌ ماقبل‌ تاریخ‌» و «احمق‌» می‌نامید كه‌ مطمئن‌ باشید از سوی‌ بی‌عفتانی‌ كه‌ در كنار بنیادگرایان‌ لمیده‌ اند، «عصبی‌» كه‌ هیچ‌، متهم‌ به‌ نداشتن‌ «عفت‌ كلام‌» و «اخلاق‌ نویسندگی‌» می‌شوید. باری‌، اگر از شما پرسیده‌ شود كه‌ چرا این‌ بنی‌بشر را «حیوانات‌» و آن‌ هم‌ از نوع‌ «ماقبل‌ تاریخ‌» خوانده‌ اید، جواب‌ خواهید داد كه‌ «عصبی‌» بوده‌ اید؟ یا اگر متهم‌ به‌ «عصبی‌» بودن‌ شوید، آن‌ را قبول‌ خواهید كرد؟ نمی‌دانیم‌ پاسخ‌ شما چیست‌. اما از نظر ما «عصبیت‌» و «هورا»یی‌ در كار نیست‌ و شما با تشبیه‌ مناسبی‌ میزان‌ فكر و عمل‌ سبك‌ و غیرانسانی‌ «طلبه‌ كرام‌» (طالبان‌ خود را «طلبه‌ كرام‌» می‌نامیدند!) را بیان‌ نموده‌ اید.

ولی‌ در دفاع‌ از سگ‌ حق‌ كاملاً با شماست‌. تشبیه‌ پوشالیان‌ خلقی‌ و پرچمی‌ و یا بنیادگرایان‌ به‌ سگ‌، توهینی‌ است‌ به‌ این‌ حیوان‌ دوستداشتنی‌ و وفادار. چه‌ كنیم‌ كه‌ متأسفانه‌ تشبیه‌ مذكور در فارسی‌ و زبان‌های‌ دیگر رایج‌ است‌. و هم‌ نه‌ قادر هستیم‌ و نه‌ فرصتش‌ را داریم‌ كه‌ برای‌ یافتن‌ جانشین‌ مناسبتری‌ به‌ غور و تفحص‌ بپردازیم‌. یاد تان‌ باشد دوست‌ ارجمند كه‌ بنیادگرایان‌ وطنی‌ ما را اگر به‌ شیر، (۱) پلنگ‌ و خرس‌ و خوك‌ و كرگدن‌ و فیل‌ و «حیوانات‌ ماقبل‌ تاریخ‌» نظیر دایناسور تشبیه‌ نمایی‌، خوش‌ شده‌ و به‌ آن‌ می‌بالند!

غیر از آن‌ چه‌ گذرا به‌ آنها اشاره‌ نمودیم‌ چیزهای‌ دیگر هم‌ هستند كه‌ ما را «عصبی‌» می‌سازند و می‌خواهیم‌ آنها را بدانید تا شاید ما را بهتر دریابید.

ما روشنفكران‌ و هنرمندان‌ را وجدان‌ بیدار ملت‌ می‌دانیم‌ كه‌

در برابر تندر می‌ایستند
خانه‌ را روشن‌ می‌كنند
و می‌میرند

هنرمندانی‌ از ایران‌ شهره‌عالم‌ گشته‌ اند و استعداد شان‌ از معروفترین‌ هنرمندان‌ جهان‌ دست‌ كمی‌ ندارد، اما متأسفانه‌ بسیاری‌ از آنان‌ گویی‌ تنها نامی‌ ایرانی‌ دارند و ذهنیت‌، تربیت‌، فرهنگ‌ و مسایل‌ شان‌ امریكایی‌ یا اروپایی‌ اند. چرا كه‌ در تمامی‌ یا اغلب‌ آثار این‌ شاعران‌، نویسندگان‌، نقاشان‌، فلمسازان‌ و آهنگسازان‌ پیكار دلیرانه‌ مردم‌ بر ضد فاشیست‌های‌ مذهبی‌ و خاطره‌های‌ مبارزان‌ ثابت‌ قدم‌ بازتاب‌ ندارد. صرفنظر از جنایات‌ دوران‌ شاه‌ و ساواكش‌، طی‌ بیش‌ از بیست‌ سال‌ اخیر چه‌ ستم‌هایی‌ كه‌ بر مردم‌ ایران‌ نرفته‌ و نمی‌رود. هزاران‌ مبارز زیر شكنجه‌های‌ بی‌نظیر جان‌ باخته‌ و می‌بازند؛ تنها در سال‌ ۶۷ هزاران‌ زندانی‌ سیاسی‌ قتل‌ عام‌ شدند و اینك‌ چند سالی‌ است‌ كه‌ فعالترین‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ و دیگر مخالفان‌ را شكار و سر به‌ نیست‌ می‌كنند و....

فكر نمی‌كنیم‌ تعداد جانباختگان‌ زیر فاشیزم‌ دینی‌ ایران‌ با هیچ‌ كشور دیگری‌ قابل‌ قیاس‌ باشد. ولی‌ با این‌ كه‌ از در و پنجره‌ ایران‌ خون‌ و فریاد شریفترین‌ فرزندانش‌ می‌بارد، با این‌ كه‌ محكومان‌ به‌ اعدام‌ سرودخوانان‌ و شعار بر لب‌ به‌ جایگاه‌ اعدام‌ می‌ روند، این‌ خون‌ها، این‌ فریادها، این‌ مقاومت‌های‌ اسطوره‌ای‌ خط‌ سرخ‌ كارهای‌ آن‌ هنرمندان‌ را تشكیل‌ نمی‌دهند. سرودن‌ و نوشتن‌ و تصویر كردن‌ زندگی‌ و پیكار صدها نمونه‌ از این‌ قهرمانان‌ نه‌ تنها پویه‌ جنبش‌ آزادیخواهانه‌ مردم‌ را پرشتاب‌ و جوشان‌ نگه‌ می‌دارد، نه‌ تنها بزرگترین‌ سرچشمه‌ الهام‌ پیوستن‌ به‌ مبارزه‌ رهایی‌ بخش‌ بلكه‌ نوعی‌ التیام‌ بر زخم‌های‌ عمیقی‌ هم‌ خواهد بود كه‌ خون‌ هر یك‌ از شهیدان‌ بر روان‌ عزیزان‌ شان‌ و توده‌ها بر جا گذارده‌ است‌. مشاهده‌ طفره‌ رفتن‌ از یك‌ چنین‌ «مرهم‌ گذاری‌» ما را «عصبی‌» می‌سازد.

راستی‌ چرا صرفاً از پرومته‌های‌ خاموش‌ و در زنجیر گفت‌. هزاران‌ مرد و زن‌ با تجربه‌های‌ فراموش‌ نشدنی‌ سیاهچال‌های‌ مخوف‌ ایران‌ كه‌ با سربلندی‌ آنها را از سرگذشتانده‌ اند وجود دارند كه‌ اكنون‌ هم‌ به‌ هیچ‌ بهانه‌ای‌ صف‌ مبارزه‌ای‌ انقلابی‌ بر ضد رژیم‌ جنایتكار ایران‌ را ترك‌ نگفته‌ اند. تعداد بسیار كمی‌ از اینان‌ خود یادهای‌ لرزاننده‌ی‌ دوران‌ اسارت‌ را نوشته‌ اند كه‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ كافی‌ نیست‌. چرا اكثر هنرمندان‌ ایران‌ بجای‌ آنقدر تمركز بر «تشریح‌ ذهنیت‌ آدم‌های‌ واخورده‌»، «كشف‌ ناشناختگی‌های‌ انسان‌ و زندگی‌»، «مقابله‌ انسانی‌ با جن‌ درونش‌» و تقدیس‌ «دیدگاهی‌ عرفانی‌ـاساطیری‌»، مرگ‌، یأس‌، آرمان‌ستیزی‌، آرمان‌ گریزی‌ و آرمان‌ زدایی‌، حماسه‌های‌ آن‌ مبارزان‌ استوار را مایه‌ اصلی‌ بهترین‌، غنی‌ترین‌ و زیباترین‌ آفریده‌های‌ شان‌ قرار نمی‌دهند كه‌ هر كدام‌ دنیایی‌ است‌؟

هنرمندان‌ ایران‌ در مكان‌ و زمانی‌ بسر می‌برند كه‌ در زندان‌ها به‌ دختران‌ اعدامی‌ تجاوز می‌شود تا باكره‌ از دنیا نروند، با این‌ حال‌ آیا غرق‌ بودن‌ در «پسامدرنیزم‌» و «ناپایداری‌ جهان‌ و محكوم‌ بودن‌ ابدی‌ انسان‌ در رنج‌ كشیدن‌» و «پوچی‌ و بی‌حاصلی‌ بلاهت‌ آمیز زندگی‌» و «شادی‌ را دست‌ نیافتنی‌ و رستگاری‌ را در مصیبت‌ دیدن‌»، داد سخن‌ دادن‌ و آنهم‌ با «ریالیزم‌ جادویی‌» و مغلق‌گویی‌ در حالت‌ خواب‌ و بیداری‌، خودفریبی‌ و عوامفریبی‌ و مظهر بی‌دردی‌ نیست‌؟

این‌ مسایل‌ ما را «عصبی‌» می‌سازند.

ما با اوضاع‌ متلاطم‌ سیاسی‌ ایران‌، جناح‌ بندی‌های‌ رژیم‌، و جنبش‌ آزادیخواهانه‌ آن‌ كه‌ ده‌ها تشكیلات‌ علنی‌ و مخفی‌ را در بر می‌گیرد، آشنایی‌ محدودی‌ داریم‌ ولی‌ شنیدن‌ از صرفاً مقاومت‌ افسانوی‌ زندانیان‌ و خون‌ دانشجویان‌ و هنرمندان‌ كافی‌ است‌ كه‌ هرگز به‌ خود اجازه‌ ندهیم‌ تحت‌ تاثیر تبلیغات‌ رژیم‌ و مطبوعات‌ سازشكار و واقعیت‌ اختلافات‌ شدید بین‌ احزاب‌ اپوزیسیون‌ به‌ سادگی‌ نتیجه‌ بگیریم‌ كه‌ در برابر مردم‌ ایران‌ دو راه‌ بیشتر وجود ندارد یا پیوستن‌ به‌ جناح‌ خامنه‌ای‌ یا خاتمی‌، یعنی‌ در آخرین‌ تحلیل‌ تداوم‌ دكتاتوری‌ شوم‌ جمهوری‌ اسلامی‌. ما به‌ موجودیت‌ راه‌ سومی‌ باور داریم‌، راه‌ دفن‌ رژیم‌ با بازوی‌ پرتوان‌ نیروها و مردم‌ دموكراسی‌طلب‌ و عدالتجو كه‌ مقاومت‌ دورانساز زندانیان‌ و شعله‌های‌ خون‌ مختاری‌ها، پوینده‌ها، میرعلایی‌ها و... وثیقه‌ نهایتاً پیروزی‌ آنست‌.

برخی‌ از ماها در «راوا» با آثار پاره‌ای‌ از نویسندگان‌ و شاعران‌ ایران‌ آشنایی‌ داریم‌ اما اجازه‌ بدهید اعتراف‌ كنیم‌ كه‌ هنوز هم‌ خاطرات‌ زندانیان‌ سیاسی‌ و دفترها و نوشته‌های‌ سعیدسلطانپور، خسروگلسرخی‌، احمدشاملو و آثار علی‌اشرف‌درویشیان‌، غلام‌حسین‌ ساعدی‌، احمدمحمود و چند تن‌ دیگر برای‌ ما دلگرم‌كننده‌، آگاهی‌بخش‌ و امیدافزا به‌ شمار می‌آیند. سال‌هاست‌ كه‌ «حماسه‌ مقاومت‌» اشرف‌دهقانی‌ در زمره‌ كتاب‌های‌ آموزشی‌ ما جا دارد.

و «عصبی‌» می‌شویم‌ كه‌ چرا بسیاری‌ از هنرمندان‌ ایران‌ در ارتباط‌ با پایداری‌ پرشكوه‌ مبارزانِ زن‌ و مرد می‌كوشند خود را به‌ كوچه‌ حسن‌ چپ‌ بزنند و چرا تا به‌ حال‌ ده‌ها كتاب‌ و صدها شعر درباره‌ زندگی‌ و نبرد اشرف‌دهقانی‌ و اشرف‌دهقانی‌ها در زندان‌ و بیرون‌ زندان‌ نوشته‌ نشده‌ است‌؟ فلمسازانی‌ معتبر مثل‌ مهرجویی‌، مخملباف‌، تقوایی‌، كیمیایی‌ و... چرا تجسم‌ و تبلیغ‌ مقاومت‌های‌ افسانه‌ای‌ خواهران‌ و برادران‌ شان‌ بدست‌ دژخیمان‌ جمهوری‌ اسلامی‌ را انسانی‌ترین‌ و پرافتخارترین‌ وظیفه‌ خود نمی‌دانند؟ ولو نام‌ و نشان‌ آقای‌ كیارستمی‌ از این‌ هم‌ جهانی‌تر شده‌، به‌ دریافت‌ جایزه‌های‌ بیشتری‌ نایل‌ آید و آثارش‌ در مراكز بیشتر هنری‌ جهان‌ تدریس‌ شوند، چون‌ از ساختن‌ فلم‌هایی‌ در تكریم‌ و شناساندن‌ مبارزه‌ مردم‌ ایران‌ و تابناكترین‌ پیشاهنگان‌ شان‌ غافل‌ مانده‌، از نظر ما هنرمندی‌ است‌ با دست‌های‌ بالا در مقابل‌ رژیم‌ و كارهایش‌ فاقد ارزش‌ سیاسی‌. كمااینكه‌ خود ایشان‌ هم‌ به‌ تأیید و توجیه‌ سانسور رژیم‌ زبان‌ گشوده‌ است‌!

پدران‌ ما حكایت‌ می‌كنند كه‌ در بحبوحه‌ جنگ‌ الجزایر، فلمی‌ راجع‌ به‌ جمیله‌بوپاشا دختر مبارز الجزایری‌ در سینماهای‌ افغانستان‌ نشان‌ داده‌ شد كه‌ در همان‌ روزهای‌ اول‌ مردم‌ بی‌خبر و عقب‌مانده‌ و ستمدیده‌ و ۹۵ در صد بیسواد ما را به‌ هیجان‌ در آورد، مادران‌ زیادی‌ نام‌ نوزادان‌ دختر شان‌ را جمیله‌ گذاردند و آگاهی‌ و دفاع‌ از جنگ‌ مردم‌ الجزایر و محكومیت‌ استعمار فرانسه‌ بطور بی‌سابقه‌ای‌ گسترش‌ یافت‌. بلی‌ ما «عصبی‌» هستیم‌ كه‌ چرا هنرمندان‌ ایران‌ از كنار صدها جمیله‌ی‌ ایران‌ و بزرگتر از او بی‌اعتنا رد شده‌ و در عوض‌ چیزهایی‌ عرضه‌ می‌كنند كه‌ ممكن‌ به‌ لطافت‌ شبنم‌ روی‌ گل‌ باشند و مردم‌ غرب‌ را غرق‌ لذت‌ كنند (البته‌ فاشیست‌های‌ دینی‌ هم‌ از تماشای‌ آنها اكراه‌ ندارند!) لیكن‌ برای‌ جنبش‌ آزادی‌طلبانه‌ی‌ ایران‌ جز قهقهه‌ی‌ «ابلیس‌ پیروز مست‌» بر «سور عزای‌» ملتی‌ دربند اما تسلیم‌ ناپذیر نیستند.

و باید «عصبی‌» باشیم‌ خواهر جان‌، حتماً خبر دارید كه‌ بانی‌ و رهبر «ائتلاف‌ شمال‌» احمدشاه‌مسعود نامزد نوبل‌ صلح‌ شد، هر چند در آخرین‌ روزها از این‌ افتضاح‌ جلوگیری‌ كردند ولی‌ همین‌ كه‌ یكی‌ از همفكران‌ و یاوران‌ دیرین‌ و باوفای‌ جلادانی‌ مثل‌ ربانی‌، سیاف‌، دوستم‌ گلبدین‌، خلیلی‌ و اسماعیل‌خان‌ نامزد جایزه‌ مذكور می‌شود در واقع‌ جانگدازترین‌ و متعفن‌ترین‌ اهانت‌ به‌ مردم‌ افغانستان‌ انجام‌ گرفت‌. از دولت‌های‌ غربی‌ كه‌ زمانی‌ تروریست‌های‌ جهادی‌ را بر افغانستان‌ تحمیل‌ می‌كنند و زمانی‌ هم‌ «حیوانات‌ ماقبل‌ تاریخ‌» را و در دَوری‌ دیگر باز هم‌ تروریست‌های‌ جهادی‌ را عطر و پودر «دموكراسی‌» زده‌ بر صحنه‌ می‌آورند، دیدن‌ این‌ نوع‌ بازی‌ها و تحقیرها و زورگویی‌ها تعجب‌ ندارد. اما كی‌ می‌توانست‌ پیشبینی‌ كند كه‌ آقایان‌ محمدعلی‌سپانلو و اسماعیل‌خویی‌ شاید برای‌ آن‌ كه‌ از قافله‌ عقب‌ نمانند یا به‌ منظور تبسمی‌ در برابر جمهوری‌ اسلامی‌ یا به‌ دلیل‌ صرفاً ناآگاهی‌ای‌ بچگانه‌ یا به‌ هر دلیل‌ دیگری‌ برای‌ بنیادگرایان‌ شعر بسرایند؟ اولی‌ كه‌ هیچگاه‌ از قصابی‌ مردم‌ ما توسط‌ مسعود و همدستان‌ دگرگون‌ نشد و چیزی‌ ننوشت‌ به‌ مرثیه‌گوی‌ او بدل‌ می‌شود و زشت‌تر و باور نكردنی‌تر از آن‌ دومی‌ است‌ كه‌ بر سر لطیف‌پدرام‌ شاعر خادی‌ـجهادی‌ بدنام‌ و نماینده‌ خاص‌ برهان‌الدین‌ربانی‌ دست‌ كشیده‌ و با عنوان‌ «لطیف‌ جان‌، بخوان‌!» برای‌ مجموعه‌ شعرش‌ مقدمه‌ می‌سراید. نازدادن‌ «لطیف‌ جان‌» درست‌ مثل‌ آنست‌ كه‌ شاعری‌ برای‌ یك‌ ساواكی‌ كه‌ بعداً به‌ عامل‌ خاص‌ مثلاً لاجوردی‌ بدل‌ شده‌ باشد، شعر بگوید! آیا این‌ توهین‌ و دهن‌كجی‌ به‌ مردم‌ و شاعران‌ آزادیخواه‌ افغانستان‌ شما را هم‌ «عصبی‌» نمی‌سازد خانم‌ پارسی‌پور؟

و بالاخره‌ از این‌ «عصبی‌» می‌شویم‌ كه‌ می‌نویسید: «آیا می‌توان‌ گفت‌ این‌ "امپریالیسم‌" یا "كمونیسم‌" یا "بورژوازی‌" ست‌ كه‌ جلوی‌ رشد افغانستان‌ را می‌گیرد؟ آیا ریشه‌ درد در درون‌ خود افغانستان‌ و خلق‌ و خوی‌ كوهستانی‌ و دور مانده‌ی‌ آنها از دیگر نقاط‌ دنیا نیست‌؟»

اگر «جسارت‌» تلقی‌ نشود باید بگوییم‌ كه‌ شما از مطرح‌ترین‌ نویسندگان‌ ایران‌ هستید اما درك‌ تان‌ لااقل‌ از سه‌ مفهوم‌ بالا (۲) سطح‌ درك‌ طالبان‌ و برادران‌ «ائتلاف‌ شمال‌» شان‌ را تداعی‌ می‌كند.

بلی‌، مطلقاً می‌توان‌ و باید گفت‌ كه‌ «امپریالیزم‌» (۳) بوده‌ و هست‌ كه‌ «تمدن‌ ساز» نبوده‌ و «جلو رشد افغانستان‌ را می‌گیرد» تا بهتر و آسان‌ آن‌ را بمكد و كنترول‌ كند. و جهت‌ تحقق‌ این‌ امر حركت‌ مردم‌ برای‌ رستن‌ از یوغ‌ مالی‌ و سیاسی‌ سلطه‌جویان‌ را با تجاوز مستقیم‌ یا از طریق‌ دولت‌های‌ مزدور سركوب‌ خونین‌ می‌كند. از دوران‌ ملوك‌الطوایفی‌ كه‌ بگذریم‌، این‌ «امپریالیزم‌» بود و نه‌ جن‌ و شیطان‌ كه‌ رهزنی‌ بیسواد به‌ نام‌ بچه‌ سقا یعنی‌ همان‌ یك‌ «حیوان‌ ماقبل‌ تاریخ‌» را به‌ جای‌ شاه‌امان‌اله‌ نشاند تا «جلو رشد افغانستان‌ را بگیرد» كه‌ گرفت‌. دولت‌های‌ بعدی‌ هم‌ كه‌ با هزار و یك‌ رشته‌ وابسته‌ بودند به‌ تنها چیزی‌ كه‌ نمی‌اندیشیدند «رشد افغانستان‌» بود. پس‌ «ریشه‌ درد» را نه‌ در «امپریالیزم‌» و دولت‌های‌ وابسته‌ به‌ آن‌ بلكه‌ در «خلق‌ و خوی‌» و وضع‌ جغرافیایی‌ دیدن‌، نمك‌ پاشیدن‌ بر زخم‌های‌ ماست‌ خانم‌ پارسی‌پور.

مردم‌؟ مردم‌ به‌ اشكال‌ و مقیاس‌های‌ مختلف‌ جنگیدند اما ناكام‌ ماندند، آنقدر جنگ‌، مصیبت‌، خفقان‌ و غم‌ دیدند و شمشیر از نو مسلمان‌ شدن‌ را بر فرق‌ و روح‌ خسته‌ی‌ خود خوردند و محروم‌ از معدود پیشتازان‌ انقلابی‌ شدند كه‌ در دهسال‌ اخیر نتوانستند و نه‌ پس‌ از ۱۱ سپتامبر مجال‌ یافتند كه‌ برخاسته‌ و چرك‌ و عفونت‌ طالبان‌ و «ائتلاف‌ شمال‌» را از خود بسترند. اما ندیدن‌ خیزش‌ توفانی‌ مردم‌ ابداً به‌ معنای‌ «رضایت‌» و خشنودی‌ آنان‌ از جلادان‌ نیست‌.

نضج‌گیری‌ و غلیان‌ مردم‌ در شرایطی‌ این‌ چنین‌ آلوده‌ به‌ سؤاستفاده‌ از دین‌، مذهب‌، سنن‌، قوم‌، زبان‌ و منطقه‌ توسط‌ بنیادگرایان‌ پروسه‌ای‌ سخت‌ و پیچیده‌ است‌. اگر این‌ را نبینیم‌ و عملكرد «امپریالیزم‌» را، خواهی‌ نخواهی‌ نتیجه‌ آن‌ می‌شود كه‌ ۱) نه‌ مشتی‌ از دشمنان‌ ملت‌ بلكه‌ خود ملت‌ «حیوانات‌ ماقبل‌ تاریخ‌» ارزیابی‌ شود كه‌ از جهالت‌ و ستم‌ و تحقیر و آوارگی‌ و گرسنگی‌ و خلاصه‌ زندگی‌ای‌ غیرانسانی‌ خوشحال‌ بوده‌ و خم‌ ابرو نمی‌كند. و ۲) كه‌ «استعمار» و «امپریالیزم‌» و «بورژوازی‌» حرف‌های‌ مفت‌ اند كه‌ باشندگان‌ قاره‌های‌ عقب‌مانده‌ و جاهل‌ برای‌ توجیه‌ غریزتاً بیكارگی‌ و تنبلی‌ و بدبختی‌ خود ابداع‌ كرده‌ اند. غرب‌ پیشرفته‌ است‌ و افریقا و آسیا و امریكای‌ لاتین‌ باید از آنها اطاعت‌ كنند تا به‌ «رشد» و «رفاه‌» برسند.

اگر در افغانستان‌ «خلق‌ و خوی‌ كوهستانی‌» مردم‌ موجب‌ پسماندگی‌ است‌ در مثلاً پاكستان‌، ایران‌ و هند چیست‌ كه‌ مردم‌ آنها چندان‌ از «خلق‌ و خوی‌ كوهستانی‌» رنج‌ نمی‌برند و مشكل‌ «دور ماندن‌ از دیگر نقاط‌ دنیا» را هم‌ ندارند؟ شما فكر می‌كنید دو صد سال‌ حاكمیت‌ استعمار و امپریالیزم‌ انگلیس‌ بر كشورهای‌ نیم‌ قاره‌ كارش‌ را نكرده‌ >(۴) و این‌ «خلق‌ و خوی‌» ملیون‌ها تن‌ هندی‌ و پاكستانی‌ است‌ كه‌ آنان‌ را به‌ زاده‌ شدن‌ و مردن‌ در خیابان‌ها ذوق‌ زده‌ می‌سازد؟ این‌ «خلق‌ و خوی‌» ملیون‌ها هندی‌ و پاكستانی‌ است‌ كه‌ آنان‌ را به‌ ابتلاء به‌ «ایدز» و جان‌ دادن‌ از گرما و سرما و قحطی‌ و بی‌سرپناهی‌ و سیل‌ یا خشكسالی‌ و بیماری‌های‌ ساده‌ و... مشتاق‌ نگه‌ می‌دارد؟

نه‌ شهرنوش‌ جان‌، آن‌ مردم‌ نگونبخت‌ آفت‌طلب‌ نیستند، مثل‌ شما و آقای‌ مخملباف‌ و یك‌ امریكایی‌ و اروپایی‌ نان‌ و لباس‌ و خانه‌ و داكتر و دوا را می‌شناسند و سوزان‌تر از شما می‌شناسند زیرا همیشه‌ در حسرت‌ آنها بسر برده‌ اند و روشنفكر هم‌ نیستند كه‌ از روی‌ تفنن‌ هوای‌ تصوف‌ و عرفان‌ و ضدیت‌ با ماشین‌ و «بازگشت‌ به‌ عقب‌» بر سر شان‌ بزند.

مع‌الوصف‌ در هر دو كشور مخصوصاً هندوستان‌ تا بخواهی‌ فلم‌ و موزیك‌ و رقص‌ و شبكه‌های‌ بی‌شمار تلویزیونی‌ وجود دارند كه‌ ۲۴ ساعت‌ شعار «زندگی‌ خوبصورت‌ هی‌» را در گوش‌ و چشم‌ و مغز اسكلیت‌ های‌ متحرك‌ پیچكاری‌ می‌كنند تا مبادا از خواب‌ خرگوشی‌ بدر آیند. و این‌ را دولت‌ های‌ دو كشور با تایید و حمایت‌ قاطع‌ «امپریالیزم‌» انجام‌ می‌دهند. آن‌ فكاهی‌ كهنه‌ را هم‌ می‌دانید كه‌ هندوستان‌ خود را «بزرگترین‌ دموكراسی‌ دنیا» می‌نامد و «امپریالیزم‌» برایش‌ هیجان‌ آلود كف‌ می‌زند. اگر سران‌ هند و پاكستان‌ یا نظایر آنها روزی‌ جرئت‌ كنند به‌ جای‌ رقصیدن‌ به‌ ساز آن‌ عفریت‌ و برادرش‌ «فئودالیزم‌»، در صدد تأمین‌ زندگی‌ انسانی‌ برای‌ اكثریت‌ برآیند، سرنوشت‌ لومومباها، سوكارنوها و آلنده‌ها در انتظار شان‌ خواهد بود.

در پاكستان‌ تجربه‌ داریم‌ و از هند شنیده‌ایم‌ كه‌ اگر از «دوزخیان‌» آنها بپرسی‌ دشمن‌ تان‌ كیست‌؟ بیدرنگ‌ جواب‌ می‌دهند «گورنمنت‌» (حكومت‌) و اگر از نقش‌ «امپریالیزم‌» بپرسی‌ نیز با تبسمی‌ تلخ‌ می‌گویند: «پشت‌ حكومت‌ ما "امپریالیزم‌" ایستاده‌ است‌.» این‌ عامل‌ فقر و بازدارنده‌ رشد برای‌ مردم‌ بینوا پدیده‌های‌ موهوم‌ نیستند. و آیا این‌ «خلق‌ و خوی‌» مردم‌ بوده‌ كه‌ از بیست‌ سال‌ به‌ اینسو جلو رشد ایران‌ را گرفته‌ است‌؟ دولت‌ مصدق‌ را كی‌ برانداخت‌؟ «ایران‌ گیت‌» چه‌ بود؟

(آیا «امپریالیزم‌» برای‌ شما واقعاً پدیده‌ای‌ ناشناخته‌ است‌؟ فكر نمی‌كنید تاریخ‌ را برای‌ ما خیلی‌ زود پایان‌ یافته‌ تلقی‌ كرده‌ اید خانم‌ پارسی‌پور؟»

نظریه‌ شما و مخملباف‌، موعظه‌های‌ بنیادگرایان‌ را به‌ یاد ما می‌آورد كه‌ طالبانش‌ می‌گفتند: «خلق‌ و خوی‌ مردم‌ افغانستان‌ حالا ادای‌ پنج‌ وقت‌ نماز در مسجد می‌خواهد تا داكتر و دارو و باز شدن‌ مكاتب‌ و بیرون‌ شدن‌ زنان‌ از خانه‌»! و جنایتكاران‌ جهادیش‌ می‌گویند: «خلق‌ و خوی‌ مردم‌ افغانستان‌ جهاد در راه‌ اسلام‌ عزیز است‌. ما جهاد كرده‌ ایم‌ پس‌ مردم‌ ما را می‌خواهند و نه‌ كسانی‌ را كه‌ از مفاهیم‌ غربی‌ و بیگانه‌ با روحیه‌ افغانی‌ مثل‌ دموكراسی‌ و آزادی‌ زنان‌ و سكیولاریزم‌ سخن‌ می‌گویند. مردم‌ افغانستان‌ فی‌سبیل‌اله‌ جهاد كرده‌ اند و نه‌ برای‌ نعوذباالله‌ مسایل‌ دنیوی‌»! مشابه‌ فرموده‌ روح‌اله‌خمینی‌: «ما كه‌ برای‌ خربزه‌ انقلاب‌ نكرده‌ ایم‌»!

هكذا چه‌ فرق‌ ماهوی‌ است‌ بین‌ تز شما كه‌ «خلق‌ و خوی‌ كوهستانی‌» و «دور ماندن‌» مردم‌ افغانستان‌ را مسئول‌ غرق‌ بودن‌ آنان‌ در لجن‌ می‌داند و «حیوانات‌ ماقبل‌ تاریخ‌» ما و برادران‌ ایمانی‌ «ائتلاف‌ شمال‌» شان‌ كه‌ ریشه‌ را در «قهر و غضب‌» و «مشیت‌ الهی‌» یافته‌ اند؟

البته‌ از شما كمی‌ «مادی‌» است‌ كه‌ با «سوسیالیست‌» بودن‌ تان‌ هم‌ جور می‌آید اما نتیجه‌ نهایتاً یكی‌ است‌: ریشه‌ درد در ملت‌ می‌باشد كه‌ شیفته‌ی‌ قهقرا و ارتجاع‌ و خفت‌ و بردگیست‌ نه‌ در «امپریالیزم‌» و «طالبان‌» و «ائتلاف‌ شمال‌».

با این‌ حال‌ نمی‌دانیم‌ از چه‌ رو مردم‌ ما را تسلا می‌دهید كه‌ «من‌ شك‌ ندارم‌ در فاصله‌ كوتاهی‌ افغان‌ها كه‌ اینك‌ نفر به‌ نفر نسبت‌ به‌ عقب‌ نگه‌ داشتگی‌ خود آگاهی‌ پیدا كرده‌ اند با گام‌های‌ بلند و استوار فاصله‌های‌ بعید عقب‌ماندگی‌ را طی‌ خواهد كرد و به‌ ملتی‌ سازنده‌... دگرگون‌ خواهند شد»؟

علی‌ الرغم‌ بمباران‌های‌ شدید امریكا و كشتار هزاران‌ نفر، كوه‌های‌ بی‌زبان‌ كماكان‌ بر جا اند و خلاء «دورماندگی‌» از دیگر نقاط‌ دنیا نیز پر نشده‌ است‌. اگر ریشه‌ پسماندگی‌ در «مزاج‌» این‌ ملت‌ بدطالع‌ مضمر است‌ و نه‌ «امپریالیزم‌» و پادوان‌ آنها، پس‌ چه‌ معجزه‌ای‌ رخ‌ داده‌ كه‌ «خلق‌ و خوی‌ كوهستانی‌» جایش‌ را به‌ «خلق‌ و خوی‌» انسانی‌ و ترقیخواه‌ خواهد سپرد؟

آیا حضور چند هزار سرباز امریكایی‌ را در تغییر «خلق‌ و خوی‌ كوهستانی‌» موثر می‌دانید؟

خانم‌ پارسی‌پور، اگر می‌دانستید كه‌ با این‌ گونه‌ بررسی‌ و استنتاج‌ها چه‌ خوراك‌ تبلیغاتی‌ دلخواهی‌ برای‌ عده‌ای‌ زنان‌ در امریكای‌ شمالی‌ و اروپا فراهم‌ می‌شود، شاید یكبار دیگر آنها را مرور می‌كردید. زنان‌ مذكور كه‌ برای‌ «ائتلاف‌ شمال‌» و بر ضد «راوا» كار می‌كنند معتقدند كه‌ «با توجه‌ به‌ ارزش‌های‌ قرآن‌ و شریعت‌ غرای‌ محمدی‌ و عنعنات‌ و اخلاق‌ و تاریخ‌ و فرهنگ‌ و در درجه‌ اول‌ افغانیت‌ مردم‌ ما (یعنی‌ همان‌ «خلق‌ و خوی‌ كوهستانی‌») خواست‌ حذف‌ و سرنگونی‌ بنیادگرایان‌، استقرار دموكراسی‌ سكیولاریستی‌، آزادی‌ زنان‌ در پوشیدن‌ لباس‌، محاكمه‌ جنایتكاران‌ جنگی‌، حسابدهی‌ رهبران‌ بنیادگرا و ازین‌ قبیل‌، خواست‌هایی‌ غیرافغانی‌، الحادی‌ و كمونیستی‌ اند»!

با آنچه‌ گفتیم‌، به‌ نظر می‌آید ابراز خوشبینی‌ تان‌ در مورد «شروع‌ آفرینندگی‌ و سازندگی‌» افغان‌ها صرفاً جنبه‌ای‌ تعارفی‌ و «دیپلماتیك‌» دارد. اظهار یكچنان‌ آرزوهای‌ خوش‌ زمانی‌ صمیمانه‌ خواهد بود كه‌ با همان‌ چشمی‌ كه‌ مردم‌ ایران‌ یا غرب‌ را می‌بینید، به‌ مردم‌ افغانستان‌ هم‌ نگاه‌ كنید؛ آنان‌ را هم‌ موجوداتی‌ در این‌ كره‌ خاكی‌ بدانید كه‌ هر چند كوهستانی‌ اند آزادی‌، روزبهی‌، دموكراسی‌ و هر چیز خوب‌ را دوست‌ دارند و به‌ خاطر پاشان‌ شدن‌ خون‌ و عفت‌ بهترین‌ فرزندان‌ شان‌ به‌ دست‌ جنایت‌پیشگان‌ «ائتلاف‌ شمال‌» هم‌ كه‌ شده‌ از بنیادگرایان‌ زخم‌ و كینه‌ای‌ ناسور بدل‌ دارند كه‌ آنان‌ را از تحمل‌ دایمی‌ دژخیمان‌ باز خواهد داشت‌ و دیر یا زود علیه‌ آنان‌ به‌ پا خواهند خاست‌. نه‌ فعالیت‌ تعدادی‌ مرد و زن‌ خاین‌ و سازشكار را كه‌ برای‌ «ائتلاف‌ شمال‌» و «مسعود بزرگ‌» در امریكا و اروپا می‌نویسند و می‌گویند و می‌تپند، نه‌ نوشته‌های‌ نمایندگان‌ خاص‌ جمهوری‌ اسلامی‌ برای‌ جنایتكاران‌ غیرپشتون‌ را كه‌ ربانی‌ و اسماعیل‌ و خلیلی‌ را «رهبران‌» بلامنازع‌ و بزرگ‌ افغانستان‌ تبلیغ‌ می‌كند، و نه‌ نشریات‌ افغانستانی‌ منتشره‌ در ایران‌ را كه‌ اغلب‌ جز صدای‌ جمهوری‌ اسلامی‌ از حلقوم‌ «فرهنگیان‌» افغانی‌ شیعه‌ مذهب‌ و قومپرست‌ نیستند، معیار قرار ندهید. به‌ مقالات‌ «گاردین‌»، «ایندیپندنت‌»، اسناد «دیده‌بان‌ حقوق‌ بشر» ( HRW )، "Workin for Change" ، "Znet.com" و امثالش‌ نگاهی‌ بیندازید تا متوجه‌ شوید كه‌ «ریشه‌ درد در درون‌» مردم‌ نه‌ بلكه‌ در وجود مشتی‌ بنیادگراست‌ كه‌ به‌ منظور غصب‌ و حفظ‌ قدرت‌ و ترساندن‌ مردم‌ از هیچ‌ جنایتی‌ رو گردان‌ نیستند.

و دیگر این‌ كه‌ یاد تان‌ باشد كه‌ آن‌ «جراح‌ خوب‌» در كشور سرطانی‌ شده‌ی‌ ما، «دست‌ به‌ مطالعه‌» زده‌ و «بسیار خونسرد و آرام‌ بهترین‌ راه‌ نابود كردن‌ غده‌» را پیدا كرده‌ است‌. اما او در بیمارستانی‌ پیشرفته‌ در غرب‌ كار نمی‌كند. او در محاصره‌ پشه‌ها، مادركیك‌ها، غندل‌، مار، سگ‌های‌ هار، گرگ‌ها و پلنگ‌های‌ تشنه‌ به‌ خون‌ قرار دارد، و خواهی‌ نخواهی‌ از سر واكنش‌ در برابر همه‌ی‌ آن‌ جانوران‌، آهی‌، ناله‌ای‌، فریادی‌ بر می‌كشد كه‌ كاملاً طبیعی‌ است‌ و نباید آن‌ را «داد و هورا»ی‌ بی‌مورد نامید. او انسان‌ است‌ و در محاصره‌ آن‌ همه‌ انسان‌نمای‌ كثیف‌ و خون‌دوست‌ و نمی‌خواهد با هیچ‌ كدام‌ از آنان‌ بسازد. مسئله‌ همین‌ است‌ دوست‌ عزیز. ما با آن‌ «حیوانات‌ معاصر» كه‌ مزاحم‌ بودن‌ و درندگی‌ «حیوانات‌ ماقبل‌ تاریخ‌» به‌ گردشان‌ نمی‌رسد، سازش‌ نمی‌كنیم‌. ما برآنیم‌ كه‌ «غده‌ بدخیم‌» اگر یكبار «جراحی‌» نشود عمیقتر در بیمار ریشه‌ دوانده‌ و او را دردناكتر خواهد كشت‌. نه‌ برای‌ «جراح‌» و نه‌ «بیمار» محتضر دیگر پیامدی‌ بدتر قابل‌ تصور نیست‌، هر دو خواستار جراحی‌ اند حتی‌ بدون‌ بی‌هوشی‌!

طرفه‌ این‌ كه‌ بنیادگرایان‌ و عناصر و نیروهای‌ سازشكار نیز شب‌ و روز وعظ‌ می‌كنند كه‌: «گذشته‌ را فراموش‌ كنید، یكدیگر را در آغوش‌ بگیرییم‌، انشااله‌ و تعالی‌ تحت‌ رهبری‌ مدبرانه‌ی‌ مارشال‌ فهیم‌ جانشین‌ شایسته‌ سپه‌سالار تمام‌ اعصار مسعود بزرگ‌، و كمك‌ كشورهای‌ متحابه‌، افغانستان‌ در شاهراه‌ انكشافات‌ مختلف‌ پیش‌ خواهد رفت‌.»

شهرنوش‌ جان‌ نسخه‌ یا توصیه‌ شما به‌ رغم‌ مهربانانه‌ بودنش‌ كه‌ از آن‌ ممنونیم‌، خیلی‌ مادرانه‌ است‌ تا حاكی‌ از شناخت‌ نسبتاً كافی‌ از افغانستان‌ سه‌ دهه‌ اخیر و بخصوص‌ جلادان‌ «ائتلاف‌ شمال‌» و تعدادی‌ اراذل‌ خاین‌ «ادبی‌» كه‌ همچون‌ مغز و زبان‌ آنان‌ در داخل‌ و خارج‌ كشور برای‌ شان‌ می‌نویسند و می‌گویند: «تا در نتیجه‌ عدم‌ آگاهی‌ مردم‌ هر بلایی‌ را كه‌ می‌خواهند به‌ سر آنها بیاورند و هر طور كه‌ می‌خواهند با آنها رفتار كنند».

علاوتاً خاطرجمع‌ باشید، ما هر چند پر از جانسوزترین‌ آلام‌ هستیم‌ ولی‌ نه‌ هرج‌ و مرج‌ طلب‌ هستیم‌ و نه‌ راه‌ را گم‌ كرده‌ایم‌ و پیش‌ از آن‌ كه‌ «به‌ قدرت‌ برسیم‌» می‌دانیم‌ كه‌ دوست‌ و دشمن‌ ما كیانند.

این‌ پندار كه‌ از دید ما همه‌ «بد» اند اشتباه‌ است‌. بنیادگرایان‌ «ائتلاف‌ شمال‌» كه‌ قدرت‌ را در دست‌ دارند و از طرف‌ امریكا و غرب‌ حمایت‌ می‌شوند «بد» نه‌ كه‌ زشت‌ و جنایتكار اند، چیزی‌ پلشت‌تر از پاسداران‌ جمهوری‌ اسلامی‌.

همچنین‌ تمام‌ عناصر و نیروهایی‌ را كه‌ همدست‌ بنیادگرایان‌ اند یا سازش‌ با آنها را به‌ مثابه‌ نصب‌العین‌ و پیشه‌ سیاسی‌ خود پذیرفته‌ اند، «بد» می‌دانیم‌ اما سعی‌ می‌كنیم‌ «بدیها»ی‌ آنها را افشأ و انتقاد كنیم‌ تا شاید به‌ خود آیند كه‌ با گرگ‌ها تا آخر مغازله‌ و خوابیده‌ نخواهند توانست‌. این‌ كار ازین‌ جهت‌ نیز مهم‌ است‌ كه‌ سایر نیروهای‌ ضدبنیادگرا و طرفدار دموكراسی‌ در تله‌ سازشكاری‌ با بنیادگرایان‌ نیفتند. لاكن‌ از سوی‌ دیگر در شرایط‌ كنونی‌ كلیه‌ عناصر و گروه‌های‌ سیاسی‌ كه‌ با هیچ‌ نیروی‌ بنیادگرا و وابسته‌ سرسازش‌ ندارند و از استقرار دموكراسی‌ و تأمین‌ حقوق‌ زنان‌ پشتیبانی‌ می‌كنند، از نظر ما خوب‌ اند و می‌كوشیم‌ با آنها در جبهه‌ای‌ متحد علیه‌ دشمنان‌ مشترك‌ برزمیم‌. آیا درك‌ این‌ موضوع‌ مشكل‌ است‌؟

و «عصبی‌» می‌شویم‌ كه‌ چرا بسیاری‌ از هنرمندان‌ ایران‌ در ارتباط‌ با پایداری‌ پرشكوه‌ مبارزانِ زن‌ و مرد می‌كوشند خود را به‌ كوچه‌ حسن‌ چپ‌ بزنند و چرا تا به‌ حال‌ ده‌ها كتاب‌ و صدها شعر درباره‌ زندگی‌ و نبرد اشرف‌دهقانی‌ و اشرف‌دهقانی‌ها در زندان‌ و بیرون‌ زندان‌ نوشته‌ نشده‌ است‌؟ فلمسازانی‌ معتبر مثل‌ مهرجویی‌، مخملباف‌، تقوایی‌، كیمیایی‌ و... چرا تجسم‌ و تبلیغ‌ مقاومت‌های‌ افسانه‌ای‌ خواهران‌ و برادران‌ شان‌ بدست‌ دژخیمان‌ جمهوری‌ اسلامی‌ را انسانی‌ترین‌ و پرافتخارترین‌ وظیفه‌ خود نمی‌دانند؟

مسایل‌ اجتماعی‌ كشور ما بغرنج‌ و پیچیده‌ اند ولی‌ توقع‌ نبود آنها را اینقدر ساده‌ و عامیانه‌ ببینید كه‌ مثلاً از آنجایی‌ كه‌ بنیادگرایان‌ و سازشكاران‌ «بد» گفته‌ شده‌ اند پس‌ «بالاخره‌ چه‌ كسی‌ در افغانستان‌ باید كاری‌ بكند». این‌ حرفی‌ است‌ كه‌ ما مكرراً از بنیادگرایان‌ و همدستان‌ خجل‌ و مخفی‌ شان‌ شنیده‌ و می‌شنویم‌. آنان‌ با این‌ طرز استدلال‌ می‌خواهند برسانند كه‌ بنیادگرایان‌ به‌ اضافه‌ كرزی‌ و چند نفر طرفدارش‌، خط‌ آخر افغانستان‌ است‌ و مردم‌ ما را از قبول‌ این‌ سرنوشت‌ گریزی‌ نیست‌.

ببینید ما با اوضاع‌ متلاطم‌ سیاسی‌ ایران‌، جناح‌ بندی‌های‌ رژیم‌، و جنبش‌ آزادیخواهانه‌ آن‌ كه‌ ده‌ها تشكیلات‌ علنی‌ و مخفی‌ را در بر می‌گیرد، آشنایی‌ محدودی‌ داریم‌ ولی‌ شنیدن‌ از صرفاً مقاومت‌ افسانوی‌ زندانیان‌ و خون‌ دانشجویان‌ و هنرمندان‌ كافی‌ است‌ كه‌ هرگز به‌ خود اجازه‌ ندهیم‌ تحت‌ تاثیر تبلیغات‌ رژیم‌ و مطبوعات‌ سازشكار و واقعیت‌ اختلافات‌ شدید بین‌ احزاب‌ اپوزیسیون‌ به‌ سادگی‌ نتیجه‌ بگیریم‌ كه‌ در برابر مردم‌ ایران‌ دو راه‌ بیشتر وجود ندارد یا پیوستن‌ به‌ جناح‌ خامنه‌ای‌ یا خاتمی‌، یعنی‌ در آخرین‌ تحلیل‌ تداوم‌ دكتاتوری‌ شوم‌ جمهوری‌ اسلامی‌. ما به‌ موجودیت‌ راه‌ سومی‌ باور داریم‌، راه‌ دفن‌ رژیم‌ با بازوی‌ پرتوان‌ نیروها و مردم‌ دموكراسی‌طلب‌ و عدالتجو كه‌ مقاومت‌ دورانساز زندانیان‌ و شعله‌های‌ خون‌ مختاری‌ها، پوینده‌ها، میرعلایی‌ها و... وثیقه‌ نهایتاً پیروزی‌ آنست‌.

راستی‌ در كجا متوجه‌ شده‌ اید كه‌ «لبه‌ی‌ تیز حمله‌ حتی‌ متوجه‌ گروه‌های‌ چپی‌ افغانستان‌ بود»؟ شگفتا! «پیام‌ زن‌» سال‌هاست‌ از سوی‌ بنیادگرایان‌ و دلالان‌ مطبوعاتی‌ آنان‌ از سر استیصال‌ و ورشكستگی‌ سیاسی‌ شان‌، به‌ قول‌ پاكستانی‌ها «چپ‌ نواز» و «مائویست‌» نامیده‌ می‌شود تا كار را یكسره‌ كرده‌ و بعد از آن‌ هر چه‌ در چنته‌ چغلی‌، پلیسی‌گری‌ و هتاكی‌ بی‌ناموسانه‌ و به‌ زعم‌ خود شان‌ «ضد الحادی‌» و «ضد كمونیستی‌» دارند نثار ما نمایند تا بیشتر از پیش‌ دل‌ دولت‌های‌ غربی‌ را بدست‌ آورند، مردم‌ غرب‌ را از كمك‌ به‌ ما بترسانند و بتوانند حكم‌ «تكفیر» ما را صادر كنند. >sup>(۵)

از نظر ما همه‌ی‌ چپ‌ها «بد» نیستند اما چپ‌های‌ لفظی‌ و بی‌عمل‌ و مقلد و گریخته‌ از كار و سازماندهی‌ در افغانستان‌، از بد هم‌ بدتر اند و مایه‌ بدنامی‌ چپ‌های‌ جدی‌ و انقلابی‌.

باری‌، امیدواریم‌ منظور تان‌ از «گروه‌های‌ چپی‌»، میهنفروشان‌ پرچم‌ و خلق‌ نباشد كه‌ قضیه‌ را بی‌نهایت‌ دردناك‌ خواهد ساخت‌.

لیكن‌ ایكاش‌ «زیاده‌روی‌» ما را در «هورا كشیدن‌» در ارتباط‌ به‌ چیزهای‌ دیگر می‌دیدید و نه‌ فلم‌ «سفر قندهار». ما قبل‌ از آن‌ كه‌ فلم‌ را ببینیم‌ نوشته‌ آذردرخشان‌ را خواندیم‌ كه‌ موجب‌ شد تا فوری‌ فلم‌ را پیدا كرده‌ ببینیم‌ و دریافتیم‌ كه‌ آن‌ نوشته‌ بر مهمترین‌ نقاط‌ منفی‌ فلم‌ انگشت‌ مانده‌ است‌ كه‌ چون‌ «پیام‌ زن‌» زیر چاپ‌ بود لاجرم‌ به‌ انتشار آن‌ تصمیم‌ گرفتیم‌.

می‌دانید شهرنوش‌ جان‌، از عذابدهنده‌ترین‌ اسباب‌ «عصبیت‌» ما یكی‌ هم‌ كتمان‌ بیشرمانه‌ی‌ جنایات‌ جهادی‌ و عطف‌ مطلق‌ بر طالبان‌ از سوی‌ رسانه‌های‌ بین‌المللی‌ می‌باشد. «سفر قندهار» می‌توانست‌ «فلم‌ بسیار خوبی‌» و شاهكاری‌ باشد اگر ضمن‌ نشاندادن‌ چهره‌ «حیوانات‌ ماقبل‌ تاریخ‌» از جنایت‌ها و خیانت‌های‌ هولناك‌ مافیای‌ «ائتلاف‌ شمال‌» از كمك‌ غرب‌ و ایران‌ به‌ آدمكشان‌ «جمعیت‌ اسلامی‌»، «شورای‌ نظار»، «حزب‌ وحدت‌» و باند دوستم‌ و گلبدین‌ پرده‌ بر می‌داشت‌ تا در عین‌ حال‌ سند قوی‌ای‌ می‌شد حاكی‌ از گسست‌ عملی‌ فلمساز از جمهوری‌ اسلامی‌ خونبار.

ضمن‌ تایید كامل‌ نوشته‌ آذردرخشان‌، توجه‌ تان‌ را به‌ نكات‌ ذیل‌ جلب‌ می‌كنیم‌. اولتر از همه‌ باید گفت‌ كه‌ اگر شما با آقای‌ مخملباف‌ دوست‌ نیستید ما هم‌ دشمن‌ نیستیم‌ اگر وی‌ صمیمانه‌ از رژیم‌ جنایتكاری‌ كه‌ یكی‌ از نویسندگان‌ و فلمسازانش‌ بود، بریده‌ باشد. ولی‌ متأسفانه‌ مطالبی‌ را از او و در مورد او خوانده‌ ایم‌ كه‌ احتمال‌ ضدیتش‌ با جمهوری‌ اسلامی‌ را كمی‌ بعید می‌نمایاند. شما هم‌ به‌ آنها نگاهی‌ بیندازید و ممنون‌ می‌شویم‌ كه‌ از نتیجه‌ به‌ ما نیز بنویسید. (رجوع‌ شود به‌ پیوست‌ها)

۱) می‌نویسید كه‌ فلم‌ «بخشی‌ از گوشه‌های‌ دردهای‌ افغانستان‌ را در معرض‌ دید می‌گذارد كه‌ برای‌ ببیننده‌ خالی‌الذهن‌ غربی‌ بسیار مهم‌ است‌.»

خیر، پیش‌ از آن‌ كه‌ فلم‌ «سفر قندهار» به‌ بازار آید، نمونه‌هایی‌ از دردهای‌ افغانستان‌ در معرض‌ دید و سمع‌ بیننده‌ و شنونده‌ خالی‌الذهن‌ غربی‌ و شرقی‌ قرار داده‌ شده‌ بود. غیر از نقش‌ «راوا» در زمینه‌، رسانه‌های‌ جهانی‌ هم‌ بیكار نماندند زیرا غرب‌ از مزدوران‌ طالبی‌اش‌ به‌ سیر آمده‌ بود و بناءً كارزار بی‌سابقه‌ای‌ را در افشای‌ جنایات‌ طالبان‌ ـو نه‌ ابداً برادران‌ «ائتلاف‌ شمال‌» آنان‌ـ براه‌ انداخته‌ بودند. دنیا دیگر «حیوانات‌ ماقبل‌ تاریخ‌» را به‌ خوبی‌ می‌شناختند. در آن‌ هنگام‌ آگاهی‌ از وحشت‌ طالبان‌ مسئله‌ تازه‌ای‌ به‌ شمار نه‌ می‌رفت‌. مهمترین‌ و هشدارباش‌ دهنده‌ترین‌ مسئله‌ برای‌ «ببیننده‌ خالی‌الذهن‌ غربی‌» و فوق‌العاده‌ سودمند برای‌ مردم‌ ما این‌ بود ـو هست‌ـ كه‌ عامل‌ اصلی‌ آن‌ «دردها» را بشناسد یعنی‌ به‌ تاریخ‌ و ماهیت‌ جنایتكاران‌ «ائتلاف‌ شمال‌» پی‌ برد تا نگذارد «دولتش‌» به‌ جای‌ «حیوانات‌ ماقبل‌ تاریخ‌» برادران‌ و هم‌ ایدئولوژی‌های‌ پتلون‌ پوش‌ آنان‌ را بر قدرت‌ نشاند. و چون‌ آقای‌ مخملباف‌ كاملاً مطابق‌ خواست‌ غرب‌ و رژیم‌ ایران‌از نشان‌ دادن‌ باندهای‌ «ائتلاف‌ شمال‌» به‌ عنوان‌ بیخ‌ و بن‌ «دردهای‌ افغانستان‌» و آغازگر و تعمیق‌كننده‌ آنها یكسره‌ فرار كرده‌ است‌ بنابرین‌ فلمش‌ «برای‌ بیننده‌ خالی‌الذهن‌ غربی‌» گمراه‌ كننده‌ و برای‌ مردم‌ نگونبخت‌ ما فاقد ارزش‌ است‌.

می‌دانید شهرنوش‌ جان‌، از عذابدهنده‌ترین‌ اسباب‌ «عصبیت‌» ما یكی‌ هم‌ كتمان‌ بیشرمانه‌ی‌ جنایات‌ جهادی‌ و عطف‌ مطلق‌ بر طالبان‌ از سوی‌ رسانه‌های‌ بین‌المللی‌ می‌باشد. «سفر قندهار» می‌توانست‌ «فلم‌ بسیار خوبی‌» و شاهكاری‌ باشد اگر ضمن‌ نشاندادن‌ چهره‌ «حیوانات‌ ماقبل‌ تاریخ‌» از جنایت‌ها و خیانت‌های‌ هولناك‌ مافیای‌ «ائتلاف‌ شمال‌» از كمك‌ غرب‌ و ایران‌ به‌ آدمكشان‌ «جمعیت‌ اسلامی‌»، «شورای‌ نظار»، «حزب‌ وحدت‌» و باند دوستم‌ و گلبدین‌ پرده‌ بر می‌داشت‌ تا در عین‌ حال‌ سند قوی‌ای‌ می‌شد حاكی‌ از گسست‌ عملی‌ فلمساز از جمهوری‌ اسلامی‌ خونبار.

۲) نه‌ هیچ‌ اشكالی‌ ندارد «نشان‌ بدهیم‌ كه‌ بسیاری‌ از مردم‌ افغانستان‌ پای‌ خود را از دست‌ داده‌ اند و گرسنه‌ اند». این‌ خوب‌ و ضرور است‌. لیكن‌ بهتر و ضرورتر این‌ است‌ نشان‌ بدهیم‌ كه‌ این‌ فاجعه‌ به‌ علت‌ قهر و غضب‌ خدا نبوده‌ بلكه‌ ریشه‌ در جنایتكاران‌ بنیادگرا دارد. این‌ خاینان‌ اگر از یكصدم‌ اندوخته‌های‌ شان‌ در بانك‌های‌ خارجی‌ استفاده‌ می‌كردند یا بكنند هیچ‌ معلولی‌ در حسرت‌ داشتن‌ دست‌ یا پای‌ مصنوعی‌ نمی‌سوزد و هیچ‌ افغانی‌ از بی‌نانی‌ نخواهد مرد.

بلی‌ فلم‌ در حدی‌ «خوش‌ ساخت‌» است‌ كه‌ نه‌ تنها از اول‌ تا آخر بیننده‌ را به‌ تهوع‌ وامیدارد بلكه‌ او را مملو از خشم‌ و نفرت‌ هم‌ می‌كند: «ملتی‌ كه‌ اینقدر برده‌ صفت‌، بی‌غرور، بی‌حركت‌ و چشم‌ براه‌ دست‌ غیب‌ (یا بهتر دست‌ غرب‌) برای‌ نجات‌ شان‌ باشند سزاوار سیهروزی‌ اند»! اما فی‌الواقع‌ هیچ‌ ملتی‌ به‌ شمول‌ ملت‌ افغانستان‌ این‌ قدر «ستم‌ پسند» نیست‌. فقط‌ آقای‌ مخملباف‌ است‌ كه‌ افغان‌ها را آماج‌ قرار داده‌ تا تمام‌ این‌ خصایل‌ انزجارانگیز را در وجود آنان‌ «خوش‌ ساختی‌» نماید.

۳) مهمترین‌ صحنه‌ فلم‌ نقش‌ امریكایی‌ است‌ كه‌ در هیأت‌ طبیب‌ رؤفانه‌ به‌ مداوای‌ افغان‌های‌ هستی‌ باخته‌ می‌پردازد. البته‌ به‌ زودی‌ دنیا هم‌ دید كه‌ امریكا آمد و به‌ مراتب‌ بیشتر از اعضای‌ طالب‌ و القاعده‌ مردم‌ بیگناه‌ و قربانی‌ تروریزم‌ را كشت‌ و «ائتلاف‌ شمال‌» را بر قدرت‌ نصب‌ كرد تا حافظ‌ منافعش‌ باشد. بنابرین‌ باید آرزوی‌ رژیم‌ ایران‌، آقای‌ مخملباف‌ و خانم‌ نیلوفرپذیرا نیز برآورده‌ شده‌ باشد! چنانچه‌ آذردرخشان‌ نوشته‌ حتی‌ به‌ خاطر نقش‌ مسیحایی‌ طبیب‌ امریكایی‌ هم‌ كه‌ شده‌ باید پرزیدنت‌ بش‌ از اولین‌ خریداران‌ فلم‌ می‌بود!

۴) توجه‌ كرده‌ اید كه‌ سرانجام‌ خانم‌ پذیرا انگشتر را از پسرك‌ می‌گیرد. یعنی‌ حتی‌ او هم‌ كه‌ سیر است‌، دالر دارد و امكان‌ زندگی‌ مرفه‌ در غرب‌، به‌ سایقه‌ «افغان‌» بودن‌ ـناصادق‌، مادی‌پرست‌، دزد، بی‌عاطفه‌ و قاچاقبرـ از گرفتن‌ انگشتری‌ بیرون‌ كشیده‌ شده‌ از یك‌ جسد كراهت‌ نكرده‌ و آن‌ را غنیمت‌ می‌شمارد چه‌ رسد به‌ افغان‌های‌ فقیر و گرسنه‌. به‌ این‌ ترتیب‌ در فلم‌ هیچ‌ افغانی‌ای‌ سراغ‌ شده‌ نمی‌تواند كه‌ از نجابت‌، مناعت‌ و كیفیت‌ انسانی‌ بهره‌ای‌ قابل‌ اعتنا برده‌ باشد.

۵) بچه‌ها را می‌بینیم‌ كه‌ با عشق‌ فراوان‌ به‌ مدرسه‌ دینی‌ می‌روند و وقتی‌ یكی‌ از آنان‌ اخراج‌ می‌شود مادرش‌ به‌ ماتم‌ می‌نشیند. فلمساز «نشان‌» می‌دهد كه‌ كل‌ افغانستان‌ مدرسه‌ است‌ و كل‌ مردم‌ مدرسه‌ دوست‌ و بنابراین‌ «حیوانات‌ ماقبل‌ تاریخ‌» كه‌ خود محصول‌ مدرسه‌ها اند، پدیده‌ای‌ جدا بافته‌ از این‌ مردم‌ بی‌حس‌ نیست‌ و دیدن‌ دست‌ امریكا، ایران‌، پاكستان‌، عربستان‌ و «امپریالیزم‌» در فاجعه‌ افغانستان‌، اتهامی‌ ساختگی‌، مفت‌، روشنفكرانه‌ و «چپ‌» به‌ چهار دولت‌ و «امپریالیزم‌» بیچاره‌ است‌!

البته‌ برادران‌ طالبی‌ مقداری‌ زیاده‌روی‌ به‌ خرج‌ می‌دهند كه‌ لازم‌ است‌ توسط‌ آفرینندگان‌ خود گوشمالی‌ شوند، در غیر آن‌ همین‌ مردم‌ و همین‌ طالبان‌!

در حالی‌ كه‌ اگر فلمساز مایل‌ نمی‌بود به‌ ملتی‌ در زنجیر و پامال‌ طالبان‌ و «ائتلاف‌ شمال‌» كه‌ براساس‌ فلم‌ غیر از خرگادی‌ با موتر هم‌ سر و كار ندارند، توهینی‌ جمهوری‌ اسلامی‌ پسند روا دارد باید فساد رایج‌ در مدرسه‌ها، وسیله‌ای‌ در دست‌ بنیادگرایان‌ بودن‌، بیزاری‌ اغلب‌ مردم‌ ما نسبت‌ به‌ آنها و دلیل‌ عمده‌ فرستادن‌ كودكان‌ به‌ آن‌ فساد خانه‌ها را برملا می‌ساخت‌.

۶) بدون‌ تردید كراهت‌انگیزترین‌ صحنه‌ی‌ فلم‌ آنجاست‌ كه‌ مرد و همراهان‌ زنش‌ مورد حمله‌ مردی‌ با یك‌ چاقو واقع‌ می‌شوند ولی‌ مرد كه‌ «مردی‌»اش‌ تنها به‌ جهالت‌، بی‌غیرتی‌ و پستی‌ خلاصه‌ می‌شود، فقط‌ و فقط‌ با آواز بلند دعا می‌خواند كه‌ بلا از سر خودش‌ به‌ خیر بگذرد!

چند زنی‌ كه‌ برای‌ تداوی‌ از افغانستان‌ به‌ پاكستان‌ آمده‌ بودند و فلم‌ را دیدند، می‌گفتند: «ما مخملباف‌ را نمی‌شناسیم‌ او بیگانه‌ است‌ ولی‌ این‌ "دختر فلم‌" كه‌ انگلیسی‌ را روانتر از فارسی‌ گپ‌ می‌زند هم‌ باید ضد افغان‌ باشد كه‌ حاضر شده‌ در فلمی‌ ظاهر شود كه‌ مردم‌ تحت‌ ستمش‌ را اینقدر بی‌عزت‌، بی‌وقار، بی‌شهامت‌، نامرد و نازن‌ معرفی‌ می‌نماید. او به‌ منظور تسخیر قلب‌ و ذهن‌ مردم‌ افغانستان‌ نه‌ بلكه‌ ادای‌ خوش‌ خدمتی‌ به‌ "ائتلاف‌ شمال‌" فلم‌ ساخته‌ است‌.»

راستی‌ شهرنوش‌ عزیز، شما هیچگاه‌ به‌ این‌ صرافت‌ نیفتیدید كه‌ اگر چه‌ زنان‌ افغانستان‌ ستمكش‌ترین‌ انسان‌های‌ كره‌ زمین‌ به‌ حساب‌ می‌روند، ولی‌ چه‌ بهتر كه‌ آقای‌ مخملباف‌ فلمی‌ «با ساختار خوبی‌» به‌ مراتب‌ خوبتر از «سفر قندهار» درباره‌ زنان‌ رزمنده‌ی‌ دربند و تجاوزات‌ اسلامی‌ وغیره‌ جنایت‌های‌ رژیم‌ نسبت‌ به‌ آنان‌ و یا زنان‌ و مادران‌ و خواهران‌ هنرمندان‌ شهید می‌ساخت‌ تا دنیای‌ تا اندازه‌ای‌ آشنا به‌ رنج‌های‌ زنان‌ افغانستان‌، زنان‌ ایرانِ در چنگال‌ رژیمی‌ تبهكار را از یاد نبرد؟ البته‌ بعدها توجهی‌ انسانی‌ و شرافتمندانه‌ به‌ افغانستان‌، پری‌ در كلاهش‌ خواهد بود.

بیشتر از این‌ لازم‌ نیست‌ از سایه‌ شونیزم‌ نوع‌ «ولایت‌ فقیه‌» بر فلم‌ «سفر قندهار» سخن‌ گفت‌. آذردرخشان‌ آن‌ را به‌ شایستگی‌ بیان‌ داشته‌ و مجدداً باید از او تشكر نمود كه‌ با حركت‌ از موضعی‌ قاطع‌ علیه‌ ارتجاع‌ «خودی‌»، به‌ دفاع‌ از ملتی‌ اسیر فاشیزم‌ دینی‌ بر می‌خیزد.

چه‌ خوب‌ بود كه‌ یك‌ یك‌ انتقادهای‌ وی‌ را رد می‌كردید تا احتمالاً ما نیز به‌ اشتباه‌ یا اشتباهاتی‌ از خود می‌رسیدیم‌. حالا هم‌ دیر نشده‌ است‌.

ولی‌ حرف‌ دل‌ ما این‌ نیست‌. حرف‌ تكراری‌ دل‌ ما اینست‌ كه‌ هم‌ خوب‌ و بد «پیام‌ زن‌» را نادیده‌ بگیرید هم‌ مطلب‌ آذردرخشان‌ را و هم‌ از بابت‌ ویرانی‌ مجسمه‌ بودا و تاراج‌ تمامی‌ گنجینه‌های‌ تاریخی‌ توسط‌ «ائتلاف‌ شمال‌» و حتی‌ از تباهی‌ مردم‌ افغانستان‌ زیاد خود را جگرخون‌ نسازید. مبارزه‌ و پیروزی‌ شما مبارزه‌ و پیروزی‌ ماست‌. بروید و هنر تان‌ را خنجری‌ بر حنجره‌ی‌ جمهوری‌ اسلامی‌ بسازید، بروید و با آن‌ قلم‌ قدرتمند درباره‌ «طوبا»ها و مشكلات‌ شان‌ نه‌ بلكه‌ صاف‌ و ساده‌ درباره‌ اشرف‌دهقانی‌ها بنویسید كه‌ «معنای‌ شب‌» را با رنج‌ و رزم‌ خود و شیارهای‌ خون‌ خواهران‌ و برادران‌ خود تا مغز استخوان‌ حس‌ كرده‌ و شناسانده‌ اند.

از توجه‌ تان‌ به‌ این‌ تمنای‌ فروتنانه‌ و صمیمی‌ قبلاً از شما سپاسگزاریم‌.




پیــوست‌ هـا

شونیزم‌ شاهی‌ و شیخی‌ آقای‌ مخملباف‌ در این‌ جمله‌ها از ده‌ها جمله‌ مقاله‌اش‌، زننده‌تر از فلمش‌ پیداست‌:

«تاریخ‌ پیدایش‌ افغانستان‌، تاریخ‌ جدایی‌ افغانستان‌ از ایران‌ است‌. تا ۲۵۰ سال‌ پیش‌ افغانستان‌ یكی‌ از استان‌های‌ ایران‌ بوده‌ است‌.»

هر چند با توجه‌ به‌ پسماندگی‌ رقت‌انگیز و شرم‌آور كنونی‌ جهادی‌زا و طالب‌زا شدن‌ این‌ سرزمین‌، تفاخر به‌ گذشته‌های‌ دور و فاتحان‌ خونریز را جز خودفریبی‌، خوشكه‌ بانكگی‌ و مصداق‌ «پهلوان‌ زنده‌ خوش‌ است‌» نمی‌دانیم‌، ولی‌ داشتن‌ تاریخ‌ چند هزار ساله‌ی‌ افغانستان‌ براساس‌ منابع‌ بیشمار تاریخی‌ مستند است‌.

از طرف‌ دیگر برای‌ یك‌ شوونیست‌ این‌ افتخاری‌ شمرده‌ شده‌ نمی‌تواند كه‌ یكی‌ از «استان‌هایش‌» ۲۵۰ سال‌ است‌ كه‌ از آن‌ بریده‌ است‌!

مردم‌ افغانستان‌ و ایران‌ و مانند آنها تنها زمانی‌ می‌توانند احساس‌ مباهات‌ و سرافرازی‌ كنند كه‌ ننگ‌ فاشیزم‌ دینی‌ را از ریشه‌ بركنده‌ و به‌ آزادی‌ و رفاه‌ و ترقی‌ دست‌ یابند.

«هر افغانی‌ تا از كشور خویش‌ خارج‌ نمی‌شود و دیگران‌ او را به‌ تحقیر یا ترحم‌، افغانی‌ خطاب‌ نمی‌كنند خود را افغانی‌ نمی‌داند. در درون‌ افغانستان‌ هر افغانی‌ یا پشتون‌ است‌ یا هزاره‌ یا ازبك‌ یا تاجیك‌.»

«حتی‌ افغانیان‌ مهاجر كه‌ مدت‌ ۱۰ سال‌ است‌ در شرایط‌ سخت‌ اردوگاه‌های‌ ایران‌ زندگی‌ می‌كنند حاضر نیستند هویت‌ ملی‌ خود را بعنوان‌ افغان‌ بپذیرند و هر یك‌ با نام‌ پشتون‌ و تاجیك‌ و هزاره‌ هنوز حتی‌ در اردوگاه‌های‌ آوارگی‌ با هم‌ درگیرند. هنوز افراد اقوام‌ افغان‌ با هم‌ ازدواج‌ نمی‌كنند. با هم‌ داد و ستد تجاری‌ ندارند و بر سر كوچكترین‌ نزاعی‌، خطر خونریزی‌های‌ دسته‌جمعی‌ بروز می‌كند.... تاجیك‌ و هزاره‌ بزرگترین‌ دشمن‌ خود را در روی‌ كره‌ زمین‌ پشتون‌ها می‌دانند و پشتون‌ها بزرگترین‌ دشمن‌ خود را تاجیك‌ و ازبك‌ و هزاره‌.»

در این‌ جا آقای‌ مخملباف‌ یگانه‌ چیزی‌ را كه‌ نمی‌خواهد ببیند نقش‌ خاینانه‌ احزاب‌ جنایتكار دینی‌ است‌ كه‌ قومپرستی‌ تنها راه‌ بقا و حتی‌ ایجاد آنها بود، سیاستی‌ كه‌ از طرف‌ دولت‌های‌ پاكستان‌، عربستان‌ و ایران‌ با حرارت‌ پشتیبانی‌ می‌شد و هر كدام‌ از آن‌ دولت‌ها احزاب‌ سرسپرده‌ خود را از این‌ و آن‌ قوم‌ و مذهب‌ در افغانستان‌ تشكیل‌ داده‌ و تا امروز آنها را زیر پوشش‌ مادی‌ و معنوی‌ خود دارند.

با انكار نقش‌ اساسی‌ فاشیست‌های‌ دینی‌ در به‌ جان‌ انداختن‌ اقوام‌ و مذاهب‌، آقای‌ مخملباف‌ بهترین‌ خدمت‌ ممكن‌ را به‌ تروریست‌های‌ افغانی‌ و برادران‌ ایرانی‌ شان‌ ارزانی‌ می‌دارد.

باور كردنی‌ نیست‌ ولی‌ واقعیت‌ است‌ كه‌ وی‌ حتی‌ دلیل‌ مهاجرت‌ ملیون‌ها نفر را به‌ پاكستان‌ و ایران‌ هم‌ تجاوز روس‌ها و ستمكاری‌ و سگ‌ جنگی‌های‌ بنیادگرایان‌ (با معذرت‌ از سگ‌ها!) نمی‌داند: «سی‌ در صد مهاجرت‌ مردم‌ افغانستان‌ اولین‌ دلیلش‌ عادت‌ دوران‌ دامداری‌ است‌... مهاجرت‌ واكنش‌ طبیعی‌ مردمان‌ دوران‌ دامداری‌ است‌.»

اینجاست‌ كه‌ شونیزم‌ با وقاحت‌ گره‌ می‌خورد. مخملباف‌ در برخورد به‌ زنان‌ افغانستان‌ نیز می‌كوشد از خط‌ بنیادگرایان‌ عدول‌ نكند و درین‌ مورد بیگمان‌ كاسه‌ داغتر از رژیم‌ و عوامل‌ معروفش‌ داكترچنگیزپهلوان‌ و مسعودبهنود است‌: «هنوز مترقی‌ترین‌ افراد شناخته‌ شدۀ‌ افغانستان‌ در مورد این‌ سوال‌ كه‌ چنانچه‌ در افغانستان‌ انتخاباتی‌ صورت‌ گیرد آیا زنان‌ در این‌ انتخابات‌ حق‌ رأی‌ دارند می‌گویند: "هنوز جامعۀ‌ افغانی‌ آمادگی‌ حضور زنان‌ در انتخابات‌ را ندارد"».

البته‌ مخملباف‌ نام‌ هیچكدام‌ از این‌ «مترقی‌ترین‌ افراد» را نمی‌آورد كه‌ می‌دانستیم‌ اگر آنان‌ چند مرتجع‌ و بنیادگرای‌ فرومایه‌ نیستند پس‌ چگونه‌ می‌توانند «مترقی‌ترین‌ افراد شناخته‌شده‌» باشند كه‌ این‌ طور بیشرمانه‌ دروغ‌ می‌گویند؟ مگر حتی‌ دهه‌ها پیش‌ زنان‌ «آمادگی‌ حضور در انتخابات‌» را نداشتند و در پارلمان‌ نمایندگان‌ زن‌ چهره‌های‌ سرشناسی‌ نبودند؟

«عده‌ای‌ هم‌ معتقدند زنی‌ كه‌ زیر برقع‌ افغان‌ اسیر است‌ در بعضی‌ مواقع‌ خودش‌ هم‌ ممكن‌ است‌ فكر كند كه‌ اگر برقع‌ را بردارد و یك‌ چادر كه‌ صورتش‌ چون‌ برقع‌ پوشیده‌ نیست‌ بپوشد، بعید نیست‌ كه‌ به‌ قهر خدا سنگ‌ سیاه‌ شود.»

در وجود خرافات‌ و عقب‌ماندگی‌ دهشتناك‌ زن‌ و مرد در افغانستان‌ بنیادگرا گزیده‌ جای‌ تردید نیست‌ ولی‌ تعمیم‌ و تنزل‌ دادن‌ قضیه‌ در حد یك‌ چنین‌ فكاهی‌هایی‌ فقط‌ كار یك‌ برتری‌طلب‌ بنیادگراست‌. آقای‌ مخملباف‌ قادر نیست‌ از بین‌ ۱۰ ملیون‌ زن‌ افغانستان‌ حتی‌ ۱۰هزار زن‌ را هم‌ با آن‌ ذهنیت‌ مفلوك‌ پیدا كند. تا وی‌ منابع‌ این‌ گونه‌ ادعاهایش‌ را بدست‌ نداده‌، نمی‌توان‌ امكان‌ تحریف‌ها و خیالبافی‌های‌ «هنرمندانه‌» خود ایشان‌ را منتفی‌ دانست‌. آیا منبع‌ او همان‌ «مترقی‌ترین‌ افراد شناخته‌شده‌» است‌؟

«برای‌ جامعه‌ دامدار افغانستان‌ دورۀ‌ امان‌اله‌خان‌ كه‌ داشتن‌ مركب‌ اسب‌ در مقایسه‌ با قاطر هنوز یك‌ نوع‌ تفاخر و اشرافیت‌ بود، رولزرویس‌ یك‌ دهن‌ كجی‌ بزرگ‌ به‌ اقوام‌ دامدار و محروم‌ محسوب‌ می‌شد. جنگ‌ مدرنیزم‌ و سنت‌ در ماهیت‌ خود در بدو ورود جنگ‌ «رولزرویس‌ و قاطر» است‌. جنگ‌ فقر و غناست‌.»

«مدرنیزم‌ مورد بحث‌ ما در افغانستان‌ با دو مشكل‌ اساسی‌ روبروست‌. اول‌ با مبنای‌ اقتصادی‌، دوم‌ با واكسیناسیون‌ سنت‌ افغان‌، در مقابل‌ مدرنیزم‌ زودرس‌.»

آقای‌ مخملباف‌ به‌ قول‌ خودش‌ ۱۰هزار صفحه‌ راجع‌ به‌ افغانستان‌ خوانده‌ اما گویی‌ درین‌ ۱۰هزار صفحه‌ كلمه‌ای‌ در باب‌ توطئه‌های‌ بریتانیا و استفاده‌ از عقاید دینی‌ مردم‌ برای‌ مقاصد استعماری‌اش‌ و سیاست‌ مشهور «تفرقه‌ انداز و حكومت‌ كن‌» آن‌، پدیده‌ بچه‌سقأها و ملای‌ لنگ‌ها و حضرت‌ شوربازارها (ملایان‌ مزدور انگلیس‌) و.... به‌ چشمش‌ نخورده‌ است‌! نه‌، این‌ها را می‌داند بعید است‌ تاریخ‌ غبار را ندیده‌ باشد ولی‌ به‌ حكم‌ وجیبه‌ مقدس‌ ـتطهیر ارتجاع‌ مذهبی‌ و بنیادگرایان‌ـ باید آن‌ها را نادیده‌ گیرد. باید با هر دو دست‌ بر سر «سنت‌ و خلق‌ و خوی‌ افغان‌» بكوبد و نه‌ امپلقی‌ بر خیانتكاران‌ دین‌ پناه‌.

دفاع‌ از آدمكشان‌ بنیادگرا مرز نمی‌شناسد: «وقتی‌ از بیرون‌ به‌ جنگ‌ افغان‌ها با شوروی‌ می‌نگری‌، مقاومت‌ یك‌ ملت‌ را می‌بینی‌. اما وقتی‌ از درون‌ آن‌ را مشاهده‌ كنی‌، در می‌یابی‌ كه‌ هر قومی‌ از دره‌ای‌ كه‌ خود در آن‌ گرفتار بوده‌، دفاع‌ كرده‌ است‌ و وقتی‌ دشمن‌ خارجی‌ بیرون‌ رفته‌، دوباره‌ هر كس‌ درۀ‌ خود را مركز جهان‌ دانسته‌ است‌.»

چشمان‌ «هنرمند افغانستان‌ شناس‌» اما بسته‌ می‌شود كه‌ ببیند آنانی‌ كه‌ «درۀ‌ خود را مركز جهان‌» می‌دانند بنیادگرایان‌ پلیدی‌ اند كه‌ عموماً توسط‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ كمك‌ و وچ‌ می‌شوند.

لیكن‌ آوردن‌ كلمات‌ «مقاومت‌ یك‌ ملت‌» را باید خطای‌ لفظی‌ آقای‌ مخملباف‌ تلقی‌ كرد زیرا معتقد است‌: «مبارزان‌ واقعی‌ افغانستان‌، این‌ كوه‌های‌ سربفلك‌ كشیدۀ‌ افغانستانند كه‌ تسلیم‌ نمی‌شوند، نه‌ مردم‌ گرسنۀ‌ آن‌»!

خانم‌ پارسی‌پور، حالا معنای‌ حرف‌های‌ آذردرخشان‌ در مورد بینش‌ شونیستی‌ فلمساز «خوش‌ ساخت‌» را می‌توانید درك‌ كنید؟

حیف‌ كه‌ به‌ استثنای‌ بنیادگرایان‌ هیچ‌ گروهی‌ از مردم‌ تهیدست‌ چه‌ ازبك‌ چه‌ پشتون‌ چه‌ هزاره‌ و چه‌ تاجیك‌ حتی‌ عقب‌مانده‌ترین‌های‌ شان‌، از این‌ افكار آقای‌ مخملباف‌ نشنیده‌ بودند وگر نه‌ خلاف‌ مهمان‌نوازی‌ افغانی‌ به‌ هر شكل‌ مقتضی‌ حین‌ فلمبرداری‌اش‌ به‌ وی‌ می‌فهماندند كه‌ كوه‌ها را به‌ عوض‌ آنان‌ گرفتن‌ و به‌ جای‌ تحقیر مشتی‌ جنایتكاران‌ بنیادگرا، تحقیر ملتی‌ درمانده‌ اما آزادی‌دوست‌ چقدر اشتباه‌ و بی‌انصافی‌ است‌. تا سپس‌ اگر از این‌ هم‌ بیشتر از چته‌ می‌برآمد، چندان‌ دردی‌ نمی‌داشت‌.

در جایی‌ آقای‌ مخملباف‌ نسبت‌ به‌ ملت‌ افغانستان‌ «لطف‌» به‌ خرج‌ می‌دهد:

«نمی‌توان‌ تعریف‌ شغلی‌ یك‌ ملت‌ ۲۰ ملیونی‌ را براساس‌ نیم‌میلیارد دلار كشت‌ خشخاش‌ محاسبه‌ كرد. پس‌ اطلاق‌ صفت‌ قاچاقچی‌ تریاك‌ به‌ ملت‌ افغانستان‌ غیرواقعی‌ است‌ و فراگیر نیست‌.»

می‌بینید، خانم‌ پارسی‌پور؟ این‌ ملت‌ صرفاً قدمی‌ فاصله‌ دارد از سوداگر مرگ‌ شدن‌. آیا فلمساز «خوش‌ ساخت‌» از این‌ بیمارگونه‌تر می‌تواند سیمای‌ ملتی‌ را كریه‌تر و منفورتر بنمایاند؟

یعنی‌ اگر درآمد خشخاش‌ مثلاً فقط‌ ۵ یا ۶ برابر بیشتر می‌بود، آن‌ گاه‌ آقای‌مخملباف‌ با محاسبات‌ هنرمندانه‌اش‌ (تقسیم‌ عادلانه‌ درآمد قاچاقبران‌ هیروئین‌ بر كل‌ نفوس‌ افغانستان‌! درست‌ مثل‌ این‌ كه‌ مردم‌ ایران‌ را از درآمدهای‌ عظیمی‌ كه‌ رژیم‌ اسلامی‌ ایران‌ از قبل‌ نفت‌ وغیره‌ به‌ جیب‌ می‌زند، مستفید و برخوردار بدانیم‌) ۲۵ ملیون‌ ملت‌ افغانستان‌ را ملتی‌ قاچاقچی‌ تعریف‌ می‌كرد.

و در مقام‌ فیلسوفی‌ دلسوز به‌ ملت‌ افغانستان‌ می‌اندیشد:

«و من‌ مانده‌ام‌ كه‌ چگونه‌ قرار است‌ حتی‌ جبهۀ‌ متحد شمال‌ پس‌ از پیروزی‌ احتمالی‌ بر طالبان‌ مردم‌ افغانستان‌ را سیر كند؟»

یعنی‌ رویكار آمدن‌ «ائتلاف‌ شمال‌» حتمی‌ است‌؛ یعنی‌ این‌ جنایتكاران‌ سودای‌ سیر كردن‌ و بهزیستی‌ مردم‌ را در سر دارند به‌ شرطی‌ كه‌ این‌ ملت‌ بی‌هویت‌ و ارتجاع‌پسند و بی‌فرهنگ‌ و «واكسینه‌ شده‌ مقابل‌ مدرنیزم‌» قدر آنان‌ را بشناسند.

اما شونیست‌ هنرمند ما در تفكر و توصیه‌ برای‌ ملتی‌ گرفتار آنجا به‌ قول‌ ایرانیان‌ سنگ‌ تمام‌ می‌گذارد كه‌ می‌نویسد: «شاید امروزه‌ بعد از ۲۰ سال‌ جنگ‌ طولانی‌ خارجی‌ و داخلی‌، مردم‌ افغانستان‌ به‌ آنجایی‌ رسیده‌ باشند كه‌ بگویند خدا كند یكی‌ كه‌ از همۀ‌ ما زورمندتر است‌ كار ما ملت‌ را یكسره‌ كند و به‌ تقدیر تاریخی‌ افغانستان‌ جهتی‌ یكسویه‌ دهد. هر چند جهتی‌ ناخوشایند.»

واقعاً ملتی‌ كه‌ اگر كوه‌هایش‌ نمی‌بود تا حالا روس‌ها چه‌ كه‌ برادر كریم‌خلیلی‌ به‌ همكاری‌ برادر امیرصاحب‌ اسماعیل‌خان‌ آن‌ را فتح‌ كرده‌ به‌ جمهوری‌ عزیز اسلامی‌ ایران‌ تقدیم‌ می‌داشت‌، آرزویی‌ غیر از این‌ خواهد داشت‌؟

خانم‌ شهرنوش‌ پارسی‌پور، اگر تفاوت‌ این‌ حرف‌های‌ مخملباف‌ را با حرف‌های‌ یك‌ متخصص‌ ساواكی‌ یا ولایت‌ فقیه‌ راجع‌ به‌ افغانستان‌ پیدا كردید به‌ ما هم‌ خبر بدهید. (جمله‌های‌ مخملباف‌ از مقاله‌اش‌ در «روزگارنو» شماره‌ ۲۲۶ نقل‌ شده‌ اند.)

آیا محسن‌مخملباف‌ با رژیم‌ وداع‌ كرده‌ است‌؟

در جلد سوم‌ چاپ‌ ۱۳۸۰ «صد سال‌ داستان‌ نویسی‌ ایران‌» از حسن‌میرعابدینی‌ می‌خوانیم‌:

«او كه‌ در دوران‌ شاه‌ چند سالی‌ را به‌ عنوان‌ مبارز اسلامی‌ در زندان‌ گذرانده‌ بود، در نخستین‌ سال‌های‌ پس‌ از انقلاب‌ از فعالان‌ "حوزه‌ اندیشه‌ و هنر اسلامی‌" شد... ویژگی‌ مخملباف‌، تفكر مذهبی‌ اوست‌. به‌ راستی‌ او فعال‌ترین‌ كسی‌ است‌ كه‌ در زمینۀ‌ جهت‌ دادن‌ هنر و ادبیات‌ معاصر به‌ سوی‌ اعتقادات‌ دینی‌ گام‌ برداشته‌ و موفق‌ترین‌ هنرمند مذهبی‌ پس‌ از انقلاب‌ هم‌ هست‌. او را می‌توان‌ نماینده‌ نویسندگانی‌ دانست‌ كه‌ در "حوزه‌" گرد آمده‌ اند و آثاری‌ مبتنی‌ بر جهان‌بینی‌ اسلامی‌ در تایید باورهای‌ نظام‌ نوشته‌ اند. او در "قصه‌نویسی‌" می‌كوشد مبانی‌ اندیشۀ‌ ادبیات‌ اسلامی‌ را تئوریزه‌ كند. در مصاحبه‌ای‌ اعتقاد به‌ "جهان‌بینی‌ غیب‌، شهادت‌ و عالم‌ پس‌ از مرگ‌" را به‌ عنوان‌ ویژگی‌های‌ كار خود بر می‌شمارد: "سبك‌ من‌ منبعث‌ از قرآن‌ است‌. به‌ گونه‌ای‌ كه‌ از واقع‌گرایی‌ به‌ فراواقع‌گرایی‌ كشیده‌ می‌شود. به‌ همانگونه‌ كه‌ در كتاب‌ مقدس‌ ما نیز انسان‌ و خداوند حیاتی‌ مشترك‌ داشته‌، لذا در داستان‌های‌ من‌ واقع‌گرایی‌ و فراواقع‌گرایی‌ پهلو به‌ پهلوی‌ هم‌ زده‌ و منتج‌ به‌ یك‌ تكنیك‌ روایی‌ مشخص‌ می‌گردد."

مخملباف‌ در نخستین‌ نوشته‌ها و فیلم‌هایش‌ تیپ‌ها و بیانی‌ تجریدی‌ را برای‌ آفرینش‌ آثاری‌ عقیدتی‌ به‌ كار می‌گیرد. در این‌ آثار به‌ تقابل‌ دو جهان‌بینی‌ مادی‌ و الهی‌، بی‌هویت‌ شدن‌ آدم‌ها در چنبرۀ‌ تشكیلات‌ سیاسی‌ و تردید ایدئولوژیك‌ مادی‌گرایان‌ می‌پردازد (مثل‌ "حصار در حصار") و بر مرگ‌، به‌ عنوان‌ عامل‌ هشدار دهنده‌ای‌ كه‌ منحرفان‌ از صراط‌ مستقیم‌ را به‌ توبه‌ فرا می‌خواند، تأكید می‌كند. در همه‌ آثارش‌ مرگ‌ وسوسۀ‌ اساسی‌ ذهن‌ اوست‌.

در آثاری‌ كه‌ پس‌ از فیلم‌های‌ اخلاقی‌ "توبه‌ نصوح‌" و "استغاذه‌" و فیلم‌های‌ انتقادی‌ "دستفروشی‌" و "بایسكل‌ران‌" پدید می‌آورد خویشتنداری‌ بیشتری‌ از خود نشان‌ می‌دهد. در این‌ آثار عرفان‌ بر سیاست‌ چیرگی‌ می‌یابد و قهرمانان‌ با جملات‌ قصار فیلسوف‌ مأبانه‌ به‌ انتقاد از تغییر مشی‌ اقتصادی‌ در جامعه‌ و اخلاقیات‌ مردم‌ می‌پردازند.

نویسنده‌ تلخ‌ اندیشانه‌ به‌ ویرانی‌ روح‌ می‌پردازد، زندگی‌ مردم‌ اعماق‌ را با قدرگرایی‌ تیره‌ای‌ وصف‌ می‌كند و فقر، نومیدی‌ و جنون‌ آنان‌ ـ به‌ ویژه‌ زنان ـ را برجسته‌ می‌سازد. دنیای‌ آثار او دنیای‌ بیماری‌ است‌ كه‌ فقر و جهل‌ بر آن‌ سیطره‌ دارد. آدم‌ها در فضایی‌ خشن‌ و وهم‌آلود از بلایی‌ به‌ بلایی‌ دیگر در می‌غلتند تا زمانی‌ كه‌ مرگ‌ در رباید شان‌.»

«در "یادداشت‌های‌ روزانه‌" ـ از مجموعۀ‌ مخملباف‌ـ دختری‌ عزیمت‌ به‌ كردستان‌ و مبارزه‌ با گروهگ‌ها را بر ازدواج‌ ترجیح‌ می‌دهد و شهید می‌شود.»

این‌ مطلب‌ در «شهروند» شماره‌های‌ ۷۵۸ و ۷۵۹ انتشار یافته‌ بود اما متأسفانه‌ با حذف‌ تقریباً تمامی‌ ناخنك‌ها و برخی‌ كلمات‌ كه‌ در این‌ جا اصلاح‌ شده‌ اند.




یادداشت ها:

۱) غیر از شیر پنجشیر كه‌ معرف‌ حضور است‌، سه‌ شیر در شمال‌ (دوستم‌ و عطا و داوود)، شیر غرب‌ (اسماعیل‌) و شیر شرق‌ (حاجی‌ قدیر) داریم‌ كه‌ این‌ آخری‌ گویا نتوانست‌ در یك‌ كنام‌ با شیرهای‌ وزارت‌ دفاع‌ و خارجه‌ و معارف‌ بسازد و دریده‌ شد. به‌ اینان‌ اگر «شیر» خطاب‌ نشود گویا مورد شدیدترین‌ توهین‌ واقع‌ شده‌ اند.
سلطان‌ جنگل‌ دیگر ما همان‌ اسحق‌نگارگر شاعر و نویسنده‌ی‌ طالبی‌ می‌باشد كه‌ غیرتی‌تر از همتاهایش‌ هست‌ و خود را مصرانه‌ «شیرنر» می‌نامد!
اگر قضیه‌ برای‌ تان‌ جالب‌ بود مقاله‌ «معراج‌ آن‌ مومن‌ و هبوط‌ این‌ مرتد» شماره‌ ۴۴ «پیام‌ زن‌» را ببینید.

۲) خدا قدم‌ «بورژوازی‌» آزادیخواه‌ و خواستار رشد صنعتی‌ افغانستان‌ را نیك‌ كند. اما «بورژوازی‌» متشكل‌ از «حیوانات‌ ماقبل‌ تاریخ‌» یا همجنسان‌ «ائتلاف‌ شمال‌» شان‌ خاین‌ اند و ایادی‌ همان‌ «امپریالیزم‌».
ولی‌ مردم‌ ما «كمونیزم‌» را تا هنوز تجربه‌ نكرده‌ اند تا بتوان‌ حكم‌ صادر كرد كه‌ «جلو رشد افغانستان‌» را می‌گرفت‌ یا نه‌.

۳) مشروط‌ بر این‌ كه‌ «امپریالیزم‌» را براساس‌ مثلاً «فرهنگ‌ ویبستر» در كنترول‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ داشتن‌ و فتح‌ مناطق‌ و كشورهای‌ رشد نیافته‌، بدانیم‌ و نه‌ فرشته‌ نجات‌.

۴) و مگر هم‌ اكنون‌ هم‌ بریتانیا و امریكا نیستند كه‌ از یك‌ سو ظاهراً برای‌ صلح‌ بین‌ دو كشور غمزده‌ زحمت‌ می‌كشند ولی‌ از سوی‌ دیگر به‌ هر دو اسلحه‌ می‌فروشند؟ و مگر واقعاً باید بپذیریم‌ كه‌ امریكا از برنامه‌ اتمی‌ پاكستان‌ با خبر نبود؟

۵) همین‌ چند ماه‌ پیش‌ بود كه‌ هفته‌نامه‌ «امید» و «صدای‌ آزادی‌» رادیو محلی‌ در امریكا (هر دو مربوط‌ باند احمدشاه‌ مسعود نامزد جایزه‌ نوبل‌!) مثل‌ طالبان‌ فتوای‌ قتل‌ ما را صادر نمودند. اطلاعات‌ بیشتر در سایت‌ ما.

آخرین مطالب