كارگر ـ كانادا،
از نامه گرم تان تشكر میكنیم. نامه جداگانهای برای تان ارسال شد. موفق باشید.
* * *
س.ع. ـ راولپندی،
از نامه تان تشكر. نامه جداگانهای برای تان ارسال شد.
* * *
از مكتب «راوا» در خدمت زنان
هاجره ـ كابل،
در نامه خود مینویسند:
«خواهران گرامی، خدمت تمام دست اندركاران مجله "پیامزن" سلام و احترامات قلبیام را تقدیم میدارم. امید كماكان در كار و پیشبرد فعالیتهای تان و انتشار این مجله كه چراغ روشنی است برای تمام مردم و بخصوص زنانِ محروم از حق انسان بودن، موفق باشید.
خودم زمانی در مكتب وطن مربوط "راوا" درس میخواندم و حالا در یكی از ولایات افغانستان مصروف تدریس به دخترانِ محروم از حق سواد میباشم. از این بابت عاید ناچیزی بدست میآورم كه برای بار اول مجموعه آنرا بعنوان كمك ناچیزم برای شما ارسال داشتم.»
• خواهر جان، كار و فعالیت تان جهت باسواد ساختن دختران كشور ما در وضعیتی كه حتی برای آموختن سواد، ریسك بزرگی را متقبل میشوند، موجب افتخار ماست.
از ارسال مبلغ ۰۰۰/۱۰۰ افغانی اطمینان داده سپاسگزاریم. موفقیت شما آرزوی ماست.
* * *
فاطمه اكبر ـ كویته،
از نامه تان سپاسگزاریم. امیدواریم معلومات بیشتر در مورد كار و فعالیت تان بدهید. اگر مایل به دریافت نشریات ما باشید برای ما بنویسید. موفق باشید.
* * *
نشریه «پشمك» ـ كانادا،
از نامه و تبریك سال نو ممنونیم. متقابلاً سال نو را برای تان با ارسال كارتی تهنیت گفته بودیم. موفق باشید.
* * *
«پیامزن» منجی زنان ستمدیدهی افغانستان
ع. ب. ـ پشاور،
در نامه خود مینویسند:
«این جانب ع.ب. به حیث معلم در یكی از مكاتب شهر كابل ایفای وظیفه مینمودم. بعد از ویرانی و مصیبت بر كشور عزیزم كه مانع درس و تعلیم، آزادی و كار زنان و حتی مردان با دانش گردید، ترك وطن نموده رهسپار پشاور گردیدم.
دردها، رنجها و نابسامانیهای زندگی احساسات درونیام را تحریك نمود و همه حالات جامعه را بصورت نظم روی صفحه مینگاشتم، متأسفانه هیچ ارگان نشراتی را نیافتم كه بتوانم اشعارم را از آن طریق به هموطنانم عرضه نمایم.
درین اواخر با "پیامزن" آشنایی حاصل نمودم، بعد از مطالعهی چند شماره درك نمودم كه زنان به همین وسیله میتوانند آلام خود را ابراز نمایند. زیرا "پیامزن" در جهت آزادی و استقرار عدالت اجتماعی و حكومت مردمی، به حیث پیشاهنگ زنان میرزمد و من آنرا یگانه منجی زنان ستمدیدهی افغانستان یافتم و آرزو دارم مرا به حیث همكار خود قبول نمایید.»
• دوست گرامی، منتظر دریافت اشعار شماییم، با درنظرداشت این نكته كه «شعر باید خنجری باشد برحنجرهی دژخیمان» هر آنچه درین راستا تصویر شده باشد، آنرا در صفحات «پیام زن» خواهید یافت. اما در رابطه با شعر ارسالی تان بنام «غربت خانه» باید یاد آور شد كه ما هرگز «راه» را از «اختیار» نخواهیم داد، راه زنان كشور ما، راه ما و شما روشن و عیان است، یا باید از هر طریق ممكن علیه جنایتكاران جهادی و طالبی تا نابودی كامل شان مبارزه را ادامه دهیم و یا هم مثل خانمها و آقایان سازشكار و جبون سكوت مرگبار اختیار نموده و عملاً به آلت دست آنان مبدل شویم. دوست گرامی، ما و شما باید خودمان درد مشترك را مداوا باشیم .
* * *
عاقله روشن ـ اسلامآباد،
از نامه و شعر ارسالی تان ممنونیم. قسمتی از شعر تان را در همین شماره بدست نشر سپردیم.
* * *
تـاكـی
وطندار عزیز من به غمها مبتلا تاكی
اسیر پنجه درد و غم و رنج و جفا تاكی
ز فقر و بینوایی دربدر دركوی و در بازار
پی یك لقمه نان در كوچهها خیل گدا تاكی
به كنج خانه دور از درس و در بند جهالتها
هزاران مرد و زن بیعلم و ز دانش جدا تاكی
به این میهنفروشان، نوكران روس و پاكستان
به طالب این دشمن علم و فرهنگ اقتدا تاكی
ز قتل و غارت و ظلم و جفای جنگ سالاران
به هر سو جوی خون جاری بود چون كربلا تاكی
به زیر تار هر ریشش بود صد دام مكاری
پی صید دل بیچارگان كذب و ریا تاكی
* * *
«پیام زن» باندی نیوكه
م.ن ـ جلال آباد،
داسی لیكی: «... ستاسو د نشریاتی مجلی ځینی شماری ځما لاس ته راځی او زهیی په خورا غور سره لولم... په رښتیا سره چی ټول مطالبیی د گرانو وطنوالو د ذهنیت د روښانولو لپاره مفید دی... او ددی مجلی مطالب یواځینی نشریاتی مطالب دی چی مونږه د جهادی او طالبی ډلو د جنایتونو څخه خبروی... په دی مجله كښی داسی مطالب هم مونږ وینو چی د ځینو اشخاصو په شخصیت باندی متمركز دی، كه چیری دا مطالب د اشخاصو په اجتماعی او سیاسی موقف باندی متمركزی شی ښه به نه وی، بله دا چی دی مجله كی كه د انتقادی او معلوماتی مطالبو تر څنگ د موجوده سیاسی وضعی په تحلیل باندی هم مطالب نشر شی...»
• ښاغلی وروره، خوشحاله یو چی د «پیام زن» مطالب ستاسو د پاملرنی وړ گرځیدلی، له بده مرغه مونږ هم د تا سو له دی خبری سره چی «ددی مجلی مطالب یواځینی نشریاتی مطالب دی چی مونږه د جهادی او طالبی ډلو د جنایتونو څخه خبروی» كاملاً موافق یو. خو سوال دادی چی ولی "پیام زن" په دی برخی كی یواځینی مجله ده؟ ولی نوری مجلی او نشرییی داسی مطالب نه خپروی؟ آیا هغوی د جهادی او طالبی ډلو ټپلو له جنایتونو څخه نه خبریږی او كهیی د خپرولو بودجه نلری؟ خو كه له هیواد څخه بهر د افغانی خپرونو فهرستونو ته یو نظر واچوؤ له ورایه معلومیږی چی د بودجی خبره بالكل مطرح نده ځكه كله چی دومره نور مطالب خپرولای شی ددی ډلو بی ناموسی او جنایتونه، بهرنیو پوری ددوی تړاو، له علم او فرهنگ سره دښمنی... ته هم د خپرولو ځای پیدا كیږی. او دا هم ممكنه نده چی ـ په خاصه توگه روانو حالاتو كی ـ څوك دی افغانان وی او په دی ونه پوهیږی چی جهادیان او طالبان غلاگانی كوی، د خلكو په ناموس باندی تیری كوی؛ ډلهایزی وژنی كوی، له پردیو سره د هیواد پلورنه امضا كوی، د هیواد د فرهنگی آثارو او اقتصادی بنسټونو په سیستماتیكی ورانی لاس پوری كوی، د نجونو او هلكانو د مثبتی زده كړی او علم د خپریدلو مخه نیسی، ماشومان او تنكی ځوانان ددی په ځای چی د پوهی خوا ته وهڅوی د خیرات كنډولی او لږ چی لوی شی كلاشینكوف په لاس كی وركوی او داسی نور. نه، دوی هم ښه پوهیږی او همیی د خپرولو توان لری خو خبره دا ده چی په هر څه سترگی پټوی او غوږوكی گوتی ننه باسی چی گواكی، زه نه څه وینم او نه څه اورم. «پیام زن» هم په خپلو نشراتو كښی همدغه ټـكی په نخښه كړی او غواړی ټول هغه روښان اندی، چی خپلی سترگی او غوږونهیی د خلكو په دردونو او رنځونو پټ ساتلی او خولهیی داسی مطالبو ته وازه كړی چی د چا خبره د خره هم خندا ورته راځی لكه د طبلی او رباب په هكله معلومات، د سمنك پخولو دود دستور او داسی نور، دی ته وهڅوی چی، د طالبی او جهادی جنایتكارانو د رسوا كولو دروند پیتی یواځی «پیام زن» ته پرینږدی او دوی پخپله هم د همدغی ټولنی دیوی روښان فكره غړی په صفت خپل مسئولیت ترسره كړی. په دی په اصطلاح روښان اندو كښی داسی كسان هم شته چی تر پرونهیی د نجیب گوډاگی رژیم ته خدمت كاوه او د هغه هیواد پلورنه او جنایتونه یی توجیه كول خو نن چی د نجیب رژیم نسكور شوی د جهادی او طالبی جنایتكارانو له مخ او لاسونو څخه د وینو او زوؤ په څټلو بوخت دی او ددوی ستاینه كوی. «پیام زن» په خپلو خپرونو كښی ددی ډلو روښان فكرانو رسوا كولو ته ملا تړلی، غواړی ددوی پرویزی (غلبیل) له اوبو راوباسی تر څو لږترلږه نور خلك ددوی په تشو او خاینانه خبرو ونه غولیږی دی كسانو خپل «شخصیت» او «اجتماعی او سیاسی موقف» مخكښی ددی چی مونږ څه ووایو پخپله رسوا كړی دی. او مونږ یواځی غوښتلی په همدغه ټكی ټول خلك وپوهوو. تر هغه ځایه چی ددوی «شخصیت» او «موقف» ددوی ځانی ژوند او مسایلو پوری تړاو لری مونږ هم كار ندی پر لرلی خو كله چی دوی د خلكو له دښمنانو سره غاړه غړی كیږی او د ولسی پرگنو او نړیوالو په سترگو كښی خاوری اچوی دا به د تاریخ په وړاندی گناه نه بلكه خیانت وی كه مونږ پټه خوله د خپلو رنځیدلو خلكو په ژوند باندی د چا د لوبو نندارچیان پاتی شو. ستاسو له نورو روغونكو وړاندیزونو څخه هم ډیره مننه، مونږ هم دا زیار باسو چی د خپل وس سره سم ټول مطالب د اهمیت په ترتیب خپاره كړو. هیله ده چی بیا هم خپلی نیوكی او وړاندیزونه له نورو مطلبونو او گزارشونو سره یوځای راواستوی.
* * *
م. رها ـ آلمان،
در نامه خود مینویسند:
«دوستان عزیز راوا،
دریافت جایزه حقوق بشر و آزادی، برابری و برادری جمهوری فرانسه را به شما تبریك میگویم. شما به خاطر مبارزات تان شایسته چنین قدردانیهایی هستید. امیدوارم این جایزه امكانی فراهم آورد كه صدای تان در سطح وسیعتری در جهان انعكاس یابد.
به اعتقاد من نكتهای در سخنان مادر زمری، كه به نمایندگی از راوا این جایزه را دریافت كرد، جای تامل دارد. ایشان خواستار اعدام گلبدین حكمتیار و مردان او شده بودند. من احساس كینه و درد این مادر را كه هشت فرزندش را از دست داده است، میفهمم. اما تجربه در كشورهامان، افغانستان و ایران، نشان داده است كه با انتقام نه تنها مشكل استبداد حل نمیشود، بلكه اعدام و شكنجه هر بار، بعد از هر انقلاب و تحولی، قربانیان جدیدی میگیرد. من معتقدم كه اعدام و شكنجه و خشونت باید بطور اساسی از برنامههای ما برداشته شود. این چنین شاید روزی موفق شویم كه آنها را بطور كلی از جامعه حذف كنیم. اما محاكمه قاتلان و جانیان، كه خواست مادر زمری هم بوده است، باید باشد و هیچ گذشتی در آن جایز نیست. آنها باید در مقابل مردم پاسخگو باشند. آیا محاكمه علنی آنها در حضور مادران داغدیده و دیگران موثرتر از اعدام شان نیست؟»
دوست عزیز، تشكر قلبی ما را بخاطر تبریك به «راوا» در ارتباط با دریافت جایزه حقوق بشر بپذیرید.
فكر نمیكنیم كلمه «انتقام» از زبان مادر زمری مغایرتی با «محاكمه علنی» به گفته شما داشته باشد. این كلمه از زبان مادری شنیده میشود كه قلبش هشت بار با گلوله جلادان گلبدینی سوراخ سوراخ گردیده و از دیر زمان شاهد جنایت، وطنفروشی، بیدادگری، تجاوز و غارت اوباشان جهادی و طالبی كه در خونآشامی و خیانت روی خمینیها را سفید كرده اند، بوده است.
قلب این مادر و هزاران مادر دیگر، از خشم، كینه و دردی جانكاه میسوزد. نه تنها بخاطر هشت فرزند، بلكه بخاطر آنكه امروز زادگاهش را، ملتش را هم توسط این جانیان برباد رفته و در خون تپیده مییابد. البته این خواست به این معنی نیست كه او نمیخواهد دست قانون و محاكمهای كه شما از آن صحبت میكنید، در میان نباشد. نمیدانیم شما از انتقام چه تصوری كرده اید. شاید او هرگز نخواهد كه به شیوه قصاص طالبان به دست خود گردن گلبدین را از تنهاش جدا كند. او بیشتر از آن از این مردك جانی و بیمار و منحرف نفرت دارد كه مایل باشد لكههای خون ناپاك او را بر دستانش ببیند.
ما هم كه خواستار اشد مجازات گلبدین و نظایرش هستیم، به خواست این مادر و اكثریت مردم عزادار خود، احترام قایلیم و آنان را مستحق واقعی داوری در مورد انتخاب مجازات آن آدمكشان پلید میدانیم.
• دوست عزیز، شاید جالب باشد بدانید كه وقتی آشنایانی میخواستند به مادر زمری راجع به حرفهایش در آن محفل مشورههایی دهند او با آرامش گفت: «بچههایم لطفاً این صحبتهای بسیار دانشمندانه تان را برای خود نگهدارید. درباره گلبدین و دیگر قاتلان فرزندانم زبانم نه بلكه قلب و جگرم آه و دود و اشكی كه از افغانستان بالاست، فریاد میكشد. مرا در این آخر عمر سیاست و دیپلماسی یاد ندهید.»
ما علیرغم آنكه آرزوی افغانستانی را میكنیم كه نخستین كشوری باشد در میان كشورهای عقب افتاده آسیایی، كه در آن حكم اعدام بكلی لغو گردد اما برخلاف عدهای شاعر و نویسنده خودفروخته كه راه معاملهگری با بربرهای جهادیها و طالبی را در پیش گرفته اند و در عینحال در برابر غرب خیلی داد از «حقوق بشر» میزنند، بدون هیچ تردید به این باوریم كه این آرزو فقط زمانی به تحقق خواهد انجامید كه جامعه از لوث عناصر جنایتكار بنیادگرا و غیربنیادگرا پاك شود.
اگر جانبداری ما از الفاظ مادر زمریها دال بر نقض حقوق بشر میشود، در آنصورت باید گفت كه ما چندان هم از آن نوع حقوقبشریها نیستیم و نمیتوانیم باشیم كه با مادر زمریها و صدها و هزاران مادر داغدیده دیگر را در برابر دژخیمانی كه از سر و روی آنان خون فرزندان شان میچكد، به آرامش، گذشت و ترحم دعوت كنیم.
منیره جان ارجمند، اجازه بده همین جا با استفاده از فرصت، فروتنانه امید كنیم كه تا روز خجستهی محاكمه و اشد مجازات جلادان ولایت فقیه كه سینه نسترن، شهره، سوزان، سیما، ناهید و هزاران شرف و شأن دیگر مردم ایران را با گلوله مشبك ساختند، آرام نگیری؛ و نیز بگذار زخمهای روح و جسمت از دست فاشیستهای دینی، با تبدیلی هیچ مهرهای، روی صحنه آمدن هیچ خاتمیای و هیچ مضحكه جدیدی مگر سرنگونی از بیخ و بن رژیم خونبار، التیام نیابند.
* * *
ش. شیرزاده ـ هالند،
نامه تان را بدست آوردیم.از اعلام همكاری تان با «راوا» استقبال میكنیم. نامه جداگانه با شماره ۵۲ «پیام زن» و سایر نشریات برای تان فرستاده شد.
* * *
دستگیرژرفنگر ـ امریكا،
از نامه و اشعار ارسالی تان ممنونیم. قسمتی از نامه و شعر تان «طالب كیست» را همین جا آوردیم:
«... خواهران ارجمند، من در این مدت چند نسخه از "پیام زن" را هر جا با خود برده و با هر امریكایی كه سر خوردم تصاویر دلخراش اخبار و نوشتههای جانگداز آنها را برای شان یكایك تشریح كرده كه هر كدام با دیدن تصاویر و شنیدن اخبار خیلی متأثر شده بعضیها اشك ریختند.»
* * *
طالب كیست؟
كه میگوید كه افغان است طالب؟
با افغان دشمن جان است طالب
به دالر آن كه ناموساش فروخته
ندارد شرم و ننگ آن است طالب
ز امریكا و پاكستان و اعراب
مسلح تا به دندان است طالب
به امر و سود باداران كند جنگ
نفع شان را نگهبان است طالب
شده تركیب از خلقی و اغیار
شریك دزد اخوان است طالب
به مكر و حیله و مردم فریبی
همان ابلیس و شیطان است طالب
سد راه ترقی و تمدن
عدو و خصم نسوان است طالب
بدست تسبیح، به لب آیات قرآن
ببین سرخیل دزدان است طالب
* * *
غوثالدین میر ـ اتریش،
از رسیدن دو نامه، مرامنامه، اساسنامه «كانون فرهنگ افغان در اتریش»، ۳۰۰۰ شلینگ و كمره فلمگیری با سپاس فراوان اطمینان میدهیم. از تلاش شما جهت بدست آوردن كمك به «راوا» از صمیم قلب تشكر مینماییم.
* * *
نشریه «آزادی» ـ لندن،
با سپاس از دریافت نامه و شماره ۱۹ و ۲۰ و كلكسیون «آزادی» اطمینان میدهیم. نامه جداگانه برای تان فرستاده شد. موفقیت تان را خواهانیم.
* * *
دنیا ـ امریكا،
با سپاس نامه و ۷۰ دالر تان را گرفتیم. نامه جداگانهای برای تان ارسال گردید. موفق باشید.
* * *
هادی ـ هالند،
با تشكر دو نامه، كارت تبریك به مناسبت جایزه حقوقبشر و تقویم تان را گرفتیم. نامه جداگانه با شماره ۵۲ «پیام زن» و كاستهای «راوا» برای تان ارسال گردید.
* * *
نامه تان را گرفتیم. «پیام زن» را در بدل قیمت و هزینه پستی آن كه ۳۰ روپیه میشود، بدست آورده میتوانید.
* * *
مریم ـ هالند،
نامه تان را گرفتیم. نامهای جداگانه با شماره ۵۲ «پیام زن» و سایر نشریات برای تان ارسال گردید.
* * *
اكرم شهریار - كانادا،
دوستان ارجمند «پیام زن»،
دستهای تان را میبوسم كه در تنهایی كامل و در محاصره لاشخواران جهادی و اخوانی و خادی و برادران و خواهران پاكستانی و غیرپاكستانی شان، از پاره كردن ماسك لطیفپدرامها، حسنكاكرها، عسكرموسویها، اكرمعثمانها، نبیمصداقها وغیره دست نمیگیرید و در نتیجه خدمت بزرگ و بینظیری در ارتقای آگاهی روشنفكران مبارز ما انجام میدهید.
اهمیت كار شما زمانی برازندگی مییابد كه توجه كنیم اینان نمایندگان باسواد و تحصیلكرده كثیفترین خاینان تاریخ كشور ما هستند و به این حساب به نظر من خطرناكتر از اربابان امیر و امیرك خود به شمار میروند.
دوتبصرهكوچكدارمكهاگرمایلبودیدآنهارادر«پیامزن»بگنجانید:
* * *
اكرمعثمان، لطیف پدرام، نگارگر و... "كاپو"های اخوان
به عقیده من داكتر عسكر موسوی، داكتر اكرم عثمان، داكتر حسن كاكر، نبی مصداق، بیرنگ كوهدامنی، رهنورد زریاب، لطیف پدرام، سمندرغوریانی، مخدوم رهین وغیره كه در «پیام زن» به مثابه سازشكاران با روسها و دستنشاندگان آنان افشأ شده اند، در مقطع كنونی تاریخ پرخون و سیاهی وطن ما، نقش واقعاً «كاپو»های (۱) قلمبدست بنیادگرایان را ایفأ میكنند. البته با این فرق كه آن «كاپو»ها را احساس خطر مرگ حتمی به آن پستی میكشاند ولی «كاپو»های وطنی ما را همانطوری كه «پیام زن» گفته است صرفاً و صرفاً كوتهنظری و بیشخصیتی و تربیه شدن ۱۵ ساله در شرایط اشغال و دولتهای پوشالی، و آرزوی رسیدن به مقام و كرسی، در یك چنین گودال ذلت و بیغیرتی باور نكردنی پرتاب كرده اند.
* * *
وجدان رابیندرناتتاگور و وجدان رهنوردزریاب
نمیدانم این آقای رهنوردزریاب و مگسهای دور و پیشش در برابر آن افشاگری همهجانبه، بیسابقه و مستدل شما كه واقعاً ابعاد وسیع سبكی و كوچكی او را ثابت مینمود، به چه پركاهی در رد آن متوسل خواهند شد. من هیچ تردیدی ندارم كه نه او و نه اكرمعثمان و نه مداح «همیشه در صحنه» اینان آقای واصفباختری و نه جنرال خادی شان حسینفخری و از این قبیل، هیچگاه قادر نخواهند بود نقاب پاره پاره شدهی خود را وصله بتوانند. شما تبر را به درزی از شخصیت و گذشته و كار اینان كوبیده اید كه به قول یكی از دوستانم اگر اندكی غیرت میداشتند باید دیگر به قلم و كاغذ دست نمیبردند و اگر كمی بیشتر غیرت به خرج میدادند باید خودكشی میكردند.
معلوم نیست رهنوردزریاب از چه خمیر و سرشتی است كه اگر از هر چه صحبت میكند به هیچ وجه نباید از لقبها و نشانهایش در دوران روسها و پوشالیان یاد كند كه بینیاش تا بیخ بریده خواهد شد؟
باری، هر چند شما كافی مثال دادهاید ـ مخصوصاً مثال بسیار ارزشمند و آموزنده از احمدشاملو در مورد جایزه نوبل ـ اما با دیدن مطلب ذیل در مجله "چیستا" (شماره ۱۵۴ ـ ۱۵۵) باز هم بیشتر به میزان بیچارگی و فقدان مناعت رهنوردزریابها پیبردم كه چگونه به دست یافتن به بال ِ مگسی برخاسته از سر ِ نجاست، میبالند ولی انسانهایی هم اند كه نمیخواهند با پذیرفتن لقب و نشانی از رژیمی نامطلوب، شرف و حیثیت شان لكهدار شود. رابیندرناتتاگور از آن گونه بود.
«در سالهای جنگ جهانی اول، یعنی دو سال پس از دریافت جایزة نوبل، در ۱۹۱۵ از طرف پادشاه انگلستان، لقب اشرافی سلطنتی "سر" را به او اعطا كردند. اما تیرباران تكان دهندة هموطنان بدون سلاح او در امریتسر پنجاب توسط ارتش انگلیس خشم او را برانگیخت. یك شب را تا سپیده دم چشم برهم ننهاد و برای "انسانیت كشتار شده" اشك ریخت.
در ساعت چهار صبح سیام ۱۹۱۹ در نامهای، به لردچلمسفورد ـ نایبالسلطنت انگلستان آن زمان هند چنین نوشت:
"زمانی فرا رسیده است كه نشانهای افتخار و القاب ممتاز باعث تحقیر و مایة ننگ و خفت میشوند و من به سهم خود برآنم كه بدون هیچ گونه امتیازی در كنار هموطنانم بایستم. گویا اینان به جرم نداری و بیارزشی محكوم شده اند رنجهایی را متحمل شوند كه شایستة هیچ موجودی نیست. به همین دلایل است كه با كمال تأثر ناگزیرم از جناب عالی تقاضا كنم كه مرا از لقب افتخاری كه از طرف اعلیحضرت بادشاه انگلستان به من داده شده، معاف دارند."»
و میدانیم كه رومنرولان از پذیرفتن مدالی بنام «گوته» كه از طرف دولت هیتلری آلمان به وی اعطا شد خودداری كرد. و از این مثالها كم نیست.
آن وجدان بیدار را ببینید و این بیوجدانی را. حقیقتاً چه فاصله عظیمی بین هنرمندان خودفروخته و هنرمندان شرافتمند دنیا حایل است!
و بدون آن كه مقایسه فیل و پشه مطرح باشد، رهنوردزریاب با قبول و زنندهتر از آن با تفاخر به لقب «كارمند شایسته فرهنگ» كماكان در كنار دشمنان خونی مردم مجروح ما جا دارد به اضافه این كه سلامی زدن او در برابر رژیم آدمخوار ایران، تعفن فكر و كارش را بیشتر از هر چیز دیگر مشمئزكننده میسازد.
* * *
شهید داود فضلیغزنوی
پروین ناظم میرزا غزنوی ـ كابل،
نخست از همه به كاركنان این نشریه سلام خویش را تقدیم نموده و از اینكه یادی از ما غمدیدهها نمودهاید، از شما سپاسگزارم.
ثانیاً اینكه شما درباره سرگذشت دو هنرمند معلومات خواسته اید. اینك درباره آنان كسی مینگارد كه استاد خود، همسر خود و یاور خود را از دست داده است.
داوودجان فضلیغزنوی همه اوقات خود را صرف تربیت و پرورش اولاد وطن نموده بود. او پسر غلام فاروقخان غزنوی در غزنی زاده شد، در لیسه حبیبیه كابل درس خوانده و پدرش غلام فاروق خان از مشاهیر غزنه بود و سالها وكالت پارلمان و نمایندگی مردم را به عهده داشت.
او در تربیت و حمایت فرزندان هنرمندش تلاش فراوان به خرج داد. داوود بعد از فراغت از تحصیلات با رادیو تلویزیون وقت همكاری داشت با پشت كار شباروزی خود در چند زمینه هنری از قبیل رسامی، خطاطی، شبكهكاری، كندنكاری و نواختن ستار دسترسی داشت. خودم كه همسر او و همچنان شاگردش در خطاطی بودم، دو پسر به اسمهای نشاطخان و امرتخان دارم كه میكوشم آنان را در راه و هنر پدر شان تشویق كنم.
قبل از تصرف پلخمری توسط طالبان، آنان به طالبان یا بهتر بگویم دزدان و غـارتگران بغـلان اجـازه دادنـد تـا پلخمری را چور و چپاول كننـد.
ساعت ۲ شب ۲۱ اسد ۱۳۷۷ بود. تمام شهر را آواز مرمی گرفته بود و چون ادارهی پلخمری بدست سیدمنصور پسر سیدكیان بود و آنان قبلاً فرار نموده بودند، دزدان داخل پلخمری شده خانههای مردم را غارت نمودند. تقریباً ساعت ۴ صبح بود كه دروازه خانهی ما نیز با ضربههای بسیار محكم كوبیده شد كه حتی كودكانم از خواب جستند. داوودجان با پاهای برهنه به طرف دروازه دوید و قبل از اینكه دروازه را باز كند، دزدان به قفل در فیر نموده و مرمی قلب داوودِ بیگناه را شكافت. آنان با شنیدن آواز او فرار نمودند. داوود شهید شد و همسر و فرزندانش را تنها گذاشت.
ستم روزگار را میبینم كه تا چه حد است و به عاملان آن نظر میاندازم كه حتی از حیوان درندهتر اند. دزدان طالبی اموال ما را نیز به سرقت بردند. دعا مینمایم كه این وحشی های درنده را خداوند به حال همچو ما و بدتر از آن مبتلا نماید. من نه تنها شوهرم، بلكه استاد و هنرمندی را كه بسیاری به وجود او احتیاج داشتند از دست داده ام.
• خواهر ارجمند، ما نیز خود را در سوگ همسر هنرمند تان شریك دانسته مراتب تسلیت خود را ابراز میداریم. یگانه راه رستن از این همه درد و عذاب، نابودی ریشهای تمامی جنایتكاران جهادی و طالبی است. بگذار برای تحقق این امر بیشتر از پیش علیه این مكروبهای كثیف مبارزه كنیم.
* * *
جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران ـ آلمان،
با اظهار امتنان از رسیدن كارت سال نو تان اطمینان میدهیم.
* * *
بشیرنبی ـ كانادا،
با تشكر از رسیدن نامه و چك ۶۰ دالری تان اطمینان میدهیم. نامه جداگانه از طریق پست الكترونیك برای تان ارسال گردید. به آدرسهایی كه فرستاده بودید شماره ۵۲ «پیامزن» ارسال گردید.
* * *
ا.ح.صدیق ـ آسترالیا،
از دریافت نامهی تان اطمینان میدهیم. «پیامزن» را مرتباً برای تان ارسال میداریم. قیمت و هزینه پست هوایی آن حدود ۱۰ دالر امریكایی میشود كه میتوانید به حساب بانكی ما به دالر انتقال دهید.
* * *
حمید انوری ـ امریكا،
با سپاس فراوان نامهی تان را گرفتیم، فلم «خانهی عقاب» و سند سیاهرویی «نرشیر» نگارگر ضم نامهای برایتان ارسال گردید. «پیامزن» را بصورت منظم دریافت خواهید كرد. از مبلغ ۲۰۰ دالری كه به حساب بانكی ما در امریكا فرستاده بودید، با تشكر اطمینان میدهیم.
* * *
سیلابی ـ كابل،
نامه تان بدست ما رسید. پاسخ به نامه و شعر شما بنام «شیههی عصر» در صفحه ۴۱ شماره ۵۲ «پیام زن» انتشار یافت كه امید آنرا دریافت كرده باشید. شعر ارسالی تان را همین جا آوردیم.
* * *
خرگاه خونین
از اوج بام، سوی چمنها نگاه كن!
نوباوگان كشته شده را ببین.
نوباوگان كشته شده را
در دامن چمن،
ـ در خون
ببین...!
اكنون بمثل چشم كدامین ابر،
باید گریستن.
* * *
امید احساس ـ فراه،
از نامه گرم و شعرهای تان متشكریم. قسمتی از نامه، پاسخ مختصر به سوالهای تان و شعر «محكوم» را همین جا آوردیم:
«برای اولین مرتبه مجله سراپا شور و احساس تان را از طریق دوستی بدست آورده محتویاتش را با عالمی از هیجان و اشتیاق مطالعه نمودم. باور كنید نور امیدی در قلبم درخشیده و تبسمی رضایتمندانه بر لبانم شگوفا شد؛ چه نخستین باری بود میدیدم در خطه بیپناه و فراموش شدهام مبارزه و تحركی وجود دارد. مبارزهای كه رسالت پردهبرداری از جنایات ننگین و غیر انسانی بنیادگرایان را عهده دار میباشد. تحركی كه بیهیچگونه ریا، ترس و محافظهكاری، خوب و بد، حق و ناحق و سیاه و سفید را از هم متمایز میكند. بهرحال، تبر كوبندهی تان بر فرق بنیادگرایان كوبندهتر و دیدههایتا جهت هدف گرفتن درزهای بیشمار بینندهتر باد!»
• ۱ـ هسته رهبری «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» در داخل افغانستان بوده ولی تعدادی از اعضای آن در پاكستان هم كار میكنند.
«جمعیت انقلابی زنان افغانستان» متكی به خود میباشد و از طریق برخی ابتكارات اقتصادی، فروش نشریات، جمعاوری اعانه در خارج، حقالعضویت و كمك دوستان خارجی و هواداران در امریكا و اروپا و سایر كشورها، قسمتی از مسایل مالی خود را حل میكند. واقعیت اینست كه ما با مشكلات بسیار شدید و عظیم مالی دست به گریبان هستیم. اگر چنین نمیبود و نباشد، ما قادریم با فعالیتهای تبلیغاتی خود در داخل و خارج، زمین را زیر پای جنایتكاران بنیادگرای طالبی و جهادی آتش بسازیم.
۲ـ در اصول تشكیلاتی «راوا» تنها از عضویت زنان ذكر رفته است.
۳ـ قبول برنامه و اصول تشكیلاتی و كار و فعالیت براساس سیاستهای «راوا»، از شرایط عضویت «راوا» به شمار میرود.
۴ـ تلاش و مبارزه عملی برای بردن آگاهی بین زنان و متشكل ساختن آنان، سهمگیری اصلی در پیوستن به «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» میباشد. بنابراین، خواندن و پخش نشریات، ارسال نامه، گزارش، شعر وغیره تنها جزئی از آن اصول مبارزاتی محسوب میشوند.
۵ ـ متأسفانه داستان برای ما خیلی كم میرسد و تا حال تقریباً هیچ كدام را به علت كیفیت نازل آنها قابل چاپ ندانسته ایم. بسیار خوشحال خواهیم شد كه داستانهای قوی و جالبی به دست ما برسند كه جای آنها در صفحات «پیام زن» خالیست.
امیدواریم باز هم از شما شعر و مطلب دریافت كنیم.
* * *
محكوم
صدا در سینهام حبس است!
صدا در سینهام حبس است!
به آنسانی كه هرگز گرگ وحشی را نمیبندند.
فریاد محكوم است
حتی
اگر از كودكی باشد ـ معصوم و گرسنه ـ كز فراق شیر مادر ضجهیی دارد
فریاد محكوم است
حتی
اگر از مادری باشد كه بر قبر شهیدش اشك میبارد
فریاد محكوم است
حتی
اگر از مردكی باشد گدا ـ كز انقباض معده مینالد
فریاد محكوم است
حتی
اگر از بیوهای باشد كه تنها یادگار شوهرش او را به هق هق وا میدارد
حتی...
اگر از شاعری باشد كه شعرش مدح زندان است.
صدا در سینهام حبس است!
صدا در سینهام حبس است و سینه در میان محبس آتش
فریاد محكوم است
... و اما من
من، این شیری كه بیهراس ز جلادان چنگیزیست
ولو هر قطره خونم را جدا بر شاخة یكدار آویزند
محكوم، فریادم
محكوم فریادی كه نعشش چون سكوت مردهها بر شاخههای دار پوسیده است.
* * *
امیده ـ كویته،
گرانی خور امیدی، ستاسو د مینی ډك لیك، ادبی ټوټه او شعر راورسید، ډیره مننه. او دا دی د ځای د كمښت له املهیی ځینی برخی په همدی گڼی كښی خپروو، هیله ده چی بیا هم د خپلو څپانده اوښكو مرغلری ونه سپموی:
«زه امیده یم. څو موده مخكی زما یوی ملگری چی د قندهار سفریی كړی وو د ولس د غم او درد ډالییی چی د قحطی، بیكاری او د فقر ډالی وه ماته وړاندی كړه، كله چی دا ډالی یی ما ته وړاندی كوله، نو تړمی اوښكی چی د كسات پلوشی په كښی ځلیدلی، د هغی لیمییی پریمینځل. ما د هغی په اوښكنو سترگو كښی د هغی كورنی داستانونه ولوستل چی دری شپی او دری ورځی پښی یبلی خپل ځانونه "ویش"، "قندهار"، او یا "سپین بولدك" ته رسوی تر څو په درویز او سوالگری یوه مړی ډوډی لاس ته راوړی. ما دهغی كورنی كیسی ولوستل چی دوه سوه مالونه د لاسه وركوی. هو! ما ولوستل هغه دردونه او هغه رنځونه. او هغه جنایتونه چی طالبانیی د "صدقه" او مالیه په نوم زما د ولس سره د قحطی په شیبو كښی كوی. نو دا ؤ چی ما دا اوښكی راغونډی كړی، څپی میكړی او د "پیام زن" په سیند كښی می لاهو كری ترڅو په غورځنگ راشی، څپان شی او وكړای شی د ظلم او بلوسی، آړونه وغورځوی او د بری او روڼ سباوون بیړی د شفق رڼا ته نژدی شی.
زما د پرگنو پر لیمو د غم اوښكی راتویږی پښی یبلی د گلانو لټون پسی كړیږی. لاسونه په ټپ سینگار د اوبو ساغر پسی خوځیږی. د سترگو په رڼا كښی د غم شپاله رپیږی. د لوگو څپی نڅیږی. زما د ولس په مینه كښی گلان وچ شول، اوبه ودریدلی. وږمی ختمی شوی. پرخه وركه شوه. ورشوگانی وسوځیدلی. بلبلان د خاورو میلمانه شول. زما په قندهار كښی د ژړا بهیر روان دی. زما په هلمند كښی د درد زمزمه پر شونډی رپیری. زما په نیمروز كښی د رنځونو نغمه تكراریږی. زما په فراه كښی د ستونځو پژواك اوریدل كیږی. زما په هیواد كښی د بربریت، جهالت، لوټماری ډولونه وهل كیږی.
هو! پسرلی راورسیدو. خو زما ولس لا د خزان په بادونو كښی سا كاږی.
دا ولی؟ دا ولی؟»
* * *
داریوش مبارز ـ ایران،
با تشكر نامهی تان را گرفتیم. كاست ها و شماره های «پیامزن» از طریق دوستان ما در آنجا بدست تان خواهد رسید. لطفاً از دریافت آنها اطمینان دهید.
* * *
كانون زندانیان سیاسی ایران (در تبعید) ـ سویدن،
از كارت زیبای سال نو تشكر نموده و برای شما و همهی آنانی كه در راه رهایی مردم خویش از چنگ بنیادگرایان میرزمند، پیروزی تمنا میكنیم.
* * *
در سوگ خودكشی شمیم
س.س. ـ پشاور
در سوگ سكوت
مغز او ز مرمی غیرت داغان بود
مغز او خونین ز تكتیر جاهلان بود
مغز او كه هنوز تازه و جوان بود
حیفا كه اسیر در پنجهی ظالمان بود
كیست؟ آنكه فتاده چنین در خاك و خون
دخترك كم سن و شاد و غزلخوان بود
كیست كه فتاده چنین در پنجهی شیادان
ساده دل و سرشار، دختری جوان بود
غرق خون آن روی و موی زیباكه بین
شاداب گل و چو شاخ ارغوان بود
پیراهن سبز عروسی بر تنش نپوسید
كه بروی تابوت خونین موهایش افشان بود
ز كف دست نازنینش رنگ حنا نرفته است
كه سر و صورت او چنین خونچكان بود
سرو آزادهی صحرای بیكسی بود او شاید
یا بیگناه گل خفته در خاكدان بود
كاش میگشود زهم حلقههای جهالت
كاش مییافت راهی كه فرار ز آن زندان بود
كاش با زنجیر فقر سیاه و كبود نمیشد
افسوس كه جسمش پرز تشدد دندان بود (۲)
اندام زیبای او تاراج حملهی وحشیان
زخمهای درندگی ز جسممردهاش عیان بود
كیست او؟ نمونه مظلومیت زن افغان
بیشمار گل چو او در زیر خاك نهان بود
آیا او آخرین امید را در انتحار دید؟
یا كه این هم طریق بستن دهان بود
روان سادهی او داغ داغ طعنه ها
جسم او بسته با زنجیر فولادین زمان بود
«شمیم» بهشتی بود در دشت وحشتزا
افسوس كه بوی خوش او در خانهی شیطان بود
چنان پرندهی سبك پر، پرید و رفت ز جمع
كه همه انگشت حسرت خونین بدندان بود
بهر جوانی او چشم جهان زار گریست
با مرگ نابهنگامش دوست و دشمن گریان بود
انتقام بود بر وجدان خواب آلود سكوت
خندهی جاوید بر قفلهای زندان بود
س. س. ـ پشاور،
دوستان عزیز، با سلام به شما، قطعه شعری در سوگ شمیم دختر معصومی كه خودكشیاش در ۲۲ جون امسال همه دوستان و خانوادهی فقیرش را در چهارمین ماه ازدواجش به ماتم نشاند، سرودهام. درد مرگ شمیم كه فقط یكبار او را دیده بودم هرگز فراموشم نخواهد شد. هیچ نمیدانم كه این شعر میتواند «خنجری بر برحنجرهی دژخیمان» پنداشته شود یا خیر، اما آیا شعری در سوگ دختری مظلوم و معصومی چون شمیم كه خودكشی را یگانه راه نجات از چنگ جاهلان متعصب دانست، جایی در «پیامزن» خواهد یافت؟
* * *
رابعهراشد ـ امریكا،
از دو نامه، چك ۱۰۰دالری و ابراز آمادگی تان برای همكاری با «راوا» قلبـاً سپـاسگزاریم. نامه جداگـانه بـا شمـاره ۵۲ «پیامزن» و سـایر نشریات «راوا» برای تان ارسال گردید.
امیـدواریـم بـازهـم بـرای مـا بنـویسیـد.
* * *
قدوس ـ كانادا،
در قسمتی از نامه خویش مینویسند:
«چندی قبل به صفحهای در اینترنت برخوردم كه در مسابقهای زیر نام The LaSalle Bank Chicago Marathon Celebrity Challenge كه از سوی LaSalle Bank شیكاكو برگزار شده بود نام "راوا" نیز در شمار ۱۴ سازمانی قرار داشت كه درین مسابقه شركت داشتند. جالب اینكه این مسابقه اصلاً میان ۱۴ ورزشكار امریكایی بود كه بوسیله بانك انتخاب شده بودند و هریك از جانب خود نام یك سازمان مورد نظر شانرا داده بودند كه در صورت موفقیت در مسابقه جایزه صدهزار دالری به آن سازمان داده شود كه در پروژه های خیریه به مصرف رسد. و درین میان آقای بلایر ملتن Blair Milton ورزشكار موفق در رشته دوش كه درعینحال ویلنست حرفهای و تك نواز در سنفونی شیكاكو میباشد، "راوا" رابرگزیده بود تا این جایزه را نصیب شود. جالب است بدانید كه در میان این ۱۴ سازمان "راوا" تنها سازمان غیر امریكایی بود. هركس میتوانست ازطریق اینترنت به سازمان مورد نظرش رای دهد و طبعا من نیز به نفع "راوا" رای دادم و به سایر دوستانم نیز ایمل فرستادم تا اینكار را كنند. ولی من تا مدتی این مسابقه را تعقیب نمودم كه "راوا" در مقام دوم قرار داشت ولی بعد چون به اینترنت دسترسی نداشتم نتیجه آنرا ندانستم. خیلی آرزو میكنم كه "راوا" بـرنده ایـن جایـزه بوده بـاشـد. لطفـا بـرایـم نتیجـهآنـرابنـویسیـد.»
با تشكر از نامه پرمحبت و رای تان به «راوا»، درست همانطوریكه شما گفته اید آقای بلایر ملتن با ارسال ایمیلی ما را در جریان این مسابقه گذاشته بود. ولی «راوا» با گرفتن ۴۵ هزار رای در مقام چهارم قرار گرفت و بناءً به این جایزه كه بیشتر ارزش تبلیغاتی داشت تا مادی، دست نیافت.معلومات بیشتر در مورد این مسابقه از طریق سایت ذیل قابل دسترسی است: www.chicagomarathon.com/chicagomarathon/press/press۳۲.htm امیدواریم بازهم از شما نامهبگیریم. موفق باشید.
* * *
جمالالدین ـ كویټه،
زمونږ له خوا هم تاوده سلامونه او نیكی هیلی ومنی. ستاسو په پتی ځانگړی لیك درواستول شو. هیله ده چی در افغانستان له هری سیمی څخه در لیدلو په وخت كښی مونږ هیر نكړی او د هیواد در كړیدلو خلكو در ژوند از په دوی باندی در طالبی او جهادی ځناورانو د زور زیـاتـی په اړه گزارشونه، عكسونه از مطالب تهیه او راواستوی.
* * *
اهدا به آنانی كه برضد اعتیاد میرزمند
علفزهر
نه چمن شباهتی دارد به چمن
نه عطر گندمزار میرسد به مشام
نه نبض منقبض تاك میتپد در باغ
نه قلقل مینا میآید به گوش
نه میشكند شرنگ جام در جام
منسوخ شده رویش سبزه
عبور از لب جوی ممنوع
میتراود شیرهی تریاك
از جدار هر مورهی دیوار
فتاده در سر درگمی، كلاف زمان
مكانِ مخروبه، نشسته در ماتم آن
طالبان كه در پی تكفیر خِرد آمده اند
منكرند از سال نو
منزجرند از نوروز
اینان كز گردش َدوار، در چنبر میقات
رسیده اند به انجماد عاطفه
و خو گرفته اند به انفجار
چه میدانند از بهار
- جز بوی باروت و غرس علفزهر-
زمین را مال خدا میدانند
بر زخمش، خاشخاش میكارند
و آنگاه، میان تنگ میبندند با دستار
ودستیمیكشندبرانبوهیریشهاشان
از برای بركات در حاصل
وحد زكات را،
با هر بند انگشتهاشان میشمرند
و با توكل بر خدا
پای زمان را میبندند
و در زیر ساقهای خاشخاش
نمز میگزارند
و در پایان روال
سوره و اسطوره را به نیایش میگیرند
كه محمولهی زهرناك شان
در حصار تفنگ و راكت و خمپاره
رسد («معالخیر») به بازار
مگر، این است حكم كردگار؟
پ. رتبیل ـ كانادا
یمدری ـ لندن،
از نامهها، مجموعه اشعار، كارتون و ۲۰ پوند تان قلباً ممنونیم. كارتون تان را همین جا چاپ نمودیم.
* * *
لیلا ـ جاغوری،
با تشكر از شعر ارسالی تان امیدواریم شعرهای بهتری علیه خاینان جهادی و طالبی از شما داشته بـاشیـم تـا در شمارههای بعدی «پیـام زن» استفاده كنیم. بازهم بما بنویسید.
* * *
پ. رتبیل ـ كانادا،
از نامهها و بریدههای ارزشمند ارسالی تان سپاسگزاریم. شعر «علفزهر» را در همین جا گنجانیدیم. قسمتی از نامه تان:
«... در رابطه با ذكات از كشت خاشخاص و صدور آن به غرب مجله «نیوزویك» مطلبی داشت كه تأثراتی را در من دامن زد و انعكاس آن در پارچه شعری شكل گرفت («علفزهر») كه اینك غرض نشر به «پیام زن» ارسال میدارم.»
* * *
نامه عبدالحكیم نجرابی و پاسخ فرهاد
عبدالحكیم نجرابی ـ پشاور،
تهمتهای «تهی» و «چركین» سیهدلان بر عبارات خنثای علیه قومندان محمدشریف «حقدوست» مشهور به نورآقا در شماره ۵۰ قوس ۱۳۷۷ مطابق دسامبر ۱۹۹۸ مجله «پیام زن» نشریه جمعیت انقلابی زنان افغانستان مطلبی تحت عنوان «نورآقا جنایتكار» از آدرس ارسالی نامه «فرهاد» كه نام مستعار است در صفحه ۴۴ ـ ۴۵ به نشر رسیده است.
این جانب عبدالحكیم برادر نورآقا شهید كارمند بیست ساله وزارت داخله در بخش لوژیستكی و اداری چند یوم پیش عدهای از دوستانم مجله «پیام زن» را در اختیارم گذاشتند و باید به پاسخ بپردازم.
من فرزند الحاج عبدالنبی از نجراب ولایت كاپیسا، به جواب نامه ارسالی «نورآقا» چنین مینویسم:
من، برادرانم و پدر شهیدم مانند هزاران، هزار افغان با شهامت و وطنخواه با اوضاع رقتبار كشور و سوز گداز تراژیدی نافرجام كوهها و اندوهها و عالم ماجرا جز مردمان خمیده بار سنگین جنگ و داغدیده میهن خود هستیم و شهادت مردانه پدر و شهیدی برادرم «نورآقا» كه جنایتكارانه و ناجوانمردانه بدنش را به وسیله مرمی چلوصاف ساخته بودند، مصدق ادعای ماست.
ما با در نظر داشت نصایح پدر شهید كه همیش خود را فدای خدمتگذاری به مردم باید ساخت و در هرگونه شرایط جدا از مردم نباید زیست، این شعار وجیبه ولی پدری را تا آخرین لحظه حیات حفظ و ادامه خواهیم داد.
جنایتكارانی همانند «فرهاد» كه از انتشار نام اصلی شان در مطلب ارسالی خود اباء ورزیده، در واقع مسقطالرأس هر مصیبتهای كشور اند كه در وجود اعمال چنین آدمها در افغانستان فاجعهها سرچشمه گرفته است. با تأسف هنوز هم بیشرمانه در لابلای مجلات «مسخ شده» و «فریبنده» خواسته است بر شهامت، صبوری، سربلندی و آزادهگی زیست انسان ساده و پاك مانند نورآقای شهید معلق و خنثا تهمت بندد.
شهید نورآقا هیچگاه وظیفه رسمی در شهر كابل نداشته فاقد هرگونه ملكیت شخصی در ولایت و شهر كابل میباشد.
من بیش از بیست سال بدین سو منحیث كارمند لوژیستكی و اداری وزارت امور داخله با در نظرداشت تغییر رژیمهای سیاسی در كشور در پستهای عادی در كابل ماموریت داشته ام. داشتن خانه و دارایی فرائض مذهبی حق مسلم هر انسان مسلمان و افغان است. چور، چپاول، غارتگری، و دسیهسازی محلی و مصیبتافزایی میان وطنداران، اندوختن پولها فراوان از وجه اباب فوق و انتقال پولهای به بانكهای خارج و موجودیت ارقام هنگفت اسعار خارجی بیرون از كشور در جمع خود و غریدن بر بیچارگانومظلومانجزعملكردوخصلتاشخاصكهبانامواسم عوض یعنی «فرهاد!» از طریق مجله همانند «پیام زن» نامهی نویسند و ناحق موضوعاتی را تحریر میدارند، میباشد.
در حالیكه وهله كنونی حساس تاریخی بغرنج افغانستان از هر افغان وطندوست، با ایمان و با دیانت این را میخواهد كه همه یكدل، یكدست مانند یك افغان سچه، مبرمترین وظیفه خویش را در برابر ملت و مردم خود كه عبارت قطع جنگ و برادركشی و عوامل ناشی از آن مبذول بدارد و همه مساعی خویش را در راه ایجاد فضای تأمین صلح وطنی و اعمار مجدد افغانستان مخروب بخرج دهد. نه اینكه به دروغ بافی و افترأ بپردازد. من كه همین لحظه با تقبل همه دشواریهای خطرناك، اوضاع نامساعد میهن موقتاً بار مهاجرت را جبری پذیرفتهام، عضویت هیچ سازمان و حزبی را نه داشتهام و نه در ركاب این و آن سرتابعیت نهادهام. در هرگونه شرایط صادقانه بنابر لوزم وظیفوی بر سرنوشت ملت و وطنداران خود مفكور بوده ام و فقط و فقط همه چیز خود را بر خدمتگذاری مردم و وطن صرف داشته ام.
ولی بنابر خصوصیت اجدادی، پدری، قومی و خانوادهگی همیش روابط محبتی وطنداری با باشندهگان نجراب و حسن برخورد صمیمی عام را با تمام مردم خود كه مورد تائید بزرگان قومی و محلی و مورد صحه گذاری همه باشندگان محل و سرزمین ام بوده است، داشته ام.
لهذا درست نیست كه مفتضحترین، بیآبروترین و جنایتپیشهترین اشخاص مرتجع، فاسد و چوب دست رژیمهای پوشالی به واقعیتها خط بطلان بكشند، ناجوانمردانه اراجیف و اكاذیب بنویسند و به چیزك كه بدون در نظر داشت معیارهای اصول نگارش و مطبوعات آزاد رقم یافته به نشر دهند و آن هم بنابر عدم دقت مطبوعاتی پخش گردد.
من مطلبی چاپ شده به اصطلاح «فرهاد!» را رد میكنم و اگر این مجله حوصلهمندی روشن داشته باشد مجموعه ماجراجوییها و چهره حقیقی «فرهادها!» را مستند به مردم رنجدیده وطنم معرفی خواهم كرد.
ورنه بگذار مردم نجیب و شرافتمند ملت افغان در یك مقطع زمانی لازم در مورد كارنامههای گذشته اشخاص با بصرت كامل اسلامی و وطنی با مهر «صداقت» و «خیانت» و قضاوت بنشیند و بالاخره زود یا دیر تاریخ به همه این مسایل و ابهام خط درشت حق با كیست و ناحق و ناروا كیها كرده اند، را ترسیم و درج خواهد كرد.
* * *
امیده ـ كویټه
د تږی انځور
د پرهارونو په شونډو كښی
زما وینه انځوروی
خوځون د مسكا
زه هڅیږم د لوگو په نڅا كښی
د باروتو په خندا كښی
زه مل د ټپیانور هی یم
د ببر ږیرو په غوغا كښی
د باد باران سیلی په واویلا كښی
د ازغیو په بیدیا كښی.
زه كارم د تږی ماشوم انځور
په اسویلو كښی
زما ځوی تږی دی
زما لور وږی ده
زړونهیی خوځیږی
د شیبو په ټك ټك كښی
رگونهیی رپیږی
د وینی په څک څك كښی
پلیی پاتی د سپیده دمه
د شگو په تودیخ كښی
شونډی وچی
ساه لنډه
درمی دواټنونو په تبجن بهیر كښی
لاسونه پورته
رپوی دوه وچ گلونه د هیلی:
«یوه مړی ډوډی راكړه!»
زه د سمندر په ساحل كښی
ننداره كوم د څنډ
هلته لیړی بیری د پردیسیانو
غوپی وهی د غورځنگ په غرڅپو كښی
بادبانیی رپیږی
زما په سینه كښی
د غچ زمزمه وهل كیږی
وردرومم په تلوسه
غیږ وركوم سور شفق ته
په مسكا!
په خندا!
فرهاد ـ كابل،
با درودهای فراوان به همه كاركنان مجله وزین «پیام زن»
به پاسخ نامة "جنرال" حكیمخان كه گویا با وصیت پدرش (نماینده خلقیها در دوران زمامداری حفیظالهامین) در تراژیدی «نافرجام كوهها اندوهها» همراه مردم داغدیده میهن بوده است(!!) خاصتاً میپردازم به جواب نامهای وی:
اولاً باید حكیمخان اگر اندكی وجدان و غیرتش زنده باشد باید این لقب جهادیـدوستمی «جنرال» را كنار بگذارد كه بینهایت شرمآور است. (لقب «جنرال»ی شما آدم را به یاد لقب «پلار» سگبازان قندهاری میاندازد كه به سگهای شان هنگام جنگ میگویند: «پلاره ونیسه»). ادعای پوچ «همراهی مردم» از آنجا ناشی میشود كه موترها و اجناس متقول غارت شده از كابل را كه نورآقا به نجراب برده بود در سال ۱۳۷۶ ذریعه طالبان دوباره به یغما برده شد. گروپ غارتگر و وحشی نورآقا در مسابقه تاراج ملت توسط قومندان عبدالهادی صافی و شاه محمود ملیشه شكست خورده و منحل گردید. خود تان هم در مسابقه كثیف جمعآوری پول از اهالی تمام قریهی سمت جنوب دریای نجراب ساحه خارجدره (از هر خانواده حداقل یك ملیون افغانی و یك میل كلاشینكوف) شركت داشتید كه با آمدن طالبان جریان مختل گردید. نورآقا پس از رهایی از زندان طالبان، تمام زمینهایش را جهت خریداری سلاح گرو گذاشت حالا شما بگویید وی با آن سلاحها آیا گلبدین را هدف قرار میداد و یا مسعود و ربانی را و یا هم امیرالجاهلین را؟ همه میدانند كه وی با آن سلاحها ملت مظلوم ما را مانند گذشته هدف میگرفت و نه جنایتكاران نامبرده را. وی بارها با آن سلاحها به پابوسی مسعود و گلبدین شتافته بود. (ضیافت سال ۱۳۷۰ گلبدین در منزل تان شاهد این ادعاست.)
نخیر جنرال صاحب، داشتن خانه و تجمع ثروت قارونی به قیمت بربادی شهر كابل و ادای فرایض دینی به همین قیمت حق هیچ انسان شرافتمند نیست جز حق چپاولگران خاین.
آری شما حق دارید فریاد قطع جنگ «برادركشی» را چون دیگر بنیادگرایان مزدور دهید، زیرا با گلبدین، دوستم و مسعود هم كاسه شده و حالا كه برادر تان چلوصاف شده اكت "دیپلمات»ها را كرده فریاد قطع «برادركشی» سر میدهید، اما وقتی ملت بخت برگشته ما را قاتلان مزدور به خاك و خون كشیدند و میكشند و شما برای آنان لشكریان امكانات و اكمالات لوژستیكی فراهم میكردید، درد تان كجا بود؟
راستی در كدام خیمه مهاجران حیران به خدای ما در پشاور زندگی میكنید؟ خورد و برد دواخانه و پیدا و فنای روزمره تان همراه "جنرال" صاحب قاسمخان احمدی چطور است؟ خود را با مهاجران در بند كشور كه در جهنم كمپهای پاكستان و ایران زندگی میكنند مقایسه نكنید.
جهادیهای مزدور آمدند با شكررنجیهای ساختگی و با «دل ناخواسته» كشور را غارت و چپاول كردند و حالا هم طالبان «برهنه پا» هر كدام با غوزههای خشخاش در تارهای ریش و یالهای كثیف شان آویزان، آمده اند و «برادر» میكشند تا به نام تطبیق "شریعت غرای محمدی" حكومتجهالت و خیانت شان را سر پا نگهدارند. تنها شما و دیگر بنیادگرایان بیشرم اند كه نام این جنگ را «برادركشی» میگذارند.
همانطوری كه گلبدین و اسلاف اخلاقش همراه تمام جهادیهای قیادی و طالبان نتوانست و نمیتوانند واقعیت را پوشانیده و «برادركشی» را بر مردم تلفیق و آن را ناشی از «نفسهای امارهبالسؤ» خود مردم بدانند و درین مورد آیات و احادیثی صادر كنند و مردم را از طریق منابر و مساجد به صبر و شكیبایی و استغفار دعوت كنند، همانطور هیچ كس قادر نخواهد بود واقعیتهای زنده تاریخ را برای همیش كتمان كند. من در آن مطلب بدون كمترین عقده شخصی نسبت به خانواده شما خواستم تا شمهای از زندگی یكی از سر گروپهای قومندانان بزرگ آدمخوار چون زرداد خان، چمنخان، انورخان دنگر (كه حالا شده ملاغلامانور هردم شهید!)، شفیع دیوانه و... را به رشته تحریر آورم. خیلی عصبانی شده اید؟ خودشكن، آئینه شكستن خطاست! و چقدر سخت است ملتی را میكشی اما اجازه فریاد دردش را برایش نمیدهی. مطلب خیلی مشروحتر از آنچه كه در مجله به نشر رسیده، بود مگر نمیدانم چرا قسمت كمی از آن را به نشر سپرده بودند.
«جنرال» حكیمخان، باید به برادران شفیعدیوانه و «استاد» مزاری هم اجازه باید داد تا در دفاع از وطندوستی، شهامت، اسلامیت، شهادت و چلوصافسازی آن مظلومان!! مقالاتی بنویسند و تاریخ را از «مسخ شدن» باز بدارند.
من به این عقیدهام: تفنگداری كه در شرایط حاضر رهبران جهادی و طالبی را هدف نمیگیرد خودش و مدافعانش مردود اند، مزدور اند، خاین و بیوطن اند. این حكم را خون و بربادی و دربدری و آوارگی و بینوایی مردم ما صادر كرده است.
آقای حكیم نجرابی، همانطور كه میبینید نامه شما را به استثنای اصلاح چند غلط املایی، بدون كم و كاست چاپ كردیم و از آنجایی كه خوشبختانه طی این مدت توانستیم با «فرهاد» نیز تماس گرفته و نامه شما را در اختیارش قرار دهیم جواب (مختصر شده) او را به نامه شما هم میآرویم كه روشنگر نكات بیشتری است و خوانندگان خود قضاوت خواهند كرد. اما تا جایی كه مربوط به ماست اجازه دهید با توجه به حقایق ذكر شده در نامه «فرهاد» بگوییم كه نه تنها در رد ادعای دایر بر خیانتكار جهادی بودن برادر تان كاملاً ناكام هستید كه حتی كارنامه خود را هم شدیداً زیر سوال بردهاید.
شما «فرهاد» را «جنایتكار» نامیده اید ظاهراً صرفاً برای آن كه از انتشار نام اصلیش امتناع ورزیده است. در ینمورد باید بدانید كه مبارزان ضد تبهكاران جهادی و طالبی حق دارند و اكثراً باید از افشای هویت شان ابا ورزند. این اعتراض احمقانه و ضبط احوالاتی را نرشیرنگارگر هم داشت كه میبینیم چگونه مقدسترین وظیفهاش را در چاكری برای طالبان و ضدیت جنونآمیز با مبارزان ضدبنیادگرا خلاصه كرده است. اگر شما سندی ندارید دایر بر این كه «فرهاد» یا برادرش یا پدرش همانند «نورآغا» در جنایت پیشگی، چور و غارت و بیناموسیهای جهادیها یا طالبان دست داشت، در آنصورت «جنایتكار» نامیدن او جز انعكاس درد شمـا از افشـاگری مـوثق او، معنـای دیگـری نـداشتـه و فـاقـد ارزش است.
در سراسر نامه، شما به «وطنخواهی» و «خدمت به وطن» برادر مقتول و خود تان اشاره میدارید اما هیچ به رخ نمیآورید كه شما و «نورآغا» كه تا بسر آمدن روز تان با شوق تمام در ركاب خاینان و جنایتپیشگان دینی قرار داشتید، آلوده به نابخشودنیترین جنایتها و خیانتها نسبت به مردم افغانستان شده اید.
* * *
سید اسماعیل ـ قزاقستان،
از نامهی تان تشكر. طبق درخواست شما، «پیامزن» شمارههای ۵۱ و ۵۲، پوستر و بروشور «راوا» برایتان ارسال گردید، لطفاً از دریافت آنها اطمینان دهید.
* * *
مشتاق ـ جاغوری،
با سپاس شعر ارسالی تان را، در همین شماره بدست انتشار میسپاریم:
فرزند خلق
ما طفل نیستیم كه برای سینه مادر ناله و شیون كنیم
بهر نجات میهن و مردم جامه ها كفن كنیم
ای دشمنان خلق، ای نوكران تومان و ریال و كلدار
این رسم ما و خلق ماست كه تو را جاروب از وطن كنیم
چنگیز شكن بود، انگلیس شكن شد، پوزهی تزار بین
نزدیك شده آنروز كه چلیها را بیچپن كنیم
پكولهای آن، پاچ سیاه تو، دستمال چرك او
این افتخار كثیف شما زیرپای دختر وطن كنیم
این شعر نیست بدان كه شعار خلق ماست
سزای توست كه دارت حلقه در یخن كنیم
* * *
مژگان ـ پشاور،
دوستان گرامی، شعری را كه برای تان فرستاده ام در جواب به «بگذار شب همیشه بماند» (۳) از آقای داكتر عبدالسمیع حامد است كه امیداوارم به عنوان امپلقی به شعری سیاه اندیش خادی ـ جهادی، اقبال چاپ در نشریه تان را بیابد.
* * *
مژگان ـ پشاور
نگذار شب همیشه بماند
ما شب گذشتگان
آواره گشتهایم
ما صبح تشنگان
راه شفق به پیش
گامی گشودهایم
رهی را برفتهایم
در آرامی شب
در لحظهی سكوت
در عصر تاریكی
ماییم شاهدان:
شهرم به مثل نعش
بر جادههای شب
در خون میتپید
آه،
اعدام و قتل و خون آغاز روز ماست
اما چرا مباد
روزی فرا رسد
كه دریای انتقام
امواج سركشش
به نام ما كند؟
ما لیك خستهایم
ما راه دیده ایم
رهِ نور دیده ایم
از پشت گورجمعی گرگان و كركسان
بر استخوان خانهی خونین ما بتاب
نگذار شب همیشه بماند ای آفتاب!
* * *
یادداشت ها:
۱) در اردوگاه های مرگ هیتلری آن عده از زندانیان که برای نجات خود به پادو و شکنجه گر اردوگاه تبدیل میشدند انسانهایی که شاید بدون آنان بعد فاجعه در اردوگاه های مرگ تا این حد نمی بود "کاپو" نام می گرفتند و از "گشتاپو" (پلیس مخفی نازی ها) بی رحم تر بودند.
۲) وقتی جسد خونین شمیم را شستشو میكردند، نشانه های زخم و دندان در وجودش نمایان بود.
۳) بگذار شب همیشه بماند/ آنسوی شب هنوز/ در ازدحام ساکت سگها/ افتیده/ یک شهر نعش من/ بر جاده های روز/ بسیار خسته ایم/ تا خواب در فراز کند چشم بسته ایم/ از پشت گور جمعی توفان و سنگ- کوه-/ بر استخوان خانه ی خونین ما متاب/ بگذار شب همیشه بماند ای آفتاب.