!آقای‌ كوهدامنی‌، ما را نه‌ با شما و نه‌ با «تكرارناپذیر»های‌ شما سرآشتی‌ نیست

متن كامل نامه بیرنگ كوهدامنی به "پیام زن"

دست اندركاران گرامی مجله «پیام زن»،

پس از سلام‌، سلامتی و پیروزی‌های روزافزون تان را در راه هدف‌هایی كه در پیش‌رو دارید خواهانم‌. شماره‌ی ۴۸ حوت ۱۳۷۶ "پیام زن" را یكی از دوستان از آلمان برایم فرستاد. من پیش از آن "پیام زن" را ندیده بودم‌. در باره‌اش شنیده بودم‌، اما از آنجایی كه شنیدن مانند دیدن نیست " پیام زن" را نشریه‌ای یافتم خواندنی كه با قلمی ستیهنده و نثری كوبنده نوشته می‌شود. این گونه نوشتن را كه با رضا براهنی در ایران آغاز یافته من سخت دوست دارم و من خود نیز نوشته‌هایی از این دست دارم‌.

تشكر از شما كه در پشتی اول مجله‌ی تان نوشته‌اید: «بیرنگ‌ كوهدامنی‌، شاعری مردمی یا از وقیح‌ترین چاكران "فرهنگی" خاینان جهادی؟» از توجه تان به خودم تشكر می‌كنم كه به خود زحمت روا داشته ‌اید و پنج صفحه مطلب درباره‌ی من نوشته‌اید. من خود را شایسته‌ی این همه تجلیل نمی‌دانم‌. شاید بگویید ما كه تجلیل نكرده‌ایم به تذلیل پرداخته‌ایم‌. برای من فرق نمی‌كند، من همیشه به این بیت جلال بلی معتقد بوده‌ام‌:

بدم گویند بدگویان نكو گویند نكویان
من این بد را و نیكو را نمی‌دانم‌، نمی‌دانم‌.

من می‌خواهام اطلاعات تان را كامل كنم كه از من كتابی به نام "تركمنستانی را كه من دیدم" در انتشارات نووستی مسكو نیز در ۱۹۸۰ چاپ شده و مجموعه‌ی شعری احسان ‌طبری كه گزینه‌ای است از سروده‌های آن بزرگمرد به نام "از میان ریگ‌ها و الماس‌ها" به كوشش من انتشار یافته است‌. من به نبوغ و دانش ادبی طبری عقیده‌ای تغییر ناپذیر دارم و درخشش ستاره‌ی یاقوتی برفراز كرملین را نیز بیشتر از سنگ حجرالاسود دوست می‌دارم‌.

با بسیاری از مطالبی كه شما در مجله "پیام زن" آورده‌اید، موافقم‌، اطلاعات و آگاهی تان را از اهل قلم و روشنفكران افغانستان شگفت‌انگیز است‌. خواندن مقاله های پیام زن در قطار چنانم مشغول داشت كه سه ایستگاه آن طرف‌تر از ایستگاه نزدیك خانه‌ی خود پیاده شدم‌. من از خود نمی‌خواهم دفاع كنم‌، اما به آگاهی تان می‌افزایم كه تا اكنون كه در دارالامان لندن به سر می‌برم‌، عضویت هیچ حزب و سازمان و جریانی را نداشته‌ام‌، پس ازین نیز نیازی به آن نمی‌بینم‌، نوشته‌اید كه "چگونه شد كه سر و كله‌ی جناب عالی از لندن پیدا شد؟" عرض كنم به حضور تان كه در زندگی من معجزه‌ای ری داد، برای نخستین بار خط هوایی میان تاجیكستان هند لندن‌، ایجاد گردید، و من با خانواده سال ۱۹۹۱به دعوت خواهر زنم به آلمان رفته بودیم و پس از اقامت سه ماهه به تاجیكستان برگشته بودمی‌، روزهای سخت و دشواری را نیز در تاجیكستان از سر گذراندیم‌، خط هوایی كه ایجاد شد چون قبلا ویزای آلمان را در پاسپورت‌های خود داشتیم گر چه از تاریخ اعتبار آن نیز گذشته بود به تكت‌فروشی مراجعه كردم و با این دلیل كه می‌خواهم از طریق لندن به آلمان برویم و ویزه‌ی آلمان را هم داریم‌، چون نمایندگی تازه كار بود و بی‌تجربه‌، و مدت اعتبار ویزای آلمان را نیز متوجه نشد برای ما تكت دادند و من با خانم و پنج فرزند در بدل پرداخت (۳۳۰۰) دالر قیمت اصلی تكت‌ها از میدان هوایی تاجیكستان پرواز و به فرودگاه لندن فرود آمدیم‌. این شانس و تصادف بوده‌، هیچكسی مرا در زمینه كمك نكرده‌، و پولی هم نداشتم كه به قاچاق‌بران دهم اگر چنین نمی‌شد، اكنون در همان تاجیكستان بودم‌. از همان (۳۳۰۰) نیز نیمش را از دوستی قرض گرفتم‌.

آنچه درباره‌ی من قلمی كرده‌اید، هرگز و هیچگاه مایه رنجش من نخواهد شد، شاید بدتر از آن باشم كه شما نوشته‌اید، انسان‌ها همیشه در لب پرتگاه اشتباه قرار دارند. اما من آن‌چه را نوشته و سروده‌ام‌، از طرز درك و دریافت خود نوشته‌ام‌. شاید این نوع بینش برای برخی خوش‌آیند نباشد، اما هركسی این حق را دارد كه برای خود قبله‌ای داشته باشد، به هر سویی كه می‌خواهد، رو كند، این حق طبیعی و مدنی هر انسانی است‌. این ضرور نیست كه من مثل كاركنان نشریه "پیام زن" بیاندیشم و یا آنها را وادارم كه مثل من بیاندیشند. اما من می‌توانم آن نویسنده‌ای را كه درباره‌ی من نوشته به خاطر نثر روان و استعداد قلمی‌اش دوست داشته باشم‌.

دوستان و قلمزنان "پیام زن"

چنانكه گفتم من نمی‌خواهم از خود دفاعیه‌ای ترتیب دهم‌، آنچه نوشته‌اید، سرچشمه گرفته از عقیده و جهان بینی شماست و طرز عقیده و جهان بینی هركسی برای خودش ارزش دارد. شما مرا با معیارها و ملاك‌هایی كه در نزد خود دارید از چاكران "فرهنگی" خاینان جهادی و میهن‌فروشان خلقی و پرچمی پنداشته اید، این پنداشت شماست و من هرگز سعی نمی‌كنم كه پندار شما را تغییر دهم و این هم حق طبیعی تان به حساب می‌آید. اما من هم می‌توانم این حق را داشته باشم كه احمدشاه مسعود را دوست بدارم و برادر او احمد ولی را از دوستان نزدیك و شخصی خود حساب كنم و یا سیاست فرهنگی ببرك كارمل را بستایم و در مرگ دكتور نجیب‌اله مویه كنم و مقاله‌ای در دفاع از او بنویسم‌. این عقیده‌ی شخصی من است و من اینرا نمی‌توانم بر كسی تحمیل كنم‌. شما حق دارید كه نوع بینش مرا به باد انتقاد بگیرد، باور من اینست كه تاریخ جریان دارد و هیچ چیزی به مرحله‌ی نهایی خود نرسیده و قضاوت نهایی را نیز مردم و تاریخ انجام می‌دهد.

نظر دیگر من این است كه شخصیت‌هایی مانند داكتراكرم ‌عثمان‌، رهنورد زریاب‌، واصف باختری‌، قهار عاصی‌، اسحق نگارگر، محمود فارانی‌، داكتر اسداله حبیب كه شما همه‌ی شان را یكسره نفی كرده‌اید، از سیما های تكرار ناپذیر فرهنگ و ادب كشور ما اند. شما در قضاوت های تان شخصیت اجتماعی افراد را با شخصیت فرهنگی شان یك جا مورد سركوب قرار می‌دهید. این دو مساله از هم جداست‌، باز هم این طرز دید من است‌، شاید شما چنین نیاندیشید. یك شاعر و نویسنده شاید از رهگذر شخصیت اجتماعی معیوب باشد اما كاری درخشان در زمینه‌ی فرهنگی ارائه داده باشد، چگونه می‌شود هر دو را نفی كرد؟

در پایان برای همه تان پیروزی و موفقیت آرزو دارم‌، لطفا شماره های پیشین مجله "پیام زن" را برای من گسیل كنید و از شماره های آینده نیز به آدرس من ارسال بدارید، وجه اشتراك را خواهم پرداخت‌.

پیروز و بختیار باشید.

بااحترام
بیرنگ كوهدامنی‌

آقای‌ بیرنگ ‌كوهدامنی‌،

رسم‌ است‌ كه‌ در مكاتبه‌ تعارف‌ها با تعارف‌هایی‌ متقابل‌ همراه‌ باشد. ولی‌ ما این‌ كار را نمی‌كنیم‌. ما جمله‌ی‌ «سلامتی‌ و پیروزی‌های‌ روزافزون‌ تان‌ را در راه‌ هدف‌هایی‌ كه‌ در پیش‌رو دارید خواهانم‌» را صمیمانه‌ نمی‌دانیم‌. یكی‌ از هدف‌های‌ ما سرنگونی‌ تمام‌ «اندیشه‌ورزان‌» پوشالی‌ یا اخوانی‌ منجمله‌ آن‌ «فرمانده‌ آگاه‌ و هوشیار» و برادرش‌ است‌. آیا شما هم‌ خواستار تحقق‌ این‌ هدف‌ هستید؟ اگر آری‌، در آنصورت‌ باید به‌ دوستی‌ با «اندیشه‌ ورزان‌» و در درجه‌ اول‌ برادر «فرمانده‌ آگاه‌ و هوشیار» پایان‌ دهید چون‌ اگر ابتكار را بدست‌ گیرند و در شمالی‌ گیر شان‌ بیایید عواقب‌ ناگواری‌ به‌ دنبال‌ خواهد داشت‌.

بهرحال‌، ما ریاكاری‌ نه‌نموده‌ و پیروزی‌ شما را كه‌ همان‌ پیروزی‌ «اندیشه‌ ورزان‌» قوما و «شمالی‌وال‌» است‌، آرزو نمی‌كنیم‌. ما صاف‌ و صریح‌ خواهان‌ ناكامی‌ شما و قهرمانان‌ شما هستیم‌.

راجع‌ به‌ نثر ما بلافاصله‌ این‌ گفته‌ی‌ مشهور به‌ یاد ما می‌آید كه‌:

شاعرنیم‌ شعر ندانم‌ كه‌ چیست‌
                 من‌ مرثیه‌ خوان‌ وطن‌ مرده‌ی‌ خویشم‌

ما شاعر چه‌ كه‌ بدون‌ ابراز تواضع‌ ادعای‌ نویسندگی‌ و داشتن‌ نثر بخصوص‌ را هم‌ نمی‌كنیم‌. اگر زبان‌ «پیام‌ زن‌» بد نیست‌ دلیل‌ عمده‌اش‌ شاید این‌ باشد كه‌ تبر را به‌ درز می‌زند و زبان‌ حال‌ اغلب‌ خوانندگان‌ ماست‌ كه‌ داغی‌ مستقیم‌ یا غیرمستقیم‌ از ستمكاری‌های‌ همان‌ «اندیشه‌ ورزان‌» جنایتكار پوشالی‌ و یا بنیادگرای‌ شما را در قلب‌ دارند. ما فراوان‌ از خوانندگان‌ خود شنیده‌ و خوانده‌ایم‌ كه‌ گفته‌ اند: «شما در نوشته‌های‌ تان‌ َاخِ دل‌ ما را نسبت‌ به‌ این‌ بی‌ناموسان‌ پلید می‌كشید».

باری‌، شما اگر نثر ما را «سخت‌ دوست‌» می‌داشتید، كاش‌ به‌ داكتراكرم‌عثمان‌، لطیف‌پدرام‌، نرشیرنگارگر و ... می‌گفتید كه‌: «ممكن‌ "پیام‌ زن‌" هنوز آنطور كه‌ باید از درون‌ ما و اتحادیه‌ ما خبر نباشد، اما ما و شما كه‌ یكدیگر را می‌شناسیم‌ كه‌ چه‌ بودیم‌ و چه‌ هستیم‌. لازم‌ نیست‌ اینچنین‌ خشمگین‌ شده‌ و به‌ "جنسیت‌"، "نریت‌"، سفارت‌ و «تحصیلات‌ عالیه‌» خود پناه‌ جوییم‌ چرا كه‌ پته‌ مردی‌ و نامردی‌ ما مدتهاست‌ كه‌ با برخورد سازشكارانه‌ ما با اخوان‌ هم‌ روی‌ آب‌ افتاده‌.»

راستش‌ این‌ آقای‌ كوهدامنی‌ كه‌ ما در این‌ جنون‌ خون‌ خاینان‌ بنیادگرا، نه‌ هرگز خواسته‌ایم‌ و نه‌ قادر بوده‌ایم‌ در صدد نوشتن‌ به‌ شیوه‌ای‌ خاص‌ و در پیش‌ گرفتن‌ یك‌ «سبك‌» (۱) خاص‌ برآییم‌ و چنانكه‌ توجه‌ كرده‌ خواهید بود، آن‌ شاعران‌ و ماعرانی‌ را هم‌ كه‌ رذالت‌ و خردجالی‌ بنیادگرایان‌ بدذات‌ را به‌ بند بوت‌ خود برابر كرده‌ و با بی‌خیالی‌ و بی‌ننگی‌ غربیی‌ و بی‌توجه‌ به‌ ظلمات‌ حاكم‌، راجع‌ به‌ شعر و شاعری‌ و فرهنگ‌ و ادب‌ «ناب‌» و «غیرسیاسی‌»، درفشانی‌ می‌كنند، اگر احمق‌ و مصاب‌ به‌ بیماری‌ای‌ عقلی‌ تشخیص‌ نداده‌ باشیم‌، خاین‌ نامیده‌ایم‌.

داكتر رضابراهنی‌ را می‌شناسیم‌ ولی‌ ویژه‌گی‌ نوشتنش‌ توجه‌ اصلی‌ ما را جلب‌ نكرده‌ بود. از كتاب‌ «طلا در مس‌» او هم‌ به‌ یاد ما مانده‌ كه‌ چرا در آن‌ به‌ شاعرانی‌ چون‌ نعمت‌ آزرم‌، سعیدسلطانپور، خسروگلسرخی‌، اسماعیل‌خویی‌، شفیعی‌كدكنی‌ و ... پرداخته‌ نشده‌ و چرا آنقدر با شیفتگی‌ و احساسات‌ از عرفان‌ و سورریالیزم‌ سخن‌ گفته‌ ـكه‌ كاش‌ نمی‌گفت‌ تا اینكه‌ بیش‌ از ۳۰ سال‌ بعد شاعران‌ و منتقدان‌ وطنی‌ با نشخوار قطعاتی‌ از آن‌، مردم‌ را در برابر قصابان‌ هار بنیادگرا، تشویق‌ به‌ تحمل‌ و رخوت‌ و بی‌غیرتی‌ «عارفانه‌» نكنند. خلاصه‌ آقای‌ بیرنگ‌ كوهدامنی‌، برای‌ ما كابوس‌ چشم‌ كشیدن‌ها توسط‌ مزدوران‌ وحدتی‌ و متقابلاً آدم‌ سوزی‌ها و بی‌ناموسی‌های‌ باند رسول‌سیاف‌ و «فرمانده‌ آگاه‌ و هوشیار» شما نسبت‌ به‌ هزاره‌ها، كافی‌ بوده‌ و هست‌ و خواهد بود كه‌ اندیشه‌ی‌ به‌ شیوه‌ خاص‌ نوشتن‌ و قضایایی‌ از این‌ نوع‌ را در ذهن‌ ما بخشكاند.

آیا واقعاً «ستاره‌ بر فراز كرملین‌ را بیشتر از حجرالاسود دوست‌ دارید»؟ پس‌ وقتی‌ احسان‌طبری‌، خمینی‌ و رژیمش‌ را ماه‌ و خورشید و كهكشانش‌ ساخت‌ و به‌ آن‌ ستاره‌ تا می‌توانست‌ چتلی‌ باشید، لازم‌ نبود اشاره‌ می‌داشتید كه‌ هر چند «بزرگمرد» از «ستاره‌ یاقوتی‌» روی‌ برتافته‌ ولی‌ شما علی‌الرغم‌ «دانش‌ و نبوغ‌» وی‌ كماكان‌ به‌ آن‌ دلبسته‌ اید و حتی‌ برتر از حجرالاسودش‌ می‌دانید؟ این‌ كم‌ از كم‌ روشن‌ می‌نمود كه‌ «دانش‌ و نبوغ‌ ادبی‌» حتی‌ بزرگترین‌ «بزرگمردان‌» كه‌ خاین‌ و ذلیل‌ شوند نمی‌توانند شما را به‌ خیانت‌ و ذلت‌ بكشانند چه‌ رسد به‌ احسان ‌طبری‌.

اجازه‌ بدهید در این‌ گفته‌ هم‌ كه‌ با «بسیاری‌ از مطالب‌ "پیام‌زن‌" موافقید»، شك‌ كنیم‌. در آن‌ شماره‌ای‌ كه‌ شما دیده‌اید، موضع‌ ما مقابل‌ میهنفروشان‌ پرچمی‌ و خلقی‌، جنایتكاران‌ جهادی‌ و طالبی‌ و دوستمی‌ و روشنفكران‌ در گرو آنان‌، بیان‌ یافته‌ است‌. آیا شما با آن‌ موافقید؟ اگر آری‌، حتماً لطف‌ كرده‌ برای‌ ما بنویسد كه‌ چرا، چگونه‌؟ آیا واقعاً از ننگین‌ بودن‌ ۱۵ سال‌ كار با پوشالیان‌ و بخصوص‌ دوستی‌ با «اندیشه‌ ورزان‌» جلاد اسلامی‌، وجدان‌ تان‌ تكان‌ خورده‌ است‌؟ اگر جواب‌ مثبت‌ باشد پس‌ شما از نو تولد شده‌ اید و می‌توانید در مبارزه‌ پر غرور برضد بنیادگرایان‌ و باداران‌ شان‌ نقش‌ ارزنده‌ای‌ ایفا كنید. در غیر آن‌ ادعای‌ «موافقت‌» تان‌ با «بسیاری‌ از مطالب‌ "پیام‌ زن‌"» را نمی‌توان‌ جدی‌ گرفت‌.

آگاهی‌ ما «از اهل‌ قلم‌» و روشنفكران‌ سركاری‌ افغانستان‌ نه‌ تنها «شگفت‌ انگیز» نیست‌ بلكه‌ آن‌ را ناچیز می‌دانیم‌. مثلاً راجع‌ به‌ مردارخوری‌های‌ اكثر آن‌ «اهل‌» در درگاه‌ روسها و سگهای‌ شان‌ و كركسان‌ اخوانی‌، و نیز سكوت‌، خنثی‌ نویسی‌ یا تملق‌گویی‌ شان‌ در برابر بنیادگرایان‌، آگاهی‌ مشخص‌ نداریم‌ و قضاوت‌ ما در مورد خادی‌ بودن‌ برخی‌ از آنان‌ (راستی‌ چه‌ سربلندی‌ای‌ دارد كه‌ همچون‌ گدیگكی‌ در دست‌ رژیم‌ و در قفسش‌ موسوم‌ به‌ اتحادیه‌ نویسندگان‌ باشی‌ ولی‌ كارمند و شكنجه‌گر خادش‌ نه‌؟) بر اساس‌ منطق‌ و دركی‌ عام‌ از شخصیت‌ آنان‌ استوار است‌ و متأسفانه‌ عكس‌، فلم‌ یا سندی‌ از این‌ قبیل‌ در دست‌ نداریم‌ كه‌ بطور مثال‌ لطیف‌پدرام‌، داكتراكرم‌عثمان‌، رهنوردزریاب‌ یا... را حین‌ استنطاق‌ یا شكنجه‌ مبارزان‌ و یا جاسوسی‌ برای‌ روسها یا بنیادگریان‌ نشان‌ دهند. و شما می‌دانید كه‌ حضرات‌ با آنكه‌ یكی‌ «قومندان‌» جهادی‌ می‌شود، یكی‌ به‌ طرزی‌ باور نكردنی‌ به‌ مصاحبت‌ با داكترنجیب‌ در محضر خانمش‌ فخر می‌فروشد و دیگری‌ به‌ لقب‌ «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌»ش‌، از ما خواستار ارائه‌ «سند» دایر بر میهنفروشی‌ و جاسوسی‌ خود می‌شوند!از لطیف‌پدرام‌ معلوم‌الحال‌ كه‌ بگذریم‌، اگر داكتراكرم‌عثمان‌ و رهنوردزریاب‌ خود پرده‌ را پس‌ نزده‌ و قلم‌ شان‌ را خواسته‌ یا ناخواسته‌ به‌ گردش‌ در نمی‌آوردند، ما به‌ این‌ حد از زبونی‌ و حقارت‌ و بی‌شخصیتی‌ آنان‌ پی‌ نمی‌بردیم‌. با تمام‌ تلاشی‌ كه‌ داشته‌ایم‌، صرفاً به‌ انگشت‌ شمار از نشریات‌ پوشالی‌ و اخوانی‌ دست‌ یافته‌ایم‌ ("سباوون‌" دو شماره‌ و "ژوندون‌ " ۵ شماره‌ و مقداری‌ نشریات‌ پراكنده‌ جهادی‌) كه‌ البته‌ به‌ مثابه‌ مشت‌ نمونه‌ خروار جهت‌ افشای‌ «فرهنگیان‌» خادی‌ـ جهادی‌ و تسلیمی‌ كار گرفته‌ ایم‌. لیكن‌ اگر دسترسی‌ به‌ نشریات‌ و اطلاعات‌ ما از جریان‌ كسب‌ و كار ۲۰ ساله‌ی‌ سری‌ و علنی‌ آن‌ «اهل‌» اندكی‌ گسترده‌ می‌بود، ماهیت‌ این‌ فرهنگیان‌ پوشالی‌ و اخوانی‌ را بهتر می‌توانستیم‌ برملا سازیم‌ ولی‌ افسوس‌ كه‌ چنین‌ نیست‌. آیا شما ما را كمك‌ می‌توانید؟ شما كه‌ یقیناً در دوستی‌ با «اندیشه‌ ورزان‌» جنایتكار، تنها نیستید، آیا می‌توانید بگویید از همرزمان‌ اتحادیه‌ یا بیرون‌ از آن‌، كه‌ كم‌ و بیش‌ برابر شما از دوست‌ بودن‌ با خاینان‌ «اندیشه‌ ورز» به‌ خود می‌بالند، ولی‌ خاموشی‌ گزیده‌اند، كیانند؟ ما حتی‌ نمی‌دانیم‌ سایر «كارمندان‌ شایسته‌ فرهنگ‌» كیانند؟ سرِ دیگر كدامیك‌ از «اهل‌ قلم‌» با گرفتن‌ نشان‌ و مدال‌ از دست‌ خون‌آلود پوشالیان‌ خم‌ است‌؟ ما از بیانات‌ این‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ «شایسته‌» كه‌ به‌ مناسبت‌ دریافت‌ آن‌ القاب‌ و مدال‌ها در حضور رهبران‌ شان‌ ایراد می‌كردند آگاه‌ نیستیم‌. شما كه‌ به‌ احتمال‌ قوی‌ در آن‌ بازی‌ها شركت‌ داشتید، می‌توانید نمونه‌هایی‌ را برای‌ ما حكایت‌ كرده‌ سهمی‌ در غنی‌ ساختن‌ مطالب‌ مجله‌ای‌ ادا كنید كه‌ با «بسیاری‌ از مطالب‌» آن‌ موافقید؟ ما معتقدیم‌ كه‌ هنوز سیاهترین‌ گوشه‌های‌ حیات‌ این‌ «اهل‌» نااهل‌، آفتابی‌ نشده‌است‌.

ما نگفته‌ بودیم‌ كه‌ اقامت‌ در تاجیكستان‌ افتخار داشت‌ و چرا لندن‌ رفتید. مراد این‌ بود كه‌ وقتی‌ با «اندیشه‌ ورزان‌» و «فرماندهان‌» اخوانی‌ مخالفتی‌ ندارید چرا در «امارت‌ پنجشیر»، «امارت‌ مزار»، «امارت‌ بامیان‌» وغیره‌ مسكن‌ گزین‌ نشدید تا بی‌سبب‌ دچار «غم‌ غربت‌» نباشید. بازگو كردن‌ آن‌ شرح‌ طولانی‌ مقیم‌ شدن‌ در لندن‌ لزومی‌ نداشت‌.

آنچه‌ درباره‌ شما نوشته‌ بودیم‌ بدون‌ توجه‌ به‌ رنجش‌ یا عدم‌ رنجش‌ شما بوده‌ است‌. در این‌ هم‌ حرفی‌ نیست‌ كه‌ نوشته‌ها و سروده‌های‌ شما حاصل‌ «طرز درك‌ و دریافت‌» خود تان‌ می‌باشند و ما دقیقاً بر همین‌ «درك‌ و دریافت‌» تان‌ تمركز داده‌ایم‌ كه‌ شما را به‌ تائید و تحبیب‌ «اندیشه‌ ورزان‌» می‌كشاند كه‌ اگر از یك‌ عابر معمولی‌ لندنی‌ هم‌ درباره‌ آنان‌ بپرسید دستمالش‌ را پیش‌ بینی‌اش‌ خواهد گرفت‌ و با نگاهی‌ مشكوك‌ و حاكی‌ از نفرت‌، خود را از شما دور خواهد كرد. دموكراسی‌ را نمی‌توان‌ لته‌ پاكی‌ پنداشت‌ كه‌ هرگونه‌ آلودگی‌ را می‌توان‌ به‌ نامش‌ زدود. درست‌ است‌ كه‌ «هر كس‌ این‌ حق‌ را دارد كه‌ برای‌ خود قبله‌ای‌ داشته‌ باشد» اما قبله‌ تا قبله‌ بسیار فرق‌ می‌كند. حتی‌ در همان‌ انگلستان‌ می‌توان‌ احزاب‌ متعدد را «قبله‌» خویش‌ كرد ولی‌ وقتی‌ پای‌ حزب‌ نونازی‌ها در میان‌ می‌آید دیگر حتی‌ آن‌ «مهد دموكراسی‌» هم‌ تحملش‌ نمی‌تواند و مردم‌ غالباً به‌ پیروان‌ آن‌ به‌ مثابه‌ موجوداتی‌ غیرعادی‌ و هیتلرزده‌ می‌نگرند و شاهد بودید كه‌ بنابر هر بازی‌ای‌ بود، جنرال‌ پینوشه‌ی‌ «جهادی‌» مشرب‌ را هم‌ توقیف‌ كردند. و بناءً قبله‌ ساختن‌ «اندیشه‌ ورزان‌» «حق‌ طبیعی‌ و مدنی‌» هیچ‌ انسان‌ سالم‌ و شرافتمند و واقعاً معتقد به‌ دموكراسی‌ نمی‌تواند به‌ شمار رود، و اگر او این‌ حق‌ را به‌ خود بدهد بر دیگران‌ است‌ تاافشاء و مجازاتش‌ كنند.

مطلقاً ضرور نیست‌ مثل‌ «پیام‌ زن‌» بیاندیشید و كسی‌ چنین‌ نخواسته‌ است‌، اما به‌ مراتب‌ مهمتر و مطلق‌تر از آن‌ این‌ است‌ از شما پرسیده‌ شود كه‌ چه‌ قلب‌ و وجدانی‌ دارید كه‌ اجازه‌ می‌دهند «اندیشه‌ ورزان‌»ی‌ خون‌آشام‌ و تا مغزاستخوان‌ خاین‌ را محراب‌ و آمال‌ خود انتخاب‌ كنید. اشتباه‌ از اشتباه‌ نیز متفاوت‌ است‌. افراد بی‌شمار در «لب‌پرتگاه‌ اشتباه‌» قرار خواهند داشت‌ اما تعداد بسیار قلیلی‌ از آنان‌ به‌ این‌ «اشتباه‌» در خواهند غلتید كه‌ قاتلان‌ در سطح‌ جهانی‌ بدنام‌ را «اندیشه‌ورز» نامیده‌ و بعد هم‌ به‌ دوستی‌ با آنان‌ بنازند.

اتهام‌ چاكر فرهنگی‌ پوشالیان‌ بودن‌ و دوستی‌ با بنیادگرایان‌، از نظرما بدترین‌ و سنگین‌ترین‌ اتهام‌ ممكن‌ است‌ كه‌ آن‌ را به‌ شما وارد آورده‌ایم‌. شما اگر آن‌ را بی‌اساس‌ می‌دانید، حق‌ دارید و باید ردش‌ كنید. باز هم‌ باید گفت‌ كه‌ دموكراسی‌ این‌ نیست‌ كه‌ شما به‌ آنچنان‌ كثافات‌ رو نمایید و ما بگوییم‌ «حق‌ طبیعی‌ و مدنی‌» تان‌ است‌ و «محترمانه‌» سكوت‌ كنیم‌ و ما كه‌ به‌ شما اتهام‌ نوكری‌ برای‌ جنایتكاران‌ پوشالی‌ و مذهبی‌ را ببندیم‌، شما با دهان‌ پرخنده‌ بگویید این‌ «حق‌ طبیعی‌ و مدنی‌» ماست‌ و والسلام‌. شما نكوشید پندار ما را تغییر دهید، بر شما و «تكرار ناپذیر»هاست‌ كه‌ اگر حرف‌ ما را وارد نمی‌دانید رد كنید. اما تعجب‌ اینجاست‌ كه‌ شما به‌ اتهام‌ فوق‌ طوری‌ برخورد می‌كنید كه‌ گویی‌ نسبت‌ افتخارآمیزی‌ به‌ شما داده‌ شده‌ باشد! درست‌ است‌ كه‌ تاریخ‌ جریان‌ دارد، اما درباره‌ سیاهی‌ و پلیدی‌ پاره‌ای‌ از وقایع‌، تاریخ‌ همزمان‌ با رخداد آنها به‌ قضاوت‌ می‌نشیند. مخصوصاً مطمئن‌ باشید كه‌ جریان‌ تاریخ‌ ابداً موجب‌ تغییر رنگ‌خون‌ نخواهد شد؛ جریان‌ تاریخ‌ لكه‌های‌ خون‌ از سر وروی‌ «اندیشه‌ ورزان‌» پوشالی‌ و اخوانی‌ شما را نخواهد زدود. این‌ جریان‌ همانطور كه‌ از نِرون‌ و چنگیز و تیمور گرفته‌ تا هیتلر و فرانكو و پینوشه‌ و خمینی‌ و سوهارتو و... را فرشته‌ نخواند، تصور نمی‌كنیم‌ قبله‌های‌ پرچمی‌ و اخوانی‌ شما را هم‌ ملایك‌ ثابت‌ سازد. آیا شما قید می‌توانید كه‌ «مرحله‌ نهایی‌ تاریخ‌» و زمان‌ «قضاوت‌ نهایی‌ مردم‌ و تاریخ‌» كی‌ خواهد بود؟ اگر روزی‌ برسد كه‌ مثلاً گلابزوی‌ یا سلیمان‌لایق‌ یا اسداله‌سروری‌ (در صورتی‌ كه‌ به‌ جنایتكاری‌های‌ این‌ «اندیشه‌ ورزان‌» بی‌باور باشید، خامنه‌ای‌ یا سوهارتو یا پینوشه‌ را در نظر گیرید) در محكمه‌ای‌ مردمی‌ محكوم‌ به‌ اشد مجازات‌ شود ولی‌ بنابر منطق‌ شما استدلال‌ فرماید كه‌ «من‌ بی‌گناهم‌ چون‌ تاریخ‌ جریان‌ دارد و هیچ‌ چیزی‌ به‌ مرحله‌ی‌ نهایی‌ خود نرسیده‌ و قضاوت‌ نهایی‌ را نیز مردم‌ و تاریخ‌ انجام‌ می‌دهد»، باید محكمه‌ منحل‌ شده‌ قضات‌ سر خود را از فرط‌ خجلت‌ بالا نتوانند و مردم‌ هم‌ منتظر «روز قضاوت‌ نهایی‌» بنشینند كه‌ به‌ یقین‌ همان‌ آخرت‌ خواهد بود؟؟

باین‌ منطق‌ جالب‌ شما هیچ‌ جنایتكار كثیف‌ تاریخ‌ نیست‌ كه‌ برائت‌ نیابد زیرا «تاریخ‌ جریان‌ دارد و قضاوت‌ نهایی‌ را نیز تاریخ‌ انجام‌ می‌دهد» و جریان‌ تاریخ‌ هم‌ بی‌انتهاست‌!

به‌ نظر ما مهمترین‌ نكته‌ی‌ نامه‌ شما جایی‌ است‌ كه‌ ضمن‌ «سیماهای‌تكرار ناپذیر فرهنگ‌ كشور» خواندن‌ داكتراكرم‌عثمان‌، رهنوردزریاب‌، واصف‌باختری‌، قهارعاصی‌، اسحق‌ نگارگر، محمودفارانی‌، داكتراسداله‌حبیب‌، می‌نویسید: «شما در قضاوت‌های‌ تان‌ شخصیت‌ اجتماعی‌ افراد را با شخصیت‌ فرهنگی‌ شان‌ یك‌ جا مورد سركوب‌ قرار می‌دهید این‌ دو مسأله‌ از هم‌ جداست‌.»

متأسفانه‌ در این‌ حرف‌ هم‌ هر چه‌ مضمر است‌ غیر از صداقت‌. چطور فردی‌ با شخصیت‌ نازل‌ و حقیر و بی‌مقدار اجتماعی‌ می‌تواند آثاری‌ با ارزش‌ بیآفریند؟ آن‌ «تكرار ناپذیر»های‌ شما در دوران‌ خیانتكاران‌ پوشالی‌ و اخوانی‌، اغلب‌ در كابل‌ تشریف‌ داشتند و بنابراین‌ چطور ممكن‌ بود «كاری‌ درخشان‌» خلاف‌ خواست‌ و تائید جلادان‌ حاكم‌ و خلاف‌ سیاست‌ فرهنگی‌ شان‌ ارائه‌ دهند؟ چطور ممكن‌ است‌ فرهنگیانی‌ تسلیم‌ شده‌ به‌ فاسدترین‌ جانیان‌، «كاری‌ درخشان‌» ارائه‌ دهند؟؟ شما آقای‌ بیرنگ‌ كوهدامنی‌ یا در كتاب‌ «دراشراق‌ واژه‌ها» دروغ‌ گفته‌اید یا اینكه‌ حالا به‌ احكام‌ مندرج‌ در آن‌ كتاب‌، یكباره‌ پشت‌ می‌كنید. در آن‌ كتاب‌، شما از هنرمندان‌ متعددی‌ از قدیم‌ و معاصر یاد كرده‌ و همه‌ را «تكرار ناپذیر» تعریف‌ نموده‌اید زیرا كه‌ در درجه‌ اول‌ همه‌ دارای‌ شخصیتی‌ استوار، مردمی‌، بامناعت‌ و بیك‌ كلام‌ مبارز و عدالتجو بوده‌اند، یعنی‌ هیچكدام‌ را از «رهگذر شخصیت‌ اجتماعی‌ معیوب‌» تشخیص‌ نداده‌ اید كه‌ بعد علی‌الرغم‌ این‌ «معیوبیت‌» به‌ كندوكاو در «كار درخشان‌» آنان‌ بپردازید. تمامی‌ اشارات‌ شما در زمینه‌ حاكی‌ از تأكید بر جدا ناپذیر بودن‌ شخصیت‌ اجتماعی‌ هنرمند از آفریده‌هایش‌ است‌.

در مطلب‌ مایاكوفسكی‌ آمده‌: «برای‌ اینكه‌ سفارش‌ اجتماعی‌ به‌ بهترین‌ وجهی‌ اجرا شود باید پیشتاز طبقه‌ی‌ خود بود. باید ریشه‌ داشت‌ و در همه‌ جبهه‌ها جنگید.»

«تكرار ناپذیر»های‌ شما با قلم‌ خود در كدام‌ جبهه‌ها جنگیدند، جبهه‌ جنگ‌ ضدروسی‌ یا جبهه‌ ضد بنیادگرایی‌؟

در مقاله‌ صمدبهرنگی‌: «برای‌ او نیز میسر بود كه‌ با سازش‌ و تسلیم‌ طلبی‌ و انحراف‌ به‌ مال‌ و جاه‌ و مقام‌ برسد، اما او چنین‌ نكرد. در برابر بیداد و استبداد ایستاد و با سكوت‌ خویش‌ در جنایت‌ ستمگران‌ شركت‌ نكرد...»

پس‌ قبول‌ كنید كه‌ «تكرار ناپذیر»های‌ دروغین‌، با تسلیم‌طلبی‌ و انحراف‌ شان‌ كه‌ حتی‌ به‌ ننگ‌ ریاست‌ها و نشان‌ها هم‌ رسیدند عناصر فرومایه‌ای‌ بودند و زمانی‌ كه‌ در برابر بیداد بی‌نظیر بنیادگرایان‌ سكوت‌ كردند، باید از بیشرمترین‌ همدستان‌ جنایت‌ ستمگران‌ به‌ حساب‌ روند.

«شاعری‌ كه‌ بطور سطحی‌ دم‌ از "یأس‌ و بیداد" می‌زند و فردا كه‌ پای‌ عمل‌ به‌ میان‌ می‌آید خود را به‌ كوچه‌ حسن‌چپ‌ می‌زند مطرود است‌. و راستی‌ شاعری‌ كه‌ سنگ‌ مردم‌پرستی‌ را به‌ سینه‌ می‌زند و هنگام‌ روبرو شدن‌ به‌ آنها می‌گریزد به‌ چه‌ درد می‌خورد.»

شما بفرمایید كه‌ «تكرار ناپذیر»های‌ تان‌ جز به‌ درد جاسوسی‌ به‌ بیگانگان‌ یا خدمت‌ به‌ اخوان‌ و خیانت‌ به‌ مردم‌ به‌ چه‌ درد خورده‌ و می‌خورند؟

«صمد مردانه‌ زیست‌ و مردانه‌ نوشت‌ و از سنگر نوشته‌هایش‌ بر ضد هر چه‌ پستی‌ بود ستیزه‌ كرد.»

به‌ خود تان‌ و حسین‌گل‌كوهی‌ و نظایر تان‌ بگویید كه‌ چرا بی‌جهت‌ به‌ خود زحمت‌ داده‌، این‌ «تكرار ناپذیر»ها را «مردانه‌ پوش‌» كرده‌، صاحب‌ «كاری‌ درخشان‌» دانسته‌ و تشفی‌ خاطر می‌كنید. اگر داوری‌ شرافتمندانه‌ای‌ مطرح‌ باشد، آیا بین‌ «تكرار ناپذیر»ها حتی‌ استثنائاً یكی‌ هم‌ هست‌ كه‌ «مردانه‌ زیسته‌ و مردانه‌ نوشته‌» و «بر ضد هر چه‌ پستی‌ بود» ستیزه‌ كرده‌ باشد؟ آیا ساختن‌ با روسها و دست‌نشاندگان‌ و فاشیستهای‌ مذهبی‌ و تائید رژیم‌ ایران‌ و نوشتن‌ «معراج‌ مؤمن‌» و كثافتكاری‌هایی‌ ازین‌ نوع‌، «مردانه‌ نویسی‌» و «ستیزه‌ بر ضد هر چه‌ پستی‌ بود» نام‌ دارد؟ می‌توان‌ ذره‌ای‌ تشابه‌ بین‌ شخصیت‌ و كار صمدبهرنگی‌ و این‌ «تكرار ناپذیر»های‌ پوك‌ و جاسوس‌ پیشه‌ و یاور اخوان‌ مشاهده‌ كرد؟

و باز هم‌ از صمد نقل‌ می‌كنید: «آه‌ ای‌ كینه‌، تو هم‌ مانند محبت‌ مقدس‌ هستی‌! ما نمی‌توانیم‌ محبت‌ خود را به‌ مردم‌ ثابت‌ كنیم‌ مگر اینكه‌ به‌ دشمنان‌ مردم‌ كینه‌ بورزیم‌. تو با ریختن‌ خون‌ ظالم‌، به‌ ستمدیدگان‌ محبت‌ می‌نمایی‌.»

شما خود به‌ «دوستی‌ نزدیك‌» با متعفن‌ترین‌ دشمنان‌ مردم‌ اقرار نموده‌اید، آیا وضع‌ «تكرار ناپذیر»هایتان‌ بهتر از شماست‌؟

از مقاله‌ درباره‌ سعیدسلطانپور چیزی‌ نمی‌آوریم‌ كه‌ همچون‌ صمدبهرنگی‌، شاهكارش‌ زندگیش‌ بود یعنی‌ «شخصیت‌ اجتماعی‌» او مانند آثارش‌ و حتی‌ بیشتر از آن‌ها پرتلألؤ بود. و همین‌ شاعر شهید كه‌ شما حق‌ اسم‌ بردن‌ از وی‌ را ندارید، شاعر واقعی‌ را در لحظه‌هایی‌ شعر و كارش‌ را سرودن‌ خودش‌ می‌داند (۲) یعنی‌ آنكه‌ «معیوب‌» است‌، آفریده‌اش‌ هم‌ مسلماً «معیوب‌» است‌ و آنكه‌ سالم‌ و نجیب‌ است‌ آفریده‌اش‌ هم‌ رزم‌آزما و شریف‌ می‌باشد.

براساس‌ كتاب‌ «در اشراق‌ واژه‌ها» ناصرخسرو از آن‌ جهت‌ بزرگ‌ است‌ كه‌: «شاعر بزم‌ خانه‌ها نیست‌ شاعر فصلی‌ و رسمی‌ نیز نیست‌، شاعر عصیان‌ مردم‌ است‌ دردهای‌ توده‌ها را موزون‌ می‌كند. در پی‌ آن‌ نیست‌ كه‌ درباری‌ پیدا كند و ستایشگر امیری‌ خودستا و پادشاهی‌ بی‌خرد گردد و گرانمایه‌ دُردری‌ را پای‌ ناهنجاران‌ و بدكاران‌ بریزد... برای‌ آن‌ از شهر بیرون‌ نمی‌آید كه‌ به‌ نام‌ و نانی‌ برسد و اسپ‌ و كنیز و قبای‌ ابریشمین‌ دریافت‌ دارد.»

آیا «تكرار ناپذیر»ها شرف‌ خود و دردری‌ را پای‌ خوكان‌ ریختند یا چیزی‌ دیگر را كه‌ به‌ لقب‌ «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌»، سفارت‌ و وزارت‌، دریافت‌ مدال‌ و نشان‌ و سفرهای‌ «فرهنگی‌» به‌ روسیه‌ و ایران‌ و ... نایل‌ شدند؟

ناصرخسرو از آن‌ جهت‌ بزرگ‌ است‌ كه‌ «از تقرب‌ جستن‌ به‌ دربارها همیشه‌ عار دارد.»

ولی‌ حقارت‌ و دنائت‌ داكتراكرم‌عثمان‌ «تكرار ناپذیر» را ببینید كه‌ از ملاقات‌ در حضور زن‌ و فرزندان‌ داكتر نجیب‌ و تا كجای‌ اتاق‌ آمدن‌ او با چه‌ عشق‌ و هیجان‌ و حسرت‌ و مباهات‌ یاد می‌كند تا معنی‌ «شخصیت‌ اجتماعی‌ معیوب‌» را بدانید آقای‌ كوهدامنی‌.

ناصرخسرو از آنجهت‌ بزرگ‌ است‌ كه‌ خلاف‌ سعدی‌، «پرخاشگر بود و عصیانی‌ نه‌ تسلیم‌پذیر و بی‌اراده‌. (...) زمزمه‌ نمی‌كند فریاد بر می‌آورد، غلامباره‌ و شاهد باز نیست‌... به‌ هیچ‌ قیمتی‌ با دربارها كنار نمی‌آید.»

و باز هم‌ باید به‌ تمامی‌ نوشته‌های‌ «پیام‌ زن‌» علیه‌ «تكرار ناپذیر»ها رجوع‌ كنید تا اندكی‌ میزان‌ تسلیم‌پذیری‌ و بی‌ارادگی‌ بی‌نظیر و غلامبارگی‌ روشنفكران‌ خادی‌ـ اخوانی‌ روشن‌ شود.

غیر از ناصرخسرو «می‌توان‌ نمونه‌هایی‌ از شعر حافظ‌ و مولوی‌ و خیام‌ آورد كه‌ به‌ آنان‌ سیمای‌ انسان‌های‌ راستین‌، مقاوم‌ و پرخاشگر می‌دهد و سیتزه‌ی‌ آنان‌ را با نابرابری‌ها، كاستی‌ها و ناراستی‌های‌ اجتماعی‌ می‌رساند.»

یعنی‌ اگر حافظ‌، مولوی‌ یا خیام‌ دارای‌ «شخصیت‌ اجتماعی‌ معیوب‌» می‌بودند، كار آنان‌ در تاریخ‌ «درخشان‌» و جاودان‌ نمی‌ماند.

از تاگور این‌ شعرش‌ نقل‌ می‌شود:

اكنون‌ زمان‌ جنگ‌ است‌
بعدها مجال‌ نغمه‌سرایی‌ خواهد بود
وقتی‌ كه‌ خانه‌ای‌ آتش‌ گرفته‌ باشد
به‌ شاعر بگو كه‌ چنگ‌ خود را بر زمین‌ نهد

آقای‌ كوهدامنی‌ كاش‌ شما خود با دژخیمان‌ «دوستی‌ نزدیك‌ و شخصی‌» نمی‌داشتید كه‌ بر این‌ ملت‌ منت‌ می‌گذاشتید اگر مثلاً به‌ فاروق‌فارانی‌ می‌گفتید كه‌ شرم‌ كرده‌ و آموزش‌ طبله‌ و رباب‌ را كنار گذارد و به‌ واصف‌باختری‌ حالی‌ می‌كردید كه‌ از خواب‌ كردن‌ جوانان‌ ما از طریق‌ صوفی‌گری‌های‌ مسخره‌ و كاذب‌ و سورریالیزم‌نمایی‌های‌ حقه‌بازانه‌ در گذرد و بیشتر تیشه‌ی‌ جانیان‌ بنیادگرا دسته‌ ندهد.

داكتر شفیعی‌ كدكنی‌ هم‌ «شخصیت‌ اجتماعی‌ معیوب‌» ندارد كه‌:

«در فرصتی‌ از گل‌های‌ سرخ‌ می‌گوید كه‌ سلسله‌ی‌ پهلوی‌ بسیاری‌ از جوانه‌های‌ جوان‌ را با داس‌ مرگ‌ درو می‌كند و...» او شاعری‌ برجسته‌ است‌ زیرا «ناامیدی‌ را هرگز به‌ باور نمی‌نشیند. از پرپر شدن‌ گل‌های‌ سرخ‌ به‌ دست‌ جلادان‌ حرفه‌ای‌ و آدم‌ كشان‌ بیدادگر دچار تردید نمی‌گردد. همچنان‌ آواز می‌خواند و بشارت‌ می‌دهد... شعرهای‌ او پتك‌هایی‌ گران‌ است‌ كه‌ برفرق‌ ستم‌بارگان‌ و پاسداران‌ خاموشی‌ فرود می‌آیند.»

یعنی‌ داكتر شفیعی‌ كدكنی‌ چطور ممكن‌ بود سفارت‌ یا وزارت‌ ایران‌ شاهی‌ یا شیخی‌ را بپذیرد یا به‌ ننگ‌ لقب‌ «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌» آلوده‌ شود و باز هم‌ شعرهایش‌ «پتك‌های‌ گران‌ برفرق‌ ستم‌بارگان‌» باشد؟ و به‌ «تكرار ناپذیرها»ی‌ خود تف‌ بیندازید كه‌ چگونه‌ «پرپر شدن‌ گل‌های‌ سرخ‌» شعر و شعور میهن‌ ما به‌ دست‌ جلادان‌ حرفه‌ای‌ پوشالی‌ و اخوانی‌ همچون‌ سنگ‌ و كلوخ‌ نگریستند و به‌ سوی‌ جلادان‌ دهان‌ به‌ خنده‌ گشودند و مست‌ عالم‌ خود بودند. چرا كه‌ دارای‌ «شخصیتی‌ اجتماعی‌ معیوب‌» و بشدت‌ معیوب‌ بودند.

درباره‌ شون‌اوكیسی‌:

«او به‌ لاركین‌ پیوست‌. لاركین‌ از پیشوایان‌ با ایمان‌ طبقه‌ی‌ كارگر در ایرلند آن‌ روز بود كه‌ تا آخرین‌ نفس‌های‌ زندگی‌ به‌ جهانبینی‌ علمی‌ طبقه‌ی‌ كارگر مؤمن‌ ماند و درفش‌ مبارزه‌ را از دوش‌ نگذاشت‌ ... اوكیسی‌ در اعتصاب‌ بزرگ‌ ۱۹۱۴ شركت‌ جست‌ و با نطق‌های‌ آتشین‌ كه‌ انجام‌ می‌داد بیشترین‌ خدمات‌ ارزنده‌ را به‌ طبقه‌ی‌ كارگر انجام‌ می‌داد... زندان‌ مخوف‌ آن‌ روزگار نتوانست‌ كه‌ آتش‌ مبارزه‌ را در اوكیسی‌ خاموش‌ كند. او روحی‌ قوی‌، مبارز ومقاوم‌ داشت‌... گرسنگی‌ و بیكاری‌ را با همه‌ی‌ مرارت‌هایش‌ تحمل‌ می‌كرد اما از شرف‌ و آبروی‌ خویش‌ نمی‌گذشت‌... او در صف‌ آزادیخوهان‌ ایرلندی‌ قرار داشت‌ و به‌ این‌ آرمان‌ تا آخرین‌ روزهای‌ زندگی‌ خویش‌ مؤمن‌ و وفادار ماند...»

آیا اگر شون‌اوكیسی‌ شخصیتی‌ غیر، از این‌ «شخصیتی‌ اجتماعی‌ معیوب‌» می‌داشت‌ می‌شد آثار درخشانی‌ خلق‌ كند؟

نه‌ آقای‌ كوهدامنی‌، ما را نه‌ با شما و نه‌ با «تكرار ناپذیر»های‌ شما سر آشتی‌ نیست‌ زیرا به‌ این‌ گفته‌ی‌ بزرگ‌ خردمندی‌ فرزانه‌، اعتقادی‌ راسخ‌ داریم‌:
«دو فـرومایگی‌ را هـرگز نمی‌تـوان‌ بخشیـد: ۱- فرومایگی‌ خدمت‌به‌ منافع‌ خودعلیه‌ منافع‌جامعه‌ و ۲ـ فرومایگی‌ خدمت‌ به‌ ستمگران‌ و تاراجگران‌ تاریخ‌، علیه‌ عدالت‌ و حقیقت‌.»

«چرا گوركی‌ این‌ همه‌ بزرگ‌ است‌؟ برای‌ اینكه‌ او دروغ‌ نگفته‌ گرسنگی‌ را تخیل‌ نه‌ بلكه‌ تجربه‌ كرده‌ است‌. در برابر رنگ‌ها و نیرنگ‌های‌ اربابان‌ ستم‌ بی‌اعتناء نمانده‌ است‌. با طبقه‌ ستمگر و بهره‌كش‌ آشتی‌ نكرده‌ است‌ و از اندیشه‌ خویش‌ با قاطعیت‌ و شور انقلابی‌ دفاع‌ كرده‌ است‌...»

یعنی‌ كه‌ گوركی‌ هم‌ گویا «شخصیت‌ اجتماعی‌ معیوب‌» نداشته‌ كه‌ آنقدر جهانی‌ و ارجمند شده‌ است‌.

و هوشی‌مینه‌ «جاودانه‌ مرد سنگر اندیشه‌ و قلم‌» لقب‌ گرفته‌ و ققنوسی‌ خوانده‌ شده‌ كه‌ «سر از آتش‌ رنج‌ بیرون‌ آورد». یعنی‌ اگر «از رهگذر شخصیت‌ اجتماعی‌» یك‌ بر میلیونم‌ «تكرار ناپذیر»های‌ وطنی‌ ما «معیوب‌» می‌بود نمی‌توانست‌ نه‌ در عرصه‌ سیاست‌ و نه‌ هنر آنچنان‌ چهره‌ای‌ تابناك‌ بماند.

پس‌ برپایه‌ معیارهای‌ كتاب‌ خودتان‌، به‌ نظر می‌آید كه‌ بین‌ شخصیت‌ اجتماعی‌ و كار هنری‌ افراد نمی‌توان‌ و نباید دیوار چین‌ كشید و این‌ دو مسئله‌ از هم‌ جدا نیست‌. اگر شما تازه‌ به‌ نتیجه‌ رسیده‌ اید كه‌ شاید یك‌ فرد، میهنفروش‌، جنایتكار، بزدل‌، خودفروخته‌، مرتجع‌ و سگ‌رام‌ خونریزترین‌ رژیم‌ها باشد، اما می‌تواند «كاری‌ درخشان‌ در زمینه‌ فرهنگی‌ ارائه‌ دهد»، باید اولاً اعلام‌ نمایید كه‌ مطالب‌ كتاب‌ «در اشراق‌ واژه‌ها» دیگر نزدتان‌ معتبر نیست‌ و ثانیاً باید «كار درخشان‌» فقط‌ و فقط‌ یك‌ نفر از مجموع‌ «تكرار ناپذیر»های‌ تان‌ را مثال‌ بیاورید كه‌ در زمینه‌ فرهنگی‌ كشور ما غنیمت‌ بوده‌ و اگر وجود نمی‌داشت‌، خدا نخواسته‌ خلئی‌ پر ناشدنی‌ در گنجینه‌ فرهنگی‌ این‌ مرز و بوم‌ محسوس‌ می‌بود. معلوم‌ نیست‌ به‌ كدام‌ پركاه‌ متوسل‌ خواهید شد؟ به‌ نوشته‌ها و ترجمه‌های‌ ضد كمونیستی‌ شیرنرنگارگر؟ به‌ مجموعه‌های‌ شعر محمودفارانی‌ یا به‌ ترانه‌هایش‌ كه‌ برای‌ جنایتكاران‌ بنیادگرا ساخته‌، یا آن‌ فعالیت‌ نه‌ قلمی‌ بلكه‌ عملی‌ ایشان‌ در زدن‌ و هتك‌ حرمت‌ خانه‌ی‌ یك‌ هموطن‌ مظلوم‌ هندوی‌ ما؟ اگر احتمالاً روی‌ تان‌ نشود كه‌ داستان‌های‌ داكتراكرم‌عثمان‌ را به‌ عنوان‌ «كار درخشان‌» ذكر كنید، آیا «مایه‌گذاری‌ از جان‌ جانش‌» در تاجیكستان‌ را علم‌ خواهید كرد یا قلمفروشی‌ كنونی‌اش‌ را به‌ نشریه‌های‌ «استاد» و «فرمانده‌ آگاه‌ و هوشیار»؟ نوشته‌ی‌ فناناپذیر «شمعی‌ در شبستان‌» رهنوردزریاب‌ را كه‌ عذر تقصیری‌ زیركانه‌ است‌ در برابر رژیم‌ ایران‌؟ آیا به‌ مقدمه‌های‌ واصف‌باختری‌ به‌ مجموعه‌های‌ شعر و داستان‌ «تكرار ناپذیر»های‌ مرده‌ و زنده‌ و یا صحبت‌ فجیع‌اش‌ در مجلس‌ مجله‌ «راه‌» به‌ ساقی‌گری‌ ف‌. فارانی‌ و ف‌.ف‌. فارانی‌؟ به‌ مجموعه‌های‌ شعر قهارعاصی‌ كه‌ در آن‌ها خطبه‌ جنازه‌ ظاهرشاه‌ را می‌خواند ولی‌ به‌ جنایتكاران‌ اخوانی‌ ابراز عشق‌ می‌كند، و یا به‌ مصاحبه‌اش‌ كه‌ در آن‌ به‌ تأیید فتوای‌ خمینی‌ علیه‌ سلمان‌ رشدی‌ برخاسته‌؟ اما داكتر اسداله‌حبیب‌ چیزی‌ ندارد، چه‌ بسا شما هم‌ معترف‌ خواهید بود كه‌ شعرهای‌ وی‌ از كم‌ ارجترین‌ شعرها حتی‌ در همان‌ سطح‌ افغانستان‌ است‌. لیكن‌ از حق‌ نگذریم‌ كه‌ او همانند داكتراكرم‌عثمان‌ در زمینه‌ فرهنگ‌ استنطاق‌ و شكنجه‌ خاد برضد مبارزان‌ سهم‌ اداء كرده‌ كه‌ می‌توانید به‌ آن‌ به‌ مثابه‌ «كار درخشان‌» استناد جویید.

سخن‌ كوتاه‌ آقای‌ كوهدامنی‌ كه‌ اگر تمامی‌ «كارهای‌ درخشان‌» و نا درخشان‌ «تكرار ناپذیر»ها و همكنان‌ شان‌ را سوخته‌ یا در حلق‌ صاحبان‌ شان‌ درآرید، مطمئن‌ باشید كه‌ هیچ‌ چیزی‌ از ذخیره‌ فرهنگی‌ ملت‌ گرسنه‌ و در خون‌ تپیده‌ی‌ ما كم‌ نمی‌شود. اگر «تكرار ناپذیر»ها مثلاً فرهنگ‌ها و كتاب‌های‌ مأخذ خوبی‌ و یا تاریخ‌هایی‌ نظیر «افغانستان‌ در مسیر تاریخ‌» و تحقیقاتی‌ در رد تاریخ‌های‌ ارتجاعی‌ و جعلی‌ مورخان‌ جیره‌خوار و... می‌داشتند، می‌شد ضمن‌ ارجگذاری‌ به‌ «كار درخشان‌» شان‌، «شخصیت‌ اجتماعی‌ معیوب‌» شان‌ را افشاء نمود.لیكن‌وقتی‌ مشخصا بحث‌ بر شعر و شاعری‌ و داستانویسی‌ است‌، دیگر چگونه‌ ممكن‌ است‌ آثار شاعران‌ و نویسندگان‌ خودفروخته‌ و معامله‌گر را، «كار درخشان‌» نامید؟ این‌ گونه‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ غدار را باید با آثار شان‌ نفی‌ و نفرین‌ كرد و زیانهایی‌ را كه‌ بر فرهنگ‌ پویا و مترقی‌ ما وارد آورده‌اند، بررسی‌ كرد و مردم‌ را نسبت‌ به‌ آن‌ها آگاهی‌ بخشید. شما هم‌ در «در اشراق‌ واژه‌ها» همین‌طور می‌اندیشید، فقط‌ نمی‌دانیم‌ كدام‌ «ضرورت‌» موجب‌ شده‌ كه‌ آن‌ موضع‌ لفظی‌ تان‌ را زیر پا می‌كنید. راستی‌، از نظر شما، آقایان‌ و خانم‌های‌ عضو اتحادیه‌ نویسندگان‌ خادی‌ یا جهادی‌ كه‌ دارای‌ «شخصیت‌ معیوب‌ اجتماعی‌» بودند و چندان‌ «كار درخشان‌» هم‌ ارائه‌ ندادند كدام‌ها خواهند بود؟

شما درنامه‌ تكرار كرده‌ اید كه‌ نمی‌خواهید از خود دفاع‌ كنید. چرا؟ چرا نباید به‌ نظر غلط‌ یا مخصوصاً افتراآمیز و ناوارد نسبت‌ به‌ خود برخورد نكنید؟ برای‌ ما دفاع‌ همه‌ «تكرار ناپذیر»ها (۳) منجمله‌ شما (وقتی‌ داكتراسداله‌حبیب‌ را در لیست‌ تكرار ناپذیرها بگیرید، خود تا1 • مطلب‌ شما و شعرها و مخصوصاً شعر «شمالی‌» را چاپ‌ نمی‌توانیم‌ چرا كه‌ صاحب‌ آن‌ها را از «رهگذر اجتماعی‌ معیوب‌» می‌دانیم‌. و از جانب‌ دیگر شما باید به‌ خاطر داشته‌ باشید كه‌ صرفاً سرودن‌ برای‌ «شمالی‌» و «جنوبی‌» و «مركزی‌» و «شرقی‌» و «غربی‌»، قدم‌ اول‌ سقوط‌ در لجن‌ قومبازی‌ و منطقه‌ پرستی‌ ننگ‌آلوده‌ای‌ است‌ كه‌ خود از اركان‌ مهم‌ تداوم‌ زندگی‌ جنایتبار خاینان‌ جهادی‌ و طالبی‌ بشمار می‌رود. هر وقت‌ شعر و مطلبی‌ علیه‌ انواع‌ جنایتكاران‌ بنیادگرا از شما بگیریم‌، به‌ انتشار آن‌ مبادرت‌ خواهیم‌ ورزید.

• درباره‌ ارسال‌ نشریات‌ در نامه‌ای‌ جداگانه‌ توضیح‌ داده‌ایم‌ كه‌ تنها پس‌ از دریافت‌ پول‌ مخارج‌ پستی‌، امكان‌ ارسال‌ آنها را برایتان‌ داریم‌.

بااحترام‌




یادداشت ها:

۱) شایان‌ یادآوریست‌ كه‌ چند خواننده‌ دیگر نیز از روی‌ حسن‌نظر یكچنین‌ اظهار نظرهایی‌ كرده‌ اند.

۲) من‌ هرگز شعر نساخته‌ام‌
من‌ خود، لحظه‌هایی‌ شعر بوده‌ام‌
من‌ خود را نوشته‌ام‌
(«صدای‌ میرا»)

۳) یاد تان‌ باشد خود تكرار ناپذیرها با تمام‌ خودپسندی‌ و پررویی‌، از این‌ صفت‌ احساس‌ شرم‌ كرده‌ و خواهند گفت‌ «تكرار ناپذیرها حافظ‌ها و ناصرها و مولوی‌ها و خیام‌ها و شاملوها و اخوان‌ها و... به‌ شمار می‌روند، ما چه‌ هستیم‌.» و داكتراكرم‌عثمان‌ حتماً زیر دل‌ می‌گوید «من‌ كه‌ هنوز مشكلات‌ املایی‌ دارم‌!»

آخرین مطالب