خواننده عزیز قدوس زریر، از نامهای بسیار طولانی شما فقط قسمتهایی (عمدتاً سوالها) را نقل كرده و به هر كدام اجمالاً توضیحاتی خواهیم داد.
«در رابطه به جواب شما به نامهام عرض كنم كه با تعدادی از جملات آن میشود موافقه كرد اما مواردی وجود دارد كه باید بر آن تاملی صورت گیرد بخصوص در ارتباط با جواب شما به نامه انجینر ف. ح. ـ كابل در شماره ۴۷ "پیام زن". در صفحه ۴۶ میخوانیم "... ما كه از همان آغاز مبارزه علیه متجازوین روسی و نوكران شان در كنار مردم خود بودهایم و با همین "اكثریت مطلق هفت ثوریها" جنگیدهایم نمیتوانیم هیچگونه "درد و درك مشتركی" با آنان داشته باشیم".
نخست اینكه اصطلاح "اكثریت مطلق هفت ثوریها" كه انجینر ف. ح. این را بكار برده است هیچگونه بنیاد منطقی ندارد زیرا هفت ثور را نه اكثریت مطلق بلكه گروه محدودی از افرادی ماجراجو و احساساتی كه برنامه حزب خود را درست نمیفهمیدند، به مثابه یك باند عمل كرده و آن را بوجود آوردند كه واقعاً سرآغاز یك فاجعه بود. برنامه حزب در آن زمان اصلاً قیام مسلحانه را رد میكرد و هدف هم نداشت كه قدرت سیاسی را بدست گیرد چونكه شرایط عینی و ذهنی برای این كار مساعد نبود. حتی بخش اعظم رهبری سیاسی حزب از آنچه كه در شب ۷ ثور اتفاق افتاد اطلاع نداشتند. بناءً اكثریت هفت ثوریها آگاهی قبلی ازین حادثه نداشته و صرفاً در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند و به همین دلیل هم نمیتوانند گناه خیانت كودتاچیان و مشتی منحرف در رهبری سیاسی را بدوش بكشند.»
• قبول كه برنامه حزب قیام مسلحانه را رد میكرد ولی فراموش میكنید دوست عزیز كه برنامه شوروی برژنف برای احزاب دست نشاندهاش چه بود. دستور حزب و دولت شوروی آن زمان برای احزاب وابستهاش این بود كه در صورتی كه احزاب طرفدار شوروی بخصوص در كشورهای عقبمانده زمینه را مساعد تشخیص میدادند یعنی در اردو و ارگانهای مهم دیگر دولتی نفوذی میداشتند، میتوانند و باید قدرت را از طریق كودتا به دست گیرند كه بعد در شاهراه رشد غیر سرمایهداری وارد شده و آنگاه «با تكیه بر كشور مقتدر شورا»ها تمام مشكلات از سر راه برداشته خواهد شد! برای حزبی وابسته، «برنامه» و «اساسنامه» و این چیزها فاقد ارزش است، آنچه از «مسند بالا» صادر شود «برنامه» و «اصل» به شمار میرود. احتمال اینكه برخی اعضای رهبری حزب از ۷ ثور خبر نبوده باشند بعید نیست. چرا كه كیجیبی به تمام اعضای رهبری اعتمادی یكسان نداشت. مثلاً اگر از ترهكی تا نجیب یا سلیمانلایق، داكتر اسدالهحبیب، نوراحمدنور، داكتر اناهیتاراتبزاد و حتی برخی عناصر یك رده پایینتر از رهبری، از كودتا آگاه بودند، بقیه نمیتوانستند و بنابر حكم مخفی كاری نباید خبر میبودند. اما این هرگز از میزان وطنفروشی آنان نمیكاهد. زیرا آنانی كه «آگاهی قبلی» نداشتند با سرسپردگی بیشتر به دفاع از «انقلاب برگشت ناپذیر هفت ثور» برخاسته و آن را با اشغال كشور توسط مهاجمان روسی به مرحله بالاتری هم تكامل بخشیدند! تمام اعضای رهبری ۱۵ سال كامل در یك سنگر بودند؛ به اشتراك هم بنام «توده» و «زحمتكشان» جنایت كردند و حالا نیز همه و بخصوص «فرهنگیان» شان خوش به رضا و به شوق تمام در خوردن چتلی بنیادگرایان با یكدیگر مسابقه گذاشته اند. «بیاطلاعان» اگر در میهنفروشی و چیزی از «مطلعان» كم میداشتند، برمبنای تمام آن نكات مورد اختلافات كه شما یاد آور شده اید، باید كودتا را رد میكردند. اما آنان خاینانی بودند كه به مخالفت با اشغال كشور برنخاستند چه رسد به اینكه علیه كودتا قرار میگرفتند. بناًء در آغشته بودن به میهنفروشی و جنایت همه گل یك باغ اند و دلیل «بیاطلاعی»ای كه شما ذكر كرده اید به یقین موجب خنده «رهبران» هم خواهد بود.
«اینكه گفته اید "... باید در بحبوحه جنگ مقاومت ضدروسی طرف ملت را میگرفتند" در جنگ آنوقت كه شما آن را مقاومت و دیگران جهاد مینامند جبهات از دو بخش متشكل بود، یكی جبهه ارتش دولت و روسها و دیگری هم مجاهدین یك طرف را روسها سازماندهی، تمویل و تجهیز میكردند و طرف دیگر را استخبارات پاكستان، امریكا و كشورهای غربی و طوریكه میبینیم درین هر دو جبهه مزدوران و باداران وجود دارد. در بین مزدوری كه در خدمت روس است و آنكه در خدمت سازمان استخبارتی كشور دیگر، كدام تفاوت نمیببینم، باداری كه یك مقدار هوشیارتر مانند سیآیای باشد زیركانهتر از عقب پرده عمل میكند و بادار جاهل مانند كیجیبی عملاً وارد صحنه شده و خود را بی آبرو میسازد. مگر آنهایی كه در خدمت باداران اند همه مزدور و یكسان اند.»
• قبل از همه از آخرین جملهی تان باید نتیجه بگیرید كه رهبران پوشالی چه «اطلاع» داشته چه نداشته چون به هرحال از جان و دل در خدمت كیجیبی بودند، از نظر خاین بودن ماهیتاً با هم تفاوتی ندارند.
درست است كه در جنگ ضدروسی، كشورهای مختلف بنابر مطامع و تضادهای شان با شوروی، فراوان مداخله كردند و مخصوصاً تمامی به اصطلاح رهبران «جهادی» را خریدند ولی با وصف این، اگر اراده، روحیه كم نظیر از خود گذری، میهنپرستی و بیگانه ستیزی تودههای ملیونی مردم فقیر و فارغ از آلودگی رهبران خاین، در كار نمیبود، روسها وادار به خروج نمیشدند. افتخار انهزام تجاوزكاران روسی از كشور فقط منسوب به مردم افغانستان شده میتواند. كمتر جنگی آزادیبخش در سالهای اخیر حتی آنهایی كه رهبریای مردمی
اظهار ندامت نه در برابر ما یا در برابر سایر سازمانهای آزادیخواه ضدبنیادگرایی بلكه اساساً باید در برابر مردم از طریق نشریات، اعلامیهها، رادیوها وغیره انجام گیرد. آیا در خواست برخورد صادقانه و صریح نسبت به گذشته از كسانی كه مرتكب خیانت و جنایت شده اند، «سیاست كهنه تفرقهجویی» است؟
اظهار ندامت نه در برابر ما یا در برابر سایر سازمانهای آزادیخواه ضدبنیادگرایی بلكه اساساً باید در برابر مردم از طریق نشریات، اعلامیهها، رادیوها وغیره انجام گیرد. آیا در خواست برخورد صادقانه و صریح نسبت به گذشته از كسانی كه مرتكب خیانت و جنایت شده اند، «سیاست كهنه تفرقهجویی» است؟و دموكرات دارند، را میتوان یافت كه كشورهای دیگر نخواسته باشند در آنها با دست درازیهای خود سمت آنها را تغییر داده یا به نحوی اثری از كنترول خود را در آنها تثبیت كنند. اما این تلاشهای بدخواهانه و توطئه آمیز، نتوانسته و نباید ماهیت آزادیخواهانه جنگهای مذكور را زیر سوال برد. البته حدود مداخله بیگانگان و خیانتكاری و جنایت پیشگی رهبریها در سمتگیری بعدی و اشاعه دموكراسی میتواند نقش فوقالعادهای داشته باشد. چنانچه در كشور ما به علت مداخله وسیع دیگران و بخصوص به علت ماهیت عمیقاً ارتجاعی، بنیادگرا و جنایتپیشهی «قیادیها»، دیدیم كه پس از سقوط رژیم پوشالی بنام اسلام و شریعت چه كردند. لیكن مجدداً باید تأكید كرد كه در این ارزیابیها، حساب حركت تحسین برانگیز تودههای مرد و زن ما نباید مخدوش گردد. بعد از فاجعه ۸ ثور نیز میدانیم كه كم نبودند آن مردم شریفی كه صف خود را از آنانی كه به تشویق رهبران شان به هر تبهكاری و بیناموسی ممكن روی آورده بودند، جدا كرده و نخواستند افتخار گذشتهی شان را در «۸ ثوری بودن» برباد دهند.
جنگ مقاومت ضدروسی را جنگ امریكا و روسیه خواندن، استدلال ژولیده و شرمآوری بود كه حین جنگ هم از سوی برخی روشنفكرانِ در لفظ انقلابی اشاعه داده میشد تا انفعال، بیعملی، بلاتكلیفی و گیجی و پا در هوا ماندن خود را در جریان برپایی ملت پوشانیده باشند. برای روشنفكران مذكور آن گونه استدلال، امروز هم باید بستر گرم و نرمی باشد كه با اشاره به وابسته بودن طالبان و جهادیها به كشورهای مختلف، آرام در گوشهای از آن لم داده و مبارزه علیه جنایتكاران بنیادگرا را تخطئه كنند تا جبن و بیكارگی و ابنالوقتی خود را پنهان نمایند.
«در مورد اشتراك شما در جنگ علیه اكثریت "هفت ثوریها" معلومات در دست نیست. اگر بشكل انفرادی در چوكات تنظیمهای جهادی جنگیده باشید درست و در غیر آن كدام جبهه دیگر كه رهبریت مدبر، مستقل، عاری از هرگونه وابستگی و بخاطر آزادی واقعی افغانستان بوده باشد، به چشم نمیخورد... اكنون مشوره شما در مورد رفتن به "طرف ملت" اگر به خانه رفتن و یا به مهاجرت رفتن باشد نمیدانم در غیر آن نیاز به توضیح بیشتر دارد.»
• هر چند از آن گونه جبهات كاملاً مستقل و ایدهال وجود نداشت ولی مبارزان استقلال طلب و ضد بنیادگرا با استفاده از كوچكترین روزنهها در هر كجایی از كشور و در هر جبههای میجنگیدند و بخشهای قابل توجهی از مردم بین آنان و كسانی كه صمیمانه برای این و آن باند خاین جهادی كار میكردند، تفاوت قایل بوده و پیوندهای عمیق بین آنان به وجود آمده كه تا هنوز علیرغم رخدادهای بیشمار نامساعد، از میان نرفته است. اهمیت مسئله در این نكته نهفته است كه سازمانها و عناصر دموكرات و انقلابی در فضایی سیاه انحصارطلبی تروریستی، با نثار خون خود نقشی در جنگ مقاومت ضدروسی از خود بجا گذاشتند. این و نیز تثبیت رزمندگی و میهنپرستی آن روشنفكران بین مردم یك دستاورد است هر چند كه به ایجاد «جبهات مستقل با رهبری مدبر» نه انجامید.
معنی رفتن به «طرف ملت» در حال حاضر این است كه افراد و تشكلهای مدعی انقلابی بودن باید به هیچ بهانهای از مبارزه علیه بنیادگرایان شانه خالی نكنند. ملت افغانستان از دژخیمان مذهبی زخمها و ضرباتی بیمانند دیده اند و راه پاره كردن رنجیرهای آنان بر جسم و جان خویش را میجویند. پس برروشنفكران است كه در هر سطح مقدور و در هر جای و موقعیتی كه هستند با فداكاری بیشتر از گذشته به متشكل ساختن بخشهای مختلف مردم علیه باندهای بنیادگرا بكوشند. معنی رفتن به «طرف ملت» را چطور و از كجا به معنی «خانه رفتن» و یا «مهاجرت» حدس زده اید دوست عزیز؟ مخصوصاً مهم كه است مفهوم مذكور را با این توضیح مختصر دریافته باشید.
«در جای دیگر میخوانیم "آن افراد را اگر خاین به خلق نگوییم لااقل در ردیف فرزندان صدیق این ملت هم نمیتوان حساب كرد." از این میتوان فهمید كه اگر افغانهایی را كه در طول دهههای اخیر مهاجرت كرده اند درین محاسبه شامل نكنیم به قول شما فرزندان صدیق این ملت از چند صد هم بیشتر نخواهد بود. و این قضاوت به هیچوجه عادلانه نیست... با شما هم عقیدهام كه از مبارزه ضد بنیادگرایی نیروها باید پشتیبانی به عمل آید اما افراد پائین رتبه و صفوف (احزاب پرچم و خلق) چیزی برای اظهار ندامت ندارند... چنین دعوتی كه بیائید اول در برابر "راوا" اظهار ندامت كنید بعداً جوازسیر مبارزه میدهیم، در حقیقت تصیفه حسابات گذشته و دامن زدن سیاست تفرقهجویی میباشد نه كار برای ریشه كن ساختن وحشت قرونوسطایی.»
آیا دالر قادر بود و هست كه موجب آنهمه مقاومتها، رشادتها و از جان گذشتگیهای حماسی مرد و زن ما شود؟ زور دالر در آن بود كه خنجرهایی زهرآگین چون گلبدین و ربانی و سیاف وغیره را بر گرده مقاومت فرو برده و نگذارد به سوی دموكراسی راه بگشاید.• باز هم میگوییم كه «اكثریت مطلق هفت ثوریها» را نمیتوان «فرزندان صدیق ملت» نامید. صرفنظر از بخش «هفت ثوریهای اجباری» (كسانی كه با وصف تنفر از احزاب پوشالی برای گذران زندگی به آن پیوسته بودند و چیز زیادی برای ندامت نخواهد داشت) اولین وظیفهی بقیه (كه تعداد شان به شمول رهبران به مشكل به چند صد نفر خواهد رسید) اظهار ندامت از گذشته میباشد. آنان با ادعای مبارزه ضدبنیادگرایی نباید تصور كنند كه داغ سیاه ۱۵ ساله بر پیشانی شان بطور اتوماتیك پاك میشود.
اظهار ندامت نه در برابر ما یا در برابر سایر سازمانهای آزادیخواه ضدبنیادگرایی بلكه اساساً باید در برابر مردم از طریق نشریات، اعلامیهها، رادیوها وغیره انجام گیرد. آیا در خواست برخورد صادقانه و صریح نسبت به گذشته از كسانی كه مرتكب خیانت و جنایت شده اند، «سیاست كهنه تفرقهجویی» است؟ آقای قدوسزریر، یكی سیاست «استعمال» این عناصر است برای مقاصد معین و موقتی طوری كه خاینان جهادی و طالبی در پیش گرفته اند و بعد هم وجود آنان را بین صفوف و رهبری نظامی و غیرنظامی خود صاف و ساده منكر میشوند چون اولاً اندكی خجالت میكشند و ثانیاً به آن خاطر كه اگر زمانی خواستند سر آنان را زیربال شان كنند آب از آب تكان نخورد. و سیاست دیگر تشویق و كمك آنان است به پیوستن سرفرازانه به مبارزه ضدبنیادگرایی كه انتقاد از خود جزء تخطیناپذیر آن حساب میشود.
«اكنون یادداشت مختصری برچند جمله شماره ۴۷ دارم ولی نمیخواهم در بحث داكتر موسوی و قومبازیهایش و ابتذال "عاصی"گری شامل شوم چونكه نه داكترموسوی را میشناسم و نه عاصی را خواندهام زیرا در افغانستان موضوعات به مراتب مهمتر برای خواندن داشتم تا اشعار عاصی. جملهها چنین اند: "این جملات در زمانی نوشته میشوند كه ملتی یك پارچه و مسلحانه قیام كرده، از زمین و آسمان كشور آتش میبارد و..."»
سپس آقایزریر ضمن تأیید ادعاهای ما، خود مثالهایی از هلیكوپتر پایین انداختنها، غرق كردنها در دریای آمو و زنده زیر خاك كردنهای مردم توسط منصورهاشمی و برادرش قیوم و نیز جنایتكارانی موسوم به روزی و یعقوب آورده، مینویسد: «من با وجود معلوماتیكهدرمورد حوادثدهههایاخیرافغانستاندارمدرهیچ جای نه دیده، نه شنیده و نه خواندهام كه ملت افغانستان علیه كودتاچیان ثور و یا بعداً اشغال روس یكپارچه عمل كرده باشد... جنگ «جنگ مقاومت» نه بلكه جنگ روبل و دالر بود... برخلاف گفتار شما پدیدهای بنام مقاومت ملت تبارز نكرد بلكه ملت بیچاره سوخت و در گرفت.»
نادرستی نظر شما را آنقدر بدیهی میدانیم كه فكر نمیكنیم لازم باشد به تفصیل روی آن مكث كرد فقط علاوه بر آنچه پیشتر گفتیم به این نكات هم توجهتان میدهیم:
آیا آنانی كه از هلیكوپترها به پائین پرتاب یا به دریا غرق و یا زنده زیر خاك میشدند مزدوران اخوانی بودند ولو تعدادی از آنان تفنگی یا كارتی از احزاب پشاوری در دست داشتند؟ شما شخصاً نمیتوانید دهها نفر از این قرنیان را نام بگیرید كه از اخوان نفرت داشته و حتی دل برخیهای شان آگاهانه برای آزادی و دموكراسی و سعادت مردم میتپید؟
آیا اعدام شدگانی كه نام شان در لیست ۱۳ هزار نفری آمده بود، اكثراً متعلق به باندهای بنیادگرا بودند؟ تعداد تلفات جنگ ضدروسی معمولاً به بیش از یك ملیون تخمین میشود، آیا اكثریت آنان از پیروان میهنفروشان جنایتكار مثل ربانی و گلبدین و سیاف و مزاری و امثالهم بودند؟ آیا ملیونها هموطن مهاجر ما در پاكستان و ایران از سرسپردگان باندهای بنیادگرا بودند و هستند؟ آیا اغلب هزاران اسیر و شكنجه دیدهی دست روسها و پوشالیان، به سرتبهكاران بنیادگرا بهایی قایل بودند؟ آیا تظاهرات و قیامهایی كه در كابل و شهرهای دیگر رخ داد بیرق بنیادگرایی داشتند؟ اگر خیزش واقعاً تودهای خودجوش علیه روسها راه نمیافتاد و مسئله محدود به عملیات این و آن «تنظیم» پشاوری یا ایرانی ـكه خود آنها را «گروهكها» مینامیدـ میبود، دشمن آنقدر سراسیمه و وحشی نمیشد كه به آن گونه غیر انسانیترین جنایات رو بیاورد. اگر مقاومت ملت وجود نداشت، این صدها هزار نفر جان خود را برای چه و در دفاع از چه از دست دادند؟
آیا دالر قادر بود و هست كه موجب آنهمه مقاومتها، رشادتها و از جان گذشتگیهای حماسی مرد و زن ما شود؟ زور دالر در آن بود كه خنجرهایی زهرآگین چون گلبدین و ربانی و سیاف وغیره را بر گرده مقاومت فرو برده و نگذارد به سوی دموكراسی راه بگشاید. اگر اراده و شور آزادیخواهانهی اكثریت مردم ما ـكه نه دالر میشناختند و نه پوندـ نبود، امریكا و متحدانش ملیاردها دالر را به پای مزدوران بنیادگرای شان نمیریختند. شما فكری میكنید در صورتی كه دالر نمیبود، روسها اگر نه ۱۰ سال، ۲۰ سال بعد مجبور به ترك افغانستان نمیشدند؟ حرفهای ما هرگز به مفهوم انكار نقش سرطانی دالر نیست. تنها میخواهیم تأكید نماییم كه جنبش با وجود تمام كمبودها و نقاط سیاهش، جنبش استقلالطلبانه بود كه ابرقدرتی متجاوز را بیچاره ساخته و سرانجام آن را به عقبنشینی واداشت. نفی یا تخفیف دادن نقش تعیین كنندهی تودههای وسیع مردم ما در مبارزه علیه تجاوزكاران روسی، دانسته یا ندانسته راضی پنداشتن مردم از اشغال كشور، كریدت بخشیدن به بندگان مذهبی دالر و قدر قدرت و شكست ناپذیر قلمداد كردن كشور دالر و دالرداران می باشد.
چهار صفحه دیگر نامهی تان را كه به جواب دوست ما جبارزمانی راجع به ظاهرشاه («پیام زن» شماره ۴۸) است، سعی خواهیم كرد در شماره آینده بیاوریم.
با سلام و احترام