!میترا عاصی‌، خون‌ شوهرش‌ را به‌ بنیادگرایان‌ می‌بخشد و بر ما می‌تازد

متن‌ كامل‌ نامه‌ میتراعاصی‌ به‌ "پیام ‌زن"

خوانندۀ‌ مجلات‌ پیام‌ زن‌ بودم‌ كه‌ دوستان‌ برادر و دوستان‌ شوهرم‌ از طریق‌ پاكستان‌ بدسترسم‌ میگذاشتند، اما در شماره‌های‌ اخیر سال‌ ۷۶ نشریه‌ (راوا) ناشر اندیشه‌های‌ جمعیت‌ انقلابی‌ زنان‌ افغانستان‌ به‌ مطالبی‌ برخوردم‌ كه‌ نه‌تنها مرا تكان‌ داد بلكه‌ فكر و اندیشه‌ام‌ ر ادر مورد این‌ نشریه‌ از بیخ‌ و بن‌ لرزاند خصوصا در دو شماره‌ اخیر تحت‌ عنوان‌ (كربلایی‌ داكتر موسوی‌....) بر شخصیت‌ شوهرم‌ قهارعاصی‌ كه‌ انیس‌ و همراز زندگیم‌ بود و در طول‌ حیات‌ كوتاه‌ و پربارش‌ دمی‌ از یاد مردم‌ و میهنش‌ غافل‌ ننشسته‌ بود سخت‌ تهمت‌ و ناروا بكار رفته‌ و رقم‌ زنان‌ مقاله‌ كه‌ گویا عقده‌های‌ روانی‌ سادیزم‌ سیاسی‌ شان‌ را چنان‌ در پیله‌ خود تنیده‌ شان‌ محصور ساخته‌ است‌ كه‌ فرصت‌ سرخاراندن‌ را هم‌ ندارند از هیچ‌ گونه‌ بد و بیراه‌ در مورد عاصی‌ عزیزم‌ و دیگر دوستان‌ و مصاحبان‌ او دریغ‌ نكرده‌ و كلمات‌ ركیك‌ و ناشایستی‌ را برزبان‌ پاك‌ قلم‌ جاری‌ ساخته‌ است‌ كه‌ جای‌ بسیار تاسف‌ است‌!

(راوا) كه ‌یگانه‌ زبان‌ جمعیت‌ چندین‌ ملیون‌ زن‌ زبان‌ بریده‌ افغانستان‌ است‌ بایستی‌ از چنان‌ وجهه‌ و حقیقت ‌برخوردار می‌بود كه‌ احیانا در برابر هر برآمد منفی‌ از یك‌ هنرمند و یا نویسنده‌ كشور اقلا بیك‌ چهارم‌ برآمد مثبت‌ كار و یا شخصیت‌ وی‌ نیز توجه‌ روامیداشت‌ و بجای‌ اینكه‌ واصف‌ باختری‌ نوذر الیاس‌، عاصی‌، لطیف ‌پدرام‌، اسداله ‌حبیب‌، و ... را در یك‌ سطر بلاتفكیك‌ و همردیف‌ هم‌ نوكران‌ روس‌ و خائنین‌ ملی‌ خطاب‌ كند بهتر بود تا اول‌ فكر می‌كرد كه‌ صدای‌ مبارك‌ این‌ نهضت‌ شریف‌ و عالی‌ تباركه‌ غیر از خاصان‌ مبارك‌ شان‌ برروی‌ هرچه‌ اندیشه‌ و قلم‌ و هر چه‌ روشن‌فكر است‌ تف‌ میاندازد... از كدام‌ حلقوم‌ برون‌ میاید؟

شاید فكر می‌كنید دنیا مانند گذشته‌ در خواب‌ است‌ و چهره‌ شما نورچشمی‌ها را كه‌ در آغوش‌ میزبان‌ مشخص‌ تان‌ تیوری‌ انقلابی ‌می‌ریسد و گاهی‌ با پرت‌ و پلاها (یعنی‌ یكی‌ را بنام‌ شعله‌ای‌ می‌ستائید و دیگری‌ را به‌ همین‌ نام‌ نكوهش‌ می‌كنید) نمی‌تواند تشخیص‌ دهد؟

آیا افشاگری‌های‌ دلسوزانه‌ شما از چهره‌های‌ روشن‌فكری‌ كه‌ ستون‌ اصلی‌ كار شماست‌ جز اینكه‌ مونتاژور پاكستانی‌ تان‌ را خوش‌ نام‌ و سازنده‌گان‌ اصلی‌ تان‌ را متوجه‌ این‌ نكته‌ بگرداند كه‌ بلی‌ آقای‌ X و آقای Y نیز در گذشته‌ پیراهن‌ سری‌ بتن‌ داشته‌ اند و مواظب‌ حركات‌ شان‌ باشید، دگر چه‌ مفهوم‌ دارد؟

برو این‌ دام‌ بر مرغ‌ دگر نه‌
كه‌ عنقا را بلند است‌ آشیانه‌

هر چند خواستم‌ جلو احساساتم‌ را بگیرم‌ لیكن‌ وجدان‌ مجروحم‌ را در برابر خون‌ آن‌ شهید كه‌ از زخم‌ قلم‌های‌ بیرحم‌ تان‌ نشئت‌ گرفته‌ بود، تسلی‌ كردم‌. امیدوارم‌ قشر محروم‌ و اسیر زنان‌ افغانستان‌ بتوانند روزی‌ صدای‌ آزادیخواهی‌، وطنپرستی‌ و مسئولیت‌ اجتماعی‌ خود را بلندای‌ كوه‌ پایه‌های‌ سربفلك‌ كشیده‌ كشور شان‌ به‌ عالم‌ اعلام‌ كنند و كور باد چشم‌ دشمنان‌ مردم‌، خاك‌ و ترقی‌ افغانستان‌ در چنان‌ روزی‌.

میترا جان‌ چه‌ بگوییم‌. زن‌ افغان‌ یعنی‌ زنی‌ از گورستانی‌ بنام‌ افغانستان‌ كه‌ هرروز تنگتر و تاریكتر شده‌ می‌رود قلم‌ به‌ دست‌ می‌گیرد، فریاد می‌كشد و به‌ پرخاش‌ بر می‌خیزد اما علیه‌ كی‌؟ علیه‌ نشریه‌ای‌ كه‌ اتفاقاً خودش‌ هم‌ معترف‌ است‌ «یگانه‌ زبان‌ چندین‌ ملیونی‌ زن‌ زبان‌ بریده‌ افغانستان‌ است‌»؛ علیه‌ نشریه‌ای‌ كه‌ توسط‌ مینا هستی‌ یافت‌ و از خون‌ او بالید و رنگ‌ گرفت‌ و اكنون‌ درفشی‌ شده‌ در دست‌ نه‌ فقط‌ كلیه‌ زنان‌ بلكه‌ بسیاری‌ مردان‌ آزادیخواه‌ و آگاه‌ ما؛ علیه‌ نشریه‌ای‌ كه‌ دیگر هیچ‌ «گناهی‌» ندارد جز اینكه‌ چنانچه‌ با روس‌ها و نوكران‌ شان‌ سرآشتی‌ نداشت‌، بدون‌ سرنگونی‌ تام‌ و تمام‌ خاینان‌ بنیادگرا نیز به‌ آزادی‌ و دموكراسی‌ رسیدن‌ افغانستان‌ را ناممكن‌ و رؤیایی‌ مسخره‌ می‌داند؛ علیه‌ نشریه‌ای‌ كه‌ كاركنانش‌ را از یكسو استخبارات‌ معین‌ پاكستانی‌ رسماً و علناً به‌ علت‌ موضع‌ ضد بنیادگرایان‌ جهادی‌ و طالبی‌ آن‌ مورد تعقیب‌ و آزار قرار می‌دهد، از سوی‌ دیگر «فرهنگیان‌» معین‌ وطنی‌ برچسب‌ وابستگی‌ به‌ استخبارات‌ پاكستانی‌ را به‌ آن‌ می‌زنند و اگر این‌ فرومایگی‌ «فرهنگیان‌» غدار مذكور تعجبی‌ ندارد، متأسفانه‌ اكنون‌ عین‌ دشنام‌ بدون‌ هیچ‌ استدلالی‌ از دهان‌ تو هم‌ بیرون‌ می‌شود كه‌ مایه‌ تأثر است‌.

میترا جان‌، انتقاداتت‌ بر «پیام‌ زن‌» مبارك‌ باد. فقط‌ كاش‌ علاوه‌ بر حواله‌ چند دشنام‌ به‌ ما و ادای‌ حرمت‌ به‌ نویسندگان‌ و شاعرانی‌ خادی‌ ـ اخوانی‌، حاوی‌ برخوردهایی‌ مشخص‌ و دقیق‌ بر مطالب‌ آن‌ می‌بود. نه‌ تنها در «كربلایی‌ داكترموسوی‌، از انحطاط‌ قومبازی‌ تا ابتذال‌ "عاصی‌"گری‌» بلكه‌ در مقالات‌ دیگر هم‌ به‌ قهارعاصی‌ برخورد نموده‌ بودیم‌ كه‌ لازم‌ بود لااقل‌ به‌ منظور التیام‌ «وجدان‌ مجروحت‌» آن‌ها را یك‌ یك‌ رد می‌كردی‌. ما صفحه‌ها علیه‌ قهارعاصی‌ نوشته‌ایم‌ كه‌ همه‌ براساس‌ بررسی‌ شخصیت‌، زندگی‌ و هنر او استوار اند. حالا چه‌ خودت‌ چه‌ هر كس‌ دیگر و مخصوصاً آنانی‌ را كه‌ نام‌ برده‌ای‌، اگر خود را موظف‌ و صاحب‌ صلاحیت‌ در اثبات‌ نادرستی‌ نوشته‌های‌ ما بدانند، مطلقاً لازم‌ است‌ به‌ آن‌ها بطورمشروح‌ بپردازند بدون‌ طفره‌ رفتن‌ و حرامزادگی‌های‌ «فرهنگی‌» مابانه‌ به‌ خرج‌ دادن‌. اگر می‌گویند مطالب‌ ما پر از اتهام‌ و افترأ اند، خیلی‌ خوب‌ لطف‌ كرده‌ با استدلال‌ بفرمایند كه‌ مثلاً تمام‌ آنان‌ و منجمله‌ قهارعاصی‌ با رژیم‌ دست‌ نشانده‌ نبودند؛ چتلی‌ خور اخوان‌ نشدند؛ منادی‌ سیاست‌ مداراجویانه‌ و تسلیم‌طلبانه‌ مقابل‌ رژیم‌ ایران‌ و فتوای‌ خمینی‌ علیه‌ سلمان‌ رشدی‌ نبوده‌ اند؛ پامال‌ كننده‌ی‌ خون‌ ده‌هاهزار شهید و صدها هنرمند مبارز به‌ شمار نمی‌روند؛ هم‌ اكنون‌ به‌ جای‌ مبارزه‌ با بنیادگرایان‌ و باداران‌ شان‌، داغ‌ ننگ‌ تمركز حمله‌ از نوع‌ «شیرنر»ی‌ را به‌ «پیام‌ زن‌» به‌ خود ندارند؛ به‌ ایدئولوگ‌ها یا دلالان‌ فرهنگی‌ بنیادگرایان‌ بدل‌ نشده‌ اند؛ وظیفه‌ آب‌ كنندگان‌ «نظم‌ نوین‌ جهانی‌» را به‌ عهده‌ نگرفته‌ اند؛ و... البته‌ به‌ یاد داشته‌ باشی‌ كه‌ تمام‌ این‌ «دوستان‌ و مصاحبان‌» قهارعاصی‌، همانند حلقه‌های‌ زنجیری‌ با هم‌ وابسته‌ اند یعنی‌ اگر بفرض‌ این‌ نكته‌ رد شود كه‌ قهارعاصی‌ یا واصف‌باختری‌ یا نوذرالیاس‌ پستان‌ رژیم‌ پوشالی‌ را به‌ دهن‌ نداشتند، فوری‌ باید پاسخ‌ بدهند كه‌ پس‌ رهبر شان‌ داكتراكرم‌عثمان‌ چطور به‌ ماموریت‌ خارجی‌ می‌رسد و از آن‌ متعفن‌تر به‌ ملاقات‌ با داكترنجیب‌ در حضور زن‌ و فرزندان‌ آن‌ میهن‌فروش‌، آنطور زننده‌ و باور نكردنی‌ مباهات‌ می‌كند و آن‌ چرندیات‌ دیگر را برزبان‌ می‌راند؟ اگر مدعی‌ شوند كه‌ داكتراكرم‌عثمان‌ از «دل‌ گرم‌ خود» می‌گوید، باز هم‌ بر آنان‌ است‌ كه‌ حساب‌ شان‌ را از او و امثالش‌ جدا سازند؛ فوری‌ باید پاسخ‌ بدهند كه‌ پس‌ «بزرگمرد نام‌آور» چرا با پذیرفتن‌ ریاست‌ اتحادیه‌ و نشریات‌ پوشالی‌ و هئیت‌های‌ اعزامی‌ به‌ خارج‌، خود را ذلیل‌ ساخت‌ باید فوری‌ پاسخ‌ بدهند كه‌ پس‌ چرا رهنوردزریاب‌ از لقب‌ «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌» شرم‌ نه‌ كه‌ كمال‌ افتخار را دارد؟ باید...

اینطور نمی‌شود خواهر جان‌ كه‌ تنها با نثار چند دوودشنام‌ و طعنه‌های‌ اخوانی‌وار، با صفحه‌ها نوشته‌ی‌ پر از سند و فاكت‌ «پیام‌زن‌» درباره‌ قهارعاصی‌ یا نظایرش‌، به‌ مجادله‌ برخاست‌.

پرداختن‌ به‌ چند نكته‌ خطت‌ شاید خالی‌ از فایده‌ نباشد:

طوریكه‌ گفتیم‌ پیش‌ از مقاله‌ «كربلایی‌داكترموسوی‌، از انحطاط‌ قومبازی‌ تا ابتذال‌ "عاصی‌"گری‌» ماسك‌ «مصاحبان‌ و دوستان‌» مثل‌ واصف‌باختری‌، نوذرالیاس‌، لطیف‌پدرام‌، اسداله‌حبیب‌ و... در «پیام‌ زن‌» پاره‌ شده‌ بود، چرا آن‌ مطالب‌ ترا «تكان‌» نداد؟ آیا با آن‌ها بطور كلی‌ موافق‌ بودی‌؟این‌ بسیار راه‌ گشاه‌ است‌ حتماً آن‌ را در نامه‌ای‌ به‌ ما یا جای‌ دیگر اعلام‌ كن‌. اگر موافق‌ بودی‌، پس‌ حتماً بنویس‌ كه‌ چرا تنها مقاله‌ «كربلایی‌داكترموسوی‌...»، «فكر و اندیشه‌»ات‌ را نسبت‌ به‌ «پیام‌زن‌» از «بیخ‌ و بن‌ لرزاند»؟ آیا صحیح‌ و صادقانه‌ است‌ كه‌ صرفاً احساسات‌ حاكی‌ از «انیس‌ و همراز زندگی‌» بودن‌ موجب‌ شود نوشته‌های‌ ما را به‌ سادگی‌ «تهمت‌ و ناروا» از سوی‌ كسانی‌؛ «عقده‌های‌ روانی‌ و سادیزیم‌ سیاسی‌» بدانی‌؟ مجدداً از تو می‌خواهیم‌ با هر لحنی‌ كه‌ دلت‌ می‌خواهد، بالحنی‌ شدیدتر از این‌ نامه‌ات‌، بنویسی‌ كه‌ چگونه‌ «عاصی‌ عزیزت‌» در خدمت‌ رژیم‌ و خاد نبود؛ اخوان‌ نوازی‌ و مشخصاً «استاد» و «ناپلیون‌» نوازی‌ پیشه‌ نكرد و خاینان‌ بنیادگرا را مانده‌، پاچه‌ها را برنزده‌ و به‌ جان‌ ظاهرشاه‌ نیفتاد و خطبه‌ او را نخواند؛ هیچگاه‌ به‌ ابتذال‌ تصنیف‌سازی‌ با آوازخوانی‌ رژیمی‌ گرفتار نیامد؛ از همه‌ نابخشودنی‌تر با رفتن‌ به‌ ایران‌ و تأیید فتوای‌ خمینی‌ ننگی‌ نازدودنی‌ را برای‌ خود و همه‌ی‌ «دوستان‌ و مصاحبان‌»اش‌ نخرید؛ آرزوها وافق‌ دید كودكانه‌ و حقیری‌ نداشت‌ و... منتها هر گپ‌ و ادعایت‌ باید با توجه‌ به‌ سطر سطر نوشته‌های‌ ما باشد. كلی‌گویی‌ ضیاع‌ وقت‌ است‌.

می نویسی‌: «راوا... بایستی‌ از چنان‌ وجهه‌ و حقیقت‌ برخوردار می‌بود كه‌ احیاناً در برابر هر برآمد منفی‌ از یك‌ هنرمند و یا نویسنده‌ كشور اقلاً بیك‌ چهارم‌ برآمد مثبت‌ كار و یا شخصیت‌ وی‌ نیز توجه‌ روا می‌داشت‌.»

اینكه‌ ساده‌ است‌، آیا واقعاً می‌پذیری‌ كه‌ قهارعاصی‌ و تمام‌ «دوستان‌ و مصاحبان‌»اش‌ را كه‌ افشاء نموده‌ایم‌، سه‌ چهارم‌ شخصیت‌ شان‌ به‌ قول‌ «مصاحب‌» بیرنگ‌كوهدامنی‌ «معیوب‌» بود و می‌ماند تنها یك‌ چهارم‌ یعنی‌ بخش‌ كوچكی‌ از شخصیت‌ خادی‌ ـ جهادی‌ زده‌ی‌ شان‌ كه‌ باید دارای‌ «برآمد مثبت‌» حساب‌ شود (شاید مثلاً اینكه‌ هركدام‌ پدر یا همسر و مردخانه‌ی‌ خوبی‌ بوده‌اند و كوچ‌ شان‌ را زیاد لت‌ و كوب‌ نمی‌كردند؟) اگر واقعاً چنین‌ فكر كنی‌، درینصورت‌ اختلاف‌ نظر مهمی‌ با هم‌ نداریم‌. حالا اجازه‌ بده‌ مصرانه‌ خواهش‌ كنیم‌ به‌ نوبه‌ خود درباره‌ سه‌ چهارم‌ بخش‌ سیاه‌ آن‌ عناصر و یا اگر اشتباه‌ فهمیده‌ باشیم‌، خیلی‌ خوب‌ درباره‌ فقط‌ یك‌ چهارم‌ بخش‌ منفی‌ آنان‌ قلمی‌ بزن‌ كه‌ دریابیم‌ مخصوصاً لكه‌ی‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ آنان‌ را در كجا می‌بینی‌.

در عین‌ حال‌، هر قدر می‌توانی‌ افشاء كن‌ كه‌ صدای‌ ما «از كدام‌ حلقوم‌» بیرون‌ می‌آید؟ بگو كه‌ این‌ صدا اگر از كسانی‌ نیست‌ كه‌ حلقوم‌ رهبرانی‌ از آنان‌ به‌ فرزانگی‌ مینا، با كارد مشترك‌ سگان‌ خادی‌ و گلبدینی‌، بریده‌ شد، از كیست‌؟ كه‌ این‌ صدا اگر از كسانی‌ نیست‌ كه‌ تظاهرات‌ شان‌ اكثراً به‌ خاك‌ و خون‌ كشیده‌ می‌شود و مورد آن‌ چنان‌ افترائات‌ و توهین‌های‌ پست‌ و بی‌ناموسانه‌ از سوی‌ «قیادی‌»های‌ جهادی‌ و طالبان‌ قرار می‌گیرند، از كیست‌؟؛ اگر وجدانت‌ ولو «وجدان‌ مجروح‌ شده‌ از زخم‌ قلم‌های‌ بیرحم‌ ما» اجازه‌ می‌دهد هم‌آواز با خاینان‌ قبل‌الذكر و لطیف ‌پدرام‌ها و شیرنرنگارگرها و... بگو كه‌ این‌ صدا از حلقوم‌ «فاحشه‌»هایی‌ بیرون‌ می‌شود كه‌ علاقه‌ دارند «به‌ سرك‌ها برآیند تا بدن شان با بدن مردان تماس پیدا کند.» («اتحاد اسلامی»، شماره ۹۷، ۱۲ ثور ۱۳۷۴‌)؛ یا به‌ زبان‌ به‌ اصطلاح‌ سفیر طالبان، مفتی محمد معصوم افغانی‌ بگو كه‌ «اینان‌ عده‌ای‌ زنان‌ احمق اند».

راستی‌ توضیح‌ بده‌ كه‌ كی‌ را نه‌ به‌ عنوان‌ مبارزی‌ راستین‌ ضد پوشالیان‌ و ضد اخوان‌ و ضد ارتجاع‌ بلكه‌ «بنام‌ شعله‌ای‌» ستوده‌ و كی‌ را «به‌ همین‌ نام‌ نكوهیده‌ایم‌»؛ ثابت‌ بساز یا بهرحال‌ دلیلی‌ بیاور كه‌ «سازنده‌گان‌ اصلی‌» ما نه‌ مینا و جلال‌ شخصیت‌ و كار و یاد پرفروغ‌ و سرانجام‌ خون‌ پاكش‌، بلكه‌ كسان‌ دیگر بوده‌اند، از آنان‌ نام‌ بگیر، سندی‌ ارائه‌ كن‌ یا اگر سندی‌ وجود ندارد، «شنیدگی‌»هایت‌ را بیاور حتی‌ اگر از زبان‌ كثیف‌ترین‌ «مصاحبان‌» باشد. باید به‌ مثابه‌ زنی‌ شریف‌ حاضر نباشی‌ براین‌ «یگانه‌ زبان‌ زن‌ زبان‌ بریده‌ افغانستان‌» لكه‌ای‌ چنین‌ تیره‌ را تحمل‌ كرده‌ و با تمام‌ نیرو به‌ مبارزه‌ علیه‌ آن‌ بر نخیزی‌.

اما بدترین‌، دردناكترین‌ و ضمناً عجیب‌ترین‌ اتهامت‌ این‌ است‌ كه‌ ما، «سازنده‌گان‌ اصلی‌» را متوجه‌ می‌سازیم‌ كه‌ «آقای‌ x و آقای‌ y درگذشته‌ پیراهن‌ سرخ‌ بتن‌ داشته‌ اند»! میترا جان‌ اگر «پیراهن‌ سرخ‌» پوشیدن‌ افتخار باشد، چطور ممكن‌ است‌ در تن‌ آنانی‌ كه‌ منحیث‌ خادی‌ یا اخوانی‌ رسوای‌ شان‌ می‌نماییم‌، «پیراهن‌ سرخ‌» ببینیم‌؟ اگر «پیراهن‌ سرخ‌» افتخار باشد، نمی‌خواهیم‌ حتی‌ به‌ رنگ‌ «گلابی‌» هم‌ توهین‌ شده‌ و آنان‌ را «پیراهن‌ گلابی‌» ترسیم‌ كنیم‌. آنان‌ فقط‌ «زرد پوشانی‌» تسلیم‌ شده‌ اند. در آینده‌ بدون‌ آنكه‌ «جلو احساساتت‌» را بگیری‌ حتماً تصریح‌ و خود را بیشتر «تسلی‌» كن‌ كه‌ مراد از دوره‌ «سرخ‌ پوشی‌» این‌ اجنت‌ها و سازشكاران‌ كدام‌ زمان‌ است‌ و از بیست‌ سال‌ به‌ اینسو كدامیك‌ از آنان‌، كی‌ و در كجا «حركات‌ شان‌» تحت‌ نظر بوده‌ است‌ و چگونه‌ ما این‌«پیراهن‌ سرخ‌»های‌ وطنی‌ را بی‌جهت‌ و به‌ غلط‌ چند قاته‌ خاین‌ نامیده‌ایم‌. و از همه‌ اساسی‌تر اینكه‌ اگر «پیراهن‌ سرخ‌» افتخار باشد و شاعر یا نویسنده‌ای‌ بنابر ضرورت‌ تسلیم‌ شدن‌ به‌ پوشالیان‌ یا بنیادگرایان‌، آن‌ پیراهن‌ افتخار را دور انداخته‌ و برای‌ هرچه‌ بیشتر سفید كردن‌ و تثبیت‌ وفاداری‌ شان‌ مقابل‌ دژخیمان‌، حاضر بوده‌ اند كه‌ حتی‌ پیراهن‌ را با مدفوع‌ خود آلوده‌ سازند، دیگر تن‌ آنان‌ را چه‌ می‌پوشاند كه‌ برای‌ «سازنده‌گان‌ اصلی‌» ما «خطرناك‌» جلوه‌ نماید؟

نه‌، نه‌ میترا جان‌، ترا به‌ همان‌ «پیراهن‌ سرخ‌» یا هر پیراهن‌ دیگری‌ كه‌ دشمنان‌ پلید پوشالی‌ یا اخوانی‌ مردم‌ ما از آن‌ بترسند، قسم‌ كه‌ هیچیك‌ از «مصاحبان‌» را «ملبس‌» به‌ آنها ندانی‌، آنی‌ كه‌ «پیراهن‌ سرخ‌» می‌داشت‌ نه‌ پشت‌ رادیوی‌ مشهد قرار گرفت‌، نه‌ به‌ ریاست‌ اتحادیه‌ نویسندگان‌ می‌رسید، نه‌ رئیس‌ نشریه‌های‌ پوشالی‌ می‌شد، نه‌ به‌ دریافت‌ نشان‌ و لقب‌ از سوی‌ پوشالیان‌ مفتخر می‌گشت‌، و نه‌ مخصوصاً به‌ عنوان‌ دیپلمات‌ رژیم‌ دست‌نشانده‌ به‌ خارج‌ می‌رفت‌.

میترا جان‌، تو اگر هیچ‌ آگاهی‌ نداشتی‌ و در جمع‌ و موج‌ حاكم‌ آن‌ «دوستان‌ و مصاحبان‌» قادر نبودی‌ دوست‌ و دشمن‌ را تشخیص‌ بدهی‌ و از لت‌ و پار شدن‌ هزاران‌ هموطنت‌ و ویرانی‌ كابل‌ به‌ واسطه‌ راكت‌ پرانی‌های‌ خاینان‌ جهادی‌ هم‌ به‌ نتیجه‌ای‌ نرسیدی‌، باید كم‌ از كم‌ از كشته‌ شدن‌ نابهنگام‌ «انیس‌ زندگیت‌» حقایق‌ زیادی‌ را درك‌ می‌كردی‌؛ درك‌ می‌كردی‌ كه‌ او با دوست‌ و منجی‌ پنداشتن‌ «مجاهدان‌ خوش‌نما» مرتكب‌ چه‌ اشتباه‌ مسخره‌ و غم‌انگیزی‌ بود؛ باید درك‌ می‌كردی‌ كه‌ تمام‌ «دوستان‌ و مصاحبان‌» او كه‌ پس‌ از سقوط‌ رژیم‌ نجیب‌ به‌ جای‌ مبارزه‌ با تبهكاران‌ بنیادگرا، خود را بلافاضله‌ زیر پای‌ آنان‌ افگندند، سرشت‌ ضد مردمی‌ خود را اثبات‌ نمودند و بناءً نه‌ به‌ راه‌ قهار و «مصاحبان‌»اش‌ بلكه‌ به‌ راه‌ مبارزه‌ای‌ قاطع‌ علیه‌ قاتلان‌ شوهر و هزاران‌ خواهر و برادر نامرادت‌ رو می‌آوردی‌. این‌ می‌توانست‌ بهترین‌ شیوه‌ ادامه‌ عشق‌ او در دلت‌ باشد. نه‌ ادای‌ احترام‌ به‌ میهنفروشان‌ و بنیادگرایان‌ و روشنفكران‌ وابسته‌ به‌ آنان‌ منجمله‌ قهارعاصی‌، و نثار دشنام‌ علیه‌ «راوا».

خواهر جان‌، خوب‌ شد كه‌ قلم‌ به‌ دست‌ گرفتی‌ لیكن‌ اگر چرخش‌ اولش‌ طرف‌ ما است‌ كاش‌ اشاره‌ای‌ به‌ قاتلان‌ شوهرت‌ و به‌ آن‌ روشنفكران‌ خودفروخته‌ای‌ هم‌ می‌داشت‌ كه‌ تبهكاری‌ها و خیانت‌های‌ آنان‌ را «تئوریزه‌» كرده‌ و با بی‌ شرمی‌ كم‌نظیری‌ زیر سایه‌ی‌ مزدوران‌ رژیم‌ ایران‌، دوستم‌، مسعود، ربانی‌ و طالبان‌ خزیده‌ و به‌ سهم‌ خود به‌ آتش‌ خیانت‌ تجزیه‌ افغانستان‌ دامن‌ می‌زنند؛ كاش‌ به‌ خاطر آنهمه‌ رذالت‌ و بی‌ناموسی‌ كه‌ بر هزاران‌ خواهر و مادر تیره‌بختت‌ رفته‌، قلبت‌ می‌سوخت‌ و چیزی‌ علیه‌ شرفباختگان‌ بنیادگرا می‌نوشتی‌؛ كاش‌ زمانی‌ كه‌ فاروق‌ فارانی‌، واصف ‌باختری‌، صبوراله‌ سیاهسنگ‌ و جمعی‌ دیگر از شاعران‌ به‌ قول‌ گلسرخی‌ «وجدان‌ سوخته‌» و بی‌غیرت‌، در كابل‌ سوگوار مجلس‌ برپا كرده‌ و با اعزاز از شاعران‌ پرچمی‌ و اخوانی‌ سخن‌ گفته‌ و دنیا را در نگین‌ شعر و شاعری‌ پوشالی‌ ـ اخوانی‌ خود خلاصه‌ می‌كنند بدون‌ لب‌ از لب‌ كشودن‌ برضد دژخیمان‌ بنیادگرا، لب‌ از لب‌ بگشایند، چیزی‌ می‌نوشتی‌؛ كاش‌ وقتی‌ كابل‌ و مردمش‌ در جهنم‌ فاشیست‌های‌ مذهبی‌ كباب‌ می‌شد ولی‌ فاروق‌فارانی‌ها «گفتنی‌ نیست‌»ها را می‌گفت‌ و آموزش‌ رباب و طبله‌ را به‌ ملت‌ توصیه‌ می‌كرد و داكتر جاوید از سمنك‌پزی‌ و هفت‌ سین‌ داد سخن‌ می‌داد و داكترعسكر موسوی‌ و پویا فاریابی‌ و سرورسخا و سرابی‌ و ارغوان‌ نام‌، برای‌ مزاری‌ و خلیلی‌ و دوستم‌ و جنایتكاران‌ دیگر بیعت‌ می‌كردند، حالت‌ بهم‌ خورده‌ و علیه‌ آنهمه‌ سقوط‌ و دنائت‌ چیزی‌ بیان‌ می‌داشتی‌. میترا جان‌، اگر با نوشتن‌ نامه‌هایی‌ مملو از اتهام‌ و دشنام‌ بی‌بنیاد و بوغمه‌ای‌، دلكت‌ «تسكین‌» می‌شود، باز هم‌ به‌ ما بنویس‌ لیكن‌ نكته‌ این‌ است‌ كه‌ با «یك‌ دشنام‌ و صد آسان‌» چیزی‌ حل‌ نمی‌شود. سعی‌ كن‌ حوصله‌ به‌ خرج‌ داده‌ و چه‌ بهتر كه‌ به‌ كمك‌ عده‌ای‌ از لایق‌ترین‌ و مستعدترین‌ ـاما نه‌ لچكترین‌ و بدنام‌ترین‌ مثل‌ شیرنرنگارگر و لطیف‌پدرام‌ـ مطالب‌ معین‌ شماره‌های‌ مختلف‌ «پیام‌ زن‌» را مرور كرده‌، در دفاع‌ از قهارعاصی‌ و سایر شاعران‌، نویسندگان‌ و «اكادیمیسن‌»های‌ عضو انجمن‌ پوشالی‌ یا اخوانی‌ نویسندگان‌ افغانستان‌ كه‌ به‌ خون‌ مبارزان‌ جانباخته‌ پشت‌ كردند، برای‌ ما نوشته‌هایی‌ درخور بحث‌ بفرستی‌. البته‌ انتظار نداشتیم‌ مینا را از خود و سرمشق‌ و مایه‌ سربلندی‌ خود بدانی‌ به‌ دفاع‌ از خونش‌ برخیزی‌ و اولین‌ بار به‌ قهارعاصی‌ و «مصاحبان‌»اش‌ می‌فهماندی‌ كه‌ ادامه‌ زندگی‌ای‌ اینچنین‌ بنده‌وار و پر خفت‌ و بی‌صدا با پوشالیان‌ و بنیادگرایان‌ عار است‌، مخصوصاً از واصف‌ باختری‌ می‌پرسیدی‌ كه‌ چرا برای‌ بزرگ‌علوی‌ كه‌ تسلیم‌ رژیم‌ ایران‌ شد شعر می‌سراید اما وقتی‌ مینا دست‌ بسته‌ جان‌ می‌بازد و سینه‌ی‌ رشید رستاخیزها، آزادها و سرمدها مشبك‌ می‌شود خون‌ ناهیدها و شكریه‌ها به‌ زمین‌ می‌ریزد، وجدانش‌ بیدار نمی‌شود و قلمش‌ می‌شكند؟؛ به‌ فلان‌ فلمساز یا نویسنده‌ كه‌ از «مصاحبان‌» قهارعاصی‌ بودند حالی‌ می‌ساختی‌ كه‌ شرافت‌ و ناشرافتمندی‌ شان‌ به‌ این‌ وابسته‌ است‌ كه‌ آثاری‌ به‌ دفاع‌ و یاد مینا و سایر مبارزان‌ جانباخته‌ و قربانیان‌جنایات‌ نوكران‌ مسكو و مزدوران‌ بنیادگرا، به‌ وجود می‌آرند یا نه‌؛ انتظار نداشتیم‌ خطاب‌ به‌ تمام‌ این‌ «مصاحبان‌» پر مدعای‌ خادی‌ ـ اخوانی‌ می‌گفتی‌ كه‌ گذشته‌ی‌ پوشالیگری‌ شان‌ هیچ‌، حالا كه‌ اغلب‌ به‌ خارج‌ هم‌ گریخته‌ اند چرا شرم‌ نه‌ كرده‌ و در برابر جلادان‌ بنیادگرا نیز سرتسلیم‌ فرود می‌آرند؟ انتظار نداشتیم‌ به‌ داكتراسداله‌ حبیب‌ بگویی‌ وقاحت‌ هم‌ حد دارد، با آن‌ سر و دست‌ آغشته‌ به‌ خون‌ مردم‌ افغانستان‌، به‌ خود حق‌ موعظه‌های‌ روانشناسانه‌ی‌ ملانصرالدین‌ وار را نده‌ كه‌ موجب‌ ریشخند بیشتر اتحادیه‌چی‌های‌ مرده‌ و زنده‌ می‌شوی‌.انتظار نداشتیم‌ بدانی‌ كه‌ داكتر را «دكتر» یا «پزشك‌» گفتن‌ (واصف‌ باختری‌) و القاب‌ مروج‌ در روسیه‌ یعنی‌ «اكادیمییسن‌»، «كاندید اكادیمییسن‌»، «محقق‌» وغیره‌ را پیش‌ نام‌ خود آوردن‌ چه‌ سبكی‌ و حقارت‌ كلانی‌ است‌.بسیار چیزهای‌ دیگر را هم‌ انتظار نداشتیم‌ و نداریم‌ كه‌ برزبان‌ می‌آوردی‌ و بیاوری‌، اما نباید توقع‌ می‌داشتیم‌ كه‌ وقتی‌ لطیف ‌پدرام‌ و نرشیرنگارگر در پاسخ‌ به‌ «پیام‌ زن‌» تنبان‌ خود را كشیده‌ و مثل‌ نشریات‌ سیاف‌، ربانی‌، گلبدین‌ وغیره‌ آن‌ چنان‌ روسپی‌وار به‌ ما فحش‌ می‌دهند، تو صدای‌ اعتراضی‌ سردهی‌؟ حق‌ نداشتیم‌ توقع‌ كنیم‌ كه‌ نه‌ به‌ خاطر میناها نه‌ به‌ خاطر مبارزان‌ شهید دیگر و نه‌ به‌ خاطر هزاران‌ هزار قربانی‌ گمنام‌ دژخیمان‌ غیردینی‌ و دینی‌، بلكه‌ فقط‌ وقتی‌ راكت‌ جهادی‌ گوشت‌های‌ قهارعاصی‌ را به‌ در و دیوار پراند، سكوت‌ مرگبار را شكسته‌ و قبل‌ از جلالی‌ شدن‌ علیه‌ «پیام‌ زن‌»، علیه‌ آن‌ خاینان‌ موضع‌ خواهی‌ گرفت‌؟ اگر نه‌ براساس‌ نامه‌ی‌ نرشیرنگارگر و نوشته‌های‌ در ارتباط‌ با آن‌، لااقل‌ زمانی‌ كه‌ او با جمعی‌ همفكر خودش‌ به‌ پابوسی‌ «امیرالمومنین‌» شتافت‌، اشتباه‌ بود توقع‌ كنیم‌ كه‌ تكان‌ خورده‌ و به‌ او و نظایرش‌ نفرین‌ بفرستی‌؟ حق‌ نداشتیم‌ توقع‌ كنیم‌ كه‌ از آن‌ آوازخوان‌ كه‌ با قهارعاصی‌ «دو روح‌ در یك‌ بدن‌» بود، می‌خواستی‌ كه‌ دیگر خانقاه‌ بازی‌ با بهیروی‌ خواندن‌ را بس‌ كرده‌ و تنها برای‌ آزادی‌ و برضد پوشالیان‌ و بخصوص‌ بنیادگرایان‌ بخواند؟ حق‌ نداشتیم‌ به‌ «نصف‌ روح‌» او می‌گفتی‌ از آوازخوانان‌ ایرانی‌ یاد بگیرد كه‌ چگونه‌ اكت‌ و اداهای‌ «دیپلماتیك‌» و «هنرمندانه‌» را كنار زده‌ و رك‌ و صریح‌ علیه‌ رژیم‌ ایران‌ شعار می‌دهند و با هنر شان‌ به‌ مبارزه‌ روی‌ آورده‌ اند؟ البته‌ می‌دانیم‌ در همه‌ی‌ این‌ كارها یك‌ مشكل‌ عمده‌ داری‌ و آن‌ اینكه‌ فكر می‌كنی‌ «همراز»ت‌ هم‌ بِه‌ از تسلیم‌طلبان‌ مذكور نبود و بدون‌ برخورد به‌ او، كوبیدن‌ «مصاحبانش‌» كمی‌ «فرصت‌طلبی‌» و دورنگی‌ خواهد بود. به‌ همین‌ علت‌ هم‌ است‌ كه‌ گفتیم‌ لازم‌ بود ـو هنوز هم‌ خیلی‌ دیر نشده‌ـ با توجه‌ به‌ ته‌ منفجر شده‌ی‌ قهارعاصی‌، اتكا و امیدش‌ به‌ دژخیمان‌ بنیادگرا را به‌ باد انتقاد و طرد می‌گرفتی‌ یا بگیری‌. تو كه‌ از اعلام‌ «صدای‌ آزادیخواهی‌ قشر محروم‌ و اسیر زنان‌ افغانستان‌» از «بلندای‌ كوه‌های‌ سربفلك‌ كشیده‌ كشور شان‌» حرف‌ می‌زنی‌، باید بتوانی‌ به‌ مشكل‌ یاد شده‌ فایق‌ آیی‌.

خواهرك‌، یادت‌ باشد هنگامی‌ كه‌ درباره‌ قهارعاصی‌ می‌نوشتیم‌ میزان‌ غمت‌ را به‌ خوبی‌ حس‌ می‌كردیم‌، شاید ضرور نباشد احساساتی‌ صحبت‌ كرده‌ و بگوییم‌ برایت‌ اشك‌ هم‌ ریختیم‌، اما همه‌ی‌ این‌ حالات‌، ما را بیشتر و عمیق‌تر به‌ نفی‌ سه‌چهارم‌ شخصیت‌ و محتوا و سمت‌ شعرش‌ وامیداشت‌ چرا كه‌ فغان‌ جانسوز و عالمگیر مردم‌ گرفتار ما در تنور جهادی‌ و طالبی‌، بلند و بلند شده‌ می‌رود و در مقابل‌ راهی‌ جز مقاومت‌ و پیكار فداكارانه‌ را نمی‌شناسیم‌ و برای‌ پیشروی‌ در این‌ راه‌ هم‌ برماست‌ تا بر ضد خط‌ سازشكارانه‌ مبتنی‌ برقومبازی‌، مذهب‌بازی‌، منطقه‌بازی‌ یا جبن‌ و محافظه‌كاری‌ كه‌ از سوی‌ باند سیاِه‌ روشنفكرانِ نوكر بنیادگرایان‌ تبلیغ‌ می‌شود، بطور خستگی‌ناپذیر رزمید.

میترا جان‌، اگر با نوشتن‌ نامه‌هایی‌ مملو از اتهام‌ و دشنام‌ بی‌بنیاد و بوغمه‌ای‌، دلكت‌ «تسكین‌» می‌شود، باز هم‌ به‌ ما بنویس‌ لیكن‌ نكته‌ این‌ است‌ كه‌ با «یك‌ دشنام‌ و صد آسان‌» چیزی‌ حل‌ نمی‌شود. سعی‌ كن‌ حوصله‌ به‌ خرج‌ داده‌ و چه‌ بهتر كه‌ به‌ كمك‌ عده‌ای‌ از لایق‌ترین‌ و مستعدترین‌ ـاما نه‌ لچكترین‌ و بدنام‌ترین‌ مثل‌ شیرنرنگارگر و لطیف‌پدرام‌ـ مطالب‌ معین‌ شماره‌های‌ مختلف‌ «پیام‌ زن‌» را مرور كرده‌، در دفاع‌ از قهارعاصی‌ و سایر شاعران‌، نویسندگان‌ و «اكادیمیسن‌»های‌ عضو انجمن‌ پوشالی‌ یا اخوانی‌ نویسندگان‌ افغانستان‌ كه‌ به‌ خون‌ مبارزان‌ جانباخته‌ پشت‌ كردند، برای‌ ما نوشته‌هایی‌ درخور بحث‌ بفرستی‌.

باسلام‌ و آرزوی‌ تندرستیت‌

آخرین مطالب