عبدالرحمان پژواک شاعر، نویسنده، مترجم، سیاستدان، دیپلمات و غیره، اما در خدمت کی و چی؟

عبدالرحمان پژواک شاعر، نویسنده، مترجم، سیاستدان، دیپلمات و غیره، اما در خدمت کی و چی؟

در کشورهای مختلف به خصوص استبدادزده و وابسته که مشتی جاسوس، خیانت‌کار و جانی مافیایی در آن حاکم باشد، تاریخ عموما طوری تحریر و دستکاری می‌شود که به میل حاکمان جور آمده و نام و چهره منفور و کوچک آنان حتی‌الوسع کلان و‌ به مثابه «مشاهیر» و «مفاخر» و «خدمتگزار صدیق مردم و وطن» در ذهن مردم تپانده شود.

کتاب‌های درسی از دیرباز به این سو و امروزه سایت‌های بی‌شمار نیز پر از این شخصیت‌سازی‌های تقلبی می‌باشد. آنچه در این حقه‌بازی‌ها بیش از همه آزاردهنده است اینست که جاعلان، با بی‌شرمی بر برهه‌های سیاه و به هر حال ارتجاعی زندگی ممدوحان‌شان پرده انداخته و طوری قلم‌فرسایی می‌نمایند که خوانندگان مطلع، جنبه‌های تیره آنان را به یمن «فرهیختگی و فرزانگی»‌ ممدوحان، بی‌اهمیت بیانگارند؛ می‌دانند که اگر چنین نکنند مچ خود و در قدم نخست «بزرگان» ‌شان وا خواهد شد. به طور مثال در معرفی‌نامه‌های کشککی‌ها، سلجوقی‌ها، ملکیار‌ها، وزیران و سفیران ظاهر شاهی، جز تقریظ‌های اغراق‌آمیز، اشاره‌ای به افکار و اعمال ضدمردمی آنان نمی‌بینیم. به همین‌گونه در ستایش‌های پوچ و مهوع از اکرم عثمان، واصف باختری، ‌هارون یوسفی، قهار عاصی، لطیف ناظمی، حمیرا نکهت دستگیرزاده، عبدالباری جهانی، اسدالله حبیب، کاظم کاظمی، رهنورد زریاب، صبورالله سیاهسنگ، محمد حسین محمدی، و... مکثی بر مثلا گردن نهادن گوسفندی بر استبداد دهشتبار نادر تا داوود، پرچم و خلق، سفاکان جهادی و طالبی، رابطه با «سیا»، «آی‌اس‌آی» و «واواک»، در پروژه بزرگنمایی آنان «حرام» و کاملا غایب است.

چند روز پیش تصادفا مصاحبه فرهاد پژواک نواسه عبدالرحمان پژواک در تلویزیون طلوع را دیدم که شاید با درنگی روی آن، نکات بالا روشن‌تر شوند.

به قول آقای فرهاد پژواک بین تمام آثار پدرکلان، «خلاصه فصلی از سرگذشت یک افغان مهاجر» برای شناخت کار و ارزش‌های عبدالرحمان پژواک جامع‌تر از سایر آثارش می‌باشد. از این رو عمدتا آن را مبنای بحث قرار می‌دهیم.

پژواک و مبارزات ضداستبدادی

برای آن که ببینیم پژواک (نظیر ۹۹ درصد دیگر «رجال» همدوره خودش)، در خدمت ستمدیدگان افغانستان بود یا ظاهرشاه، داوود و حتی باند‌های جنایت‌پیشه، نگاهی سرپایی بیندازیم به کارنامه او.

آیا نشان و مدرکی از مخالفت‌اش با خیانت‌ها و جلادی‌های نادرشاه در دست است؟ خیر، وی «نادر شاه شهید» و اخلافش را دوست داشت و در خدمت آنان بود.

حرکت ضداستبداد سوم عقرب که با کشته و مجروح شدن ده‌ها جوان معترض با گرز سنگین داماد ظاهرشاه سردار عبدالولی سرکوب شد، صدایی از پژواک از تریبون‌های متعدد معتبری که در دسترس داشت، برخاست؟

عبدالرحمان پژواک ابراز عداوت و تحقیر‌اش را نسبت به هم‌رزمان عبدالخالق پنهان نمی‌کند:

«در مکتب "نجات" کسانی که در اثر اقدام خالق اعدام یا محبوس شدند مورد همدردی شاگردان مکتب "نجات" و دیگر مکاتب قرار گرفتند. آریزوی (جیلانی جان آريزوی از ھمصنفان عبدالخالق) چون نه اعدام و نه محبوس شد (و این در اثر زیرکی وی بود) در مکتب "نجات" مورد همدردی شاگردان نبود. اکثر این شاگردان نمی‌دانستند که چرا با بعضی همدردی کنند و با بعضی همدرد و خوش‌بین نباشند. روحیهٔ عجیب در میان جوانان معارف تولید شده بود و آن این بود که دانسته و نادانسته با قاتل شاه اظهار همدردی کنند. این روحیه‌ای خاموش اما عمیق انقلابی فیشن شده بود و بسیار جوانان به داشتن آن تظاهر می‌کردند. این تظاهر چون صمیم و حقیقی نبود و همه شاگردان مرده یا محبوس مکتب "نجات" را می‌ستودند و زندگان را نکوهش می‌کردند اما از خوف از این ستایش و نکوهش پیش‌تر نمی‌رفتند در عین زمان "اکتور"های خوبی هم نبودند و مردم در دل به ایشان می‌خندیدند زیرا تظاهرشان آشکار بود و بزدلی و سستی عقیدوی‌شان به انقلاب نمودار. ولی بھر حال نمی‌توان از اين حقيقت انکار کرد که روحيه انقلاب قوی‌تر شده و اکثر جوانان درعمق ارواح و قلوب خويش جوش وخروش سھم‌گيری مردم را در امور حياتی کشور شان دريافته و در مغزشان افکار مخالف حکومت استبدادی باعث ناقراری و برانگيختن احساسات‌شان بود. اگر چه تظاھراتی از جانب اعضای خاندان شاھی و معتمدين‌شان صورت می‌گرفت ولی جوانان ھمه را ناشی از فريب‌کاری‌شان می‌شمردند.» (۱)

چهار عبارت آخر متناقض با عبارات پیشتر، خود نمایانگر تحریف فاحش تاریخ است: وقتی«روحيه انقلاب قوی‌تر شده و اکثر جوانان درعمق ارواح و قلوب خويش جوش وخروش سھمگيری مردم را در امور حياتی کشور شان دريافته و درمغز شان افکار مخالف حکومت استبدادی باعث ناقراری و برانگيختن احساسات شان بود و...»، بیشتر از این چه باید می‌شد تا آقای پژواک همدلی با خالق را «دانسته و نادانسته» و «غیرصمیم و غیرحقیقی» خواندن، دروغگویی محض می‌فهمید؟ عبدالخالق به قهرمان مبدل شده بود و مردم از فرط کینه به نادرشاه، او را «خالق سگ‌کش» می‌نامیدند. کشته‌شدن نادرشاه بازماندگان غدارتر و خون‌آشام‌تر از خودش را به تب لرزه مرگ انداخت؛ جنبش محصلی و ضدسلطنت تلایی نیرو گرفت و اگر جمهوری‌خواهان و انقلابیون از جان‌گذشته مرتکب اشتباهاتی نشده و کار و تشکیلات سری حفظ می‌شد، استبداد خاندان انگلیس‌زاده علی‌رغم قلع‌و‌قمع انقلابیون و تشدید خفقان خونین‌تر از امیر عبدالرحمان نام‌گیرک (که پس از دولت انگلیس مرجع و مقتدای نادر بود) نمی‌توانست مدتی طولانی عمر کند. این نکات را مبارز بزرگ و ارجمند ما غبار در جلد دوم «افغانستان در مسیر تاریخ» شرح داده است.

آقای فرهاد و پروین پژواک، باید بدانید که شکست مبارزان میهن ما در دوره‌هایی از تاریخ به‌هیچ‌وجه به معنی پایان پیکار و افول ابدی ستاره‌ی آرمان‌های آنان نیست. اگر چهل سال اخیر و شرایط حاضر در افغانستان را مثال بیاورید، علت عمده آن در جبن، سست‌عنصری، معامله‌گری و ارتداد بسیاری روشنفکران مضمر است که به جای خون شریف عبدالرحمان لودین‌ها، میرقاسم‌ها، تاج محمد پغمانی‌ها، سرور جویا‌ها، رفیقان عبدالخالق‌ها، نبی چرخی‌ها، داکتر عبدالرحمان محمودی‌ها، سیدال سخندان‌ها، اکرم یاری‌ها، ناهید صاعد‌ها، وجیهه خالقی‌ها، بشیر بهمن‌ها، مجید کلکانی‌ها، نادرعلی پویا‌ها، قاضی ضیاها، حفیظ آهنگرپورها، داکتر فیض‌احمدها، پروفیسر قیوم رهبرها، مینا‌ها، خون «سیا» و «آی‌اس‌آی» و «واواک» در رگ‌های‌شان راه باز کرد که این موج سیاه ذلت و رذالت، در چرخش نوین تاریخی مسلما جایش را به خیزش مجدد ادامه دهندگان ملهم از آن زنده‌یادان شکوهمند خواهد سپرد.

پژواک و احزاب جهادی

در ۱۹۸۲ و ۱۹۸۳ به دعوت پاکستان برای جستجوی راه حل قضیه افغانستان به آن کشور رفته با احزاب پشاوری دید و «مجاهدین را متوجه عواقب وخیم عدم اتحادشان در جبهات نظامی و سیاسی می‌کرد».(۲)

او در برابر اژدهای هفت‌سره‌ و هشت سره بی‌هیچ جنگی زانو زد؛ موی و ریش سیافی ماند، پکول به سر نهاد و جای کرتی و پتلونش را پیراهن و تنبان گرفت تا همرنگ اخوان شده شمایل «ملی» یابد درست مثل تظاهر مفتضح حامد کرزی...

آیا او گلبدین، سیاف، ربانی، مسعود و... را عوامل «آی‌اس‌آی» و دشمنان قسم‌خورده دموکراسی و وطندوستی نمی‌شناخت که در جمهوریت داوود به دستور پاکستان و به هدف ایجاد «امارت اسلامی و انفاذ شریعت غرای محمدی» به تحرکات مسلحانه در کشور دست زدند؟ دردناک نیست برایت آقای فرهاد پژواک که پدرکلان با آن وسعت محیرالعقول آگاهی‌ها در عرصه‌ سیاست ملی و بین‌المللی، به کلی نابینا و ناشنوا شد که با چه نوع رهبران مجاهدینی مواجه است و چطور در وجود فرد فرد آنان لکه‌های متعفن مزدوری پاکستان و عربستان و امریکا را ندید و منزجر نشد؟ چطور و چرا نتوانست بفهمد که با آن قاتلان ممکن نیست افغانستان به استقلال دست یابد بلکه برعکس اگر به قدرت برسند، تا که هستند، افغانستان هرگز روی آزادی و روزبهی را نخواهد دید و تکه و پاره خواهد شد؟ شما حتما با من موافقید که در «اشتباهات» متذکره‌اش، ساده‌دلی نمی‌توانست نقشی داشته باشد، اما این واقعیت اگر نمودار ساده‌دلی فوق‌العاده‌ی او نیست پس چیست؟ «بی‌بی مریم دختر سید احمد گیلانی با یکی از مامورین تماس گرفت (که من تا امروز نمیدانم کی بود) و موفقانه برای من ویزه گرفت.»(۳) بی‌نهایت عجیب و در عین‌حال رقت‌انگیز است که او هنوز نمی‌دانست تلفن خانم به «آی‌اس‌آی» بوده و این اداره‌ی جهنمی برای مردم ما و جاناجانی برای روسای احزاب جهادی، معمولا گپ بردگان افغانی‌اش را به زمین نمی‌انداخت به خصوص که متقاضی کمک یک زن می‌بود! ضمنا مقاصد و ماهیت دولت‌های پاکستان و ایران در قبال افغانستان برای کودکان ما نیز معلوم بود، اما پژواک اظهار می‌دارد: «من شخصا کلمات و ‌الفاظ کافی نمی‌يابم که بتوانم حتی ھمدردی اين دو کشور (پاکستان و ایران) برادر و مسلمان را ادا کنم.»(۴) این گفته‌اش هم که حمل بر سطحی‌نگری و خوشباوری او نگردد، باید قبول کرد که ایشان در تحلیل و برداشت از سیاست ارتجاع نظامی پاکستان و داعشی‌های حاکم در ایران نمره ناکامی می‌برد.

پژواک «از طريق مصاحبه‌ها و نوشتن مقالات و مضامين در (نشريه مجاهدولس) وغيره جرايد، مجاهدين را متوجه عواقب وخيم عدم اتحاد شان در جبهات نظامى و سياسى مى‌کرد.»(۵)

در آن هنگام اکثر مردم در وجود آن فرومایگان دینی بدترین دشمنان خود را می‌دیدند و در آرزوی متحد شدن آنان نبودند تا یک‌دست و متحدانه بچاپند و خیانت کنند. پژواک در صورتی که به آزادی و دموکراسی سکیولار باور می‌داشت، به خون‌آشامان پشت می‌کرد و با توجه به اعتبار سیاسی و شخصیتی‌اش در داخل و خارج کشور که کل ایادی مذکور کلک کوچک‌اش هم نمی‌‌شدند، جبهه‌ای از سران خوشنام اقوام، سازمان‌های سکیولار، انقلابی، ملی، دموکراتیک و روشنفکران وطندوست تشکیل می‌کرد. به جای وخیم خواندن عدم اتحاد احزاب جهادی، باید افکار و اعمال خاینانه‌ی ضدملی، ضدزن، ضدروشنفکران و ضدعلم و تمدن آنان را وخیم‌ترین وجه پس‌ماندگی مقاومت و مخصوصا آینده آن می‌خواند. نمی‌گوییم این کوشش‌ها ضرورتا به تغییری در سرشت و رفتار مزدوران «آی‌اس‌آی» می‌انجامید. اما او به سهم خود افکاری انسانی و پیشرفته را در محیطی‌ آلوده از ارتجاع «قیادیان جهادی» به اشکال مختلف اشاعه می‌داد که حامیان خارجی باندهای جنایتکار و ضدملی می‌دانستند جنگ مقاومت ضدروسی در تعدادی حزب پشاوری و ایرانی که هرگز نماینده اکثریت مردم ما نبودند خلاصه نشده، و رخ منزه و مبرا از بنیادگرایی مقاومت به دنیا متجلی می‌شد.

لیکن چنین ایده‌ای راهنمای کار پژواک نبود. او در برابر اژدهای هفت‌سره‌ و هشت سره بی‌هیچ جنگی زانو زد؛ موی و ریش سیافی ماند، پکول به سر نهاد و جای کرتی و پتلونش را پیراهن و تنبان گرفت تا همرنگ اخوان شده شمایل «ملی» یابد درست مثل تظاهر مفتضح حامد کرزی که فکر می‌کرد سیاست خاینانه‌ی تقویت و تحبیب سرجانیان جهادی و طالبی و وابستگی‌اش به «سی‌آی‌ای»‌ را زیر کلاه پوست و چپن مرئی نخواهد بود!

تلاش پژواک برای متحد ساختن احزاب و رساندن صدای آنها به مجامع جهانی در واقع تحکیم و آراستن دژخیمان بود که تا هستند، ملت ما روی آزادی و سعادت را نخواهد دید.

ای کاش او به مثابه یک دموکرات بیرق مبارزه استقلال‌طلبانه‌ی مجزا از چاکران پاکستان و ایران را تا آخر بر می‌افراشت که امروز منحیث یکی از پرچمداران سترگ عزیزش می‌داشتیم و مایه‌ی‌ الهام می‌بود.

اما اثر آموزش‌های حضرت‌های شوربازار، سلجوقی‌ها و... او را از این راه باز می‌داشت. او راه خلیل‌الله خلیلی را رفت که دار و ندار هنری‌اش را در پای سرجنایتکاران تنظیمی ریخت.

ایشورداس در قاموس کبیر افغانستان از یک مقاله پژواک نقل می‌کند: «در یکی از مقاله‌های گذشته این نویسنده به موضوع شناسایی مقاومت مردم افغانستان در مقابل روسیه و رژیم تحت حمایت آن در کابل اشاره کرده بودم. مراد ازین شناسایی، شناختن مشروعیت تنظیم مبارزین آزادیخواه افغانستان به سطح بین‌المللی است.»

مکررا باید گفت که کلیه سرکردگان «تنظیم»های جهادی به عنوان نورچشم «سی‌آی‌ای» و «آی‌اس‌آی»، به «سطح بین‌المللی» پف شده بودند؛ نیاز مردم ما افشای صریح ماهیت آنان و در راس بنیادگرایان‌ هار بود تا دنیا می‌دید که ملت افغانستان آنها را نیروهایی تلقی می‌کنند که جنگ و آینده آن را برای استفاده‌جویی و تقدیم افغانستان به اربابان پاکستانی و ایرانی‌شان می‌خواهند.

پژواک می‌نالد: «حکومت پاکستان مرا اجازه به آمدن پاکستان نميدھد و باصطلاح خود (شخصيت ناپسند) اعلان کرده است» و فرهاد تکرارش می‌کند: «مشکل بود فهمید که چرا او از پاکستان به مثابه یک شخصیت ناپسند مجبور شود که بیرون برود.» خیر، فهمش مشکل نبود. پاکستان وی را کمتر از سیاف وغیره اسلامیست سیاسی و دشمن سکیولاریزم نمی‌شناخت. فقط پیشنهادش مبنی بر رعایت تساوی بین خادمان بنیادگرا و میانه‌رو را، نابلدی ناشیانه او از سیاست لایتغیر «آی‌اس‌آی» می‌دید که تکلم در این باب آنهم از طرف یک افغان قدغن بود. «ناپسند» بودن از جانب پاکستان برای پژواک یا هر افغان دیگر می‌توانست موجب خرسندی و سربلندی باشد اگر پاکستان او را به «جرم» دموکرات و ضداخوانی بودن، «ناپسند» اعلام می‌کرد.

جمال ناصر با چه‌گوارا
جمال ناصر با چه
آقای فرهاد، خانم پروین پژواک، اگر پدر کلان روزی با چه‌گوارا نشست و برخاستی می‌داشت، امریکا اجازه می‌داد در ملل متحد پا نهد؟

در صفحه ٢٥٤ «خلاصه فصلی از...» می‌خوانیم: «مداخلات محيلانۀ حکومت‌ھای ھمسايه و خارجی، ايجاد تفرقه بين اقوام برادر و برابر افغان دوام جنگ نا ميمون داخلى که باعث قتل ظالمانه هزاران هموطن بيگناه و ويرانى مزيد شهر تاريخى کابل و ديگر نقاط کشور ميگرديد، روحا و جسما استاد پژواک را آزرده ميساخت.»

چرا مصلحت‌های احزاب جهادی و پاکستان را محترم شمرد و از آگاهی دادن به مردم با زبانی رک و غیردیپلماتیک امتناع ورزید؟ چرا نگفت «حکومت‌های همسایه و خارجی» کدام‌ها بودند تا دوست و دشمن مردم مشخص گردد؟ در «آزردگی» او از «دوام جنگ نامیمون داخلی» تردیدی نیست ولی «آزردگی» را باید در افشای بی‌ملاحظه‌ی بنیادگرایان پشاوری و ایرانی تسکین می‌بخشید نه در احتمالا شعرهای پر سوز و گداز به سبک خلیلی و دیگر شاعران بسته به این و آن باند خاین. پژواک را باید مردم ما در صف رسواگران سرتبهکاران جهادی و نه مداراگر با آنان می‌دید تا زندگی‌اش «پرافتخار» شمرده می‌شد.

مداحان پژواک اگر انتظارات ما از او را غلط و واهی می‌شمارند، لازم است در تبلیغات خود آشکارا بگنجانند که وی علی‌رغم تبحر در عرصه‌های سیاسی و فرهنگی، دشمن بنیادگرایی نبود و «ملی‌گرایی»‌اش نیز از «ملی‌گرایی» گلبدین، سیاف و سایر فاشیست‌ها فراتر نمی‌رفت که غیر از «امت‌مسلمه» چیزی به نام ملت را نمی‌شناسند.

پژواک و امریکا

آقای فرهاد، با آن که «استاد»(۶) پژواک به حیث دیپلماتی بی‌نظیر از طرف خاندان شما و نویسندگان جهادی (که معمولا «دکتر»، «دانشگاه»، «فیلم»، «ژنرال» و... می‌پرانند) ستوده می‌شود ولی هیچ‌یک، آن وجدان و واقع‌بینی را ندارد که بفرماید اگر پژواک یک قدم هم خلاف خواست و خط امریکا و جهان امپریالیستی می‌گذاشت، می‌توانست در بالاترین مقامات ملل متحد که جارچیانش آن را از «افتخارات افغانستان» حساب می‌نمایند، گمارده شود؟ از ۱۹۵۲ تا سال‌های ۱۹۷۰ که پژواک دیپلمات بود، «سیا» جهت برانداختن دولت‌های استقلال‌طلب، دمکراتیک یا چپ در کشورهای مختلف دست به کودتا و مداخله نظامی زد از جمله در ایران، گواتیمالا، کوریای شمالی، مجارستان، لائوس،‌ هایتی، اکوادور، دومینیکا، برازیل، اندونیزیا، یونان، بولیویا، کمبودیا، چیلی، استرالیا، نیکاراگوا.(۷) و خون پاتریس لومومبا قهرمان ملی مردم کانگو (زایر) و خون چه‌گوارا از مرفق دولت امریکا می‌چکد. آیا «استاد» پژواک جرئت کرد در اعتراض به این جنایات «سیا» حرفی به زبان آرد؟ ‌البته او منحیث نماینده دولت‌های ضدمردمی در افغانستان نمی‌توانست موضعی مغایر آنها بگیرد اما درست همین جاست که یک فرد ملی اصیل، با نفروختن عقیده آزادی‌خواهانه‌اش، از دولت نامستقل بریده و اطاعت از آن را ننگ می‌پندارد.

به استثنای داکتر عبدالرحمان محمودی، میرغلام محمد غبار و راهروان شان، بقیه روشنفکران هم نسل و اتفاقا همدم پژواک (عبدالهادی داوی، سلجوقی‌، آصف سهیل، خلیل‌الله خلیلی و...) از جان و دل در خدمت ارتجاع حاکم بوده، سر سوزنی به دموکراسی باور نداشته و اندیشه‌های‌شان ملغمه‌ای از تئوکراسی، عرفان‌گرایی و سلطنت‌طلبی مفرط بود. لذا آنان به مثابه خدمتگزاران استبداد، ممکن نبود خدمتگزاران مردم و جنبش آزادیخواهانه باشند.

پژواک و ملی‌گرایی

داکتر نجیب جاسوس با خاد مخوفش جنایات موحشی را مرتکب شد اما دژخیمان جهادی روی او را در میهنفروشی و قساوت سفید کردند. چرا عبدالرحمان پژواک که دعوت نجیب برای همکاری را توهین‌گرانه رد می‌کند،(۸) «افغانیت»اش چه شد که متضاد با برخوردش به نجیب، در مقابل «قیادیان جهادی» طوری مهربان و محترم و با گذشت بود که گویی پاره‌ای از خود آنان است؟ هیچ موردی وجود ندارد که او هرچند با لحنی رقیق، گلبدین، سیاف و ربانی را سرزنش کرده باشد.

یک فرد ملی راستین، با احزاب اجنبی‌پرست و قصاب فرزندان برومند میهن‌اش نمی‌سازد.

تاج محمد پغمانی از دلاوران افسانوی ما گفت: «اگر نادرخان را من از نزدیک میشناسم، افغانستان نباید ازو انتظار خیری داشته باشد، او بالای ملت افغانستان انتقام طلب دارد، و ریشه مرد و مردمی را از بیخ خواهد کشید، وظیفهً هر فرد و جمعیت وطنخواه اینست که تا حد توان ضد این رژیم تحمیلی مبارزه ملی را دوام بدهد.»

شیخ فضل‌الله نوری
شیخ فضل اﷲ نوری، میرهاشم تبریزی و حضرت صنیع سران خاین بنیادگرا را مشروطه طلبان ایران بعد از محاکمه به دار کشیدند. سرجانیان خاین و شرفباخته افغانستان چه وقت به سزای اعمال شان خواهند رسید؟

بدینترتیب با معیاری که تاج محمد پغمانی برای ما به ارث می‌گذارد، تسلیم‌طلبان و سرکاری‌شدگان به شمول عبدالهادی داوی خلاف ادعای پژواک، «شخص ملی و وطنخواه»(۹) محسوب نمی‌شوند.

پژواک که از «مزیت» برادران غدارتر از خود نادر نسبت به «طبقه جوان» می‌گوید،(۱۰) به راحتی، بسته بودن ناف آنان با ناف انگلیس را پشت گوش انداخته و بر آن «طبقه جوان»ی می‌تازد که با گذشتن از جان، تبر مبارک شان را بر دم مار و سر مار فرود آوردند.(۱۱)

از فقط ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۴، جنت‌خان غروال، میرویس جلیل، داکتر بها‌الدین مجروح، پرفیسور قیوم رهبر، مینا، فاروق غرزی، داکتر فیض‌احمد، رحیم چین‌زایی، ملالی، انجنیر رسول اکبری، مولوی اشرف داوود، انجنیر دلاور بریالی، ملانسیم آخندزاده، داکتر سعادت شگیوال، داکتر صادق هوشمند، عبدالفتاح ودود، داکتر اسد، داکتر عبدالصمد درانی، سلطان سهراب و صد‌ها آزادیخواه دیگر با گلوله‌‌های گلبدین و شرکا با اطلاع «آی‌اس‌آی» و «سیا»(۱۲) در پاکستان به خاک افتادند. چطور شد که عبدالرحمان پژواک در کمال آرامش و بی‌اعتنایی از کنار خون این جان‌باختگان گذشت، درهیچ‌جا و هیچ فرصتی آن را مطرح ننمود و به دفاع از حتی یکی از آنان، خود را زحمت نداد در حالی که حتی «عفو بین‌الملل» هم سکوت اختیار نکرد؟ با تیزبینی و «نبوغ» سیاسی ادعایی شما، چرا در آن جنایت‌ها خیانتی عظیم به جنگ مقاومت و تباهی در آینده پس از جنگ را ندید؟ آیا غیر از این بود که تدین بنیادگرایانه‌ی او بر دموکراتیزم‌اش غلبه داشت؟ غیر از این بود که می‌خواست ثابت نماید که به خاطر «اسلام عزیز» و «مصالح علیا»ی(۱۳) جهاد با گلبدین و برادران جلادش می‌سازد ولو بیشتر از این خون بهترین فرزندان ملت را بمکند؟ غیر از این بود که دفاع از «افغانیت و اسلامیت»اش(۱۴) چنین اقتضا می‌کرد؟

خصومت بی‌پایان پژواک علیه روس‌ها و غلامان پرچمی و خلقی، نه از بینش آزادیخواهانه‌ی ملی بلکه از موضع عمیقا ضدکمونیستی‌ی اخوان‌پسند و امریکاپسند او ناشی می‌شد و بنابر این تا پایان عمر به مبارزه‌ای علیه خاینان بینادگرا برنخاست که هست و نیست شان در کف امریکا بود. او که با خلیل‌الله خلیلی‌های خادم بنیادگرایی دم‌ساز و یار غار بود طبیعتا نمی‌توانست یک ملی‌گرای ضدامپریالیست باشد؛ او وطن را دوست داشت ولی نه آن قدر که نبرد با دشمنان داخلی و خارجی وطن را رسالت تخطی‌ناپذیر و عاشقانه خود بپندارد. بنا بر این عبدالرحمان پژواک بر اساس معیار اعتقاد به دموکراسی، روحیه ضداستبداد دینی و غیردینی حتی از مشروطه‌طلبان پرشوکت خود ما و ایران فرسنگ‌ها عقب‌ بود چه رسد به انقلابیون زمان ظاهرشاه تا به امروز. آیا عبدالرحمان پژواک اساسا مخالف مشروطه‌طلبی و دموکراسی‌خواهی در کشور نبود؟ او که از بیان مو به موی شیوه گردش، سخن گفتن و تبسم «نقیب صاحب» غافل نمی‌ماند، چگونه است که کلمه‌ای از دلاوران جنبش مشروطیت ننوشت؟

صد‌ها آزادیخواه با گلوله‌‌های گلبدین و شرکا با اطلاع «آی‌اس‌آی» و «سیا» در پاکستان به خاک افتادند. چطور شد که عبدالرحمان پژواک در کمال آرامش و بی‌اعتنایی از کنار خون این جان‌باختگان گذشت

با پوشیدن پکول، کلاه قره‌قل، چپن یا زدن لنگی شش متره با شمله یک متره و با ته و بالا انداختن لفظ «ملی» نمی‌توان «ملی‌» شد. ملی‌گرای مترقی و اصیل کسی است که در پهلوی تاکید بر تعلق حاکمیت ملی به مردم، به مبارزه ضدامپریالیستی، به حق تعیین سرنوشت اقوام، به دموکراسی و برابری کامل زن و مرد، تا پای جان و درعمل متعهد باشد. در صورت فقدان این اجزایش، ناسیونالیزم به وبای برتری‌جویی گرفتار شده و فرد یا جمع را در گنداب فاشیزم و بنیادگرایی فرو می‌برد. به وضعیت اسحق نگارگر، رحمت‌الله صافی، لطیف پدرام، کلیه شاعران و نویسندگان «واواک»ی، عمر زاخیلوال، ناصر اصولی، عبدالواحد طاقت، روستار تره‌کی، شهنواز تنی و... بنگریم که چگونه از شاخ‌های بلند طالبی بر پس و پیش شان بر خود می‌بالند.

این در مورد روشنفکران به اصطلاح دینی نیز صادق است که اگر تفکر و عمل‌شان عاری از آشتی‌ناپذیری با فاشیزم دینی و باور به آزادی و سکیولاریزم نباشد در جای کسانی می‌غلتند که تا ننگ بوسیدن دست کریم خلیلی، عطا محمد و شرکا سقوط کردند یا بسان «سازمان مجاهدین خلق ایران» که با جان باختن بنیانگذاران پرعظمت‌اش و افتادن رهبری آن در دست فرقه مسعود رجوی، به ورطه نوکری صدام حسین و بعد امریکا و عربستان تن داد و در نتیجه نفوذ و منزلتش بین مردم ایران باد هوا شد.

نفرین به رنگین سپنتا و پرتو نادری

عبدالرحمان پژواک با تمام ایرادی که به وی وارد است، آنقدر شرافتمند بود که دست سردار شاه ولی را نبوسد اما نفرین به رنگین سپنتا و پرتو نادری که کم از کم این شرافت و شخصیت را هم در خود سراغ ندارند.

داکتر یونس فریدِ طرفدار پایگاه‌های امریکا در افغانستان، که معتقد است دموکراسی و سکیولاریزم در سرزمین‌های اسلامی کار نمی‌دهد و دموکراسی در افغانستان و عراق مرگ‌آور بود، نمی‌داند یا خود را به نادانی می‌زند که امپریالیزم امریکا نه به خاطر عشق به آزادی و انسانیت که فقط به هدف تامین منافع سیاسی و اقتصادی جهانخوارانه‌اش است که زیر نام دلفریب «دموکراسی و حقوق زن و حقوق بشر»، به کشورها یورش برده و آنها را به نابودی می‌کشاند. بردن «دموکراسی» امریکا تنها درعراق، لیبیا، سوریه و افغانستان نه بلکه در سرزمین‌های غیراسلامی هم «بوسه مرگ» بوده است. مردم ما از سیاره‌ای دیگر نیستند و دموکراسی می‌خواهند، دموکراسی‌ای حاصل بازو و رزم خودشان. «مرگ‌آور بودن دموکراسی و سکیولاریزم در افغانستان» موعظه «خاندانی»ها، روان فرهادی‌ها، سلجوقی‌ها، رشتیا‌ها و جمیع نوکران درگاه نادر تلایی بوده است که از ابتدا تا حال بیهوده در گوش مردم پف می‌کنند؛ کاروان به راهش ادامه می‌دهد. داکتر یونس فرید به جای صدور آنگونه فتوا‌های پوسیده باید بفهمد تا زمانی که علیه جانیان جهادی و طالبی زبان نگشوده است و تا زمانی که ماهیت اغه‌لالایش داکترغفور روان فرهادی -نماینده ربانی و مسعود در ملل متحد و یکی از پیشوایان کارکشته‌ی اخوان‌الشیاطین افغانستان- را افشا ننموده است، گفتارهایش در رد یاوه‌های کودکانه‌ی واعظان دینی بهای زیادی نخواهند داشت و حتی از لحاظ سیاسی گمراه‌کننده و دوست نشان دادن دشمن اند چون مثل شفیع عیار (در باره ماهیت او در «پیام زن» آمده است) از یک سو مخاطبانش را به «اسلام واقعی» (اسلام روان فرهادی؟) دعوت می‌کند از سویی آنان را به قبول سلطه عطا محمد وغیره چپاولگران تروریست غیر پشتون فرا می‌خواند که این، خیانت به داعیه‌ی ارتقای آگاهی و آرزوی مردم جهت سرنگونی پوشالیان خرافه‌پرست موجود و استقرار دولتی دموکراتیک و شکوفا در افغانستان تیره‌بخت ما به شمار می‌رود. او غیر از لباس عبدالله مانندش، از هیچ رهگذر با کثیف‌ترین ملایان زن‌ستیز مثل ملا حیات‌الدین صاحبی‌ها، ملا ایازنیازی‌ها، ملا مجیب‌الرحمان انصاری‌ها که درد و افسوس نخوردن بول پیامبر را دارند، شعور مردم ما را به بازی می‌گیرند و سر به آستان گلبدین، سیاف، ربانی و رژیم جنایت ایران می‌سایند، خیلی متمایز نیست. امریکا علاوه بر مبلغان ایدئولوژیک و سیاسی سر به کف‌اش، به واعظان مونث و مذکر دینی هم نیاز دارد تا مطابق شرایط و لزوم‌دید «سیا»، دولت اسلامی جهادی، طالبی یا داعشی را بر مردم ما تحمیل کند بدون ذره‌ای توجه به‌الام روانفرسای مردم ما. شما آقای یونس فرید که در فاش و محکوم نمودن این خیانت‌های امریکا و کارگزاران سه گانه‌اش می‌لنگید، همان اندازه شو‌های‌تان برای مردم مفید اند که وعظ‌های شفیع عیار عطا محمدی!

مردم به تجربه دریافته‌اند که چنانچه برای زلمی خلیل‌زاد تحقق خواست و منافع امپریالیزم امریکا مقدم و مقدس می‌باشد، شفیع عیارها و یونس فرید‌‌ها نیز همان خلیل‌زاد اند با نسخه تبلیغ بنیادگرایان و قرآنی در بغل.

پژواک دانشمند، دیپلمات بی همتا، شاعر و...دموکرات و مبارز ضد جنایت پیشگان بنیادگرا نبود.
پژواک دانشمند، دیپلمات بی‌همتا، شاعر و... دموکرات و مبارز ضد جنایت پیشگان بنیادگرا نبود.

در مورد «ملی» و «اسلامی» وانمودن پژواک، احساسات هژبر شینواری کارتونیست لایق نیز زیاده از حد جوش زده که طرحی از او را شبیه تمثال خوشحال خان ختک به دست داده است. اگر این هنرمند سیمایی از پژواک را می‌کشید که اعتقاد به دموکراسی و آشتی‌ناپذیری او با فاشیزم دینی را می‌رساند، کاری خلاف واقعیت بود؟ جواب شما آقایان فرهاد یا هژبر که مثبت باشد، ما حرفی نداریم.

مربیان و ناصحان پژواک

این امری طبیعی بود که پژواک در هیئت یک مسلمان افراطی در کسوت دیپلماتی مبرز مسلط به چند زبان عرض اندام کند. از پدر «عالم جید و فقیه معروف و قاضی محکمه» و برادر بزرگش قاضی حفیظ‌الله دروس دینی و ملایی و حفظ قرآن را فرا گرفت. بعد هم با وصف آشنایی با غرب، خود را وقف پیشبرد امور دیپلماتیک دولت‌های ارتجاعی افغانستان می‌نمود و در این مسیر با کسانی حشر و نشر داشت که نشد یا نخواست در قامت یک سیاستمدار دموکرات و آزاداندیش ببالد.

رابطه پژواک با رسواترین دست‌های انگلیس تکان‌دهنده و باورنکردنی است با این حال او این واقعیت را با مباهات نقل می‌کند: «آشنايی من با پير گيلانی بی‌سابقه نبود. بار اول او را در منزل باقی جان (خسر وی) در کابل دیدم. پدر بزرگوار وی جناب نقيب صاحب را پيشتر از وی می‌شناختم. من در آن وقت که با پير سيد احمد گيلانی آشنا شدم مامور وزارت خارجه بودم و تازه به ماموريت در لندن به صفت اتاشه مقرر شده بودم و باقی جان را می‌شناختم. در ھمان روز اول انطباع نيکی از ملاقات با جناب سيد احمد گيانی گرفتم که درست بودن آن تا کنون برجاست. جناب نقيب صاحب مرحوم شخصيتی با نفوذ و در عين زمان جالب بود. پدر من و فاميل من از عقيدتمندان حضرات شوربازار (فاميل مجددی) بودند و با ايشان علاوه بر رشته عقيده معنوی، دوستی داشتند. پدرم از دوستان بسيار نزديک نورالمشايخ مرحوم فضل احمد مجددی (از حضرات هرات) بود. جناب مرحوم نورالمشايخ بعد از وفات پدرم دوستی و مھربانی‌اش را با فاميل من و شخص من دوام داد و از حضرت وی خاطرات نيکی دارم که ذکر آن در اين بحث مختصر نمی‌گنجد. با وجود اين من آرزومند شناسايی و طالب استفاده از صحبت جناب نقيب صاحب بودم. با آنکه پدر مرحومم و اعضای زنده خاندان و من شخصا با جناب مرحوم نورالمشايخ (حضرت شوربازار) روابط و علايق دوستانه داشتيم، ھر سال در زمستان که به باغبانی می‌رفتيم يکی دوبار نزد جناب نقيب صاحب می‌رفتم و آن مرحوم نيز ھر بار بمن فرصت ملاقات می‌دادند. اين ملاقات‌ھا و صحبت‌ھا گاھی در داخل منزل و گاھی در حال گردش در باغ صورت می‌گرفت. مرحوم نقيب با صدای معتدل و ظريف حرف می‌زد. حرکات و سکنات وی در حال نشسته، ايستاده، حرکت و گردش آھسته، ظريفانه و موقر بود. تبسم خفيفی ھميشه در لب‌ھای وی نمودار بود. اما شنيدن خنده بلند و قھقه را در محضر شان بخاطر ندارم. تيرِ اين ھمان صفاتی است که در ستیر مسلمانان متقی مشاھده شده و در شرح حال شان خوانده شده است نشان آداب و خصايل خجسته مسلمانی شناخته می‌شوند. نقيب صاحب مرد عفيف‌الکلام و پاکيزه گوی بود. رحمت‌ﷲ علیه. طبعا من از ستايش جناب نقيب نمی‌توانم خودداری کنم. بايد بگويم که اين مرد غيبت نمی‌کرد و دھن انسان را که کريم‌الخلق است به دشنام نمی‌آلود و از مسند وقار وعفت تنزل نمی‌کرد.»(۱۵) پژواک از ستایش نقیب سیر نمی‌شود ولی ماسک جاسوس «عفيف‌الکلام» را صادق‌المجددی(۱۶) از تبار و جنس خودش هم می‌درد:

«این شیخ که به "نقیب صاحب" شهرت دارند در حین حرب استقلال به قدر یک ساعت وقت خود را برای خدمت اسلام صرف نکردند و هیچ یک قدمی برای جهاد نبرداشتند، بلکه جلال‌آباد را که میدان حرب بود گذاشتند، به کابل تشریف آوردند؛ ولی در انقلاب اخیر افغانستان که منجر به سقوط امان‌الله خان شد، بر ضد افغانستان زحمت‌ها کشیدند. باغ‌شان در جلال‌آباد میدان طیاره‌های انگریزها بود و خانقاه مکمن جواسیس. آنها حینی که سردار محمد‌هاشم خان (صدراعظم حالیه) در قریه "کجه" به مقابل قوای سقویه بذل مجاهدت می‌نمودند و قریب محل پیر صاحب اوقات خود را به سر می‌بردند، جناب پیر صاحب به یک کلمهء تشجیع هم معاونت نفرمودند و تفصیل این احوال در بیان انقلاب می‌آید...»(۱۷)

خلیل‌الله خلیلی از دوستان قدیم پژواک بود که در پاکستان با جمعیت ربانی همدست شد. این خادم حبیب‌الله کلکانی (بچه سقو) و فریفته‌ی محمدرضا شاه ساواکی، تا آن مردارخوری پیش رفت که گفت: «مردم افغانستان شاهنشاه ایران را شاهنشاه خود می‌دانند.»(۱۸)

پیوستن خلیلی به باند ربانی و دلدادگی‌اش به شاه قاتلِ هزاران مبارز ایران چنان کراهت‌انگیز است که هر ادیب و سیاستمداری آن را نادیده بگیرد، فقط بر بی‌وجدانی و ارتجاع خودش صحه می‌گذارد.

خصومت بی‌پایان پژواک علیه روس‌ها و غلامان پرچمی و خلقی، نه از بینش آزادیخواهانه‌ی ملی بلکه از موضع عمیقا ضدکمونیستی‌ی اخوان‌پسند و امریکاپسند او ناشی می‌شد

خلیلی با جمعیتی شدن، لکه‌های دامن ربانی را بر دامن از قبل ناپاک خود افزود که پسرش مسعود خلیلی سفیر نازدانه و دایم‌العمر شورای‌نظار و «فرهنگیان» معامله‌گر هر قدر هم بر او کوه‌های عطر و گل بپاشند، تاریخ راستین ما نامش را در کنار نام شاعران زبردستی حفظ خواهد کرد که در زیر سایه یک گروه جنایت‌پیشه‌ی دینی قومپرست آرام گرفته و از پیکار آزادیبخش رو برگرداندند.

صلاح‌الدین سلجوقی «یگانه استاد و پدر معنوی» پژواک(۱۹) «علامه»ای بود که به گواهی تاریخ غبار، برای جوانان پاک‌نهاد دام می‌گسترد تا در جال رژیم نادرشاه انگلیسی افتند؛ هکذا «علامه» سعی در بستن نشریه و زبان غلام‌محمد غبار و دیگر روشنفکران مبارز داشت.

آقایان فرهاد و برمک پژواک، پروین خانم و... می‌بینید که اخلاص (اگر نه رابطه مریدی و مرشدی) جد شما با مطرود‌ترین نام‌های تاریخ پرده‌ی ضخیمی بر ستاره‌ی خاندان‌تان می‌کشد. به تمجید‌های جهادی-«واواک»ی پرتو نادری‌ها، واصف باختری‌ها، لطیف ناظمی‌ها و سایتهای خاوران، خراسان زمین، گفتمان، کابل ناتهـ و امثالهم بهایی قایل نشوید که عموما تمکین کنندگان به بنیادگرایان، روس‌ها، پوشالیان خلق و پرچم و غنودگانی اند در «آشیان سبز عرفان»(۲۰) یعنی آشیان بیغمی و بی‌غیرتی و بیشرمی. اینان همچون مرده‌شویان برای خود مسئولیت و سرگرمی‌ای نمی‌شناسند جز آن که بعد از در گذشت هر فرد معروف هرقدر هم فرتوت و مرتد و ستمکار و مرتجع، «فی‌سبیل‌الله» به نوحه‌ای بنشینند چه خمینی باشد چه محسنی چه مجددی چه ربانی چه ملاعمر چه قهار عاصی چه خلیل‌الله خلیلی چه خلیل‌اله‌هاشمیان و چه اسحق نگارگر، روستار تره‌کی، رحمت‌الله صافی، عمر زاخیلوال وغیره طالبان نکتایی‌پوش که فردا سایه‌ شان برای ابد از سر مردم کم شود. قلمباشی‌های دولتی هرزه‌ای که در تجلیل هر فرد به اصطلاح ادبی و سیاسی قدیم و جدید، خستگی‌ناپذیر اند، در بزرگداشت وسیع و جامع مبارزان قهرمان میهن، شرف و دست و زبان شان شکسته و می‌شکند. آنان می‌خواهند جوانان ما ملابچه‌هایی خواب‌آلوده‌ی اینجویی، فلبرایتی، وضع موجودپسند، پنتاگونی، احمدشاه مسعودی و ولایت‌فقیهی بار آیند ولی بیگانه با قهرمانان لودین‌ها، پغمانی‌ها، جویا‌ها، یاری‌ها، مجید‌ها، فیض‌ها. این قلم‌به‌مزد‌های پست در حالی که از نامگذاری اماکن مختلف به نام حتی جناب حبیب‌الله خادم دین رسول‌الله، ‌هادی داوی و جنگ‌پرستان متعدد، احساس فخر و پیروزی می‌کنند، تلاش دارند جوانان ما اسم‌ها و تصویر‌های آن قهرمانان را بر سر هیچ مکانی نبینند.

لیکن ما در برابر این خاک پاشیدن‌های رذیلانه به چشم مردم و تعمیق و تداوم دست و پا زدن دردناک شان در باتلاق ناآگاهی، کماکان آرام نخواهیم نشست.

عبدالرحمان پژواک و زنان

در کتاب، بحثی پیرامون زنان و برخورد غیرانسانی ملایان نسبت به زن وجود ندارد و نام بردنش از سه بی‌بی حاکی از درک ناقص‌اش از زنان با شعور است: سناتور حمیرا سلجوقی خانم صلاح‌الدین سلجوقی و دختر عبدالله ملکیار از وزیران و والیان فاسد و بی‌کاره‌ی‌هاشم جلاد و ظاهرشاه بود. اما این زن پرورده‌ی همسر و پدر متعلق به اشرافیت خونریز دربار‌ هاشم و ظاهر را پژواک می‌ستاید: «حمیرا سلجوقی سواد کامل داشت که با طبع شعر همراه بود. زن خیلی ذکی و مهربان، علم‌دوست، وطن‌خواه و روشنفکر بود.»(۲۱) آقای فرهاد و خانم پروین پژواک، شما به عنوان میراث‌خواران اصلی جد محترم نمونه‌ها نه بلکه نمونه کوچکی از «وطن‌خواهی» «روشنفکر» بودن حمیرا سلجوقی ارایه می‌توانید؟ از تحصیلات عالیه او در گران‌ترین و معتبرترین پوهنتون‌های عالم تذکر ندهید که بلی مثل هر عضو یک خانواده اشرافی مفتخور به قیمت محرومیت ٩٩ درصد از دختران و پسران نامراد و محروم هم‌نسلش، از تحصیل در هر پوهنتونی در دنیا که میلش بوده درس خوانده؛ آز آنجایی که معنی گرسنگی و لباس و سرپناه را نمی‌فهمید، یقینا به «علم‌دوست»ی می‌اندیشید اما هر دو را برای هم‌طبقه‌هایش می‌خواست و نه ٩٩ درصد نفوس چرا که می‌دانست «ذکی» و «علم‌دوست» شدن آنان همان و روشن شدن افق سرنگونی طبقه‌ی جباراش همان. بلی «مهربان» بود اما از نوع ماری انتوانت که به توده‌های گرسنه فرمود نان خشک که ندارید بروید کیک بخورید! و کاش پژواک صاحب می‌دانست که هیتلر و فرانکو نقاشان ورزیده بودند و برادر و راهرو هر دو، خمینی جلاد دیوان شعر دارد! و مگر عکس‌ها و نقاشی‌های «ذات ملوکانه» آقای عتیق رحیمی گنکور گرفته را شیدا و شیفته‌ی خود نساخته بود؟ اگر «طبع شعر و نویسندگی و ذکاوت» جدا از بینش و موضع‌گیری سیاسی، به انسان‌ها شرافت و انسانیت و ایستادن در کنار ستمدیدگان را می‌بخشید، زهرا حسین‌زاده‌ها، محسن سعیدی‌ها، غلام‌رضا طریقی‌ها، کاظم کاظمی‌ها، لطیف پدرام‌ها، اسدالله حبیب‌ها، رهنورد زریاب‌ها، ابوطالب مظفری‌ها و... کنیزکان و پشوگک‌های سر زانوی رژیم تجاوز و شکنجه و دار ایران نمی‌شدند.‌ البته بر آن نیستیم که وصف او از حمیرا سلجوقی به خاطر یک هزار «دولاری» باشد که از وی دریافت کرد.

بی‌بی ‌مریم دختر سید احمد گیلانی که قصه «ویزه گرفتن موفقانه‌اش» آمد.

به نظر شما فرهاد جان و پروین جان، برای پیکارجویان ضد‌امپریالیزم و ضد پادوان دینی و غیردینی آن در افغانستان، در گذشته یا حال کدام شعر پدرکلان برانگیزنده بوده و حاوی شور و امید به رهایی و عدالت اجتماعی؟

بی‌بی فاطمه گیلانی که «در سال‌ھای مبارزه افغان‌ھا و جھاد، ھمه اعضای فاميل گيلانی و بطور خاص بی‌بی فاطمه دختر جناب سيد احمد گيلانی نقش مھمی در تبليغ، ابلاغ و سھم گرفتن در مباحثات داشته و تلاش‌ھا و زحمات اين زن افغان بايد از جانب مردان و مخصوصا زنان افغان قدر شود و فراموش نگردد.»(۲۲) همان زن خودنمایی است که در جواب سوالی راجع به گوگوش فرموده بود «گوگوش را نشناختم»!(۲۳) تا «مهم» جلوه نموده و به تصور مگسی‌اش، نشان دهد که آدمی غرقه در مسایل سیاسی نمی‌تواند و نباید گوگوش را بشناسد! بی‌حیایی‌، چاپلوسی و وقاحت او در این جمله‌اش جمع است: «جهاد به‌ نفع‌ زنان‌ تمام‌ شد و بر تعداد مدارس‌ زنان‌ افزوده‌ شد. با وجودی كه‌ جنگ‌ در افغانستان‌ (...) بدبختی‌های‌ بسیار كلانی‌ برای‌ مردم‌ عموما برای‌ زنان‌ و اطفال‌ بخصوص‌ آورد... وقتی‌ كه‌ مهاجرین‌ در پاكستان‌ زندگی‌ می‌كردند، برای‌ زنان‌ امكانات‌ درسی‌ بهتر بود، تمام‌ تنظیم‌های‌ جهادی‌ مدارس‌ و مكاتب‌ بسیار خوب‌ داشتند امكانات‌ بسیار خوب‌ برای‌ زنان‌ بود كه‌ یاد بگیرند نه‌ تنها از علوم‌ دینی‌ باخبر شوند بلكه‌ از تاریخ‌ مملكت‌ خود و زبانهای‌ خارجی‌ و زبان‌های‌ دیگری‌ را هم‌ یاد بگیرند...»(۲۴) ‌البته این دروغبافی کثیف او بی‌اجر نماند: پس از رفتن به خانه بخت با انورالحق احدی فاشیست پشتونیست و فاسد مشهور، پیوندش با «سیا»-جهادی‌ها چنان قوت گرفت که سال‌های سال ریاست دالرزای سره‌میاشت را هیچکس نتوانست از او برباید.

برخورد عامیانه پژواک به زن در آنچه گفته شد پیداست. در«ناهید نامه» که تحت تاثیر ناهید شهید نوشته، آیا به رد قاطع دید ضدانسانی بنیادگرایان و همه زن‌ستیزان دینی انهماک ورزیده؟ متاسفانه خیر. زیرا به قول داکتر اسدالله شعور: «پژواک کوشیده است که در ناهیدنامه تمام مکنونات قلبی خویش را با بیان رسا، روشن و شاعرانه باز گوید. نیایش‌های او اغلب دعاهای پیامبران کرام را در ذهن خواننده تداعی می‌کند و با بهره‌های که پژواک درین اثر از قران مجید، کتب مقدسهء دیگر و اساطیر کهن آریانا، یونان و روم گرفته است؛ خواندن کتاب بیشتر نیایش‌های پیامبر بلخ باستان زردشت را در ذهن‌القا می‌کند. مخصوصا اینکه درین اثر ناهید بهانه‌ایست برای راز و نیاز بلاواسطه با خالق یکتا.»(۲۵)

خیل خوب. این قسم کتاب‌ها، اسدالله شعورها و همگی درویشان و ملنگ‌ها و صوفی‌مسلک‌ها را با چرس و بنگی در دهان در دیار خوش آب و هوای غرب ممکن است بیخود کرده به خلسه برده و به رقص درآرد، اما مطلقا به درد بیداری و شورش زنان و مردان عذابدیده‌ی ما برای پاره کردن زنجیرهای جهادی و طالبی و داعشی بر تن و ذهن شان نمی‌خورد. از این کتاب‌ها ملایان که زن را مادون انسان و نصف مرد می‌شمارند استقبال می‌کنند؛ رژیم ایران هم که تجاوز به دختران انقلابی باکره را قبل از اعدام شان «واجب‌الاجرا» می‌داند، دیر یا زود مانند تولیدات کاظم کاظمی و دیگر «واواک»ی‌های وطنی چاپ خواهد کرد.

پژواک چه نوع «مرد قلم و اندیشه»؟

فرهاد معتقد است که پژواک «مرد انديشه و قلم بود، بنابر این افکار سياسی فرھنگی و عرفانی‌اش که در آثارش انعکاس يافته به درد امروز و فردای افغانستان می‌خورد.»(۲۶)

صرف مرد یا زن اندیشه و قلم بودن ضامن کارآمدی افکار انسان شده نمی‌تواند. حالا گیریم از پژواک چنین است. بفرمایید کدام افکار او «به درد امروز و فردای افغانستان می‌خورند»؟ به حق گفته می‌شود رزمندگان فلسطین با زمزمه شعر محمود درویش‌ها خروشان‌تر می‌جنگند و رزمندگان ایران سروده‌های گلسرخی‌ها و سعید سلطانپورها و احمد شاملوها را در شکنجه‌گاه‌های رژیم قتل‌عام خامنه‌ای و در خیابان‌ها فریاد می‌کنند. به نظر شما فرهاد جان و پروین جان، برای پیکارجویان ضد‌امپریالیزم و ضد پادوان دینی و غیردینی آن در افغانستان، در گذشته یا حال کدام شعر پدرکلان برانگیزنده بوده و حاوی شور و امید به رهایی و عدالت اجتماعی؟

با توجه به پیشینه‌ی تربیتی و تعلیماتی خانوادگی دوران نوجوانی و جوانی که به قول خودش تاثیر فراوان و شدیدی بر وی داشت، و معاشرت دیرین‌ و مشتاقانه‌اش با نقیب و بچه نقیب، خلیل‌الله خلیلی، خلیل‌الله‌هاشمیان(۲۷) و معلوم‌الحالانی از این قبیل، عبدالرحمان پژواک چگونه می‌توانست یک «مرد اندیشه و عمل» آزادیخواهانه و ضداستبداد تلایی و جهادی و طالبی بار آید؟

افکار عرفانی «مرد قلم و اندیشه»؟

به اصطلاح عارفان چه در افغانستان و چه کشورهای دیگر هر اندازه هم قیافه «مناجاتی» و «غیرسیاسی» به خود گیرند، دُم سیاست را از کلام و کردار خویش پنهان نمی‌توانند

عرفانی بودن چه پری در کلاه یک افغان است؟ گفته‌ی تئودور آدورنو فیلسوف مشهور آلمانی است که «شعر گفتن پس از آشویتس بربریت و فاجعه است.» و در حالی که ملت ما در چهل سال اخیر در ‌هالوکاست کوچک برپاشده‌ی روسیه و امریکا و سگ‌های آنها سوخت و می‌سوزد، گرویدن شاعران و نویسندگان این خطه‌ی عزادار به عرفان (جذباتی و گم‌شدن در عشق عرفانی -که معلوم نیست چیست- برای شناخت تقرب به خدا و ترک و ندیدن واقعیات فاجعه‌بار موجود جامعه‌ی چرخان در گرداب خون و خیانت افغانستان) چه نامی دارد جز کشتن وجدان و شرف و حس انسانی؟ جز سنگ و کلوخ و یابو شدن مقابل آدم‌خواری سرتبهکاران جهادی و طالبی و داعشی؟ به اصطلاح عارفان چه در افغانستان و چه کشورهای دیگر هر اندازه هم قیافه «مناجاتی» و «غیرسیاسی» به خود گیرند، دُم سیاست را از کلام و کردار خویش پنهان نمی‌توانند: فضل‌احمد پیمان سرسپرده رژیم جنایت ایران و از رهبران جمعیت بود؛ ثنا و تقدیس احمدشاه مسعود رح‌ نصب‌العین‌ حیدری وجودی است و شرکت با رهنورد زریاب و دیگر «واواک»ی‌ها در مجالس قاتلان محمد مختاری‌ها، جعفر پوینده‌ها و شاهرخ زمانی‌ها موجب مباهاتش.

آقای فرهاد، آیا در عرض چهل سال گذشته، مردم سوگوار و دیندار ما در دوزخ پوشالیان و سگ‌های زنجیری «آی‌اس‌آی»، در به در به دنبال شناختن خدا بودند که پدرکلان و هم‌سلکان او به سروقت شان رسیده و دوای صوفی‌گری و قلندری را به آن هستی‌باختگان بی‌پناه تجویز بفرمایند؟ به گمان ما در کنار سستی و بی‌عملی روشنفکران آزادی‌خواه سکیولر، خانقاه بازی و عرفان‌گرایی (آن هم نوع کاذبش) شاعران و نویسندگان عافیت‌جو و واداده‌ی سرزمین ما بوده که توده‌ها به قدرت زیروزبرکن‌ خود پی نبرده و از قیام فیصله‌کن در واژگونی حاکمیت‌های خون و خیانت و زن‌ستیز‌ دور مانده اند. و تا وقتی که این گروه مصلحت‌بین و خودفروخته و ولی‌نعمتان شان را شبح عمل و اندیشه و خاطره‌ی میناها و انیس آزادها و داوود سرمدها، به زباله‌دان تاریخ نرانده، نه درد امروز ما دوا خواهد شد و نه فردای ما.

تنها روزی که از کرونای جهادی، طالبی، داعشی، بریدن گلوی نحیف تبسم‌ها، زیر سنگ شدن رخشانه‌های عفیف و پاک، «غم نان»، «مردن دختر رحمان با تب دو ساعته» و «نشستن ابليس ِ پيروزْمست سورعزای ما بر سفره» خبری نباشد، شاید غوطه زدن در عرفان، پستی و سرافکندگی به حساب نیاید.

***

در انتشار این یادداشت مردد بودیم چون عبدالرحمان پژواک از جهان چشم پوشیده، ولی به علت فعالیت گسترده و بی‌وقفه احزاب و سایت‌های «سیا»دوست و «واواک»دوست و «آی‌اس‌آی»دوست در تطهیر قوم‌پرستان، منطقه و مذهب‌پرستان، و مهم‌تر از همه به منظور هشدار و آگاهی‌دهی به نسل جوان ما و ادای سهمی در جلوگیری از «تحمیق ملت»، انتشارش را مفید دانستیم. خسرو گلسرخی شاعر و نویسنده‌ای که محمد رضاشاه خاین از تیرباران کردنش حظ برد و مست کرد، می‌آموزد: «آن که از تحمیق فکر یک ملت تغذیه می‌کند، با آن "سوداگری" که از نیروی این ملت به رایگان سود می‌برد و منافع او را غارت می‌کند به مراتب دشمنی هولناک‌تر و پلیدتر است زیرا که همواره ملتی را از آگاهی به شرایط تاریخی خود و حقوق خود باز می‌دارد» و به برادرش گفته بود: «برادر، زندگی زیباست و من هم مثل هر انسان دیگری زندگی در کنار مردم و خانواده‌ام را دوست دارم. اما برای مردم مردن را بیش‌تر دوست دارم. ما می‌رویم تا راه مبارزه بماند...»

گپ را باید با اشاره به نقطه‌ای درخشان از عبدالرحمان پژواک خاتمه داد. او بوسیدن دست شاه‌ولی خان و شاه‌محمود خان را دون‌شان خود دانسته از این تملق سرباز می‌زد.(۲۸) ای کاش او این عزت نفس را در رویارویی با تیکه‌داران شیاد دین هم محکم چسبیده و بی‌پروا مردم را علیه آنان بر می‌انگیخت و خاطره‌ای والا از خود به جا می‌ماند تا امروز خودفروختگانی از قماش پرتو نادری و رنگین سپنتا که حقارت و اظهار بندگی را تا سرحد بوسیدن دست‌های عطامحمد و صبغت‌الله مجددی (و چه بسا اسماعیل و سیاف و... که هنوز اسناد و عکس‌هایش نبرامده) رساندند، اگر نه از ملالی جویا(۲۹) لااقل از آن مناعت پژواک یاد گرفته، غیرتی به خرج داده و نام روشنفکر را این چنین بی‌باک بر شرمگاه خویش نمی‌آویختند.

پاسخ ما به پرسش‌ها در این نوشته واضح اند، با این هم دیدن یا شنیدن پاسخ پروین، فرهاد، برمک پژواک و سایر متولیان ارثیه‌ی عبدالرحمان پژواک جالب خواهد بود.






یادداشت‌ها:

۱- «خلاصه فصلی از سرگذشت یک افغان مهاجر»، ص ۱۴۰-۱۴۱.

۲- «خلاصه فصلی از...»، ص ۲۵۲.

۳- «خلاصه فصلی از...»، ص ۱۰۲.

۴- «خلاصه فصلی از...»، ص ۱۷۴.

۵- زندگی‌نامه پژواک، آژانس خبری پژواک.

۶- بین ناخنک گرفتن «استاد» به دلیل به لجن کشیدن این صفت توسط مجیزگویان سرجنایتکاران جهادی است که آن را پیشوند نام‌های آدمکشان کمسواد، جاهل و قرون‌وسطایی، سیاف، ربانی، عطامحمد، محقق و... ساخته‌اند. لزومی به گفتن ندارد که آنان و نیز جمیع وزیران خارجه و سفیران ۲۰ سال اخیر از قبیل عمر صمد، تقی خلیلی، صلاح‌الدین ربانی، ظاهر طنین، امین فاطمی، مصطفی ظاهر، مسعود خلیلی، همایون تندر، منیژه باختری، نجیب‌الله مجددی، محمد ناطقی، عادله راز، جاوید لودین و... در قیاس با عبدالرحمان پژواک عناصر خلموک بی‌تنبانی بیش نیستند که صرفا در فساد، وطن‌فروشی و پول‌اندوزی استاد واقعی اند و بس.

۷- هفتاد سال جنایت‌های سازمان‌یافته‌ی «سیا» و سبعیت‌ «سیا»، «گلوبل رسرچ».

۸- مکالمه تلفنی: «نجيب - از نظريات تان خبر دارم قابل قبول و احترام است. اشعار تان به مردم می‌رسد، مردم در کابل منتظر تشريف‌آوری ‌تان ھستند و جگرگوشه‌ھای‌ تان ھم انتظار آمدن‌ تان را دارند.

پژواک - تمام مردم افغانستان را جگرگوشه‌ھای خود می‌دانم.

نجيب - مقصد فاميل است.

پژواک - برادرزاده حقيقی من (دکتور نعمت‌ﷲ پژواک) آمده بود اما از نقطه‌نظر پرنسيپ او را نديدم. اين مسلۀ فاميلی نيست مسله ملت و مملکت است.

نجيب - ما به نيت خوش و خوب در افغانستان آمديم تا نان، کالا و مسکن تھيه کنيم.

پژواک - شاید نيت... اماعمل چه بود؟ وطن را ويرانه‌ھا ساختيد. مردم برھنه‌پا از وطن مجبور به مھاجرت شدند. مزارع و کاريزھا را کور کرديد آبرو و آزادی افغانستان را از بين برديد و اجنبی را آورديد. شما می‌دانید که من با اين چيزھا مخالف بودم و خواھم بود.

نجيب - عرايض مرا قبول نمی‌کنید؟

پژواک - قابل قبول نیست.» («خلاصه فصلی از...»، ص ۱۸۰)

به نظر ما سزاوارتر بود آقای پژواک در همان شروع به او می‌گفت حاضر نیست با یک میهن‌فروش و قاتل صحبت کند و تلفن را قطع می‌کرد. لاکن بردباری و سکوت و تسامح وی مقابل بنیادگرایان، مکالمه «غیردیپلماتیک»‌اش با نجیب را کم‌ارزش می‌سازد.

۹- «خلاصه فصلی از...»، ص ۴۱.

۱۰- «برادران ديگر محمد نادر شاه شھيد يک مزيت ديگر بر طبقه جوان داشتند و آن آشنايی کامل شان با مردم افغانستان و دانش و تجربه طولانی در شناختن اقوام، قبايل و روحيات مردم افغانستان بود که جوانان از آن محروم بودند.»، «خلاصه فصلی از...»، ص ۱۴۲.

۱۱- عبدالخالق با اشاره به دو قهرمان دیگر سید کمال و عظیم منشی‌زاده گفته بود: آنان دم مار را زدند، من باید سر مار را بزنم. (جلد دوم «افغانستان در مسیر تاریخ»، میر غلام محمد غبار، ص ۱۳۳).

۱۲- شریل بنارد خانم زلمی خلیلزاد اعتراف کرد: «ما گذاشتیم که تمامی رهبران میانه‌رو کشته شوند. دلیلی که ما امروز در افغانستان رهبر میانه‌رو نداریم این است که ما به آنان [بنیادگرایان] اجازه دادیم که همه را بکشند. آنان چپ‌ها، میانه‌روها و عناصر بینابینی را در دهه هشتاد و بعد از آن کشتند و همه را نابود کردند.» («ایشیا تایمز»، ۱۸ مارچ ۲۰۱۰- «پیام زن»، ۹ سنبله ۱۳۹۰).

۱۳- «مصالح علیا» عجب بهانه مفت و آسان برای «مقاماتی»‌های پوشالی است که هر عوامفریبی، دروغگویی، طوق عبودیت «سیا» بر گردن و ترس و بیغیرتی خود را زیر نام «مصالح ملی وعلیای کشور» بپوشانند. اعلام وجود جاسوسان بیگانه در حکومت که هرگز کرزی از آنان نام نگرفت، و عدم افشای اسمای سرقاچاقبران توسط علی احمد جلالی و نورالحق علومی به این بهانه‌ی رذیلانه را همه به یاد داریم.

۱۴- «خلاصه فصلی از...»، ص ۹ و مصاحبه فرهاد پژواک با تلویزیون طلوع (۲۰ عقرب ۱۳۹۳) این «افغانیت و اسلامیت» -تکیه‌کلام مرتجعان ملی‌-مذهبی و به اصطلاح تکنوکرات- تهی از هرگونه بار دموکراتیک و مترقی می‌باشد. «افغانیت و اسلامیت» در زمان اشغال روس‌ها و سگ‌هایش در خطر نبود. هیچ ملتی نیست که خاک‌اش را دوست نداشته و برای آن نرزمیده یا نرزمد. در این مورد لافیدن مسخره است. اما فرق یک ملت نسبتا آگاه با ملت و روشنفکران عقب‌مانده‌اش اینست که اولی استقلال بدون دموکراسی سکیولار را معیوب می‌داند و در راه نیل به استقلال دلخواهش از پا نمی‌نشیند، و دومی قادر است تا قرن‌ها بدون آن ارزش به سر کند. امروز بر ملت و در درجه اول زنان ماست که به خاطر کسب کرامت و غرور بربادرفته‌ی انسانی خود به علت سایه‌ی شوم فاشیست‌های دینی، برخیزند.

۱۵- :«خلاصه فصلی از....»، صص ۱۲۰- ۱۲۳.

۱۶- صادق‌المجددی ملقب به نورالمشایخ، روحانی پلیدی بود که می‌کوشید سرور جویا، غلام‌محمد غبار، انور بسمل و دیگر مبارزان ضد رژیم را به اعدام محکوم کند. این سرکرده حضرت‌های انگلیسی شوربازار گفته بود: «اگر این‌ها به جرم کشتن پادشاه هم اعدام نشوند باید به جرم دهریت کشته شوند.» (جلد دوم «افغانستان در مسیر تاریخ»، میر غلام محمد غبار، ص ۲۰۱).

۱۷- «از قاهره به کابل» به قلم صادق‌المجددی و به اهتمام اخوانی‌ای جمعیتی فضل‌رحمان فاضل سفیر در مصر، ص ۲۷.

۱۸- « پیام زن»، شماره مسلسل ۶۶ و ۶۷.

۱۹- «خلاصه فصلی از...» ص ۸۱.

۲۰- تعبیر «شاعر زمانه» واصف باختری.

۲۱- «خلاصه فصلی از...»، صص ۷۳-۷۴.

۲۲- «خلاصه فصلی از...»، ص۱۲۵.

۲۳- «فاطمه گیلانی گوگوش را نمی‌شناسد!»، («پیام زن»، شماره ۶۶-۶۷).

۲۴- «پیام‌ زن‌»، شماره‌ مسلسل ۳۷، جوزا-سرطان ۱۳۷۳.

۲۵- https://www.facebook.com/pazhwakfoundation

۲۶- «خلاصه فصلی از...»، ص ۷.

۲۷- داکترهاشمیان که همراه اسحق نگارگر داغ ننگ بوسیدن پای ملاعمر را به جان خرید، به زبان فاشیستی‌اش در «آئینه افغانستان» (ص ۱۰۴، جون ۱۹۹۹) می‌نویسد: «ما مانند سابق موید طالبان هستیم، و طالبان را فرزندان اصیل افغانستان و وارث خاک و سرزمین افغانستان می‌شناسیم.»

۲۸- «خلاصه فصلی از...»، صص ۲۲۹-۲۳۰.

۲۹- ملالی جویای شجاع و با غرور یک مبارز استوار، در مجلسی با حضور همه اعضای لویه‌جرگه حین تشریف‌فرمایی صبغت‌الله مجددی حتی از بلند شدن از چوکی‌اش خودداری کرد.

آخرین مطالب