با اندوه فراوان دوست ارجمند ما آقای کبیر توخی، یکی از پیروان جنبش چپ انقلابی افغانستان، در ۲۸ اگست ۲۰۱۹ در کانادا پدرود حیات گفت. خبر خاموشی این مبارز ما را در غم عمیق فرو برد و میخواهیم بدینوسیله به دوست گرامی خانم رحیمه توخی همسر و کلیه دوستداران ایشان مراتب تسلیت و همدردی خویش را ابراز نماییم.
بدون شک از دست دادن شخصیت متعهدی چون کبیر توخی که تا آخرین لحظات زندگی به آرمانهای انقلابی و پیشرو وفادار ماند و هیچ تبلیغات و هیاهوی ارتجاعی نتوانست اراده آهنین وی را در مبارزهی ضدبنیادگرایی و ضدامپریالیستی متزلزل سازد، ضایعه بزرگی برای جنبش دموکراسیخواهانه و ضدبنیادگرایی افغانستان به شمار میرود.
توخی که از اعضای «سازمان انقلابی وطنپرستان واقعی» (ساوو) بود، بعد از کودتای ننگین هفت ثور و تجاوز روسها به کشور ما، به جرم دفاع از استقلال و آزادی، توسط رژیم دستنشانده خلق و پرچم زندانی گردید. او هشت سال تمام زیر شکنجههای وحشیانه نوکران روسی تاب آورده سختی ها را تحمل کرد. بعد از ترک کشور و اقامت در دنیای سرشار از زرق و برق و راحت غرب، وی خلاف روشنفکران بیغم باش و بیوجدان، درد مردم افغانستان و تلاش در راه رهایی آنان را از یاد نبرد. او که به هر طریقی میخواست صدای مردم دربند و ستمدیدهی ما باشد، اشعار و نوشتههایش را به سلاح بُرا در برابر خاینان جهادی و طالبی و امپریالیزم امریکا مبدل ساخته بود.
توخی با نامهای مستعار رتبیل، فرید افسان، پ.لیان، رووف روشنایی و غیره از سالیان طولانی به عنوان دوست و هوادار صادق با «راوا» مکاتبه داشت و حامی پیگیر مبارزات زنان افغانستان به شمار میرفت. بر علاوه چند مقاله در افشا و طرد روشنفکران ارتجاعی و خاین، چندین شعرش را برای «راوا» سرود که تعدادی از آنها در شمارههای مختلف «پیام زن» به چاپ رسیدند. او و رحیمه جان توخی غیر از پخش «پیام زن» پارهای از مقالات آن را در هند و بعدا کانادا تکثیر می نمودند و با وجود تنگدستی مالی از کمک پولی به «راوا» نیزغافل نبودند.
توخی در پیامی به مناسبت هشتمین سالروز جانباختن مینا که در شماره ۳۹ «پیام زن» (حوت ۱۳۷۳) چاپ گردید، چنین نوشته بود:
«مینا، این شیرزن شجاع و طغیانگر بیهمتا، در پیشگاه مردمش، با تواضع یک انقلابی حرفهای، پیمان خون بست تا در راه آزادی زن و آزادی کشورش تا پای جان مبارزه بیامانش را تداوم بخشد و دمی نهآساید. سازمان «راوا»ـ این کانون فروزان و داغ جنبش زنان کشور را تاسیس نمود و انرژی بخشی از زنان آگاه، متعهد و رزمندهی کشور را ظرفیت بخشید. و بعد از شکست مفتضحانه ارتش سراسیمه امپریالیزم روس، بیشترین آتش مبارزهاش را متوجه این گلههای وحشی و مدنیتسوز نمود. سرگله گوریلاهای وحشی یعنی گلبدین که جز با خودش با هیچ جانور خونخواری در جهان قابل مقایسه نیست، وجود این قوغ سوزان را در زیر ریش خودش، تحمل نتوانست و به یاری یاران قدیمش یعنی خادیها، پلان قتل وی را طرح و سرانجام ترورش نمودند. روحش شاد و درفشش در اهتزاز باد!»
«جمعیت انقلابی زنان افغانستان» یکبار دیگر با خانواده و همفکران توخی غمشریکی کرده و بر آنست که شایسته ترین یادبود از عزیزان از دسترفتهی ما چه آنانی که در رویارویی با دشمن جان می بازند و چه آنانی که به مرگ طبیعی ما را ترک می گویند، ادامه راه و پاسداری از ارثیه انقلابی آنان میباشد. زندگی مبارزاتی کبیر توخی به یقین خیلی بیشتر مملو از نکات برازنده ایست که یادآور شدیم، نکاتی که صرفا با آموختن و سرمشق قرار دادن آنها می توان ادعای همرزمی با او را کرد.
از قلب آقای توخی مانند هزاران افغان باوجدان و وطندوست دیگر بعد از یلغار دار و دسته جهادی به کابل در ثور ۱۳۷۱ خون میچکید. وی این درد جانکاه را در شعری با عنوان («فتح» محال) بیان نمود که در شماره ۳۷ «پیام زن» (جوزا – سرطان ۱۳۷۳) به چاپ رسیده است. این شعر را به گرامیداشت از یاد کبیر توخی در اینجا میآوریم:
«فتح» محال
کابل
ای شهر آتش و خون!
ای مخروبهی محزون!
- که هر ترک دیوارات و
هر جدار شیر دروازه
دیدهبان نبردهای تست.
چرا خفتهای در خون؟
برخیز، با ددان بستیز!
...
هزار خامه بسود و
هزار ورق فرسود
در پیچ و تاب هر رزم پر فسانهی تو،
در تب و تاب هر بزم پرچکامهی تو؛
گر سخن پرداز کهن سال
در هزارمین پارینه سال
بسرود حماسهای بی مثال
جنگ رستم داستان با دیو هفت خوان
جدال آرش کمانگیر و سپاه تورانیان
پیکار کاوهی آهنگران با ضحاک ماران ـ؛
لیک کلک بشکستهی کودکان «کابورا»
در فرجامین عصر عروج شیطان.
کشیده بر مدار جهان:
تصویر آشوب بیشمار تو،
تندیس قامت استوار تو،
تمثال پیکر خونبار تو،
نماد دیوار پایدار تو،
...
در استمرار ایام،
که پلنگ لحظهها
جرعه جرعه نوشیده عمر زمان،
با چه ریوه، با چه شیوه!
با چه خدعه، با چه عشوه!
که در «فتح» تو کرد
اسکندر و منصور
چنگیز و تیمور
«انگریزان» وحشی و
«خرسان قطبی»
...
در امتداد ایام
که شرنگ لحظهها
قطره قطره لغزید در ظرف مکان،
با چه ریا، با چه جفا،
با چه تزویر، با چه تکبیر!
که در «فتح» تو کرد
«جرنیلان» ناپاک، بیمایه و بدبوی
این چاکران اثر دیوه «سیاه»ـ،
«شیخان» اشتر سوار بادیه خوی
این کرکسان پرغریو «پنتا...» ـ
و «دجالان» ناهنجار و سیهروی
این سفله آخوندکان پر ادعاـ؛
این دلقکان بیگانهپرست عمامهپوش
این جلادان ساطور بدست سجاده بدوش ـ
در شش صد و شصتمین پارینه روز
خیال شد و محال شد و جنون
پ. رتبیل
حوت ۱۳۷۲