نگاهی به شونیزم عزیزنعیم، داكتر حسن كاكر و قومگرایی ارتجاعی و اخوان پسندانهی داكتر اصغر موسوی، ارغوان، داكتر سرور سخا و...
روسها و دولتهای دست نشانده طی بیش از یك دهه توانستند تعدادی از روشنفكران را بخصوص در زمینههای فرهنگی به نوكران خود بدل سازند. اما بنیادگرایان بدون آنكه هنوز قدرت را بطور كامل و متحد با هم در دست گیرند، شماری از روشنفكران را به دور خود دارند كه به طرفداری از آنان از پشت رادیو بیبیسی یا در نشریات مختلف هر چه در توان دارند میگویند و مینویسند. عدهای از این روشنفكران قبلاً بخاطر خدمت به اخوان چندان معروف نبودند ولی اینك اخوان پیش از آنكه به «امارت» باثبات و یكدست برسد، روشنفكرانی خودفروخته برای شان جار زده، تبلیغ كرده و خون مردم را از سر و روی آنان میشویند.
نمونهای از روشنفكران خادم ارتجاع و اخوان در اوایل دسامبر ۱۹۹۴ در برنامهای از بیبیسی راجع به مسایل ملی در افغانستان معرفی شدند.
برنامه توسط آقای دكترظاهرطنین تهیه شده بود كه خود افتخار مطبوعاتچی بودن «حضور» نجیب را داشته و شركت كنندگان عبارت بودند از آقایان داكتر حسن كاكر، عزیز نعیم، ارغوان، سید قاسم رشتیا، داكتر اصغر موسوی، همایون سرخابی، داكتر سرور سخا و پویا فارابی.
قبل از آنكه روی حرفهای افراد یاد شده مكث كنیم لازم است چند اصل را اجمالاً متذكر شویم.
افغانستان كشور چند قومی یا ملیت است. هر چند آمار دقیقی در دست نیست اما قدر مسلم اینست كه ملیت پشتون در اكثریت قرار دارد و چون از سالهای سال به اینسو طبقات حاكم مستبد وابسته به این ملیت قدرت سیاسی را در دست داشته، لذا خواهی نخواهی بر سایر ملیتها به اشكال اساسی اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و... ستم روا گردیده است. در حالیكه در هنگام دفاع از آزادی وطن در برابر هجوم بیگانگان، تمامی اقلیتهای ملی كشور مثالهای برجستهای از فداكاریها و سربازی از خود بجا گذاشتهاند. این حقیقتی است كه تنها شونیستهای پشتون قادر به انكار آن اند و این انكار همانقدر ابلهانه و خاینانه است كه طرح جدایی این و یا آن ولایت عمدتاً اقلیتنشین از پیكره افغانستان.
در رابطه با مسئله ملی در كشور اگر از یكسو برخورد برتریطلبانه (شونیستی) ملیت پشتون وجود دارد از سوی دیگر قومپرستی تنگنظرانه و ارتجاعی ملیتهای غیرپشتون را نباید از یاد برد كه هر دو مهمترین عامل تشدید تضاد ملی بشمار میروند.
حل مسئله ملی هرگز چیزی جدا از سیستم سیاسی جامعه بوده نمیتواند. یعنی مسئله زمانی قابل حل است كه در كشور نظامی مترقی و مردمی حاكم باشد. رهایی اقلیتهای ملی از ستم ملی فقط با رهایی كل مردم افغانستان از سلطهی نیروهای وابسته، ارتجاعی و ضد دموكراسی میسر است.
در شرایط حاضر كه بر مردم كلیه ملیتها، بنیادگرایان سایه افكندهاند، مبارزه برای نجات از طاعون بنیادگرایی را تابع مبارزه برای رهایی از ستم ملی كردن همانقدر زیانبخش و در تحلیل نهایی خاینانه است كه مثلاً در زمان اشغال كشور توسط روسها بلند كردن شعار دیگری غیر از شعار عمدهی نبرد ضد روسی بود. نقطه سیاه اصلی جریان معلومالحال «ستم ملی» (صرفنظر از برخورد سازشكارانه با اتحاد شوروی متجاوز) درست در آنجاست كه میخواست در چهارچوب نظامها و حكام ارتجاعی پشتون و بدون توجه به اعمال ستم آنها بر ستمكشان ملیت پشتون - و در نتیجه ضرورت وحدت با آنان - رهایی ملی ملیت عمدتاً تاجیك را متحقق سازد. و درین راه طبعاً هركس و منجمله شریرترین ملاكان، سرمایهداران و بوروكراتهای تاجیك تبار هم میتوانستند در پیشاپیش جریان صف ببندند. «ستم ملی» مثال بارز آن گرایش سیاسی ارتجاعی است كه بجای فرا خواندن رنجبران یك اقلیت ملی جهت مبارزه علیه استثمارگران به اصطلاح خودی، آنان را به آشتی با آن استثمارگران فراخوانده و رنجبران «خود» را به مبارزه علیه رنجبران پشتون برمیانگیزد.
پس جای تعجب نیست كه «ستم ملی» اول با روسها و سگهای شان بسازد و بعد از رویكار شدن بنیادگرایان، به علت كششهای قومی پا در ركاب قاتلان بنیادگرای منسوب به ملیت تاجیك نهد.
اگر چه «ستم ملی» بیشتر از آنكه به نیروی سیاسی مهمی بدل شود بدنامیهای متعددی كمایی كرد و در حال حاضر چیزی زیادی از آن باقی نمانده، اما این طرز تفكر و سیاست هنوز نمودهایی دارد. مقدم دانستن خواستهای ملی حتی ذهن برخی روشنفكرانی را نیز آلوده ساخته كه ادعای «مترقی» و «پیشرو» بودن را هم میكنند. برای درك مسئله ملی و ارائه راه حل آن، افشای ریشهای و قاطعانهی نظرات ارتجاعی در این زمینه از هر سویی كه باشد، بسیار اساسی است.
در سطور ذیل با انگشت گذاردن روی اظهارات آقایان نامبرده، امیدواریم به جوانبی از مسئله ملی پرداخته باشیم.
شونیزم آقای كاكر و آرایش آن توسط آقای عزیز نعیم
سوال اول آقای ظاهر طنین چنین است كه آیا مسئلهای بنام اقوام در افغانستان وجود دارد یا نه و اینكه اقلیتهای قومی در افغانستان چه تركیبی دارند؟
داكترحسنكاكر (كه با تطهیر امیر عبدالرحمن و امیر دوست محمد و سردار داودش، معرف حضور خوانندگان میباشد. رجوع شود به «پیام زن» شماره ۳۶) بعنوان نخستین جواب دهنده میگوید: (۱)
«در افغانستان طوریكه در غرب راجع به قومهای افغانستان گفته میشود یك ساحه معینی را كه در آنجا تنها یك قوم زندگی كند و آن قوم مجزا از سایر اقوام باشد كم است. در افغانستان اقوام عمدتاً مخلوط هستند. مثلاً بزرگترین اقوام كه پشتونها و تاجیكها هستند اینها بصورت عمومی مخلوط هستند.»
اولاً در افغانستان كدام منطقه است كه سرزمین عمدتاً قوم معینی نباشد؟ بفرض چنین باشد این به معنای «مخلوط» بودن هویت قومی اقوام مختلف نیست. زیرا اجبارهای اقتصادی و غیراقتصادی موجب نقل و انتقال تعدادی از جمعیت این و یا آن ملیت به مناطق دیگر میشود. بطور مثال ولو اكثریت مردم هزاره در چند ولایت دیگر كشور پخش باشند (كه نیستند) باز هم هویت قومی خود را نمیبازند. زیرا ملیت مذكور قرنها پیش در سرزمین معین تكوین یافته كه علیالرغم «اختلاط» با اقوام دیگر نه به سرزمین دیگری بدل شده و نه در خود آنان تغییر قومیت رخ داده است. مهم اینست كه آنان و نیز ملیتهای دیگر كشور دارای خود آگاهی ملی اند و مسئلهای بنام مسئله ملی دارند. همینطور است پشتونها و تاجیكها كه با آنكه «مخلوط» هستند لیكن این هیچگاه هویت مستقل ملی آن دو را مخدوش و نامرئی نمیسازد.
اگر منظور از «مخلوط» بودن اقوام این باشد كه فلان و بهمان قوم از نظر تركیب، سرزمین یا دیگر خصوصیات ملیتی، «صد فیصد خالص» نیست، باید از آقای كاكر سوال كرد كه درین آخرهای قرن بیستم در كدام گوشه كره ارض ملیتی را سراغ دارد كه «صد فیصد» خودش باشد و نه «مخلوط»؟ آنچه در طرح «مخلوط» بودن اقوام (با توجه به بینش و ماهیت گویندهاش)نهفته است عبارتستاز اینكه:
از آنجاییكه اقوام افغانستان با هم «مخلوط» اند بناً مسئلهی ستم یكی بر دیگر وجود نمیتواند داشته باشد زیرا به سبب «مخلوط» بودن، تشخیص یك قوم از قوم دیگر ممكن نیست بخصوص كه از بركت سایهی پیشرفتهترین و پرافتخارترین و عادلترین حكومتها از امیر عبدالرحمن خان تا نجیباله خان «پیشاهنگ زحمتشكان»، مرزها و نابسامانی های قومی و بدتر از همه ظلم و ستم ملی در افغانستان بكلی از بین رفته و دیگر اقوام «مجزا» از هم بسر نمیبرند!
استدلال آقای كاكر در واقع همان افاضات مسخرهی قومپرستانهی ملایونس خالص است (۲) با لحنی منطبق با شرایط كنونی كه مشخصهی آن در تنگنا قرار گرفتن «انجنیر صاحب حكمتیار» میباشد و ظهور رقبای سرسخت «مكتبی» و غیرمكتبی غیرپشتون وی.
شونیزم آقای حسنكاكر را آقای عزیزنعیم اینچنین آرایش میدهد:
«مشكلات اقوام هم در افغانستان و هم در كشورهای همسایهی ما وجود داشته اما به مرور زمان این مشكلات اكثراً بصورت برادرانه و مسالمتآمیز حل میشد.»
معلوم نیست آقای عزیزنعیم از «مشكلات اقوام افغانستان» چه دركی دارد كه بعد «به مرور زمان این مشكلات اكثراً بصورت برادرانه و مسالمتآمیز حل میشد»؟ او یقیناً قادر نیست توضیح دهد كه «مشكلات» اقلیتهای ازبك، هزاره، تركمن، بلوچ وغیره چگونه و چه وقت و از طرف كدام حكمروا و حكومتش «بصورت برادرانه و بصورت مسالمتآمیز» حل شده است؟ آیا او گفته میتواند كه مثلاً در كدامیك از دولتهای وقت یا مشخصاً دولت ظاهرشاه، كدامیك از اقوام غیرپشتون و به چه میزان مشاركت داشتهاند؟
اگر او به مثال دو سه وزیر و وكلای شورا وابسته به اقوام غیرپشتون متوسل شود، پای استدلالش بسیار لنگ است. آن دو سه وزیر و وكلا گدیگكهایی بیش در دست دولتهای مذكور نبودند. آنان در درجه اول عمال سرسپرده، ثناگوی و پاسدار رژیم حاكم بودند رژیمی كه به درگاهش رسیده و فرصت یافته بودند تا اگر یكبار دیگر هم شده دستهای «ذات ملوكانه» را بوسیده و به چشم بمالند. و این را اوج رستگاری خود و «خدمت با دیانت و مخلصانه» برای مردم میدانستند. آنان مهرههای بیمقداری در دست رژیم بودند كه برای بقای آن از ارتكاب هیچ خیانتی نسبت به قوم خود دریغ نمیورزیدند. آیا آقای عزیز نعیم كدام وزیر یا وكیل از اقوام غیرپشتون را سراغ دارید كه به رسم اعتراض به آنهمه بیعدالتیها و شقاوت ملی كه علیه قومش روا داشته میشد از سمتش استعفا داده باشد؟ حتی كدامیك از وكلای غیرپشتون را نام گرفته میتواند كه در آن شوراهای مفتضح، جرات نموده و به حكومتهای ارتجاعی مختلف رای نداده باشد؟
وزرا و وكلای مذكور همانقدر به مردم شان خاین بودند كه وزرا و وكلای پشتون.

بدون مبارزه قاطع با شونیزم داکتر کاکر و امثالش نمیتوان خود را از اینگونه داغ های ننگ مبرا دانست
برخورد پرچم و خلق به پارلمان و چگونگی حضور آنها در آنجا، ملموسترین نوع خیانت آنها به مردم و خدمت به ارتجاع بود.
خلاصه احمقانه است اگر تصور شود دولتی ارتجاعی عمدتاً متشكل از اقوام در اكثریت كه تودههای «خودی» را در زنجیر نگهداشته، میخواست یا میتوانست «مشكلات» اقلیتهای قومی را «بصورت برادرانه و بصورت مسالمتآمیز» حل كند.
او ادامه میدهد: «در افغانستان هر قوم و هر نژاد هر كدام شان به نوبه خود برای آزادی، دفاع ملی، انكشاف اقتصادی و سهمگیری در بنای صنعتی افغانستان سهم داشتند و سهم دارند.»
كل مسئله همین است آقای نعیم. افغانستان متعلق به كلیه اقوام ساكن در آن است و همه آن سهمهایی را كه شما شمردهاید در كشور مشترك شان «داشتند و دارند». اما چون شونیزم و برتریطلبی قوم حاكم پشتون در كار بوده، اینست كه به جز منافع خود (مشخصاً منافع طبقات حاكم متشكل از پشتون و غیرپشتون) به خواستها و نیازهای اقوام دیگر نه اندیشیده بلكه فقط به فكر استثمار و مكیدن هر چه بیشتر شیرهی هستی و عرق آنها به نفع خود به اضافهی تحقیر و توهین آنها بود. یعنی طبقات حاكم پشتون از یكسو ۹۰% مردم پشتون را زیر بار استبداد و استثمار خرد میكردند و از سویی بر تودههای سایر اقوام علاوه بر آن، ستم دیگری را كه همان ستم ملی باشد نیز اعمال میداشتند، ستمی كه مردم پشتون هیچوقت آن را تجربه نكردهاند. و درین میان وزرا و وكلای غیرپشتون نقش دلال و چوبدست نظام را بازی میكردند.
مسئله ملی، مسئله است كه در كشورهای چندین قرن پیشرفته از ما با سیستمهای سیاسی مبتنی بر دموكراسی به درستی حل نشده، پس كدام احمق میتواند قبول كند كه این مسئله در افغانستان زیر سلطهی عقبماندهترین، ارتجاعیترین و خودكامهترین رژیمهای ضد دموكراتیك «بصورت برادرانه» حل میشد؟
آقای نعیم، شما چه بخواهید بصورت یك معلم تاریخ خیلی آرامش طلب و با «حسن نیت» و چه در قبای یك ملایی كه ظاهراً زیر پایش مورچه آزار ندیده، درآمده و شب و روز نام تضاد ملی و ستم ملی را، «مشكلات» گذارده و سپس هم وعظ كنید كه «مشكلات» مذكور بحمداله «بصورت برادرانه» حل میشد (ولابد میشود)، ممكن نیست واقعیت سرسخت وجود ستم ملی بر اقلیتهای ملی در افغانستان بپوشانید یا سطحی و كم اهمیت جلوه دهید.
تا زمانیكه ارتجاع حاكمیت دارد و در حال حاضر تا زمانیكه این خرك و درك مافوق ارتجاعی بنیادگرایی از افغانستان رخت برنبسته، «مشكلات» ملی نه تنها حل نخواهند شد بلكه برعكس به علت چاشنی فاشیستی نوع بنیادگرایی بیش از پیش پیچیدهتر، خونینتر و خطرناكتر تبارز خواهند كرد. آفت بنیادگرایی در اوایل مردم ما را عمدتاً بر اساس دین و مذهب مقابل هم قرار داد و اكنون كه بوی شان در حدی غیرقابل كنترول بالا گرفته، با تمام نیرو میكوشند آتش مسئله ملی شعلهور باشد تا بدینوسیله بر عمر «امارت»های خود چند صباحی افزوده و عقدههای حقارت دیرینهی شان را وا كنند.
صفبندیهای جدید سیاسی بر پایه گرایشهای قومی به اشكال ظاهراً عجیب هم صورت میگیرد. مثلاً با آنهمه فحاشیهای كوچگی بنیادگرایان و مخصوصاً گلبدین و سیاف علیه ظاهرشاه و حتی تهدید علنی او به مرگ، فكر میشد كه هواخواهان شاه سابق در اروپا و امریكا با هر حزبی سرآشتی خواهند داشت به استثنای آن دو باند. اما وضع طوری است كه بنیادگرایان موفق شدهاند گروهها و عناصر غیر بنیادگرا را بر پایه قومپرستی به طرف خود بكشانند برای نمونه میتوان نشریه طرفدار ظاهرشاه «در راه صلح» را ذكر كرد كه به طرز مهوعی تقلا دارد خود را به حزب «انجنیر صاحب حكمتیار» سرش كند.
یادداشت ها:
۱) نقل و قولها همه از روی نوار گرفته شده اند که بعضی کلمات و جملات بعلت خرابی امواج رادیو شنیده شده نتوانستد؛ مخصوصا قسمت های آخر بخش اول برنامه و پاسخ آقای سید قاسم رشتیا (و احتمالا دیگران) به این سوال که «نقش اقلیت های ملی در سالهای اخیر و مخصوصا دوران ظاهرشاه و از آن به بعد در افغانستان چه بود؟»
۲) ملا یونس خالص در رساله ای («د پشتون قام او دهغه وظیفه»، چاپ پشاور، دلو ۱۳۶۳) که یکی از مهمترین نمونه های انعکاس شونیزم هار بنیادگرایانه بشمار میرود، ملیت ها را با خصوصیت تلا، مس و جست متصف ساخته و از اینکه قوم پشتون نه از تمدن غرب و نه هم از شرق متٲثر است مباهات میکند!