روشنفكران همانطور كه با دانش و اطلاعات شان قادر اند نقش ارزندهای در انقلاب مردمی و آزادیبخش ایفا كنند، اگر به طرف خیانت و ضد انقلاب رفتند نیز توانایی انجام عظیمترین خیانتها را میداشته باشند.
شاعر دربار نجیب و «روانشناس» امارت «استاد»
داكتر اسداله حبیب از آن روشنفكران خاینی بشمار میرود كه هیچگاه مصدر خدمت به مردم ما و همنوا با فریادهای آزادیخواهانهی آنان نبوده است. گفته میشود او در همان زمانی كه برای تحصیلات و گرفتن داكتری در ادبیات به اتحاد شوروی رفت به استخدام كی جی بی درآمد. اما این (زمان عامل كی جی بی شدنش) برای ما بطور دقیق روشن نبوده و زیاد مهم هم نیست. مهم اینست كه او پس از بازگشت از شوروی، در زمره پادوان معتبر حزب «پرچمی» قرار گرفت و از كودتای ۷ ثور ۱۳۵۷ تا ۸ ثور ۱۳۷۱ در كنار سلیمان لایق، واصف باختری، بارقشفیعی و چند میهنفروش درجه یك دیگر از چشم و چراغهای «ادبی و فرهنگی» روسها و پوشالیان محسوب میشد. با سقوط رهبر و رژیمش، اسداله حبیب همانند عدهای دیگر از پرچمیهای یتیم شده، با توجه به درماندگی و ماهیت میهنفروشان بنیادگرا در صدد برآمد تا خود را برای آنان (بنیادگرایان) فردی ثابت سازد كه بسیار آسان میتواند مورد معامله و استفاده قرار گیرد. اینست كه او هم مثل سلیمان لایق، واصف باختری، رازق رویین، اكرم عثمان، صبوراله سیاهسنگ، لطیف ناظمی، پرتو نادری، ظاهر طنین، لطیف پدرام، پویا فاریابی و... دو اصل را نصبالعین خود قرار داد: ۱ـ سكوت مرگبار ذلیلانه مقابل باندهای اخوانی و تپ و تلاش برای چسباندن خود به این جنایتكاران و ۲ـ طفره رفتن از گذشته ننگین نوكری برای تجاوزكاران روسی و سگان پرچمی و خلقی آنان قسمیكه گویی اساساً گذشتهای خلقی یا پرچمی یا خادیگری در كار نبوده بلكه از ابتدا در ركاب این و یا آن باند بنیادگرا بوسه میزدهاند!
هدف همهی این مطبوعاتچیهای پست عبارتست از مشاطهگری بنیادگرایان بخاطر بدل شدن به پیچ و مهره فرهنگی آنان تا بتوانند با پناه بردن زیر آن دامن كثیف، از قهر و انتقام مردم در امان باشند. چرا این افراد به جای آنكه به هر طریقی بكوشند نجاست دوران جاسوسی برای اشغالگران و دولتهای پوشالی را از سر و روی شان بشویند، خود را در لجن بویناكترین سازش با بنیادگرایان پرتاب میكنند؟ زیرا كه فلسفه و بینش این روشنفكران خاین را «زندگی به هر قیمت» و «من زنده جهان زنده» تشكیل میدهد.
قواره ساختن شاعر خادی مقابل مهاجران
موضع و طرز فكر تسلیمطلبانه و معاملهگرانهی اینان عموماً در شعر و مطالبی كه به نشر میسپارند یا گاهی از ورای بی بی سی وغیره به زبان میآورند انعكاس مییابد. اما این اسداله حبیب نام كه گویا برای «شعر»ها و «داستان»های «گلاسنوستی»اش جایی نیافته، ناگهان در هیات یك «روانشناس» جهادی از طریق بی بی سی برای مهاجران آفت زدهی ما نسخه میدهد و نصیحت میكند. بدون آنكه به روی خود بیآورد كه سرازیر شدن قسمت اعظم مهاجران در پاكستان و ایران معلول تجاوز باداران روسیش و جنایتهای رهبرانش از «رفیق ترهكی» تا «رفیق نجیب» بوده؛ معلول ضد انقلاب ثور و میهنفروشی حزب خاینی بوده كه این مزدورك در وصف آنان در سطح بیمایگی خود و اربابانش اینطور ترانه سر میداد:
ای خوشا از حزب بودن!
ای خوشان از انقلاب ثور بودن!
زنده بادا چون عقاب مست از سنگر به سنگر پر كشودنها
چون پلنگان برآشفته دویدنها
خرما ره تا بهاران سرافرازی كشودنها.
خرمی كودكان را در فروغ آفتاب انقلاب ثور دیدنها! (۱)
این مسئول نهادهای ادبی و فرهنگی پوشالیان هیچ دغدغهای ندارد از اینكه آخر او كیست كه به خود اجازه میدهد مهاجران را «رهنمایی» كند؟ تعفن حرفهای مطبوعات باشی دربار داكتر نجیب، وقتی به اوج میرسد كه بدون كوچكترین اشاره به حاكمیت و سگجنگیهای اخوان به مثابه علت مهاجرتهای اخیر و محكوم ساختن خاینان اخوانی، مهاجران را به صبر و تحمل در برابر آنان دعوت میكند. به راستی كه تا وقتی كارخانههایی چون بی بی سیها در دنیا فعال باشند، دهان منفورترین خودفروختگان برای گفتن هرزهترین و آزاردهندهترین حرفها هم تخته نخواهد بود.
بخاطر درك بهتر مطلب، به عباراتی از «روانشناس» توجه كنیم كه به تاریخ اول دسامبر ۱۹۹۵ در پروگرام فارسی بی بی سی پیرامون «تاثیر پراكندگی خانوادهها در روحیه اعضای آنها» اظهار داشته است:
خبرنگار رادیو بی بی سی میپرسد: «آقای داكتر حبیب میخواستم از شما خواهش كنم كه به این سوال جواب بدهید. به نظر شما اگر كسی واقعاً در شرایطی باشد كه احساس كند تحت فشار است و ناچار است افغانستان را ترك كند مثل این خانم كه آمدهاند از پاكستان و دوباره مجبور شدند كه برگردند، به او چه توصیهای میشود كرد؟ آیا بهتر نیست كه قبل از اینكه كشور شان را ترك كنند در مورد وضع كشوری كه میخواهند به آن بروند (پاكستان) یك اطلاعات بگیرند كه بعداً به مشكلی مواجه نشوند؟»
تعفن حرفهای مطبوعات باشی دربار داكتر نجیب، وقتی به اوج میرسد كه بدون كوچكترین اشاره به حاكمیت و سگجنگیهای اخوان به مثابه علت مهاجرتهای اخیر و محكوم ساختن خاینان اخوانی، مهاجران را به صبر و تحمل در برابر آنان دعوت میكند.و داكترصاحب كه مثل پدران روسی و رفقای خادیش لكههای خون دهها هزار هموطن ما را در آستین دارد، بجای آنكه از شركت در چنین مجالسی احتراز كند یا از سخن گفتن بشرمد، برعكس خوشحال شده و «چون پلنگان برآشفته»، خطاب به مهاجران به «ارشادها» میپردازد:
«من میخواستم كه موضوع را كمی وسیعتر مطرح كنم كه راه از شرایط تا امكانات بهتر همیش یكی نیست. ما عادتاً یكی بدنبال دیگر تصمیم میگیریم بدون اینكه امكانات خانواده خود و تشخیص خود را ارزیابی بكینم. در هر فضای مشكل هر خانواده برای خود روابط و امكانات معین خود را دارد. مثلاً در همین شرایط جنگ در افغانستان ما، ولایاتی داریم كه از جنگ مصون اند. خانوادههایی كه در لوگر هستند، خانوادههایی كه به وردك پناه بردهاند، خانوادههایی كه به ولایات شمالی رفتهاند، خانوادههایی كه در جلالآباد زندگی میكنند و خانوادههایی كه آمدهاند به پشاور و اسلامآباد. مهاجرها هر كدام نظر به امكانات خود، بسیار اشكال در شرایطی به وجود میآید كه یك سنجش قبلی یا مشوره حداقل با اطرافیان در آنجا كمتر بوده و بیشتر جهت احساساتی داشته.»
فرار از كابل، تفرجی رویایی!
از شاعركی نام نهاد جز این انتظاری نیست كه كوچیدن اهالی غافلگیر شده و بی پناه كابل را به شهرهای دیگر و پاكستان، پیك نیك و گلگشت رفتن تصور كند. مگر فرار زنان و دختران و پسران جوان كه مورد چپاول و تجاوز بنیادگرایان پلشت قرار گرفته و میگیرند، برای آنان حال و فرصتی باقی میگذارد كه مطابق توصیه داكتر صاحب سرشار و شوخك، جریان بربادی شان را با «اطرافیان» مطرح ساخته و پس از «سنجش و مشوره» در ننگرهار یا كشور بیگانه دربدر شوند؟
وقتی خانه و دار و ندار خانوادههایی هدف راكتهای «جهادی» یا غارت «جهادی» قرار میگیرد، دیگر آنان كدام مرجع «مشوره» و «ارزیابی» ندارند كه بروند و بعد خوش خوشان راه زندگی در جهنم دیگر را در پیش بگیرند؟
داكتر اسداله حبیب از دل گرم یك خاین پرچمی كه اكنون به آرزوی رسیدن به مقامی در دستگاه میهنفروشان بنیادگرا بیتاب است، سخن میگوید. او شاید تنها زمانی مهاجران بخت برگشته و ماتمدار ما را این چنین به تمسخر نمیگرفت كه یكبار ضربت چور شدن زن و فرزندان جوانش توسط درندگان «جهادی» را میچشید یا كم از كم پریدن خانهاش را با بمب و راكت خاینان نوبدورانه رسیده میدید. آری احتمالاً آنگاه میدانست كه فراریان از جهنم اخوانیها در كابل، در وضعیتی نمیباشند كه كنفرانس میز گرد فامیل و اقارب تشكیل دهند و بعد از نتیجهگیریهای دقیق علمی و بدون «جهت احساساتی» داشتن، آهنگ سفر سیاه و تحقیر در قلمرو برادران «خالص»ی یا «گلیم جمع» گلبدین را آغاز كنند. این «مذاكرات» و «سنجشها» صرفاً برای مشتی میهنفروشان سرشناس نظیر خود داكتر اسداله حبیب میسر خواهد بود كه هم در پاكستان و روسیه و هند خریدار دارند و هم مخصوصاً آغوش دستگاههای جاسوسی غرب برای شان باز است و میتوانند بین آنها با تامل و دقت یكی را انتخاب كنند.
«روانشناس» در ادامه فرمایشات سلاطین وار بیدردانهی خود، این چنین پوزهاش را به پای اخوان میمالد:
«در صورت پناه بردن به شرایط مشروع موجود جامعهی خود، ارزشهای عنعنوی ما ارزشهای اسلامی ما امكاناتی وجود دارد كه ما مجبور نشویم به انتخاب شرایط بدتر از آنچه كه و جود دارد. یعنی یك تهدید از دوش ما پس شود و تهدید دیگر، بی سرنوشتی، بی خانمانی، بی پناهی و راه برگشت در پیشروی ما به وجود نیاید. گمان میكنم كه اگر اینطور با سنجش صورت بگیرد ما تماس بگیریم با موسسات و انجمنهای داخل و بیرون و توسط نامه چه از اشخاص و كسانیكه تجربه دارند، بعد از آن تصمیم بگیریم. تنها یك راه را انتخاب نكنیم. راههای متعدد را در نظر بگیریم. در آن صورت امكان دارد كه از حدت وضع تا حدودی بتوانیم بكاهیم و چشم بسته در شرایط قرار نگیریم.»
داكتر اسداله حبیب از دل گرم یك خاین پرچمی كه اكنون به آرزوی رسیدن به مقامی در دستگاه میهنفروشان بنیادگرا بیتاب است، سخن میگوید. او شاید تنها زمانی مهاجران بخت برگشته و ماتمدار ما را این چنین به تمسخر نمیگرفت كه یكبار ضربت چور شدن زن و فرزندان جوانش توسط درندگان «جهادی» را میچشید...گفتههای ادیب خادی را كه خلاصه و بیپیرایه بسازیم میشود اینكه: آخر ملكِ شُكر اسلامی شدهی ما ارزشهای عنعنوی و اسلامی دارد كه اگر شما مهاجران آنها را در نظر بگیرید بجای این مهاجرت پر از سیهروزیها، مهاجرتی خواهید داشت پر از مهماننوازیهای كم نظیر، پشتوولیها و ازبكولیها (و مخصوصاً میمنهولیها، چطور اسداله خان؟) توام با چاشنی اسلامی كه دیگر واقعاً مهاجرت ما را از كابل به یك سفر رویارویی و دلانگیز بدل خواهد كرد!
لیكن نویسنده پوشالی ما دروغ میگوید و گرنه میفهمد كه سرتاسر وطن در اشغال كفتاران اخوانی است. طی ۱۴ سال جنگ مقاومت و سلطهی سگان روس و بیش از سه سال حاكمیت پر خون و خیانت «جهادی»، اوضاع در سراسر كشور مثل سابق نیست. هیچ جایی از شرارت و نكبت اخوانیها مصون نیست. در ولایاتی هم كه آتش جنگهای شدید شعلهور نباشد، آیا درد و كشندگی ارتكاب بیناموسی و رهزنی جهادی در آنجاها، كمتر از آسیب سگجنگیها است؟ هیچ ولایت كشور نمیتواند دهها و صدها هزار مهاجر كابلی را بپذیرد. عصمت و كرامت و غرور مهاجرانی كه از سرناگزیری و نه «سنجش» فرمایشی داكتر صاحب، به ننگرهار و صفحات شمال رفتهاند همواره معروض به خطر پایمال شدن بوده و گزارشهای تكاندهندهای از اینگونه در صفحات «پیام زن» هم انتشار یافته است. ولی روشنفكر پرچمی از «ولایات مصون از جنگ» در افغانستان یاد میكند تا بگوید كه الحمدلله شیرازهی حكومت اسلامی در افغانستان محكم است و ولایاتی داریم غرق در آرامی و شادی و رفاه و بناً گناه از احزاب جهادی نه بلكه از مهاجران است كه برای كیف كردن به آن ولایات نمیروند و بی جهت خود را با ورطهی «بیخانمانی، بیپناهی و راه بیبرگشت» مواجه میسازند و «راههای متعدد را در نظر نمیگیرند.»!
«انجمنهای داخل و بیرون» و «ارزشهای عنعنوی و اسلامی»
چنانچه اشاره كردیم، «راههای متعدد» تنها برای او و سایر میهنفروشان درجه یك میسر است كه نه فقط زن و فرزند و خانه و دارایی شان در كابل توسط دزدان جهادی زیر پا نمیشود و در پاكستان آواره نمیگردند بلكه دروازههای امریكا و بسیاری از كشورهای اروپایی و روسیه بروی شان باز است كه به فراخور شوق و میزان چرب بودن مدد معاش و سایر امتیازات، میتوانند از آن «راهها» یكی را انتخاب كرده و «چشم بسته در شرایط بد قرار نگیرند.» ولی برای اكثریت دربدران ما پس از گریز از دوزخ كابل جز دوزخی دیگر بنام ننگرهار یا كمپهای زیر سایهی لاشخواران بنیادگرا در پاكستان، هرگز راهی در برابر شان نیست چه رسد به «راههای متعدد».
«انجمنهای داخل و بیرون»؟ ای هزار بار نفرین بر این گدیگك ادبی كه حالا ناگهان با قیافهی یك «روانشناس» متبحر از آن «انجمن»های خیالی میگوید. اولاً بار دیگر باید تاكید كرد كه برای هیچیك از مهاجران مجروح و بینوای ما دیگر مجالی برای برپایی جلسات مشورتی و مخصوصاً سر زدن به «انجمنهای داخل و بیرون» باقی نمیماند. وانگهی كدام «انجمنهای داخل و بیرون»؟ بلارسیدگان مهاجر ما با «انجمنهای بیرون» چگونه تماس بگیرند؟ با تلفن، فكس یا تلگراف؟ یا همان نامه كه ارزان میشود و وزارت پست و تلگراف اسلامی شدهی وطن هم نامهها را در كمترین زمان ممكن در اقصی نقاط كره زمین میرساند؟
«روانشناس» پس از بر شمردن «كرامت»، «ارزشهای عنعنوی و اسلامی ما» و تاسف از «شكسته» شدن آنها، میفرماید:
«یك نوع بیباوری نسبت به توانمندی خود، نسبت به فردا و یك نوع شك و تردید و تشویش گریبانگیر هر یك از اعضای خانواده شده. مخصوصاً این شكل بسیار دردناك و غمانگیزترش است كه بعضی از اعضای خانواده لادرك شده باشد. جستجو در هر حال انگیزهای بزرگ برای امیدوار بودن است. جستجو برای دریافتن مدارك و اسنادی كه نشان بدهد این عضو خانواده در كجا، چطور و به چه سرنوشتی گرفتار شده.»
باید گفت كه مردم ما دو نوع عزیزان لادرك دارند یكی لادركهای عهد اربابان روسی و پرچمی و خلقی تو و دیگری لادركهای سه سال امارت خاینان بنیادگرا. بخاطر لادركهای اولی كه بستگان زن و مرد شان بسیار عریضه دادند و با قبول هر سختی و مرارت پیش خاد و رئیس پلیدت نجیب رفتند تا سراغ گمشدگان شان را بگیرند اما چیزی جز تهدید و توهین و جوابهای سر بالای جلادانه نشنیدند كه نشنیدند. آنان دیگر چه «توانمندیای» داشتند كه بلا استفاده گذاشتند؟ عدهای را هم رفقایت اگر در پلویگونهای پلچرخی زنده به گور نكرده باشند، برای بیگاری و مرگ تدریجی به روسیه فرستاده خواهند بود. پس مردم تا به كی این «انگیزهای بزرگ برای امیدوار بودن» را در دل بپرورانند؟ یا شاید تو آقای حبیب از سرورت نجیب، خصوصی شنیدهای كه شماری از لادركها هنوز نابود نشدهاند؟ ولی در مورد اخوانیها قضیه از این روشنتر است. آنان به محض گیر آوردن شكار، تنها یك راه را بلدند: شكنجه تا سرحد مرگ یا بلافاصله واسكت بری! تا بحال كدام خانواده موفق شده فرزندان ربوده شدهی خود توسط آدمكشان گلبدینی و جمعیتی و سیافی و وحدتی وغیره را مجدداً زنده به دست بیاورند؟ باز هم «پیام زن» گزارشها داشته حاكی از این كه وقتی كسانی برای جستجوی عزیزان شان نزد حزب خاین وحدت رفتهاند، به آنان بیرلهایی پر از چشم انسان را نشان دادهاند كه از میان آنها چشم گمشدگان خود را یافته و با خود ببرند! از آنجاییكه پولیگونهای پلچرخی در قبضهی «برادران» مشخصی میباشد، جلادان گلبدینی، جمعیتی، سیافی و وحدتی نیز هر كدام در مناطق زیر دیكتاتوری خود، اسیران را زنده یا پس از ستم كش كردن در گورهای دستجمعی زیر خاك میكنند. مردم ما بر اساس ریخته شدن خون فرزندان شان توسط درندگان اخوانی به حد كافی به ماهیت آنان آشنا بوده و ازینرو به اعلان امید بستن به خاینان مذكور از سوی نویسندهای كه تمرین جهادی میكند، وقعی نخواهند گذاشت.
اما «روانشناس» در آخرهای ارشاداتش واقعاً بصورت كاكا منجانی رادیو كابل یا كاكا جان رادیو پاكستان، برای مهاجران اخوان گزیدهی ما، «آیین دوست یابی» مرحوم دیلكارنگی امریكایی را در شرایط افغانستان انطباق میبخشد:
كه با توجه به «فروغ آفتاب ۸ ثور»، باید نظیر خاینان همترازش اسحقنگارگر (مضطربباختری)، واصف باختری، لطیفپدرام، پرتونادری وغیره، شعرش را حتماً به شكل ذیل دستكاری كرده و به دژخیمان اخوانی بفروشد: ای خوشا از اخوان بودن!/ ای خوشا از انقلاب ۸ ثور بودن/ زنده بادا چون شاعری مست از پرچم به اخوان پر كشودنها/ چون پلنگان جهادی برآشفته مهاجران را دریدنها كه چرا نمیكنند مشورتها/ خرما ره تا بهاران جهادی كشودنها/ خرمی قربانیان را در فروغ آفتاب ۸ ثور دیدنها!ولی ما اضافه میكنیم: خرما سرِ ادیبان خاین از تنه جدا شدنها!
«ما حالا ناگزیر هستیم كه از یك فضای كوچك چوكات یك خانوادهی گذشته كمی خود را بكشیم. مثلاً بپذیریم همسایهی خود را، قریب خود را، خویش خود را، او را هم از خود بدانیم. فضای دل خود را به روی او باز بكنیم. مشوره بپذیریم، مشوره بدهیم و در این فضای نزدیكی هاست كه ما بسیار معضلات روانی خود را، ضعفهای خود را میتوانیم حل بكنیم. تجارب تاریخی همین را نشان داده.»
مگر تا بحال بین مردم ما رسم نبود كه «بپذیرند همسایه خود را، قریب خود را، خویش خود را»؟ در این محشر ناشی از ایلغار ددان بی شاخ و دم اخوانی بر كشور، مناسبات مذكور بیش از هر زمان دیگر مطرح گردیده. آفت سیاه جهادی به استثنای آل و عیال خود اخوانیها و همكاران پرچمی و خلقی آنان، تقریباً تمام خانوادههای كابل را با هم همرنج و همدل گردانیده. ولی این چه دردی را دوا میتواند؟ هیچ. هر كدام برای یكدیگر میگیریند و بس. برای یك خانواده خنجر خورده، دیدن خانوادههای دیگر كه فرزند یا فرزندانش را كشته یا مورد تجاوز قرار داده یا از هستی ساقطش ساختهاند، چه مرهمی بر زخمش خواهد بود؟ صرفاً یك بی درد و بیشرم میتواند حكم كند كه در آن «فضای نزدیكیها»، مهاجران تباه شده، «بسیار معضلات روانی و ضعفهای خود» را میتوانند حل كنند.
البته اگر تشكیلات انقلابی نیرومندی در كشور وجود میداشت كه خشم همهی مردم بجان آمده را به توفانی بركنندهی بیخ و بنیاد اخوان، سامان میداد مسئله فرق میكرد كه طبعاً «روانشناس» ضد انقلابی را با این نكته كاری نیست. و او از آن توفان، زودتر و شدیدتر از اخوان زهرهترك میشود.
او فیلسوفانه از «تجارب تاریخی» هم نام میگیرد. كدام «تجارب تاریخ»؟ تجارب تاریخی كودتای ۷ ثور؟ تجارب تاریخی جنگ ضد روسی؟ یا تجارب تاریخی جنگهای داخلی امریكا و انقلاب كبیر فرانسه؟
صحیح گفتهاند كه اگر پای انسان یك بار در باتلاق خیانت به مردم و تسلیمطلبی مقابل اخوان فرو رفت، تا فرق در آن غرق میشود. داكتر اسداله حبیب در نسخه نویسیاش برای مردم ما كه دلبندان شان را از دست دادهاند، همانند یك جنایتكاری شیاد كه وابستگان قربانیانش را «تسلیت» گفته و گپ بدهد، شیوهی «فرزندی گرفتن» را پیشنهاد میكند:
«من با كسی آشنا هستم كه فرزند گمشدهی را او به حیث فرزند خود پذیرفته و در سیمای آن فرزند محبت پدری خود را احساس میكند و آن فرزند بی پدری و بی مادری خود را گم كرده. چرا ما با قلب بازتر نظر به افرادی كه در سرنوشت مشابه با ما قرار دارند ننگریم؟ یعنی خود را نزدیك سازیم، دیگر كسانی كه مثل ما مهاجر هستند، غریب هستند، مثل ما گم كرده دارند؟ در این حالات ما میتوانیم كه مقاومت خود را افزایش بدهیم.»
به عبارت دیگر، چه فرق میكند كه فرزندان پسر یا دختر شما مردم را احزاب قیادیهای محترم گلبدین، ربانی، سیاف یا خلیلی ربوده یا نیست و نابود كرده، خدا را شكر كنید كه از مرحمت «انقلاب اسلامی» دختران و پسران بیشمار دیگری كه پدران و مادران شان را از دست دادهاند در پاكستان و افغانستان دربدر اند كه یك یا بیشتر آنان را میتوانید به فرزندی بگیرید و در «سیما»ی پر شعف آنان «محبت پدری» را احساس كنید كه طبعاً آن «بی پدر و بی مادر»ها هم متقابلاً رنج خود را كاملاً فراموش میكنند!! اگر با اینهم دنیا بروی شما مهاجران گمشده دار لبخند نمیزند، باید نه از رهبران محترم جهادی بلكه از بخت بد خود شكوه كنید كه تنبلی به خرج داده و دختر «بی پدر و بی مادر» را گیر آورده نمیتوانید!
نسخهی خاینانه و امپراتوروار اسداله حبیب، آدم را بی اختیار به یاد جواب بی ناموسانهی نجیب و ترون وغیره میاندازد كه وقتی زنی برای پرسان شوهر و گمشدهاش نزد آنان میرفت، با خشم و غضب میگفتند: «شویت كه نیست برو شوی دیگر بگیر!»
فرق بین حرف فرزند خلف با حرف پدران خادیش محض اینست كه پدران بدون زیب و زیور و پوشش با كلمه «شوی دیگر بگیر» به زنان ما كارد میزدند ولی فرزند «كارمند ادبی» آنان در عالم خوردن چتلی اخوان، آن توهین بیشرفانه را كمی آراستهتر و عامتر نثار زنان و مردان سوگوار ما میكند.
شیوه برخورد كلیه روشنفكران سركاری و كاسه لیس كه در وضع كنونی، تقرب به درگاه اخوان بزرگترین آرزوی شان را میسازد، به هر گونه مسئله سیاسی، تاریخی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی وغیره اینست كه آن را مطلقاً جدا از نكبت بنیادگرایان و نقش رهبران و مسئولان آنان وانمود سازند. آنان در ازای اینگونه دلالی و بی وجدانیها برای تحبیب و آرایش اخوان است كه میكوشند به امتیازاتی از مخدومان جدید دست یابند.
پیشتر گفتیم كه اگر به عفت زن و فرزند داكتر اسداله حبیب و سایر دلقكهای «ادبی» و «هنری» خادی در تقلای «جهادی» شدن، توسط «برادران» تجاوز به عمل آمده و خانه و هستی آنان سوخته و به تاراج میرفت، شاید این چنین بیرحمانه مردم داغدیدهی ما را به استهزإ نگرفته و بر زخم شان نمك نمیپاشیدند. اما دوستی میگفت كه خیر. شماری از روشنفكران كه قبلاً دنائت خدمت به روسها و سگان پرچمی و خلقی را پذیرفته بودند بیش از آن مرتجع، بیعار، بی غیرت، خودفروخته و معتقد به زنده ماندن بهر قیمتی اند كه حتی از وقوع آن حوادث بر زن و فرزند شان تكان خورده و خوشامدگویی در برابر جنایت پیشگان بنیادگرا را بس كنند.
و ما فكر میكنیم این حكم بیشتر قرین واقعیت است.

آقای حبیب، شاعرباشی دربار نجیب خان، زمانی برای پیشوای ایرانیش احسان طبری گفته بود:
سرت افراخته باد!
و ترا نام گرامی جاوید!
طبری خواهد بود.
چو سپیدار، سرافراز چنانکه بوده است! (۲)
ولی این «سپیدار» و «سرافراز» که عمری را در نوکری به مسکو سپری کرد، آخر کار، طومار شخصیت فلسفی و ادبیش را هم یکباره با چتلی در هم پیچید و خود را در کثیفترین نقطهی زبالهدان تاریخ مدفون ساخت وقتی سند خیانت خود و حزبش را که با این کلمات شروع میشود برای دژخيمان تقديم داشت: «پيک صبح در هيئت متبرک «جمهوری اسلامی» و پيروزی «خط امام امت» بر خط استکباری و طاغوت، سرانجام در رسيد. اين طلوعی بود خجسته با پيامدهای فراوانی که فرخندگی و ميمنت آن از هم اکنون نه تنها بر مردم ايران بلکه بر جهان استضعاف روشن است.»
(احسان طبری، «کژ راهه» صفحه ۱۳)
پس حالا اسداله حبيب- به استثنای شاعر درجه سه و کاريکاتور روانشناس بودنش- از احسان طبری چه کم دارد که نه شف شف گويان بلکه مانند کنيزکانی چون لطيف پدرامها و واصف باختریها، با شور و شوق جهادی خود را زير پای امارت «استاد» يا بخصوص دوستم بای حلال نکند (تا حق قوماگری را به جا آورده باشد) و بدينترتيب از «خورشيد فروزان» (۳) اش نيز تابانتر گردد؟
یادداشت ها:
۱) از «وداع با تاریكی» مجموعه شعرهای داكتر اسداله حبیب، چاپ كابل ۱۳۶۴
كه با توجه به «فروغ آفتاب ۸ ثور»، باید نظیر خاینان همترازش اسحقنگارگر (مضطربباختری)، واصف باختری، لطیفپدرام، پرتونادری وغیره، شعرش را حتماً به شكل ذیل دستكاری كرده و به دژخیمان اخوانی بفروشد: ای خوشا از اخوان بودن!/ ای خوشا از انقلاب ۸ ثور بودن/ زنده بادا چون شاعری مست از پرچم به اخوان پر كشودنها/ چون پلنگان جهادی برآشفته مهاجران را دریدنها كه چرا نمیكنند مشورتها/ خرما ره تا بهاران جهادی كشودنها/ خرمی قربانیان را در فروغ آفتاب ۸ ثور دیدنها!
ولی ما اضافه میكنیم: خرما سرِ ادیبان خاین از تنه جدا شدنها!
۲) از شعری «طبری در زندان»، همان مجموعه
۳) نه چنان است که خورشيد فروزان طبريست؟/ گذرا ابر سيه را چه به خورشيد فروزان سرجنگ (همانجا)