چنانچه در مطلب «بانو عطامحمدی، نمیخواهم بشناسیم!» متذکر شدهایم در کتاب لطیفه «سیمای ممنوع من»، چیز با ارزشی از دید مردم افغانستان وجود ندارد زیرا در آن تنها به شقاوت، ستمکاری و جهالت طالبان تکیه شده و در مقابل با بیشرمی حیرتانگیزی از «ائتلاف شمال» و مخصوصاً «قهرمان ملی» به عنوان «قومندانان» و «رهبران» فرشتهصفتی نام برده شده که از کابل در برابر گلبدین دفاع میکردند و جز این، عمل خلافی انجام نمیدادند!
اما در کتاب، به یک رخداد مشهور ـ دلیل نبرآمدن نجیب از دفتر ملل متحد و تماس «قهرمان ملی» با اوـ اشاره رفته است که در خور دقت است. با توجه به انتشار کتاب در ۲۰۰۲ و با توجه به سمپاتی پدر لطیفه به نجیب به نظر میرسد این داستان برای نخستین بار در همین سرگذشت فرمایشی ـ جهادی برملا شده است و بناءً میزان موثق بودنش بیشتر میباشد. از زبان پدر لطیفه میخوانیم: «با دواساز گپ زدم. برادرش میگوید که پیش از ترک شهر توسط عساکر مسعود، فردی نزدیک به جنرال (احمدشاه مسعود) به تعمیر ملل متحد رفت تا به نجیب هشدار باش داده و از او بخواهد که با آنان برود. اما نجیب دعوت را رد کرده گفت: "من کتابم را مینویسم و طالبان سمت مهم به من خواهند داد. شاید صدراعظم شوم. همین جا میمانم!"... او بدون محافظت در تعمیر ملل متحد ماند. حوالی ۴ صبح رییس استخبارات پاکستان با موافقتنامهای از پیش درست شده برای گرفتن فوری امضای نجیبالله، رسید حاوی به رسمیت شناختن سرحد کنونی پاکستان شامل تمام مناطق پشاور که متعلق به کشور ما بود. همچنین رییس استخبارات پاکستان از نجیب خواست تا محل دیپوهای اسلحه و مهمات را که از شورویها به جا مانده بود نشان دهد. نجیبالله موافقتنامه را امضا نکرد. آنان نجیبالله را زده و کشتند و بعد او را در چهارراهی آریانا غرغره کردند. گناه خودش بود که این گونه مرد، گناه خودش بود. او باور نمیکرد که طالبان جرئت حمله به تعمیر ملل متحد را به خود بدهند.»

بدین ترتیب پیداست که خلاف ادعای رزاق مامون که نجیب به دستور «آیاسآی» و عوامل آن کشته شد، سرکرده جنایتکاران پرچمی، اساساً با حرکت از اعتقادات قومبازانه نهتنها رفتن با شاگردانش احمدشاه مسعود، فهیم، داکتر عبدالله، قانونی و سایر لیدران جنایتکار شورای نظار را نمیپذیرد و نهتنها از درامان بودنش به دست برادران پشتون مطمئن است بلکه با حماقت و جاهطلبی یک مزدور، هوای رسیدن به «سمت مهم» در نظام ناب محمدی طالبان را هم در دل میپروراند و برای آن سر میبازد.
البته آن قسمت داستان که گویا رییس استخبارات پاکستان با موافقتنامهای در دست و... آنقدر مسخره و مردود است که فقط به یک پوزخند میارزد. آیا «رییس استخبارات پاکستان» در حد مزدوران طالبش بیسواد و ناآگاه بود که نداند نجیب صرفنظر از دستنشانده بودن در دوران قدرتش در آن روز و اساساً از روزی که در مقر ملل متحد پناه گرفته بود، نه سر پیاز و نه ته پیاز به شمار میرفت و امضایش همان قدر بیارزش بود که امضای «رییس جمهور» ربانی؟
این قسمت ملانصرالدینی داستان به خاطری ساخته شده که «قهرمان ملی» و دژخیمانش فهیم، داکتر عبدالله، قانونی وغیره نجیب را به خاطری به استادی خود انتخاب نکرده بودند که او علاوه بر چندین سال «رهبری پدرانه» کشور، خیلی وطنپرست و با شهامت بود و به خواست پاکستان سر خم نکرد!
مسئلهی رابطه «قهرمان ملی» و باندش با نجیب از رازهای افشا شدهای است که همگان از آن خبر دارند ولی خانم شکیبا هاشمی و مشاوران «ائتلاف شمال»اش باید دروغ فوق را میافزودند تا از بوی آن رسوایی ننگین جلادان شورای نظاری کاسته باشند و نیز چه بهتر که قضیه را از دهان پدر تجارتپیشه (یعنی غیرسیاسی!) لطیفهگک نادان و نازدانه بیان دارند که هیچ بدی و رذالتی نه در میهنفروشان پرچمی و خلقی میشناسند و نـه در مخصـوصـاً «ائتـلافشمـال» تـا بیشتر قـابل قبـول واقع شود.