در شرایطی كه خوكان بنیادگرا، مردم و میهن ما را لگدمال كرده، میتارانند و به آتش میكشند، عدهای از مطبوعات و قلمزنان بخصوص آنانی كه در كابل بسر میبرند، مجاهدت خستگیناپذیری بخرج میدهند تا زیر نام به اصطلاح انتقاد از گلبدین یا ربانی و احیانا این و آن شریك جرم آن دو، به ماهیت و اساس مسئله كه همانا بنیادگرایی است و سرچشمه كلیه میهنفروشیها و جنایتها و بیناموسیهای جاری در كشور، اشارهای نرود بلكه هالهای تقدس به دور آن كشیده شود. و ازینروست كه نشریات و نویسندگان مذكور همواره و با خونسردی تمام آن استفراغات بنیادگرایی مثل «تنظیمهای جهادی»، «رهبران جهادی و قیادی»، «قطع برادركشی» و... را نشخوار میكنند و بدینترتیب ثابت میسازند كه اختلاف بین گلبدین و ربانی و همدستان اختلافی خانوادگیست، اختلافی است بین «برادران جهادی و قیادی» مافوق ارتجاعی و بیپرنسیب كه در چپهگرمك مختصر دیگری حاضر اند همهی چتلیهایی را كه بر سر یكدیگر پاشیدهاند با چشم و زبان لیسیده و پاك كنند. البته درین جای شگفتنی نیست. و ازینروست كه نشریات و نویسندگان مذكور همواره و با خونسردی تمام آن استفراغات بنیادگرایی مثل «تنظیمهای جهادی»، «رهبران جهادی و قیادی»، «قطع برادركشی» و... را نشخوار میكنند و بدینترتیب ثابت میسازند كه اختلاف بین گلبدین و ربانی و همدستان اختلافی خانوادگیست، اختلافی است بین «برادران جهادی و قیادی» مافوق ارتجاعی و بیپرنسیب كه در چپهگرمك مختصر دیگری حاضر اند همهی چتلیهایی را كه بر سر یكدیگر پاشیدهاند با چشم و زبان لیسیده و پاك كنند. زیرا اخوان الشیاطین اخوان الشیاطین است و جنون زدهی قدرت با هر قدر خون و كشتار و ریاكاری رذیلانه كه ایجاب كند.
چنانچه گفتیم بحث بر سر آنانی است كه به تبلیغاتی علیه گلبدین و گاه عبدالعلی مزاری میپردازند اما از برخورد به بنیادگرایی با رندی خاصی طفره میروند. چرا؟ زیرا كه اگر آقایان و خانمان مذكور بر ضد بنیادگرایی موضع گیرند این، شكل مبارزهای فكری و سیاسی بر ضد گلبدین را به خود میگیرد كه طبعاً مبارزهای پایهای میشود كه بلافاصله رشتههای ایدئولوژیك ربانی، سیاف و امثال شان را پاره پاره خواهد كرد. و همین جاست مرز غیر قابل گذشت برای قلمزنان مذكور. در همین نقطه است كه تعهد آنان با باندهای بنیادگرای ضد گلبدین آفتابی میشود و این حقیقت نمایان میگردد كه بنیادگرایان دارای هیچگونه اختلاف مهم عقیدهای نیستند و جنگهای خاینانه شان صرفاً بخاطر كسب قدرت بیشتر میباشد. و بناً باز هم جای هیچ تعجبی نیست كه میبینیم جناح ربانی با بیشرمی نفرتانگیزی همیشه فقط از «ناممكن بودن مذاكره با دوستم» حرف میزند ولی «برادر حكمتیار» كه با وی (دوستم) و خاین دیگری چون شهنوازتنی وحدت كرده و كودتا كرده و در یك سنگر قرار گرفته ولو ازینهم بیشتر بر روی ربانی تف كند و خنجر بكشد، مهم نیست چرا كه «برادر حكمتیار» همچون برادری «قیادی و جهادی» از همان آخوری سیراب شده و میشود كه سر ربانی و نظایرش به آن بسته است: آخور بنیادگرایی.
مثال خوب موضعگیریهای «جهادی» بیارزش علیه گلبدین، در هفتهنامه «كابل» اول اسد ۱۳۷۳ در مقالهای بقلم داكتر دریځ ستانیزی انعكاس دارد. نویسنده در مطلبی كه كوشیده محور اصلی آنرا حمله به پاكستان تشكیل دهد، ناگهان به گله و گذاری ترحمانگیزی از آن كشور متوسل میشود: «بعد از فتح كابل و تسلیم قدرت بین مجاهدین در سال ۱۳۷۱ پاكستان بكلی خاطر جمع گردیده و در سیاست خود راجع به دولت اسلامی افغانستان تجدیدنظر نمود و این تغییر و تجدید نظر بعد از كودتای ۱۱ جدی ۱۳۷۲ بارزتر گردید، پاكستان بجای اینكه میان رهبران تنظیمهای جهادی حس برادری، آشتی و گذشت را تقویت كند لیكن طرف برخی را گرفته و بصورت محسوس و غیر محسوس به آتش نفاق شان نفت پاشید.»
جملات آقای ستانیزی دربرگیرنده تمام نكاتی است كه قبلاً متذكر شدیم:
۱) تنظیمها و رهبران مهم نیست كه حتی با پلیدترین جاسوس و میهنفروش مثل شهنوازتنی و دار و دستهاش یا دوستم گلیمجمع كن و ملیشا و «كمونیست» متحد شوند. اینها بهر حال «جهادی» باقی مانده و باید «جهادی» نامیده شوند.
۲) بین تمام این «تنظیم»ها كه به گوشت و خون یكدیگر تشنهاند «حس برادری آشتی و گذشت» موجود است فقط باید در شرایط جدید بعد از «فتح» كابل پدرخواندهی جدیدی پیدا شود كه در این رهبران بیپدر و مادر و یاغی و بیتربیت آن «حس»ها را تقویت نماید.
۳) اگر چه در درون این «رهبران تنظیمها»، «آتش نفاق» شعله میكشد، اما مسئول «نفت پاشیدن» بر آن خود «رهبران جهادی» نیستند بلكه پاكستان میباشد! (البته گذشته ۱۵ ساله رهبران خاین را كه بر قسمهای خود بر قرآن و در كعبه پشت كردند، باید گاو خورده بدانیم!)
فرضاً اینطور باشد، باز هم باید به آن «رهبران» فرومایه نفرین فرستاد كه شعور و شرف و وجدان شان در حدی سست و سیاه است كه بیش از ۱۵ سال است سر نخ شان در دست پاكستان قرار داشته و میخواهد آنها همانند سگ و پشك هیچگاه با هم جور نیایند. پس اگر این گدیهای پست كوكی توسط پاكستان آشتی داده شده و جملگی در كابل نصب شوند چه؟ چه ارزشی برای مردم ما خواهند داشت؟
۴) از نظر نویسنده، پاكستان اساساً مسئولیتی نسبت به كشور ما ندارد و با تكیه روی سگانش نمیخواهد دولت پوشالیای در افغانستان داشته یا از آب گلآلود كشور ما ماهی بگیرد. در غیر آن چطور ممكن است از كشوری با آنچنان مقاصد شوم انتظار داشت تا «حس برادری، آشتی و گذشت» را بین «رهبران تنظیمهای جهادی» تقویت كند؟ مگر برای نویسنده روشن نبود كه گلبدین و شركا از پیدایش تا حال گزیدهی ممتاز سی.آی.ای و نازدانهترین بچهی آی.اس.آی بوده و تا روز مرگ از این رشته حیاتی نخواهد گذشت؟ زیرا رهایی از قبضه پاكستان همان و پایان كاوبایی خاینانهاش در افغانستان همان.
نویسنده «كابل» نالهكنان كاسه و كوزه را بر سر پاكستان میكوبد تا از بار كمرشكن خیانت و میهنفروشی «رهبران تنظیمهای جهادی»اش بكاهد.
نه. باید قبل از همه آن خودفروختگانی را محكوم كرد كه با بیشرمی غریبی داعیه رهبری كشور شغالی شدهی ما را دارند ولی با تمام تار و پود وابسته به دستگاههای استخباراتی بیگانه میباشند.
اگر عشق به این «رهبران جهادی» و به قول قلمزنی خودفروخته این «تاج سرهای ملت» دل آقای ستانیزی را در اشتغال نمیداشت، نمینوشت كه: «آیا خریداری آثار تاریخی... و خزانه تلای میرزكهی ولایت پكتیای ما برای پاكستان كه خود را دوست ما جار میزدند شرمآور نیست؟ آیا شرمآورتر ازین عملی بوده میتواند كه افسران جاسوسی پاكستان رسماً به كندهار وارد میشوند و بعداً با خود آهن باب فابریكات تخریب شده كندهار را میبرند؟»
خیر! هزاران بار شرمآورتر و خاینانهتر از آن خریداریها و بردنها، پذیرفتن میهنفروشان جنایتپیشهای چون ربانی و گلبدین و شركا بعنوان به اصطلاح رئیس جمهور و صدراعظم است. هزاران بار مزورانهتر، شرمآورتر و خاینانهتر از همه آنست كه مثلاً گلبدین را هنوز هم «برادر حكمتیار» خواند و او را بر شریك جرم جنایتكارش دوستم، ترجیح داد. وقتی رهبران و قومندان صاحبان خیلی خیلی «جهادی» در سلك آنچنان فروشندگانی بیغیرت و بیعزت درآیند، پاكستان یا هر كشور دیگر چرا خریدار نباشد؟ ادب كردن و بازداشتن آن سوداگران شرفباختهی وطنی كه اكثراً از سران احزاب میهنفروش بنیادگرا میباشند، وظیفه پاكستان است؟؟
نكتهی دیگری كه در برخی مطبوعات طرفدار جناح ربانی و سایر مطبوعات و عناصر سازشكار و دورو خودنمایی میكند حمله به پاكستان است منهای افشای ریشهی خیانت آن دولت به كشور ما یعنی ایجاد و پرورش احزاب بنیادگرا و «شخصیت» تراشیدن از مشتی تروریست بدنام مثل گلبدین و شركا.
«حمله» و «انتقاد» اینها به پاكستان باز هم در سطح لغزیده، مكروب بنیادگرایی را بمثابه فكر هدایت كننده گلبدین و شركا كتمان نموده و چون دیگر بنظر میرسد عوامفریبی با سلاح دین و مذهب برایی خود را از دست داده بناً به سلاح زنگ زده تحریك شونیزم ملی پناه میبرند. نمونه خوب یكچنین برخوردهایی نیز اتفاقا همان نوشته یاد شده است كه در جایی میگوید: «اگر پاكستان ادعا كند كه گویا افغانها را پناه داد یا دادهاند، حقیقت اینست كه افغانها به سرزمین اصلی خویش زادگاه برادران پشتون خویش مهاجرت نموده بودند، طوریكه محترم سید سلیمان گیلانی گفته است كه پشتونستان جز خاك افغان بوده است كه اوراق تاریخ شاهد این مدعای ماست.»
واقعا پهلوان زنده خوش است! در شرایطی كه وطن ما با آتش ویرانگر بنیادگرایی برباد میرود و مردم ما وحشتناكترین مصیبت در تاریخ پنجهزار سالهی شان را تجربه میكنند، یكچنین پشتونستان خواهیها براستی كه مرغ زیر پلو را هم به خنده میاندازد. بنظر ما مسئله پشتونستان ساده است: یا مردم این ناحیه استقلال میخواهند یا ادامه وضع موجود یا اینكه الحاق به افغانستان. از ایجاد پاكستان تا كنون شاهدیم كه به استثنای عدهای سیاستمداران و خانمهای چند سره و جیرهخوار كه به دنائت پناه آوردن زیر پر و بال دولتهای ارتجاعی كابل تن داده و در نتیجه نوای پیوستن به افغانستان را هم ساز كردهاند، هیچ جنبش الحاق طلب در پشتونستان ظهور نكرده است. استقلالطلبان هر گونه الحاق را مردود میدانند. و الحاقطلبان در انتخاب بین پاكستان و افغانستان هیچگاه دچار تردید نشدهاند. كدام فرد یا حزب احمق و مزدوری پیدا خوزاهد شد كه برتری نسبی وضع اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در پاكستان را در مقایسه با افغانستان درك نكرده و ترجیح ندهد؟ اگر فرضا هم یكچنین تمایلی در دوران ظاهرش جای هیچ تعجبی نیست كه میبینیم جناح ربانی با بیشرمی نفرتانگیزی همیشه فقط از «ناممكن بودن مذاكره با دوستم» حرف میزند ولی «برادر حكمتیار» كه با وی (دوستم) و خاین دیگری چون شهنوازتنی وحدت كرده و كودتا كرده و در یك سنگر قرار گرفته ولو ازینهم بیشتر بر روی ربانی تف كند و خنجر بكشد، مهم نیست چرا كه «برادر حكمتیار» همچون برادری «قیادی و جهادی» از همان آخوری سیراب شده و میشود كه سر ربانی و نظایرش به آن بسته است: آخور بنیادگرایی. اه و داوود وجود داشت اكنون با مشاهدهی حكومت قرون وسطایی و نكتبار «پرزیدنت ربانی» و «صدراعظم گلبدین» بخوبی روشن شده كه الحاق به افغانستان «جهادی» یعنی چه!
درست است كه گلبدین به حكومتهای پاكستان خط داده كه هرگز نمكحرامی نكرده و مسئلهای پشتونستان را برای همیشه مسكوت خواهد گذارد (۱) اما استفاده از این تسلیمطلبی برادر جهادی آنهم در اوضاعی كه از كلیه مسامات بنیادگرایان خون و خیانت و رذالت و بیناموسی میچكد، جز مضحكه ساختن تراژدیای سیاه، نامی بر آن نمیتوان نهاد.
در مقاله علاوه میشود: «پاكستان اگر فكر میكند كه دیگر خطر كمونیزم دفع شده و آن را تهدید نمیكند، این واقعیت است، اما بسا خطرات دیگر مانند حمله هند، تجزیه پنجاب و سند، بلوچستان و پشتونستان در سر راه است و پاكستان باید با ملت افغانستان عاقلانه رفتار نماید و گره دست را به دندان باز نكند و در غیر آن همانطوریكه آلمان شرق و غرب یكی شدند روزی ما هم شاهد یكجا شدن دو برادر هم خون و هم ریشه پشتونههای شرقی و غربی خواهیم بود.»
نویسنده نمیگوید كه پاكستان در طی ۱۴ سال گذشته چرا «عاقلانه» رفتار ننموده و گروههای میهنفروش بنیادگرا را در دامنش پروراند و بناً در برابر مردم ما بدترین خیانت ممكن را مرتكب شد. او فقط التماس میكند كه پاكستان امروز باید «عاقلانه» رفتار كند. یعنی بر سر نوكران درجه دومش ربانی، سیاف و... دست نوازش كشیده و گلبدین را چخ كند. در حالیكه نویسنده «كابل» باید بداند كه سگ برادر شغال است. مردم تباه شدهی ما هیچكدام از خاینان بنیادگرا را قبول ندارند. آنان طرد یك سردمدار بنیادگرا و تایید سردمدار دیگر بنیادگرا را نیز خیانت میدانند.
او علیالرغم لجن خیلی جدی و تهدیدآمیزش نمیتواند نیت معاملهگرانهاش را راجع به پشتونستان و «یكجا شدن دو برادر هم خون و هم ریشه» بپوشاند. باید پرسید كه اگر «یكجا شدن پشتونهای شرقی و غربی» را وظیفهای «ایمانی و وجدانی» تلقی میكند پس چرا آنرا منوط به رفتار «عاقلانه» پاكستان میداند؟ اگر پاكستان «عاقلانه» رفتار نماید در آنصورت آقای نویسنده متقابلاً «رفتار عاقلانه» اینطرف و كوشش در راه جلوگیری از «یكجا شدن دو برادر هم خون و هم ریشه» را وعظ خواهد كرد؟

میبینیم كه حنای یكچنین گزافهگوییهای كاذب و بلند پروازانه آلوده با رگههای بنیادگرایی حتی در روی كاغذ هم نمیتواند رنگ داشته باشد چه رسد به اینكه در صحنه عمل محك بخورد.
یكی برخورد به خاینان «جهادی» بدون برخورد به مكتب آنان - فاشیزم مذهبی، بنیادگرایی -، و دیگری پشتونستان خواهیهای مندرس و بیپایه، دو گونه عوامفریبی متعفن بشمار میرود با سرمنشایی واحد: لوث سازش با بنیادگرایی.
اگر این عوامفریبیها در عرض جنگ مقاومت و ضد میهنفروشان خلقی و پرچمی، بشدت ارتجاعی نامیده میشد، در حال حاضر خاینانه میباشد.
یادداشت ها:
۱) آیا میتوان گفت که دیگر خاینان بنیادگرا یکچنین تعهداتی را به ولی نعمتان نسپرده اند؟