«تجزیه افغانستان» خیانتی در ذات قومپرستان پشتون و غیر پشتون
قسمت دوم | قسمت سوم | قسمت چهارم و پایانی | متن کامل بصورت پی.دی.ایف
وقتی در کشوری گروههای ضد دموکراسی و مستبد و جیرهخور قدرتهای خارجی مسلط باشند، آن کشور به زن ستمزدهی بی پناهی میماند در محاصرهی اوباشان که بر او میخندند، سنگ میزنند، دشنام میدهند و به دریدن عصمتش تهدید میکنند.
افغانستان پس از لشکرکشی شوروی و دولتهای دست نشاندهاش و مخصوصاً از دوران خون و خیانت جهادی و طالبان تا امروز، به صورت یکچنان مادری تنها و بیکس درآمده که از هر طرف مورد تهمت و تحقیر و تهدید قرار دارد. او مادری است که فرزندان پاک و پاسدارش زخمی و پراکنده اند ولی فرزندان خاینش به جمع آن اوباش متجاوز به خواهر و مادر پیوسته و برای رضای صاحبان خارجی شان و رسیدن به مکنت و مقام و نام، حاضر اند مادر را بفروشند.
اگر در دوران جنایتکاران جهادی و طالبی، زمزمهی «تجزیه افغانستان» در هنگامهی خون و خیانت آنان گم میشد، از اشغال کشور تا امروز، بلندتر و بیشرمانهتر از هر زمان دیگر شنیده میشود.

استعمار از قدیم تا حال سعی داشته تا برای بلعیدن سهلترکشورها آنها را متلاشی کنند. دور نرویم، در بیست سال گذشته امریکا و متحدانش فقط با تجزیه اتحاد شوروی و یوگوسلاوی که سنن حماسی در جنگ ضد فاشیستی داشتند، توانستند هر قسمت را تحت نفوذ اقتصادی، سیاسی و نظامی خود درآورند.(١)
تجاوزکاران روسی که در برابر مقاومت سرتاسری مردم ما خود را مستأصل دیدند، سگان شان از جنس رشید دوستم را برای تجزیه افغانستان علم کردند؛ رژیم فاشیستی ایران در سال های ٨٨ و سالهای سگ جنگی جنایتکاران جهادی از مزدوران شیعه و هزارهاش خواست تا هزارهجات وغرب افغانستان را به ایران وصل کنند؛ ارتجاع حاکم در تاجکستان نوکر شان احمد شاه مسعود را به ایجاد «تاجکستان بزرگ» تشویق کردند، و «آی اس آی» به مزدوران طالبش برای اعلام دولتی در جنوب کشور مشورت دادند. احمد رشید افغانستان شناس نامدار پاکستانی مینویسد که دوستم، مسعود وغیره به او گفتند که پیشنهاد تجزیه را رد کردند. اما این از بیاطلاعی احمد رشید از ماهیت جنایتکاران مذکور ناشی میشود که به خاطر قدرت، آمادگی و استعداد هر خیانت و حتی تجزیه افغانستان را داشتند. چاکران بیگانه که از هیچگونه جنایتکاری و بی ناموسی علیه هموطنان شان ابا نورزند، چرا به پیشواز حاکم شدن خود به بهای تجزیه افغانستان نروند؟ کدام غول بیشاخ و دم دنیا به خبرنگاری مشهور و در ارتباط با موضوعی آنچنان خطیر و حیاتی از نظر یک ملت، پاسخ مثبت میدهد؟ آنان هر اندازه کودن و جاهل، آنقدر زرنگ هستند که بدانند تصدیق علنی و صریح تجزیه افغانستان، آخرین میخ بر تابوت متعفن شان خواهد بود. واقعیت اینست که هم این جنایتکاران و هم اربابان روسی، ایرانی و پاکستانی میدانستند که به علت مخالفت قاطعانهی همه اقوام، اولاً تجزیه بعید است و ثانیاً در صورت عملی شدن، ادامه فرمانروایی آکنده از عیش وعیاشی برای شان را تضمین نخواهد کرد.
چراغ سبز امریکا به تجزیه طلبان
امریکا که در عراق خود را شکست خورده و حکومت دست نشاندهاش را نزد مردم عراق منفور و خاین یافت، راه تسلط بر آن را در دامن زدن جنگ مذهبی (سنی و شیعه) دید، در افغانستان هم دانست که اگر با نصب حکومتی متشکل از جنایتکاران جهادی و طالبی نشود، بهترین راه اثبات ابرقدرتی و نیل به منافع استراتژیک اقتصادی (نفت و گاز منطقه) و سیاسیاش (محاصره چین)، تجزیه افغانستان است. این نقشه خاینانه نخستین بار از سوی رابرت بلک ویل سفیر سابق امریکا در هند برملا گردید که نوشت امریکا برای پایان دادن به بحران خوبست افغانستان را به دو کشور تقسیم کند، مناطقی در جنوب را به طالبان واگذارد و مناطق شمالی و مرکزی را به اقوام دیگر.
قبلاً پیتر گالبریت معاون کای آیده نماینده ملل متحد در امور افغانستان جنگ امریکا را نبرد علیه قوم پشتون و پشتونها را دشمن اقوام غیرپشتون خواند که امریکا میتواند از آنان در برابر پشتونهای جنوب افغانستان دفاع کند.
همزمان با او کورا سول گلدستین در مقالهی «رئیس جمهور اوباما: در جستجوی یک مسعود جدید» تجزیه افغانستان را یگانه راه نجات امریکا از شکست و گریز از افغانستان و حفظ منافع منطقویاش میداند.
نوشتهی دیپلمات امریکایی هرچند زیر فشار حساسیت شدید مردم ما با مخالفتهای گسترده منابع مختلف روبرو شد و صدای بلک ویل و گالبریت خوابید و امریکا قضیه را علنا دنبال نکرد ولی این چراغهای سبز امریکا، افراد تجزیه طلب ولدالسی آی ای و ولدالواواک را جریتر ساخت. آنان طرح «تجزیه افغانستان» را منحیث یک امرعادی و ساده و عملی، به هر وسیلهای جار زدند و با دلگرمی اتکا به امریکا و ایران، قرار نیست به این زودیها از پا نشینند.(٢)
قومپرستان و تجزیه طلبان همان جنایت سالاران اند
آنچه بلافاصله به تجزیهطلبان مهر باطل و خیانت میزند چنگ انداختن آنان به دامن پر خون مسعود و ربانی و مزاری و دوستم و... است. این سوراخ لعنت در سیاست های شان از دور پیداست ولو خود را به غلظت داکتر عبداله بیارایند یا القاب علمی و نوشته های خود را به گردن بیاویزند. به همین لحاظ میشد تجزیهطلبی را بخشی از تومار طویل خیانت آنان دیده و از آن درگذشت. ولی چون عَلَم خیانت را مزورانه زیر شعار «مسئله ملی» بالا نموده اند ایجاب می کند بر آن به اختصار مکث کنیم.
تجزیه طلبان با تاکید مظلوم نمایانه روی جنایت های طالبان و اعمال ستم پشتونها برغیرپشتونها بدون تمایز بین طالبان و حاکمان خاین پشتون و توده های ستمکش پشتون، می خواهند طرح خیانت را موجه و اجتناب ناپذیر جلوه دهند و در این مورد چنان جنون آمیز بر مردم پشتون تاخت و تاز دارند که روی شونیست های پشتون را سفید میکنند.
آنان به وجود ملت در افغانستان باور ندارند و در حالی که پشتونها را مجموعهای از قبایل عقب افتاده و تمدن ستیز و... می نامند، اقوام غیر پشتون را در سطحی بالاتر می بینند که راهی ندارند جز جدایی!
دستاویز خاینان در توجیه «علمی» و «مستدل» تجزیه، چند مقوله است که به آنها نگاهی میاندازیم.
ملت
در تعریف ملت و گروههای اتنیکی ماقبل آن (طایفه، قوم و...) بین جامعه شناسان توافق کامل وجود ندارد.
به نظر ما، سرگردان ساختن خود در تعریف ملت و تفاوت آن با قوم و قبیله و... بدون توجه به تاریخ و واقعیت سیاسی، حقوقی و بینالمللی مردم این و آن سرزمین، کار تنها کسانی است که به روده درازیهای بیپایان «روشنفکرانه» دل خوش میدارند، نمیخواهند گامی در تغییر وضع موجود بگذارند و در پیشاپیش مبارزه برحق مردم برای رهایی قرار گیرند تا ثمراتش بار دیگر توسط خاینان مذهبی و غیر مذهبی به یغما نرود. برای رهبران بزرگ انقلابی این که فلان و بهمان مردم ستمدیده حایز حق تعیین سرنوشت نیست، مردود و بیمعنا بوده است. برای آنان معیار اصلی ملت بودن گروهی از مردم، عبارت بود از مبارزه آنان برضد ستم.
باری، تعریفی که هرچند پاسخگوی جوانبی از این مفهوم نیست اما محققان پرشماری بر آن استناد میورزند از استالین میباشد: جماعتی پایدار که در اثر عوامل تاریخی ترکیب یافته و بر اساس اشتراک زبان، سرزمین، زندگی اقتصادی و ساختمان روحی که به شکل اشتراک فرهنگی منعکس میشود، به وجود آمده است.(٣)
با توجه به اینکه از حدود پنج قرن به اینسو سرمایه داری در جهان مسلط بوده و روند جهانی شدن آن در دهههای اخیر سرتاسر کره زمین را در نوردیده است، میتوان گفت که تقریباً تمامی ملیتها با مختصات معین، صورت ملت و یا ملت- دولت را به خود گرفته اند.(٤) خلاف تصور ملت پرستان، همانطور که طایفه و قبیله و قوم اشکال اساسی و حاصل زندگی بدوی بشر به شمار می رفت، ملت نیز ابدی نبوده و چنانکه به مثابه پدیدهای عینی ــ و نه ذهنیــ همیشه وجود نداشته و در مرحله معینی از تاریخ تکامل جامعه ظاهر میشود، با سپری گردیدن آن مرحله از میان خواهد رفت.
ملت افغانستان؟
ساکنان افغانستان ما مانند ساکنان اکثر کشورها از هزارها سال قبل با عبور از دوران غار نشینی و شکار و اهلی کردن حیوانات وارد مرحلهای از زندگی و کار میشوند که طایفهها جای شان را به قبیله و اتحاد قبیلهها به ملیتها داده و سرانجام با پیدایش جوانه های سرمایهداری، اقوام مختلف را به ملت ــ دولتی با ویژگیهای منحصر به خود متحول کرده است.
در جهان کنونی به استثنای سه چهار ملت، هیچ ملتی را نمیتوان یافت که متشکل از یک زبان، یک فرهنگ، یک دین و یا یک ملیت باشد. لذا یک ملت (ملت ـ دولت)(٥) را نه بر مبنای دین، زبان، رنگ پوست (نژاد) بلکه باید به اعتبارمعیارهای جغرافیایی، سیاسی و تاریخی تعریف و تشخیص کرد.
نکته مهمتر اینست که رشد و تکامل جوامع، یک خطی، همزمان و متوازن نبوده است. شماری از ملیتها پروسه ملت شدن را سریعتر و پارهای کندتر پیموده یا میپیمایند. این در مورد مستعمرات بیشتر صادق است زیرا برعکس ادعای استعمارپسندانه که تجاوز امریکا و اروپا در کشورهای عقب مانده «دموکراسیآور»، «تمدنساز» و «پیشرفت دهنده» میدانند، استعمار و امپریالیزم همواره سد تکامل و ترقی اقتصادی و اجتماعی این کشورها بوده اند. لذا ناهمگونی رشد در برخی جوامع بیشتر و بغرنجتر و با ویژگیها همراه است. مضاف بر این در کشورهای مختلف یک یا دو مولفه بین مولفه های ایجاد ملت نقش بارزتر میتواند داشته باشد. مثلاً افغانستان با آنکه از نظر اجتماعی و اقتصادی پسماندهترین کشور جهان به شمار میرود و در آن روابط ما قبل سرمایهداری چشمگیر میباشد(٦) ، و ایجاد ملت- دولت آن با تاریخ ایجاد ملت- دولت ها در غرب همسان نیست، قرنهاست منحیث کشوری مشخص بین کشورهای جهان هویت داشته و از سوی آنها به رسمیت شناخته شده است. امروز صرفاً یک روشنفکر مشکوک یا مالیخولیا یا نویسندهای فرمایشی، هستی ملت افغانستان را در دو قرن اخیر نمی خواهد بیند.
در تکامل گروههای اتنیکی افغانستان به ملت، به جای حیات اقتصادی و رشد سرمایهداری و بازار واحد، تاریخ و فرهنگ و حراست از سرزمین مشترک، اثر سترگی داشته است. به گواهی تاریخ، با تجاوز بیگانگان بر این سرزمین، تمام ملیتهای آن پشتون وغیرپشتون یک دل و یک جان ایستاده اند تا از یکپارچگی و استقلال خانه مشترک شان افغانستان دفاع کنند. نثار خون مردم پشتون و هزاره و تاجیک و ازبک و... در این راه، وجود ملت افغانستان متشکل از اقوام مختلف را تثبیت کرده است. اقوام افغانستان با زبانها، رسوم و مذاهب مختلف قرنهاست که علیرغم احساس ستم ملی و رنجهای طاقت فرسا، سرزمین خود را افغانستان می دانند. در طول تاریخ، ملیتهای غیرپشتون ــ تاجیک، هزاره، ازبک و...ــ هیچ کدام به تاجیکستان، ایران و ازبکستان پناه نبرده اند. اگر خیانت عظیم نفاقافکنی پرچم و خلق و جهادیها و طالبان نمیبود، همبستگی ملی قوام یافته با خون ملیتها میتوانست کشور را در عرصههای متعدد منجمله تکامل اقوام آن به ملت به معنای دقیق کلمه قویاً به پیش براند.
اما ملت- دولت شدن را نمیتوان عاملی تعیین کننده در ملت شدن قلمداد کرد. مثلاً کردها در ایران، عراق، ترکیه و سوریه با آنکه کشوری مشخص ندارند، در زمینه اقتصادی، سیاسی، آگاهی ملی و بالخاصه مبارزات پیگیر و باشکوه برای آزادی و برضد رژیم های فاشیستی اسلامی در ایران و عراق و رژیم فاشیستی سکیولار در ترکیه و سوریه، فرسنگها پیشرفته تر از ملت افغانستان اند و بنابر این ملت به حساب میروند بدون آنکه هنوز موقعیت ملت- دولت را کسب کرده باشند. هکذا «ملت- دولت» به خودی خود به معنای به اصطلاح «ملت از دولت و دولت از ملت» و یگانگی بین آن دو نیست. این که یک دولت چقدر از منویات و اراده اکثریت ملت نمایندگی میکند منوط است به ماهیت هیئت حاکمه که طرفدار استقلال و دموکراسی اند یا بنیادگرایی و آزادیکشی.
از اوایل قرن بیستم اغلب ملتها از بستر مبارزه ضد استعماری سر بلند کردهاند. سامورا میشل رهبر انقلابی نبرد آزادیبخش موزمبیق علیه امپریالیزم پرتگال جملهای معروف دارد: «ما قبایل را از میان می بریم تا به مثابه یک ملت تولد یابیم.» عین جریان در پیکار ضد فرانسوی الجزایر و سایر کشورهای افریقایی و آسیایی صدق میکند که مردم آنها هنوز تمام شرایط ملت شدن را بر پایه تعریف استالین نداشتند. مردم افغانستان غیر از سه جنگ ضد انگلیسی، تاریخ جنگ مقاومت متحدانهای را برضد سوسیال امپریالیزم دارند که با وجود خرابکاری باندهای جهادی، در رشد اقوام ما به ملت بیگمان نقش قابل توجهی بازی کردهاست.
روشنفکران تجزیه طلب پیرو امریکا بر آن اند که مردم موزمبیق، الجزایر، کرد، فلسطین یا افغانستان حق مبارزه برای استقلال را نداشتند و ندارند زیرا هیچکدام ملت نشده بودند یا نشده اند! امریکا یکی از وظایفش را «ملت سازی» در افغانستان گفت تا میخهای تسلط اش را به دلخواه خود در وطن ما کوبیده و مبارزه برای استقلال را بیمعنی وانمود سازد. چونان تامین دموکراسی، تکامل اجتماعی افغانستان برای امریکا نیز واجد اهمیت نیست. برعکس برای «سی آی ای» وجود قبیله گرایی در انطباق با کشت خشخاش و تولید و قاچاق هرویین است که در آن دخیل میباشد. روشنفکرانی که با انکار هویت ملی و ملت بودن ما مبارزه استقلال طلبانه را بیهوده میخوانند از «سی آی ای» الهام میگیرند و با وقاحتی باورنکردنی ابراز میدارند که منحیث کشوری قبیلهای، حضور پایگاههای دایمی نظامی امریکا به نفع ماست تا برای ما «ملت سازی» و «دولت سازی» کند که بعد بتوانیم معالخیر در شاهراه ترقیات آتی روان شویم؛ اینهمه پافشاری ما به استقلال بلای جان ما گردیده در حالیکه کشورهای اسلامی و غیر اسلامی که در آنها امریکا نیروی نظامی دارد انکشاف یافته اند. ضمنا از آنجایی که در کشورهای عقب ماندهی جهان شرایط مساعد نیست، بناء دموکراسی باید توسط امریکا وارد کشورهای مذکور گردد و برای دریافت این کالا (دموکراسی) لازم است مردم بین استقلال و دموکراسی یکی را انتخاب کنند! عوامل وطنی «سی آی ای» در داخل و خارج کشور شب و روز در کار اند تا مردم ما را قانع سازند که برای رسیدن به پیشرفت و نیکبختی و دموکراسی، بهتر است اینهمه تاکید روی استقلال را در طاق بلند بگذارند.
اما با وصف هر فاجعهای که گریبانگیر مردم است، آنان روشنفکرانی را که به رهایی افغانستان از انقیاد سیاسی و نظامی امریکا (ایجاد پایگاه ها)، ارجی قایل نیستند، به مثابه جاسوسان و سرسپردگان امریکا میشناسند. مردم ما میدانند که بدون استقلال بردهی بیگانگان خواهند ماند و «آزادی» و «دموکردسی» و «پیشرفت»، جیفهای خواهند بود که اعطا کنندهاش هروقت بخواهد آنها را پس میستاند؛ میدانند که چنانچه آزادی دادنی نه که گرفتنی است دموکراسی و بهروزی را هم بیگانگان هدیه نمیکنند و آنها را باید با اتکا به خود به دست آورد.
ستم ملی
آیا ستم ملی یعنی ستم از سوی حاکمان یک ملیت (قوم) بر بقیه ملیتها(٧) ، به سخن دیگر ستم پشتون بر غیرپشتون واقعیت دارد؟
در پاسخ به این سوال رویهمرفته با سه جریان فکری مواجهیم:
یکی ناسیونالیستها یا دقیقتر شونیستهای پشتون که یک سره منکر ستم ملی اند و برخی از آنان که پیشتر میروند بر آن اند که اگر ستمی هم بود یا هست امری طبیعی است چرا که قوم پشتون «سردار قومهای افغانستان» به شمار میرود!(٨)
و از آنجایی که از احمد شاه ابدالی به اینسو تمامی حکام افغانستان منسوب به قوم پشتون بوده اند، لذا حاکمیت در این سرزمین را حق بلامنازع قوم پشتون میدانند و در شرایط فعلی معتقدند که چون طالبان (بدون توجه به افکار غیرانسانی و قرون وسطایی و منشأ پیدایش و وابستگی شان به «سی آی ای» و«آی اس آی») که اغلب پشتون اند برای راندن بیگانگان بپاخاسته اند، پس دین بزرگی به گردن مردم افغانستان دارند و «مقاومت مسلح» مردم افغانستان را تشکیل میدهند که مستوجب احترام و تکریم اند. از سرکردگان روشنفکران شونیست که به طرز تهوعآوری از طالبان دفاع میکنند باید از داکتر روستار ترهکی، پوهاند اسحق نگارگر، داکتر خلیلاله هاشمیان، جنرال رحمتاله صافی و... و سایت های «ټول افغان»، «بینوا»، «تاند» و... نام برد که در لجن پاشی بر مردم غیر پشتون از سایت های متعفن ضد پشتون پس نمیمانند. ویروس قومپرستی از رسانهها هم باد میشود.(٩)
دوم قومپرستانی که ستم ملی را مسئلهای بزرگتر و حادتر از آنچه است و حل آن را در صدر همه مصائب نشان می دهند. قومپرستان غیرپشتون که پس از تجاوز امریکا به کشور به طرز بیسابقهای شاخ و پنجه میکشند، قبلا توسط ایران و تاجیکستان و روسیه و ترکیه برای دامن زدن تفرقه قومی تا حد تجزیه افغانستان وچ میشدند. یک خارجی که به سرشت قومگرایان حامی رژیم ایران آشنا نباشد و زبان خادی-جهادی اینان علیه پشتونها را ببیند، خواهد پنداشت که نمایندگان قوم ستمگر بر قومهای در اقلیت اند و نه برعکس. اگر مولوی خالص آنقدر خوار و علیل می شد که پشتون را «سردار» اقوام بنامد، قومپرستان غیرپشتون می خواهند «ثابت» نمایند که قوم تاجیک، هزاره یا ازبک «سردار» قومهای افغانستان اند! در مورد هیستری ناسیونالیستی آنان همین کافی است که به یک رهزن عامی و آلت دست بیمقدار انگلیس ــ بچه سقوــ چسبیده و خلاف مدارک بیشمار تاریخی، با رنگ و روغن مالیدن، از وی «شخصیتی» میسازند «مهم» که «خادم دین رسول اله» بود و نه عامل انگلیس، و یاوههای خلیل اله خلیلی(١٠) را نشخوار میکنند که بچه سقو نه یک جاهل و دزد سرگردنه بلکه «عیاری از خراسان» تصویر میشود که اگر سلطنت مدبرانهاش دوام میکرد، چه پیشرفت هایی که در انتظار افغانستان نبود!
بی جهت نیست که یک شونیست پشتون با دیدن تجلیل از بچه سقو، به جوشش در میآید تا به دفاع به همان اندازه سبک از چهره هایی مانند امیر عبدالرحمن برخیزد. حکمی کاملاً درست است که قومپرستی پشتونی، قومپرستی ضد پشتون و قومپرستی ضد پشتون قومپرستی هار پشتونی را قمچین می کند. به این سبب شونیست های پشتون و ناسیونالیست های ضد پشتون هردو در مطرح شدن خیانت تجزیه افغانستان سهیم اند. سیاست انگلیسی «تفرقه انداز و حکومت کن» بیشتر از زمان امپراتوری انگلیس، امروز شاه سیاست اشغالگران امریکا، پاکستان و رژیم جنایتکار ایران در افغانستان می باشد. شونیستهای پشتون که زیر فشار قومپرستان غیرپشتون قرار گیرند، خود را به امریکا و پاکستان میفروشند تا در صورت تجزیه، حمایت مالکان منطقهای و جهانی شان را داشته باشند. اگر شونیزم پشتون جایش را به دموکراتیزم ندهد، دستجات قومپرست ضد پشتون را با تکیه بر ایران، روسیه، ترکیه و یا امریکا، به انفصال از پیکره افغانستان شیرک خواهد ساخت. قدر مسلم این است که طرفداران هردو گرایش، بدون فروختن خود به قدرتی اجنبی قادر نخواهند بود آواز تجزیه را سردهند چه رسد به عملی کردن آن. وقتی قومپرستی از هر نوعی و زیر هر نامی منجمله «حل مسئله ملی» جای مبارزه علیه اشغال و مافیای نظامی، اقتصادی و سیاسی حاکم را بگیرد، در نهایت به تجزیه افغانستان منجر میگردد بخصوص در شرایط جاری که امریکا و ایران و پاکستان، تقسیم میهن ما را آسانترین راه غلبه برآن برای مقاصد توسعه طلبانه و استعماری خود تشخیص کرده اند. از اینجاست که معتقدیم برخوردی قومگرایانه و نه از منظر دموکراسی و مردم دوستی به مسئله ملی و مقدم دانستن آن نسبت به استقرار دموکراسی در افغانستان مستقل، فرد یا جمع را به قعر سهمگین ترین خیانت پرتاب میکند.
افغانستان در طول قرنها شاهد مبارزه اقلیت قومی معین برای احقاق حق تعیین سرنوشت نبوده و مسئله ملی از آن ابرام و حِدت که در مثلا ایران، ترکیه، هند و غیره می بینیم، برخوردار نیست. به همین دلیل حل آن برای دولتی دموکراتیک و متکی به توده هابسیار سهل خواهد بود. ما راه حل ستم ملی در افغانستان را فقط و فقط در مبارزه همدلانهی اقوام پشتون وغیرپشتون ــ که قرنها باهم و شریک در غم و شادی هم زیسته اندــ برای خروج اشغالگران امریکایی و متحدان، سرنگونی رژیم مافیایی جهادی، و استقرار دموکراسی میسر میدانیم. زیرا حل مسئله ستم ملی، جزئی از کل انقلاب دموکراتیک در کشور بوده و بدون سرنگونی بنیادگرایان و برقراری دموکراسی اصیل، ستم ملی در هیچ بخشی از کشور پایان نخواهد گرفت. آنانی که مبارزه برای حل مسئله ملی را بسیار بزرگ ساخته و آن را جدا و مقدم بر مبارزه برای رهایی سرتاسری افغانستان مطرح میسازند، در نهایت تجزیه طلبانی اند که دم شان به دم جنایتسالاران و استخبارات ایران و امریکا بسته است و از هیچ لحاظ نمیتوانند ترجمان خواستهای دموکراتیک مردم غیر پشتون ما باشند.
پی نوشت ها:
١ــ در فروپاشی هر دو مسلماً عوامل داخلی نقش عمده داشتند ولی اگر توطئه های امریکا و متحدان نمی بود، لااقل چندین دولت جدید با پامال کردن تاریخ پرافتخار گذشته خود زیر یوغ بیگانه نمی رفتند.
٢ــ سایت های «سرنوشت»، «آزمون ملی»، «خاوران»، «مقاومت»، «آریایی» و... جولانگه تجزیهطلبان هواخواه رژیم ایران و باندهای شورای نظار، جمعیت و وحدت می باشند. «کابل پرس»، بیتابی در تجزیه طلبی را به «نظرخواهی» از «بینندگان» کشانده که البته اکثریت خواهان تجزیه اند! شک نیست که همه اوباش محققی و خلیلی خواهان تجزیه اند اما اینان یک هزارم جمعیت هزاره را تشکیل نمی دهند چه رسد به اقوام دیگر. «سی آی ای» و «واواک» در این نوع «نظرخواهی» استاد «کابل پرس» اند؛ اولی می تواند مثلا نتیجه بگیرد مردم افغانستان واله و شیدای نظامیان امریکا اند و دومی ارقام «رای دهی» دهها سایت را به رخ کشد که رژیم ایران دموکراتیکترین رژیم در جهان است!
٣ــ سید احمدشاه دولتی فاریابی که خفت دمسازی با جنایتسالاران غیر پشتون («بابه مزاری» و دوستم و...) را دارد، تعریف دیگری را که معلوم نیست از کجا گرفته نقل میکند: «پس ازختم جنگ دوم جهانی، رفقای حزبیاش از استالین پرسیدند ملت چیست و چگونه میشود آنرا تعریف کرد؟ استالین در جواب گفت: ملت عبارت از زندهگی مشترک عدهیی از نژادها و اقوام است که زیر تاثیر عوامل گوناگون تاریخی در یک سرزمین متوطن گردیده و دارای زبان واحدی برای تکلم (افهام و تفهیم) بوده و دارای مناسبات اقتصادی و سیاسی، زیر یک بیرق تحت فرمان یک دولت زندهگی بکنند.»
این تعریف می توانست بسیار مهم باشد اما از آنجایی که نویسنده گلیم جمعی ماٴخذ را «یادداشتها و آرشیف شخصی»اش ذکر میکند، فاقد اعتبار است.
٤ــ قوم به گروهی از مردم با سرزمین، تاریخ، فرهنگ و اقتصاد مشترک اطلاق میشود که رشته های خونی و خویشی بین شان نقش عمده ای دارد. پس از رونما شدن تقسیم اجتماعی کار و طبقات و مالکیت خصوصی، از ترکیب تدریجی چندین طایفه و قبیله با همان مشترکات اما پیوند های قویتر اقتصادی و سطح نسبتا بالاتر فرهنگی، ملیت پدید می آید. چون اکثر نویسندگان ملیت و قوم را به یک معنا به کار برده اند، ما نیز آنها را تسامحا برابر هم گرفتهایم.
٥ــ «ملت ــ دولت» یعنی واحدی سیاسی مردمی در چهارچوب تاریخی و جغرافیایی معین و دارای دولتی با حق حاکمیت ملی که از سوی سایر کشورها به رسمیت شناخته شده باشد.
٦ــ با آن که نخستین نطفه های سرمایه داری در افغانستان در اوایل قرن ١٩ پدیدار شد اما به علت تهاجم ها و مداخله های عیان و نهان استعمار و حمایت از استبداد سیاه فیودالی بومی در یک قرن گذشته، جریان صنعتی شدن و رشد سرمایه داری نتوانست راهش را به پیش گشوده و مناسبات فیودالی را درهم شکند. زمانی که یک ملت- دولت تشکیل می شود، دولت موتور تحکیم و تکامل ملت میشود اما استعمار و دولت های دست پروردهاش در افغانستان پیوسته کوشیده اند در این مرز و بوم کماکان ظلمت و جهل قرون وسطایی مستولی باشد که در این خیانتکاری الحق موفق بودهاند.
٧ــ اگرچه پسمانی و محرومیت از مواهب اولیه زندگی امروزی در بسیاری از مناطق پشتون نشین بیشتر از مناطق دیگر است، معالوصف مردم مناطق اقلیت نشین از رهگذر اقتصادی، عدم امکان خواندن و نوشتن به زبان مادری در مکاتب، جلوگیری از ورود آنان به ادارات کلیدی دولتی، تأمین خدمات صحی، تعلیمی، شهری وغیره دچار تبعیضهایی اند که تبلور ستم ملی است. در سالهای خون و خیانت جهادی و مخصوصا پس از اشغال افغانستان توسط امریکا، مناسبات بالا تا حدودی بهم خورده ولی در ذهنیت و زندگی روزمره تودهها بازتاب قابل اعتنایی نداشته زیرا حاصل جنبشی دموکراتیک با شرکت وسیع مردم نه بلکه نتیجه تقسیم قدرت بین مافیای غیر پشتون و پشتون بوده است که خبیثترین خاینان به قومهای «خودی» نیز محسوب میشوند.
٨ــ این سخن فاشیستی از مولوی یونس خالص است در جزوهاش «پشتون قام». این مولوی اقوام را به فلزات متنوع تشبیه کرده میگوید قوم پشتون طلا و سایر اقوام نقره و مس و غیره اند!
٩ــ در برنامه «زیر آسمان کبود» (رادیو آزادی، ٧ حوت ٨٩) مطیعاله خروتی از این که خود شاهد میخ کوبیدنها و سینه بریدنها (گرچه بدون نام گرفتن از حزب وحدت و گردانندگانش) بوده می گوید اما از جنایتهای سیاف، گلبدین یادی نمیکند. در کنار او، عارف رحمانی نام که مرض تنگ نظری هزارهگی وجدانش را تارانده، بر همه جانیان میتازد به استثنای مزاری، محقق، خلیلی و سایر جنایت سالاران هزاره و شیعه.
در میز گردی در تلویزیون ملی (١٧ اسد ١٣٨٨)، کاندید ریاست جمهوری موسوم به سرور احمدزی ناگهان از جایش برخاسته و داکتر رمضان بشردوست را به لت و کوب تهدید کرد. در آنجا هیچکس نبود که او را به بیتربیتی شونیستیاش توجه داده و ادب کند.
١٠ــ گردانندگان سایت «خاوران»، این مشاور و شاعرباشی دربارهای ظاهر شاه و برهانالدین ربانی را «قافله سالار شعر معاصر فارسی دری» مینامند که دیده شود واصف باختری خود را که پیشتاز لول دادن «دکتر» و «پزشک» و «دانشگاه»، «کمپانی» و... است، در کجا می نشانند!