«تجزیه افغانستان» خیانتی در ذات قومپرستان پشتون و غیر پشتون
قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم | متن کامل بصورت پی.دی.ایف
استقلال افغانستان و پاسداران منافع امریکا
در باره روشنفکران کلمهخوان امریکا و خصم استقلال افغانستان اشارهای داشتیم که در چهارچوب این نوشته نمیشود مفصلا به آن پرداخت. در اینجا بر نظرات دو تن از نمایندگان تپیک آنان درنگی گذرا داریم زیرا طالبان و شرکا با تمسک به بیانات پنتاگون پسندانهی سلطانزویها و نوشین اربابزادههاست که از منجلاب «آیاسآی» و «واواک» علیه روشنفکران وطندوست و آزادیخواه، نجاست پراکنی می کنند.
داوود سلطانزوی:
او که با کاندیدان معترض پیش سفارت امریکا استغاثه میکرد، در بلندگوی امریکا «رادیو آزادی» (در امواج آزادی، ٩ سرطان ١٣٩٠)، شرمک را یکسو نهاده و با تکرار تزهای «سیآیای»، مفهوم اشغال را در قرن ٢١ واهی میخواند:
«(نباید) با تعریفات احساساتی قرون ١٧ و ١٨ و ١٩ جهان امروز را بررسی کنیم. جهان وابسته به همدیگر شده.... ما بیطرف مانده نمیتوانیم که پاکستان و ایران ما را مملکت مضمحل بگویند... ما باید متحدین داشته باشیم که ثبات سیاسی، اقتصادی و نظامی پیدا کنیم.»
یک مشخصه آن قرون، پیکار ملتهای جهان برای کسب استقلال بود. در قرن ٢١ هم که قدرتهای غربی و در راس آنها امریکا بخاطر منافع اقتصادی و سیاسی و با شیپور جهانی شدن میخواهند کشورهای ضعیف را زیر یوغ در آورند، مردم آن کشورها مقاومت میکنند زیرا آگاهند که بدون استقلال بدون حق تصمیم در چگونگی اداره خاکشان، آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و حقوق زن چیزهایی بی ارزش اند که ملتی سرفراز، داشتن آنها را در سایهی امریکا، خفت و مساوی به خرسندی یک برده از تبسم بردهدارش میدانند. بسیاری از ملل دشواریهای عظیم را پذیرفتند تا به استقلال نایل آیند. مردم فلپین،اکوادور و پانامه، پایگاههای امریکا را جواب دادند تا از حق خود ارادیت و رشد و توسعه اقتصادی خود دفاع کرده باشند. وجود پایگاههای امریکا در دهها کشور خواست دولتهای کشورهای مذکور است و نه هرگز مردم آنها. پایگاههای نظامی امریکا خلاف تبلیغ جاننثاران وطنی امریکا، مغازههای خیریهی پر از اجناس مرغوب و ارزان برای عامه مردم نه بلکه چنگالهای زرهی و اتمی آن کشور اند جهت زیر کنترول نگهداشتن حتیالمقدور تمام کشورهای دنیا و حفظ و گسترش ساحه نفوذ امپریالیستیاش.
داکتر چالمرس جانسن از تحلیلگران سابق «سیآیای» و مولف چند کتاب پرفروش در باره نظامیگری و فساد «امپراتوری» امریکا، پایگاههای نظامی امریکا را «مستعمره»های امپراتوری امریکا میداند مثل امپریالیزمهای فرانسه و برتانیه که مستعمرات خود را داشتند. او توضیح میدهد که در پایگاهها فقط سربازان نه بلکه جاسوسان، معلمان، قراردادیها وغیره مستقر میباشند که تعدادشان به بیش از نیم ملیون امریکایی میرسد. جانسن در مصاحبهای با «موشن مگزین» (می ٢٠٠٤) میگوید: «امریکا ٧٢٥ پایگاه نظامی در سراسر دنیا دارد که با احتساب ١٠٠ یا بیشتر پایگاههای جاسوسی، پایگاههای برتانیایی، سه پایگاه مخفی در اسرائیل و پایگاهها در قرغزستان و ازبکستان، ١٤ در عراق و تعداد زیادی در افغانستان، شمار آنها خیلی بیشتر از این خواهد بود. امپراتوری گستردهی ما عبارتست از امپریالیزم به اضافه ملیتاریزم.» و با شرح این که امریکا مقاصد اصلیاش را از چشم مردم امریکا و دنیا کتمان مینماید، میافزاید: «مهمتر از این، پردهانداختن کلنتن برامپریالیزم امریکا با پوشش جهانی کردن بود.» این جمله سیلیای است به روی سلطانزویها که «جهان وابسته به همدیگر» را با سلطهجویی امریکا به هدف گشودن دروازههای کشورها و استفاده از نیروی کار ارزان آنها، مرتبط نمی بینند.
افغانستان اگر سرزمینی مستقل و دموکراتیک و رها از عفونت بنیادگرایی باشد قادر است بیطرفیاش را حفظ و در مقابل تهدیدهای ایران و پاکستان بیایستد. سلطانزویها از روی بیعرضگی و بیاعتنایی به عزت و غیرت انسانی، از یاد میبرند که پریدن به میخ پایگاهها و نفوذ امریکا در برابر ایران و پاکستان، موجب سرافرازی نه که ادبار و سرخمی میباشد. مطمین باشید، مردم ایران و پاکستان و... سگهایی را که زیر سایه شتر راه بروند و بگویند سایه از آنهاست، با شتر اشتباه نخواهند گرفت. برای دوستی که بعد از سالها اقامت در اروپا با هزار و یک آرزو به کشور بازگشته بود، دیدن عساکر امریکایی و ناتو با آن عینکها و نگاههای پرنخوت، و نامها و عکسهای جنایتسالاران در سرکها و اماکن عمومی چنان تحقیرکننده، ضربتآسا و امیدسوز بود که گفت غم کشیدن و مردن در همان «گژدم غربت» را به مردن در خاکی اینچنین آلوده شده و تباه شدهام ترجیح میدهم. ولی آقای سلطانزوی با شعف و شادی و دستهی گل بر روی تانکهای امریکایی نشسته و همه را به فستیوال ایجاد پایگاههای دایمی امریکا و استفاده از این «فرصت تلایی» فرا میخواند. به راستی که فرق بین یک وطندوست و یک امریکادوست چقدر زیاد است. مردم ما تنها با داشتن افغانستانی مستقل و دموکراتیک و ضد بنیادگرا میتوانند بین ملل آزاد احساس برابری و غرور کنند. ما همیشه تاکید نمودهایم که قبول پایگاهها به آن می ماند که نگهداری از مادر را، به تجاوزکاران به عفت خواهر خود بسپاریم.
توجیه تداوم اشغال امریکا:
«در ١٠، ١٥ یا ٢٠ سال گذشته افغانستان در چه حال قرار داشت؟ آن وقت کسانی که در افغانستان حکمفرمایی میکردند کیها بودند؟ آیا آنوقت اشغال نبودیم؟»
یعنی در گذشته نزدیک که اشغال بودیم اگر حالا هم باشیم، و در آینده هم، از ما چه میرود؟ چه فرق می کند؟!
بلی قربان، اشغال بودیم ولی توسط جنایتکاران داخلی. و وظیفه یک روشنفکر آگاه و استقلال طلب آن بود که بدون اتکا به این و آن قدرت خارجی علیه خاینان مذکور به مبارزه برخیزد. در آن زمان در اشغال سگهای "آیاسآی" بودیم و حالا در اشغال ابرقدرت جهانخور جمع نوکران جهادیاش میباشیم . اگر اولی فاجعه و ذلت بود، اشغال دومی به مراتب فاجعه بارتر و ذلتبارتر است. در آنزمان آل و عیال شما در معرض تجاوز تنها جنایتکاران وطنی قرار داشت ولی حالا در معرض تجاوز باداران امریکاییشان هم قرار دارند؛ در آنزمان، مردم با یک دشمن داخلی طرف بود ولی حالا با یک ابرقدرت مواجه است که پشت و پناه دشمنان داخلی بوده و مبارزه ما را به مراتب دشوار کرده است.
آقای سلطانزوی شعور درک تفاوت بین این دو اشغال را دارد اما او مشحون از احساسات امریکاپرستانه و تولا به نویسندگانی از نوع آنتونیو نگری و مایکل هارت(٣٤) میخواهد از ثناخوانان «سیآیای» در افغانستان باشد! با این تفاوت که آن دو کتاب را قبل از تجاوز امریکا به عراق و افغانستان نوشتند و سیلی تازهترین جنایات امریکا در آنجاها را بعداً به روی خود خوردند، در حالی که آقای سلطانزوی با دو چشم خود ناظر کشتار زنان و کودکان معصوم وطنش به وسیلهی امریکاییان ــ و در همان حال مذاکرهی آنان با طالبان ــ است لیکن آنقدر پابند سیاست پنتاگونی است که هم اشغال را موهبت میداند و هم وجود پایگاههای دایمی نظامی را. سلطانزوی نه از خون هزاران هموطن بیگناهش و نه از خون صدها هزار عراقی و حالا لیبیایی توسط امریکا حیا میکند. او بیشتر از آن در امریکا شستشوی مغزی دیده که این همه خونریزیهای زیر نام «دموکراسی» و «حقوق بشر» و... چرتش را خراب کند یا مطالعه کتابهایی نظیر «کشتن امید: مداخلات نظامی و سیآیای امریکا از جنگ جهانی دوم به این سو» از ویلیام بلم یا «از ووندد نی تا لیبیا: یک قرن مداخلات نظامی امریکا» از زولتن گراسمن یا «جنایات علیه بشریت: تاریخ رعشهآور جنایات امریکا از ١٧٧٦ به بعد» به قلم چایتانیا دیف که همه امریکایی اند و نه از کدام کشور ضد امریکا، یا نگاهی به هزارها سایت افشاگر جنایات امریکا در هواداری وی از نقشههای جهانخورانهی «سیآیای» خدشهای وارد آورد. کسی که از توته و پرچه شدن صدها کودک فقیر وطنش تکان نخورد چه چیزی وجدانش را بیدار خواهد توانست.
سلطانزوی مثل یک سناتور یا کارشناس دولتی امریکا گپ میزند: «فردا اگر امریکا برآید حالت فعلی افغانستان چه خواهد بود؟»
حالت گل و گلزار نه بلکه از این قرار خواهد بود: چه زود چه دیر، مردم افغانستان با جنایت پیشگان طالبی و جهادی بدون اتکا به امریکا یا قدرت دیگر به نبرد بر خواهند خاست و در این جریان آنانی را هم که شعار استمداد از امریکا یا ایران را سر بدهند به نام جاسوسان «سیآیای» و «واواک» محاکمه صحرایی خواهند کرد.
ولی امریکاپرستان آرزو دارند خدا سایهی امریکا از کشور ما را کم نکند تا کمر نود درصد مردم را عذابهای بیشمار بشکند و در مقابل اعضای مافیای قدرت و ثروت یعنی اراکین بالا رتبهی دولت، به جنایت و چپاول ادامه دهند؛ «مشکل» طالب جانهای آزرده هم با پیشکش دانهی قدرت حل میشود بخیر.
رنگین سپنتا نیز طوری اکت میکند که گویا با اربابش در زمینه «پیمان استراتژیک» چانه میزند که افغانستان را به قیمت بالاتری به آنان ارزانی دارد، اما این دعواها به چانه زدن عروس و شوهرش به خاطر مهریه میماند!
عطااله لودین از جنایتکاران کهنه کار گلبدینی هم قیافه گیریهای «ضد امریکایی» ارباب خاینش گلبدین را از یاد برده التماس میکند که امریکا نقش «خلاص گیر» و «دولت ساز»اش را تا ایجاد دولت مرکب از جانیان طالبی، گلبدینی و «ائتلاف شمال» ادامه دهد:
«مکلفیت جامعه بینالمللی است که قبل از برآمدنشان از افغانستان باید یک نظام برای افغانها جور کنند و یک توافق بینالمللی توسط اینها و به ضمانتهای آنها باید تامین شود. اگر این نباشد حتما جنگهای داخلی باز شروع میشود. امریکا قوه یکهتاز در جهان است و باید این آتش در افغانستان را خاموش کنند.
اگر امریکاییان برای دولت سازی و نظام سازی نیامده باشند، آنها چه کاری کردهاند و اگر این را نکنند معنایش این بوده که به خاطر اهداف خود آمده بودند نه بخاطر تامین امنیت و بازسازی افغانستان.»
نوشین اربابزاده
سلطانزوی را نمونه گرفتیم چرا که هم از روشنفکران ستارههای رسانهها است، هم سخنگوی کاندیدان معترض و هم میدانیم که برای حل مرداری در انتخابات به درگاه سفارت امریکا در کابل شتافت.
نوشین جان اربابزاده را از آن رو نمونه گرفتیم که وظیفه دارد در نشریات معتبر خارجی نظیر «گاردین» تزهای «سیآیای » مبنی بر رد استقلال کشورها را در ارتباط با افغانستان تفسیر و تبلیغ کند. البته وی خارش حاد ضد «راوا» هم دارد که به آن نمیپردازیم زیرا در قیاس با نفرت و جنگاش علیه استقلال و استقلالطلبان اهمیت درجه دوم دارد.
در قلت سواد خانم نوشین از تاریخ افغانستان شکی نیست و اطلاعاتی هم که دارد مربیان «سیآیای» و «ایم آی ٦» به خوردش دادهاند. و در این امر به اندازهای موفق بودهاند که هرحکم دروغ، مضحک و ضد تاریخی را که در دهانش بگذارند، با خرسندی در «گاردین» انتشار میدهد.
«سیآیای» در کار روی اجنتهای غربی تبار ممکن است جنبههایی از آزادی فردی آنان را سلب نکند. اما اجنتهای جهان سومی و در آن میان افغانستان شوربخت را، آنچنان دستآموز و غلام خانهزاد مییابد که آنان را آسان و سریع و با کمترین مصرف به انسانهایی عاری از شرف و حس وطندوستی و مردمدوستی بدل میکند. اگر اجنتهای سایر کشورها نصف هستی و استعداد و انسانیتشان را وقف «سیآیای» میکنند، مستخدمان وطنی با احساس محرومیت و خود کم بینی، با تمام سلول بدن خود و مثل یک پشکک دستآلود خود را بر پای اربابان امریکایی میمالند و میخسپند.
نوشین اربابزاده از همین جنس است که هدفش را نفی و طرد استقلال و شیفتگی مردم ما به آن قرار داده است. برای آن که این ادعا حمل بر بهتان نشود، نقل قول گویایش را میآوریم و بعد چند گفته دیگر در نوشتهاش «افغانستان باید افسانه استقلال را دور بیندازد» («گاردین»، ١٧ اپریل ٢٠١١) را دنبال خواهیم کرد:
«اصلا افغانها هیچ امپراتوریای را شکست ندادها ند چون امپراتوریهای بریتانیه و شوروی قبلاً ضعیف شده و مسیر فروپاشی را میپیمودند اما افغانها پشت افسانه استقلال را رها نکرده و برعکس تشجیع شدند تا با گورستان امپراتوریها دانستن کشورشان مباهات کنند. اما افغانستان گورستان باقی ماند در حالی که مسکو و لندن پایتختهای دو امپراتوری سابق پس از به اصطلاح شکست توسط افغانها، پیش رفته و رونق یافتند. حتی پس از آن که سرتاسر کشور به گورستانی مهیب مبدل شد، افسانه مذکور پایان نگرفت.»
صفت واقعی آزادی استقلال است که با استفاده از زور حفظ شده باشد.
مردم آزاد باید نه تنها مسلح و با دسپلین باشند، بلکه باید مقدار کافی اسلحه و مهمات در اختیار داشته باشند که استقلال شانرا از دست تجاوزگران، که دولت خود شان نیز میتواند مشمول آن باشد، حفظ کنند.
مردمی که آزادی را در بدل امنیت موقتی قربانی میکنند، نه شایسته امنیت اند و نه هم آزادی.
هیچ چیزی از آزادی و استقلال ارزشمند تر نیست.
خانم نوشین، برخورد ما به تفاخر پوک ناسیونالیستی عیان است. کاش نوشته شما رنگ و بوی بیزاری از آن لافیدنها را میداشت. اما شما با قلب و مسخ تاریخ می خواهید حقیقتی مستند را با قلمی اجیر مخدوش نمایید.
ساعتی به «گوگل» رفتن کافیست تا روشن شود که «افغانستان گورستان امپراتوریها» واقعیتی مقبول اغلب مورخان و پژوهشگران است. این که ما نباید با دلخوشکنک به آن، عقبماندگی و شوربختی خود را ندیده و به خواب غفلت برویم، یک مسئله است ولی لجن پاشی به غرور برحق ملت ما برای توجیه زبونی و گم بودن غرور خود، و دروغبافی به شکرانگی داشتن تابعیت و یا پاسپورت غربی و جلب رضایت دولت امریکا، مسئلهای دیگر.
این خانم چرا به تحریف و دروغی چنین فاحش متوسل میشود؟
زیرا حالا که امریکا مصمم است پایگاههای نظامی دایمی در افغانستان داشته باشد، «سیآیای» به عوامل روشنفکرش وظیفه داده که با ترساندن مردم از جنگ داخلی و برگشت طالبان و... به اشکال مختلف، «سودمندی و حتمیت» حضور نظامی امریکا در افغانستان را تئوریزه و تبلیغ نمایند تا افکار عامه مردم افغانستان برای استقبال از ایجاد پایگاهها سمت یابد. از یک نظر گناه این بیچاره نیست. او وظیفه ایمانی و وجدانیاش را انجام میدهد.خصومت او نسبت به ملالی جویا و «راوا» و هرشخصیت و تشکیلات استقلالطلب نیز از همین دلدادهگی به سیاستهای «سیآیای» در افغانستان آب میخورد. او و همقطارانش به میزان توفیق در انجام این ماموریت، به هدف رسیدن به مقامات عالی در مافیای حاکم افغانستان، ملل متحد و یا ادارات و پروژههای استخباراتی غرب نزدیکتر خواهند شد.(٣٥)
به ندرت دیده شده که یک مشاور استخباراتی انگلیسی یا امریکایی دولتهای خود را به جنگیدن در افغانستان تشویق کرده باشند. ملتن بیردن سابق مدیر مقر «سیآیای» در پاکستان در نوشتهاش «افغانستان گورستان امپراتوریها» هشدار می دهد: «امریکا باید جانب احتیاط را بگیرد یا این که به زبالهدان تاریخ افغانستان فرو خواهد رفت.» اما نوشین اربابزاده با عشقی آتشین به کاخ سفید، مخالف این پیشوایش است.
او در واقع به اربابانش ندا سر میدهد که «چرا تردید دارید؟ اشغال افغانستان را ادامه دهید و با مردمش هرطوری که میلتان است برخورد کنید؛ افسانهی "افغانستان گورستان امپراتوریها"، ساخته و پرداختهی نویسندگان بیاطلاع غرب و افغانهایی است که هیچ چیز ندارند جز زندگی با این توهم؛ اگر انگلیسها و روسها در حال انقراض نمیبودند، افغانستان جزئی از آنها شده بود؛ هرگز فریب این افسانه را نخورید و با آرامش خاطر پایگاههای نظامی را ایجاد و افغانستان را به فاحشهخانهی خود بدل کنید و....»
ولی معلمان نوشین جان آگاهند که این شاگرد شان بیشتر از روی دلربایی و جذبه خوش خدمتی به امریکا و نیز بیسوادی در تاریخ افغانستان است که گذشته وطن و روحیه مردمش را استهزا آمیز نفی میکند نه بر اساس ژرف و همه جانبه دیدن پدیده. امریکا که زلمی خلیلزادها، اشرف غنی احمدزیها، انوارالحق احدیها،عمر زاخیلوالها، وحیداله شهرانیها را داشته باشد، به حرف تازهکارهایی چون اوگوش نخواهد داد.
نوشین اربابزاده در این که افغانستان گورستان خاموش ماند و مسکو و لندن عروس شهرها شدند، یا به راستی نمیفهمد یا از یاد میبرد که به علتالعلل بپردازد. یعنی این که پس از هر پیروزی بر انگلیسها و روسها، قدرت در دست کی قرار گرفت، در دست مردم افغانستان یا به استثنای اماناله، مشتی مزدبگیران وطنفروش؟ در تاریخ کم اتفاق نیفتاده که انقلابها و جنبشها در نیمه راه یا در آخر توسط نیروهای خاینی که در آن نفوذ داشتند مصادره شده و در نهایت دولتی که از آنها تولد یافته، دولتی ضدانقلابی و ضدمردمی بوده است. پس در جنگ اول و دوم ضد انگلیس، «امارت» را امیرانی خاین و طالب مانند غصب کردند؛ به دنبال جنگ سوم، امانالهخان اصلاحطلب روی صحنه آمد اما باز هم همین امپراتوری «در حال زوال» برتانیه بود که علیه او توطئه چید و آدمهای خودش را بر تخت نشاند؛ با رانده شدن متجاوزین روسی از افغانستان قدرت به آدمکشانی داده شد که از بدو پیدایش در بغل «سیآیای»، «آیاسآی» و «واواک» کلان شده بودند و بدین ترتیب تمامی ثمرات جنگ مقاومت برباد رفت.
خانم نوشین که از منابع استخباراتی وظیفه نمیداشت باید واقعیات عام بالا را در نظر میگرفت و به جای مذبوحانه خاک پاشیدن بر گوشهای از تاریخ آزادیخواهی مردمش، تیر ملامت را بر قلب جمیع آن غاصبان غدار قدرت فرود میآورد. اما نه. همان طوری که به باور او امریکا برای ما «ملت سازی» میکند، خود هم باید سعی بندگیاش را به خرج دهد تا ملت افغانستان استقبال از ایجاد پایگاههای دایمی امریکا و دولتهای دستنشانده را جاگزین «میخکوب ماندن» به استقلال خواهی در گذشته بسازند. در این که توصیههای او را ملت ما توصیه های یک فرزند حرامزادهاش تصور خواهد کرد نمیتوان شکی داشت، منتها از هم اکنون او نور دیده دولت مافیایی، جنایتکاران طالبی و جهادی و شرکا است که بدون زیرپا کردن استقلال و قبول بندگی این و آن قدرت جهانی یا منطقهای یک ماه هم بقا نخواهند داشت.
تخطئه رذیلانهی دیگر استقلال خواهی:
«از لحاظ تاریخی احساس قوی استقلال در خدمت مشروعیت بخشیدن به بسیاری از اعمال هرج و مرج طلبانه و خرابکارانه بوده و اینست که حتی رئیس جمهور هم گاهی تهدید میکند که به طالبان خواهد پیوست.»
او پاکی جنگهای استقلالطلبانه و خون شهیدان آنها را با اعمال خاینانهی طالبان و جهادیان مقایسه میکند که برابر با نوشین جان با استقلال بیگانه بودند و هستند. «اعمال هرج و مرج طلبانه و خرابکارانه» محرک هیچ استقلال طلب اصیل و شریف نبوده و نیست. جنایت سالاران جهادی و طالبی به مثابه مولودات «سیآیای »، «آیاسآی» و «واواک»، استقلال را در چشمهای خود درآوردند. محشری را که این جانیان بنابر بدذاتی خود و دستور «آیاسآی» برپا کردند، فقط یک احمق که در شهوت تخفیف مردم افغانستان بسوزد، ناشی از فکر «استقلال» در کلهیشان، تفسیر میتواند. پوشالی بودن کرزی هم چون و چرا ندارد و «تهدید»هایش بیشتر به «کمیسیون سازی» و نازهای یک سرسپرده مانده و ربطی به استقلالطلبی مردم افغانستان در گذشته و حال ندارد. او اگر استقلالطلب میبود سگان «آیاسآی» و «سیآیای» و «واواک» را از دور و برش دور میکرد. او و «تیم»اش آن چنان نمونههایی از دستنشاندگی را به نمایش گذاردهاند که روی شاهشجاع و از ترهکی تا نجیب را سفید میکنند. کرزی اگر «استقلالطلب» باشد، حفیظ اله امین و ببرک کارمل و برهانالدین ربانی و گلبدین و ملا عمر هم باید «استقلالطلب» حساب شوند! استقلال با آزادی پیوندی ناگسستنی دارد. کسی که با خاینان جانی طالبی و جهادی و جاسوسان بسازد، به هیچوجه نمیتواند ادعای مستقل بودن نماید ولو غلیظتر از این به روی ارباب بپرد.
نوشین خانم از فرط بدبینی نسبت به ملالی جویا، استقلالطلبی او را همتراز «استقلالطلبی» بنیادگرایان دانسته و بدینترتیب دشنامی رکیک به شیرزن امیدآفرین مردم ما حواله میکند:
«رهبران جهادی دشمنان طالبی و ناراضی صریحاللهجه ملالی جویا، همه جهت کسب مشروعیت و معروفیت از همین افسانه مایه میگیرند.»
ملالی جویا همیشه از دو دشمن صحبت میکند. او امریکا و متحدان را دشمنان خارجی، و طالبان و جهادیها را دشمنان داخلی مردم ما میخواند. مبارزه تاریخی او با حمله علیه جنایتکاران جهادی در حضور خود آنان شروع شد و قاطعانه ادامه یافت که سرانجام به اخراجش از ولسیجرگه منجر گردید زیرا مبارزهاش تنها طالبان را در بر نمیگرفت تا دولت امریکا را خشنود سازد بلکه از افشای جانیان جهادی این پایگاه و پادوان بومی امریکا، نیز لحظهای غافل نبود. ملالی جویا بر مبنای نوشتهها وگفتارهایش همان طور که خواهان استقلال و آزادی با نیروی مردم می باشد، به «آزادی» زیر سایه توپ و تانک و پایگاههای نظامی امریکا (چیزی که ایدهال نوشین اربابزادهها و داوود سلطانزویهاست) ارزشی ننهاده و آن را کاذب، نامنهاد و غلامیای غیر رسمی میداند.
شترکینگی نوشین اربابزاده با ملالی جویا و «راوا» و سایر آزادیخواهان خلاصه نمیشود. او برای این که در تحبیب «سیآیای» از رقبای افغانیاش پیشی گرفته باشد، به شعور مردم ما هم چتلیاش را میپاشد:
«این افسانه از نظر سیاسی مفیدیت دارد چراکه شورشیان خرابکار را به قهرمانان و رهزنان سرگردنه را به سیاستمداران بدل میکند.»
او در این سطر چندین دروغ تحویل میدهد: نزد ٩٩ درصد مردم ما، تبهکاران جهادی و طالبی که پایتختشان با دهها هزار باشندهاش را به شهادت رسانیدند، حیثیت "قهرمان" نه بلکه پلیدترین دشمنان تاریخ این سرزمین را دارند.
کسانی که متجاوزان به ناموس مردم و وطن ما را «قهرمانان» و «سیاستمداران» خواندند، با اجازهتان نوشین جان «سیآیای »، «آیاسآی» و «واواک» بودند! خجالت میکشید؟ دوستان امریکایی شما احمدشاه مسعود را با جورج واشنگتن مقایسه نمودند! خجالت میکشید؟ آدمکشان مشهور گلبدینی، عطااله لودین، سباوون، جمعه خان، امین فاطمی و... را وزیر و والی وسفیر و مشاور و مصلح مقرر کردند! خجالت میکشید؟ «سیآیای» که ید طولایی دارد از قاتلان و خاینان «قهرمان» بتراشد و برعکس، رهبران استقلالخواه دموکرات بزرگی مثل داکتر محمد مصدق، جیکب آربنز رئیس جمهور منتخب گواتیمالا، خوزه ولاسکو از اکوادور، سوکارنو و... را که خواست اصلیشان آزادی کشورهایشان از طناب اسارت امریکا بود، «نامطلوب» گفته و با کودتاها آنان را برانداخت و آلنده و پاتریس لومومبا قهرمانان ملی مردم چیلی و زئیر را به قتل رسانید! خجالت میکشید؟(٣٦) از این اعتراف بیسابقهی شیرل بنارد همسر زلمی خلیلزاد خجالت می کشید «ما گذاشتیم که تمامی رهبران میانهرو کشته شوند. دلیلی که ما امروز در افغانستان رهبر میانهرو نداریم اینست که ما به آنان (بنیادگرایان) اجازه دادیم که همه را بکشند. آنان همه چپها، میانهروها و عناصر بینابینی را در دهه هشتاد و بعد از آن کشتند و نابود کردند.»؟ از ماجرای ابوغریب و شکنجه گاههای مخفی «سیآیای» در کشورهای اروپایی خجالت میکشید؟ این لیست بی اندازه طولانی است خانم نوشین. «سیآیای» شما از ١٩٨٧ حدود ٦ میلیون نفر را در عملیاتهای سریاش کشته است که ویلیام بلم آن را «هالوکاست امریکایی» نامیده است ولی پیداست که هرقدر نمونه بیاوریم کمرت را آنقدر سست نبستهاند که احساس روسیاهی کنید. لیکن مردم آزادیخواه ما و دنیا با توجه به تاریخ پرخون و خیانت و خرابکاری دولتهای امریکاست که «آزادی و دموکراس» اهدایی بدون استقلال را، بندگی با طوق لعنت تلایی در گردن دیده و حاضر اند به خاطر برکندن آن، جان فشانند.
نوشین اربابزاده اگر شریفانه و مسئولانه مینوشت باید تیرهای چند سرهی زهرآگیناش را متوجه سازمانهای جاسوسی سهگانه میکرد که آن دزدان را، «قهرمانان» و «سیاستمداران» نامیده، مسلح کرده، به قدرت رسانیده و به جان مردم غافلگیر شدهی ما انداختند. علاوتاً همه به غیر از وی میدانند که «سیآیای » پشت سرکلیه حکام ارتجاعی و خونآشام بوده و درعین حال هر وقت که هریک از آنان را «ناکارآمد» و «منقضی» تشخیص داده، به بهانههای مختلف کاغذ تشناب گفته دور انداخته، سر به نیست کرده یا در زندانها می اندازد تا بمیرند.(٣٧) «سیآیای» به هیچیک از اجنتهایش تا آخر وفادار نمیماند چون هر آن ممکن است او را فدای منافع مهمترش سازد. شما خانم نوشین هم از این امر مستثنی نیستید. روزی که مصرف شما و فرشته حضرتی و بقیه گدیگک های مافیا، برای «سیآیای» به پایان برسد، دیگر از نام و نشانتان در «گاردین» و رسانههای جهانی خبری نخواهد بود تا واقعیتهای ترسناک دولت امریکا و دست نشاندگانش را زیبا جلوه دهید و اگر اندکی دست از پا خطا کنید و مثلاً ناگهان به حضور امریکا در افغانستان راسخانه به مخالفت برخیزید، روی وزارت و ریاست را که نخواهید دید هیچ، کارتان به جاهای باریکتر هم خواهد کشید.
این جمله ی او را هم ببینیم:
«افغانها را باید معاف داشت از این که با چسپیدن به افسانه استقلال خود را از یگانه شانس اعمار کشورشان به کمک متحدان بینالمللی محروم میدارند. آخر آنان نسل اندر نسل به این ایده بالیدهاند که آنچه آنان را بی نظیر میسازد همانا قابلیتهای رزمی و توانایی آنان در مستقل بودن تا حد شکست امپراتوری هاست.»
ای کاش تو هم با عشق به استقلال در عروقت پرورش می یافتی و با تحصیل و استعدادت آن عشق را با ارزشهای آزادی و دموکراسی و مبارزه ضد بنیادگرایی تکامل می بخشیدی؛ ای کاش پدر و مادر و محیط خانوادگیای میداشتی که شیرفهم میکردنت که بدون استقلال، آزادی نه ممکن است و نه به درد میخورد. به پدر و مادرت اهانت نشود، چه بسا گوشت را کش کرده باشند که به روحیه آزادیخواهی مردمات (افغانها مردمات هستند؟) چتلیات را نپاش، ملت افغانستان را به تحقیر نگیر، از غرب بیاموز اما ذوب نشو و خود را نفروش، به دوستان متعهدت خیانت نکن برضد آنان جاسوسی را به خود اجازه نده و.... لاکن تاثیر آنان کجا و جنون رسیدن به ثروت و مقام و شهرت و اقامت در غرب در ازای کار برای «سیآیای» و... کجا!
نوشین خانم، در خاتمه حرفی که به آقای سلطانزوی گفته شد، مناسب حال خودت هم است:
تو تنها زمانی از تمسخر تاریخ رشادت مردم ما برای توجیه حضور امریکا در افغانستان و خوشخدمتی برای «سیآیای» منصرف خواهی شد که خودت یا مادر و خواهرت مورد تجاوز دستجمعی نظامیان امریکا در کابل یا کدام شهر دیگر قرار بگیرید.
امید هرگز چنین اتفاقی نیفتد. اما تاریخ پایگاههای نظامی امریکا در فلپین، کوریا، جاپان، آلمان، پانامه و... پر از این جنایات است. فقط به خاطر همین خطر لرزاننده برای ملیونها خواهر و مادرت در افغانستان هم که شده خوبست از طرفداری حضور نظامی و سیاسی امریکا در کشورت (کشورت؟ اشتباه نمیکنیم؟) استعفا دهی تا لکهی درشت «عامل سیآیای» از پیشانیت زدوده شود. این مشورهای دوستانه است. اختیار به دست خودت.
خلاصه:
١) وجود ملت- دولت افغانستان انکارناپذیر است ولی اقوام افغانستان هنوز باید پروسه ملت شدن واقعی را طی کنند.
٢) افغانستان کشور کثیرالملیتی است و ستم ملی در آن مشهود است که مخصوصاً در عرض ٣٠ سال اخیر اختلافات ملی از سوی احزاب جنایتکار به شدت دامن زده میشود. اقوام افغانستان عموماً در آرامش و یکرنگی با هم زیسته و افغانستان را خانه مشترکشان دانستهاند. عامل اصلی تشدید نفاقهای قومی از گذشته تا حال دولتهای ضدمردمی بودهاند.
٣) در شرایط کنونی حل هیچیک از مسایل اساسی منجمله ستم ملی ممکن نیست و آنانی که «فدرالیزم» را راه حل میدانند در حقیقت کارگزاران رژیم ایران و پاکستان و امریکا در افغانستان اند.
٤) با تأمین استقلال و دموکراسی در افغانستان، به رسمیت شناختن حقوق کلیه اقوام تحقق یافته و همبستگی دیرین بین آنان احیا خواهد شد. لازمه این امر مبارزه متحدانهی ضد بیگانگان و ضد جنایتسالاران میباشد که با در دست داشتن ماشین دولت دشمن مشترک تمام اقوام میهن ما اند.
٥) شوونیستهای پشتون و قومپرستهای غیرپشتون هردو مانع وحدت اقوام اند. همان طور که شوونیستها میخواهند ستم ملی و حق «برادر بزرگ» بر اقوام کوچکتر را «علماً» توجیه نمایند، قومپرستهای غیرپشتون هم میکوشند اختلافهای قومی و ستم ملی را حتیالامکان بزرگ نموده و راه حل «طبیعی و ناگزیز» را تجزیه افغانستان پیشنهاد نمایند که تلاشی است برای تداوم سلطه جلادان جهادی. ناسیونالیستهای غیرپشتون که مسایل ملی را مقدم بر حل مسئله کلیه اقوام ــ رهایی از اشغال و چنگال مافیاــ میدانند، بر دموکرات بودن خود خط بطلان میکشند.
٦) طالبان با آن گوشت و ناخن بودن با «آیاسآی» و آفریده شدن توسط «سیآیای»، زنستیزی دیوانهوار، تخریب مجسمههای بامیان، دشمنی با معارف، دانش و... به هیچوجه نیرویی ملی و آزادیبخش به شمار نمیروند.
٧) وحدت ملی واقعی و نه عوامفریبانه و نه آشتی دادن جنایتکاران و جاسوسان، تنها با کسب استقلال و جاگزینی دولت مافیای جهادی با دولتی مردمی عملی است.
٨) آن روشنفکرانی که مفهوم استقلال را نفی مینمایند، عوامل امریکا هستند که میخواهند حضورش در افغانستان با ایجاد پایگاههای نظامی دایمی شود. اینان باید به مثابه دلالان خطرناک «سیآیای » و «واواک» رسوا شوند.
پایان
پی نوشت ها:
٣٤ـ این دو در کتاب «امپراتوری»، سیاستهای تجاوزی و استثمارگرانه و جنایتکارانه امریکا را نادیده گرفته، مفهوم «امپریالیزم» را نامربوط و رابطه امریکا با سایر کشورها را فقط تجارتی و بیغل وغش و مسالمت آمیز ترسیم مینمایند.
٣٥ـ یک نمونه ایرانی: داکتر عباس میلانی که حیثیت پدرخوانده نوشین اربابزاده و نظایر را دارد، تحصیلاتش را در امریکا به پایان رسانیده و زمانی که به ایران برگشت به علت عضویت در یک سازمان انقلابی ایران، ساواک دستگیرش کرد. ولی این سست عنصر که گویی منتظر فرصت بود تسلیم شد و با تمام وجود به نوکری دربار پهلوی همت گماشت. بعد از انقلاب ١٣٥٧ دوباره امریکا رفت و اکنون ضمن درس دادن در پوهنتونها، سرپرستی پروژههای «سیآیای » در ایران را به عهده دارد تا به یاری امریکا، سلطنتطلبان و ساواکیها وخاینانی از این گونه جای ولایت فقیه را بگیرند.
٣٦ـ دست کم بیل کلنتن از خیانت «سیآیای» علیه داکتر مصدق، و دولت بلژیک از نقشاش در قتل لومومبا و جنایتکار جنگی مکنامارا از ویتنام عذرخواهی کردند. شما خانم نوشین حتما از اینها خبر نداشتید ورنه بر هر سه بر میآشفتید زیرا براندازی حکومتها و قتل رجال و کشتار جمعی ملتی که بر استقلال پای بفشرند، در بینش امپریالیستی شما رواست و عذر خواهی زمینه ندارد. اما بعید نیست که امریکا در آینده از جنایاتش در عراق و افغانستان هم پوزش بطلبد. پس تا دیر نشده از هم اکنون به پای پنتاگون بیفت که این اشتباه را نکند تا همه و مخصوصا افغانها بیشترمفتون «افسانه» استقلال نشوند!
٣٧ـ نوریگا، صدام حسین، محمد رضا شاه، حسنی مبارک، گلبدین، حقانی، اسامه بن لادن، ملاعمر و... از نورچشمیهای «سیآیای» بودند ولی زمانی رسید که دیگر برای پدر بیارزش شدند و اگر پا از گلیم خود فراتر نهادند با حبس یا حلقهی دار و گلوله مواجه گردیدند.