ما به گزارشهای یعقوب ابراهیمی در باره جنایتکاران شمال ارج قایل بودیم و آنها را با علاقمندی دنبال میکردیم. میخواستیم آنها به زبانهای مختلف ترجمه شوند تا مردم دنیا در پس پردههای دروغین ضخیم «دموکراسی» و «آزادی» و «حقوق زنان» و غیرهی امریکا، آن واقعیات هولناک و تکاندهنده را ببینند؛ ببینند که یاران جهادی امریکا خیلی بیشتر و دست بازتر از دوران خرمستی چهار سالهی شان، از نظر اقتصادی و سیاسی و اخلاقی، روزگار را بر مردم افغانستان سیاه و استخوانسوز کردهاند. یعقوب ابراهیمی در دفاع از کامبخش حق داشت خود را تنها احساس نماید چرا که آن همه رسانه و اتحادیههای رنگارنگ مطبوعاتی در باره کامبخش یا سکوت مرگبار اختیار کردند یا حرفهایی به زبان آوردند که جز التماس خفتبار در برابر جنایتکاران ارزش دیگری نداشتند. ابراهیمی نیز در مصاحبه با صدای آلمان تایید کرد: «کس دیگری در اینجا نیست که به شکل بسیار قاطعانه از این قضیه دفاع نماید.»
هنگامی که قضیه پرویز کامبخش پیش آمد و به مرگ و سپس به حبس محکوم شد، همه میپنداشتند که قلم یعقوب ابراهیمی تندتر و پرشورتر از پیش در جهت افشای دژخیمانی که برادر برومند و بیگناهش را شکنجه داده و خواهان اعدامش بودند، به حرکت درآمده و در باره دشمنان خارجی و دشمنان داخلی یعنی جنایتکاران چاکر آنان، به مردم آگاهی خواهد بخشید؛ او مثل حسین مهدویها و داوود صدیقی ها نیست که هدفشان صرفا پناه جستن به غرب بود(١)؛ او روزنامهنگار و نویسندهای شارلتان و کاذب نه بلکه مبارزیست که پیکان قلمش به سوی جنایتکاران حاکم در افغانستان نشانه رفته است؛ او میداند که زخمهای روحی و جسمی برادرش را سالهای سال است که مردم بلارسیده اش تجربه میکنند و بنا نوشتن از او در حقیقت نوشتن از جراحات و آلام مردم عزادارش خواهد بود. ولی متاسفانه چنین نشد. دیگر نوشتهای از او در افشای جنایتکاران به چشم نخورد؛ با آزادی کامبخش گویی وظیفه و مبارزه ابراهیمی نیز به پایان رسیده و به دولت قول داده که در ازای رهایی کامبخش، تا زنده است علیه جنایتکاران نخواهد نوشت. امید چنین نباشد ولی پیدا شدن این قبیل شکها در اذهان دوستدارانش غیرطبیعی نیست وقتی قلمش دیگر بر ضد اشغالگران و سگهای بنیادگرا و وارداتیشان از غرب، نگردد و دل جنایتکاران را نشگافد بلکه در لجن بحثهای ساختگی و بیربط به مسایل حیاتی کشور گیر کند که مخصوصاً از سوی عوامل رژیم ایران دامن زده میشود. امریکا و ایادی آن در «ائتلاف شمال» و «جبهه ملی» نیز با آن روشنفکرانی که همسان ارکان رژیم از کمبودهای «نظام» انتقاد کنند اما علیه اشغال و جنایتکاران جهادی و پرچمی و خلقی درون دولت چیزی نگویند، هیچ «مشکل»ی نخواهند داشت. نوشتههای اخیرابراهیمی ازهمین بی خاصیتی و بیرنگ و بویی ضد جنایتکاران و زیر سوال بردن کل دولت آنان رنج میبرند طوری که آنها را به هر نشریه دولتی و مافیایی بدهی با خوشرویی میپذیرد. جهت روشنتر شدن موضوع به چند تا از نوشتههای وی در «کابل پرس» نظر بیندازیم.
در مقاله «درنگها و پیرنگها» از نبود اپوزیسیونی «خردمند» و «برنامه گرا» مینالد. معلوم نیست درک او از «خردمند» و «برنامه گرا» چیست. حتی «جبهه ملی» سرخاینان و سرجنایتسالاران، هم خود را «خردمند» میخوانند و هم «برنامه گرا». در افغانستان اسیر، یک روشنفکر مبارز برای یافتن اپوزیسیون «خردمند» نباید خود را سرگردان سازد. او اگر تشکل رزمندهای را یافت خوب و در غیر آن اگر در مبارزه جدی باشد باید آواز خودش را بلند نماید با اعتقاد به اینکه سرانجام با آوازهای مشابه گره خورده و چه بسا به ظهور جنبشی بهمن آسا منجر گردد و تا آن هنگام در صورتی که صدای مردم خاموش و ستمدیدهاش باشد، بدون تردید به تنهایی نیز موثر بوده و به نقطهی امید مردم در ظلمت موجود بدل خواهد گشت. مثال ملالی جویا بسیار گویا و آموزنده است. ندای او به سرعت ندای اکثریت مردمش شده و به صدای نیرومند عدالت طلبانه در سطحی جهانی پیوست. روشنفکران مبارز در دنیا کم نبودهاند که به تنهایی و از صفر آغاز کردند و چون کارشان بر نیاز تاریخی استوار بود با خونشان یا کارشان یا هر دو نام خود را در تاریخ جاودانی ساختند. صمد بهرنگی از نوشتن برای کودکان شروع کرد، غلام حسین ساعدی داستان مینوشت، و خسرو گلسرخی و نعمت آزرم و سعید سلطانپور و... با شعر و نمایشنامههای شان علیه رژیم شاه می جنگیدند و از فقدان اپوزیسیونی «خردمند» و «برنامهگرا» نه این که شاکی نبودند بلکه با اعتقاد به مبارزه مسلحانه، حزب توده را که مایل بود نقش «اپوزیسیون همایونی» را در رژیم شاه ایفا نماید، به درستی به مثابه حزبی خاین و وابسته به مسکو تشخیص و در برابرآن موضعی آشتی ناپذیر داشتند. نقش آنان در آگاهی تودهها و برپایی و پیروزی انقلاب ۵۷ ایران چشمگیر بود.
بنابرین ابراهیمی که احزاب موجود را «احزاب سرکاری» میخواند و به ماهیت مافیایی، ارتجاعی، وابسته و ضد مردمی رسانههای برقی و چاپی باید بیشتر از هر کس آشنا باشد، حق ندارد در جستجوی «اپوزیسیونی خردمند» برآید. خود باید دست به کار شود، بنویسد و در صورت امکان سازماندهی کند به هر اندازه و در هر جایی که مقدور است. ولی این امر با نوشتن مقاله های گنگ، چند پهلو، فیلسوف نمایانه و تقلیدی نویسندگان ایرانی بی جبهه ورژیمی، تحقق پذیرنیست.
در مقاله «روزنامهنگاران آوانگارد و دسیسهی شایلاکها» به این قماش جملهها برمی خوریم: «عادت ما به استبداد زدگی و هرزدگی دیگر سبب شده ست»، «عادت ما به ساختار های محافظه کارانه و ناکارآمد ...»
از این زوال پرخفت بترسید آقای ابراهیمی.
کی به استبداد و ساختارهای ناکارآمد عادت دارد؟ منظور از «ما» کیست؟ روشنفکران یا مردم به طور کلی؟ اگر منظور روشنفکران افغانستان اند که زیر حاکمیت اشغالگران و سگهای بومی شان، به تن دادن به هر پستی خو کردهاند، پس قبل از همه شما آقای ابراهیمی باید ماسک رهنورد زریابها، سمیع حامدها، اکرم عثمانها، لطیف پدرامها، منیژه باختریها، واصف باختریها، رزاق مامونها، کاظم کاظمیها، اعظم دادفرها، اسحق نگارگرها، حمیرا نگهت دستگیر زادهها، سیاهسنگها، عسکر موسویها، پرتو نادریها، رنگین دادفر سپنتاها و... را دریده و آنان را که به «استبداد زدگی» و «هرزدگی دیگر» عادت گرفته و این مرض خود را میخواهند به مردم ما تسری دهند، افشا نمایید. چرا در برابراین روشنفکران خاین که چشم و گوش اشغال و استبداد اند، سکوت را ترجیح میدهید؟ چرا مانند «رادیو آزادی» عامگویی کرده و مردم زیر یوغ استبداد را با مستبدان در یک ردیف میگذارید؟
ولی اگر منظور مردم باشد، حرف شما لفاظی مفت روشنفکرانه و در واقع تفی سربالا میباشد. درست است که ملت ما متاسفانه به آن اندازهای که در مقابل تجاوزگران خارجی حساس بوده اند، در مقابل تجاوزگران و مستبدان داخلی نبوده اند. با این هم روشنفکران مبارز باید از خود بپرسند که برای بردن آگاهی بین مردم ستمکش چقدر کار کردهاند؟ به نظر ما در این زمینه، کم کاری حتی سازمانهای انقلابی مشهود است چه رسد به افراد بیسازمان. سازمانهای انقلابی اگر چه نقشی در دوره جنگ مقاومت ضد روسی داشتند و فراوان شهید دادند، نتوانستند لااقل رهبری مستقل بخشی از جنبش رهایی بخش را در دست گیرند؛ در دوره خیانت و دهشت جهادی و طالبی به انفعال تقریباً کامل غلتیدند که در نتیجه با سقوط طالبان و هجوم امریکا و نوکران اسلامیاش تا امروز نه موفق شدند جنبش آزادیخواهانه ایجاد کنند و نه خیزشهای خودجوش مردم را در نقاط مختلف کشور رهبری دهند. به همین جهت امروز که طالبان توسط ایدئولوگهای نکتایی پوش غرب نشین آنان «مقاومتگران ضد امپریالیست» ترسیم میشوند برای هر انقلابی و دموکرات زجردهنده است. ولی علی رغم ضعف شدید جنبش انقلابی و داغدیدگی ۳۰ ساله، علی رغم خیانتهای روشنفکران مرتد و تسلیم شده، اخوانی و پرچمی و خلقی، مردم به استبداد عادت نکردهاند. هیچ ملتی به استبداد عادت نمیکند. حتی در عرض نه سال اخیر هم شاهد برخاستن تودهها در گوشه و کنار کشور علیه امریکا و سگهایش بودهایم. درمقایسه بامردم، روشنفکران عموماً چندین گام عقب بودهاند.
از جانب دیگر با این همه «ما» گفتن، در واقع وطنفروشیها، فسادها و پلیدیهای تبهکاران مافیایی حاکم، بر سر تودهها تقسیم میشود در حالیکه هیچ لکهای از آن خیانتها و بیشرافتیها نمیتواند در دامان پاک آنان بنشیند. از «ما» شکوه کردن به نوعی توجیه و تبرئهی حاکمان خواهد بود که عامل و مرادف کلیه پلشتیها و جنایتپیشگیها اند.
در عین مقاله میخوانیم: «درین بهبوبه (بحبوحه)ی نامراد و نابرابر آنچه به دوام و گسترش کار آوانگارد در عرصه روشنگری و روزنامهنگاری میانجامد، به نگرش و رفتار سنجیدهی نویسنده گان و روزنامهنگاران، که با یک ریاضت طولانی توام است بسته گی دارد.»
آیا «رفتار سنجیده» همان است که از خواری و فرومایگی رهنورد زریاب، پرتو نادری، منیژه باختری، جاوید فرهاد، سمیع حامد و... در برابر دژخیم عطا محمد سخن نگفت؟ آیا «رفتار سنجیده» و «دوام و گسترش کار آوانگارد» با توسل به فیلسوف و مشاور محبوب هیتلر و نازیها و کلیه مرتجعان ایرانی و وطنی، مارتین هایدگر میسر است؟(۲)
بدون سهم گرفتن در افشای صریح منابع مزدور و مماشاتگر و ستمهای دولت و قیماش، یک فرد یا نشریه یا تشکل به هیچوجه نمیتواند ادعای «پیشتاز» بودن کند.
در مقاله «روشنفکر دینی و طرح پرسش جدید»، ابراهیمی با خالد خسرو بحث دارد. اگر رنگین سپنتاها، سیما سمرها، اعظم دادفرها را روشنفکرانی بدانیم که با غوطه خوردن در تشناب دولت مافیایی، بیشتر گندیدند و بو گرفتند، خالد خسروها، نستوه نادریها، مهستا طایعها، لطیف پدرامها، فرشته حضرتیها، سخنگویان وزارتخانه ها نجاست تشناب دولت پوشالی کرزی اند. این مهرههای جوان فقط به رسوا شدن منحیث عوامل «سی آی ای» و «واواک» و خاد میارزند. جدی گرفتن آنان به عنوان یک طرف بحث دوستانه و «اکادیمیک»، به معنای کریدت بخشیدن به و ندیدن لکهی خودفروختگی آنان خواهد بود. ابراز نظر خالد خسرو در باره چه گوارا در «کابل پرس»، به تنهایی کافیست تا به ماهیت او به مثابه یک روشنفکر پادو امریکا و مافیای مسلط پی برد. میتوان به این دسته چوچه جاسوسان اعتنایی ننمود و در عوض، چهره واقعی رهنورد زریابها، واصف باختریها، اکرم عثمانها، اسحق نگارگرها، عبدالکریم سروشها(۳) و نظایر شان را برملا نمود که مراد و معلم خالد خسروها، لطیف پدرامها، سیاهسنگها و سایر پادوان تبهکاران مذهبی به حساب میروند.(٤)
ابراهیمی باید نشان میداد که روشنفکران دینی چون با بنیادگرایان از لحاظ ایدئولوژیک خط کشی ننموده و مدافع سیکولاریزم نیستند، در آخرین تحلیل در نبرد بین دموکراسی و تئوکراسی، جانب سیافها، ربانیها، عبدالهها، فهیمها، محققها، محسنیها و سایر «برادران قیادی دینی» شان را خواهند گرفت؛ باید نشان میداد که حتی دین بازی لطیف پدرامها، سیاهسنگها، رهنورد زریابها، ضیاء رفعت و... بیشتر از آن که پایه در دیانت آنان داشته باشد، به خاطر همرنگی با امریکا و رژیم ایران و جنایتکاران جهادی و طالبی و ستاره شدن در رسانههای مافیایی است. و بهمین دلیل حتی خطرناکتر از همراهان بینقابشان مثل خواجه بشیر انصاری، اکرام اندیشمند، حفیظ منصور و... میباشند.
در مقاله «روشنفکران بی تذکره، آماتور، غوغا گرا... چرا؟»(۵) آمده است:
«ما شهروندان کشوری هستیم که لیبرال آن بی آن که لیبرالیزم را بحیث یک اندیشه دموکراتیک جذب کند به ظواهر آن اکتفا میورزید. مارکسیست آن بی آن که مارکسیزم را بحیث یک روایت فلسفی-تاریخی قرائت کرده باشد به مثابه یک روایت مطلق پذیرا شد. و ناسیونالیست نیز به جای جذب ناسیونالیزم مدنی به سوی جذب تفکرات اتنیکی سرازیر شد.»
این افاضات «روشنفکرانه»، متظاهرانه چه از یک ایرانی یا افغانی، منزجر کننده اند. مشخص نیست «دموکرات»، «مارکسیست»، و «ناسیونالیست» کیست و کدام جریان؟ تاریخ مبارزات مارکسیستها و دموکراتها و ناسیونالیستهای مترقی ایران والا و پرشکوه است که نمیتوان آنان را طوری بالابینانه به «نقد» کشید که مستقیم یا غیر مستقیم، برحق بودن خمینی و مریدانش را نتیجه گرفت.
آقای ابراهیمی، «لیبرال» های شما کیانند؟ «مارکسیست»های شما کیانند؟ پرچمیها و خلقیها را به «مارکسیست» مسما مینمایید و نه به آنچه شهره جهان اند یعنی میهنفروشان؟ این مزدوران اگر به فرمایش شما «مارکسیزم را به حیث یک روایت فلسفی- تاریخی قرائت» میکردند آیا سرکردگان آنان (گلابزوی، کبیر رنجبر، شهنواز تنی، اسداله حبیب، علومی، کشتمند، لایق، دستگیر پنجشیری و...) امروز جاسوسان «سیآیای» یا «واواک» یا «آیاسآی» نمیشدند و خود را زیر پای «ائتلاف شمال» و طالبان نمیانداختند؟ آیا سرشت کثیف آنان بسته به همین «قرائت» غلط شان از «مارکسیزم» بود و نه وطنفروشی، سست عنصری و لئامت سیاسی و شخصیتیشان؟(۶)
اگر مارکسیستهای «شعلهای» هم به «قرائت» صحیحی از مارکسیزم دست یافته بودند، نه توسط روسها و سگهای شان و نه جلادان مذهبی سر به نیست میشدند و نه امروز در مرکز حمله این دشمنان قرار میداشتند؟
مهمترازهمه، شما آقای ابراهیمی به عنوان یک غیر مارکسیست یا ضد مارکسیست، از کجا میدانید که «قرائت» درست ازمارکسیزم چیست که مثلا مارکسیستهای انقلابی ضد میهنفروشان اخوانی و پرچمی و خلقی به آن دست نیافتند ولی شما از آن سررشته دارید؟
«مارکسیست»های پرچمی و خلقی شما، غلامی خود به امریکا و سگان «ائتلاف شمال»اش را «بکاربرد مارکسیزم در اوضاع موجود کشور» می نامند. یعنی همانطوری که در زمان ظاهر شاه شعار میدادند «دین اسلام، قانون اساسی، شاهی مشروطه»، حالا هم با وقوف بر «اهمیت و سازندگی» وحدت با دژخیمان «ائتلاف شمال»، برای «دین اسلام، قانون اساسی و جمهوری اسلامی» آن «هورا» های مشهور را می کشند! آیا این «قرائت» صحیح و خوشایند شما است؟
و ناسیونالیستهای شما کیها باشند؟ خاینان افغان ملتی به رهبری داکتر انورالحق احدی؟ طالبان کرام؟ اگر به فرض خون کثیف «ایتنیکی» در رگهای اینان جریان نمیداشت، آنگاه با وصف دم دراز تعلق شان به «سیآیای» و «آیاسآی» آیا «ناسیونالیزم» شان به سود وطن و مردم تیرهبخت ما میبود؟
جمله هایی از «انتخابات ذات ما را عریان کرد» (به جای این که بگوید انتخابات بد ذاتی و بیشرافتی و میهنفروشی حاکمان را عریان کرد) که چنانچه از عنوانش پیداست آزاردهندهتر از بقیه نوشتههای «عمیق» ایشان است:
«نگاه ساخت گرایانه به مسئله انتخابات نگاه گذرا و بی اهمیتی است. این نگرش که چه کسانی و با چه تعلقات و خصوصیاتی پارلمان آینده را شکل خواهند داد و تمرکز بیش از حد روی آن، بحث مسئله ساز (معلوم است که آقای ابراهیمی معنای کلمه «مسئله ساز» را درست نمی فهمد) و اساسی نیست. ما همواره فراموش میکنیم که فرایندها و تحولات سیاسی و نتایج بدست آمده از آن، پیامد مجموعه کنشهای فرهنگی جامعه و برایند قابلیت های روانی شهروندان آن است، که در قالب نتایج سیاسی عریان میشوند. به عبارت دیگر هر نتیجه سیاسی، چهرهی برهنهای از مجموعه امکانات و قابلیت های ذهنی و فرهنگی یک جامعه است.»
اگر با اجازه این گفتار ظاهرا «عمیق» و «فیلسوفانه» تان را به زبان ساده و عامهفهم ترجمه کنیم، میشود:
گپ زدن از سیاف، قانونی، محقق، گذر، ملا عزت، عالمی بلخی، ظاهر قدیر، انجینیر غفار، عرفانی، الماس و... اساسی نیست؛ اساسی دیدن «قابلیتهای ذهنی و فرهنگی» کل مردم افغانستان است یعنی درو چیزی که مردم خود کاشته بودند؛ یعنی درست همان منطق استعماری «رادیو آزادی» که «از ماست که بر ماست»! یعنی نه گناه اشغالگران است و نه دولت محترم و بلکه از کوزه همان برون تراود که در اوست، از «قابلیتهای ذهنی و فرهنگی» مردم انتظاری بیشتر از این نمی رفت. با عزیمت از این منطق استعماری چه آقای ابراهیمی خود به آن آگاه باشد نباشد میتوان نتیجه گرفت که آنانی که باید سرشان به طناب دار برود نه خاینان «منتخب» در مفتضحترین انتخابات روی زمین، نه فضل احمد معنوی و ضیا رفعت و سایر اراذل رژیم پوشالی کرزی بلکه باید مردم افغانستان باشد که چرا دارای «قابلیتهای ذهنی و فرهنگی» و «روانی» نا هنجار بودند! آقای ابراهیمی از اینگونه حکمهای استعمار پسند فراوان دارد که همه را نمیشود نقل کرد ولی این دو تایش بیادماندنی تر اند:
«ما بدون توجه به ناتوانی خود همیشه انگشت انتقاد را بسوی دیگران دراز کردیم و بسیار بی مسئولانه خود را تبرئه کردیم»، «ما همیش خود ما به نسبت ضعف در سراپای خود و همچنان تنبلی که همیش ما را فراگرفته، به دیگران دست باز دادهایم تا در تعیین سرنوشت و شکل دادن شیوهی زندهگی ما، نقش اصلی داشته باشند.»
بلی، این امریکا و مزدوران وطنیاش نه بلکه مردم زجرکشیده افغانستان بودند که نمایندگان خود را برای کنفرانس بن برگزیدند تا ربانی و سیاف و فهیم و عبداله و قانونی و دیگر جانیان یک دولت به سرکردگی کرزی را تشکیل دهند تا بلافاصله بعد از آن ضمن حمایت از فاسدترین دولت تاریخ، مدام بر سرشان بم ریخته و خون و هستی فقیرانهیشان را دود کند!
و چند جمله وی را به خاطر عجیبتر و باورنکردنیتر بودن آن ببینیم اما بدون شرح زیاد:
«در برخورد با مسئله "نسلها" و باز شناخت "نسل پسین" در افغانستان، بطور مشخص وجه سیاسی و جامعه شناختی مقولهها برای من قابل بحث اند، تا وجوه "معنا شناسانه" و "ژنتیکی" مسئل. زیرا یافتها و مفاهیم سنتی از نسل، که بیشتر بار بسیار "ساده"ی زیست شناسانه و معنا شناسانه دارد، و غالبا در گفتگوهای امروزی کاربردش را از دست داده، دیگر نمیتواند، قادر به ارایه چشمانداز روشن و مشخص ازین مقوله در یک فرایند گفتمانی باشد." (شک داریم که آقای ابراهیمی این عبارتش را معنا بتواند.)
«آنچه جوهر کار اصلاح طلبی مدرن است، اهداف و خواستهای دموکراتیک و مترقی اند که در چارچوب یک فرایند تحول طلبانه دنبال میشوند.»
«فکر کنم که نقد دقیق از اواضاع پریشان ما پیششرط تمام تصمیمگیری هاییست که بعد ها برای بیرون رفت ازین بحران روی آن حرف می زنیم.» (نقد اوضاع با امید به اصلاح رژیم مافیایی در تحلیل نهایی گمراه ساختن تودهها و خامخیالیای بیش نیست.)
«روشنفکران، منتقدان و مخالفان سیاسی رژیم در حال حاضر در کشور ما، به نسبت نا معین بودن پایگاهها و مواضع دچار آشفته انگاری و گزافه گویی شدهاند، اما این همه نیروها باید قابلیت سامانمند شدن و انسجام را بیابند، که ایجاد چنین قابلیتی بدون بمیان آمدن گفتمانهای فراگیر پیرامون رسیدن به یک رهیافت خردمندانه و زمانمند ممکن نیست. (به وسیله شما باید «سامانمند» شوند؟ گفتمان با کی؟ با مثلا لطیف پدرام یا «دکتر» سمیع حامد یا فرشته حضرتی که وقاحت را در سطح ستایش از فهیم رسانیده؟)
«خیزهای بلند با پاهای زخمی از جانب دولتمردان (آقای ابراهیمی باید رعایت قیادی آنان را کرده و مینوشتید «دولتمردان محترم و محبوب») ما که جز جا خوردن، چشم انداز دیگری در پیشرو ندارد خیلی ساختهگی، سطحی و ذوق زده به نظر میرسد.» (مطمئن هستید که «دولتمردان» نازنین از آن جنس اند که به این اندرزهای خالصانه شما التفات خواهند ورزید؟)
«یکی از زعمای پیشین افغانستان - ببرک کارمل - که به باوری در وقت خودش عطش فروزانی، بیشتر از بسیاری ها به ستون های اتکای بیرونی داشت.» (و شما این باور را در مورد «زعیم» مذکور ندارید؟)
«شیفتهگی نسبت به فضای استبدادی حاکم با گسستگی از خود (انسان) همراه میشود. این شیفتهگی به دنبال خود اعتماد بیدریغ، ساده لوحی و حتی خامیای را بار میاورد که کشندهی حس انتقاد است و فکر را فلج میسازد. همچنان روی دیگر این سکه آن است که انتقاد از فضای استبداد را بلای روی زمین بدانیم. و بعد هم با یک حساسیت نوستالوژیک این انتقاد را کشنده و غیر واقع بینانه قلمداد کنیم. پس میتوان این گفته را پذیرفت که واکنش های ازین دست نه در برابر بیانی است که انجام میشود؛ بلکه ترسی است که تحمل اندیشیدن به "نا اندیشیده" ها را ندارد.» (آقای ابراهیمی، این حتما پریشانگویی نه بلکه نمونهی نثر «پسا پست مدرنیستی» در سرزمینی آلوده از قدرت و ثروت و جنایت سر تبهکاران جهادی است؟)
«من باور دارم، در هر جامعهای تا زمانی که شهروندان آن زندهگی در میان باورهای گوناگون را یاد نگیرد...هر شعاری از دموکراسی گرفته تا ارزشهای پیرامونیاش در آن بیهوده است.» (بلی، «دکتر» سمیع حامد و فرهاد دریا و کرزی هم به مردم صلا میزنند که با فهیم و ربانی و سیاف و گلبدین و عبداله و قانونی و محقق و... و طالب جان ها یکجا و صمیمانه باید خندان و با شور و شعف و سر از پا نشناخته اتن انداخت تا وطن وطن شود! مگر در «باورهای گوناگون» شما برای باورهای پربار «دولتمردان» شریف بالا جایی وجود ندارد آقای ابراهیمی؟)
«برای من حتی آن مسئله "نسل پیشین" نیز تا هنوز بسیار مبهم به نظر می آید، تا حال نتوانستهام خود را قناعت دهم، که "نسل های هیاهوگران مسخ شده" را بر اساس چی معیار ها و امکانات تعریف کرد.
تا زمانی که نسل تازه بدوران رسیده نتواند نسل پیشین را با دقت شناخته و نقد کند و کنش خود را در یک آزمون مقایسهای با کنشهای تاریخی قرار ندهد، وجودش جز اثبات دوام پروسه ژنتیکی نسلها... چیز بیشتری نخواهد بود.
نیستی "نسل پسین" حداقل در شرایط حاضر فکر نمیکنم جای بحث زیادی داشته باشد، و هرگز هم این موضوع برای من مسئله نبوده است. بلکه مسئله برای من همیشه در همچو وضعیتی، چگونگی بازشناخت اسباب، عوامل و امکاناتی بوده، که مدتهاست، تولد "نسل پسین" درین سرزمین را به "تعلیق" در آورده است.
رویهمرفته نسل پسین در افغانستان، با بینشهای متعلق به خودش، اگر امکان بوجود آمدن را هم داشته باشد، ممکن نیست، در چارچوبهای فعلی سنتی- بومی قابل تعریف باشد، بلکه این نسل در درون نهادهایی سامان خواهد یافت، که از ریشه با ساختارهای انعطاف ناپذیر بومی متفاوت باشند.
نسل پسین در افغانستان زمانی میتواند، از "وضعیت تعلیق" کنونی بدر آمده و به "تولد" برسد، که پارادایم یا به قول فوکو "اپیستمه" اش را بیان نموده و با ابزارهای زمانمند و بطور گام بگام آن را فراگیر سازد.»
بس است، بس است آقای ابراهیمی چه ادامه دهیم که همین مقدارش هم واقعا دل آدم را بالا می آورد.
اجازه بدهید به گپ اولی برگردیم که چه خوب بود همان گزارشگر جنایات مافیای حاکم این سرزمین تباه شده باقی میماندید و کاش میدانستید که با بازی کردن با کلمات «پارادکس»، «پارادیم»، «مدرنیته»، «فرایند»، «گفتمان»، «جامعه مدنی» و... شبیه نشریات سرکاری و ارتجاعی ایران، از مردم و افشای دشمنان مردم دور و بیگانه میشوید؛ کاش میدانستید که در باره تقریباً هیچیک از نوشتههای اخیرتان هیچ کامنتی وجود ندارد و این میرساند که نوشتههای «پارادیمی» شما طرف توجه روشنفکران جدی قرار نمیگیرند؛ کاش میدانستید که پس از رهایی پرویز کامبخش از چنگ عطامحمد و شرکا، نوشتن از زخمهای او مفیدترین و شریفانهترین کار بود زیرا آن زخمها در پیکر رنجور نودونه درصد مردم زیر سلطهی جنایتپیشگان هم مدتهاست خونچکان اند. نوشتن از زخم کامبخش در حقیقت پیام به دشمن بود که با رهایی او مبارزه شما پایان نگرفته، سر خم نکرده و با کامبخش تا کسب استقلال و سرنگونی رژیم پوشالی، با شدت و قاطعیت بیشترادامه خواهد یافت. افشای جنایتهای خاینان مذهبی توسط شما به مردم دلگرمی میبخشید که غیر از خیل کلان نویسندگان خادم امریکا و معاملهگر نظیر حسین مبلغ که معتقدند «بدون یازده سپتامبر ما افغانها را توانایی رهایی از سیطره طالبان نبود»(۷)، هستند قلمهایی که خریده نمیشوند، وضع موجود را ابدی ندیده و با نگاهی گذرا به تاریخ افغانستان و تاریخ دیگر کشورها آموختهاند که ادعای امریکایی حسین مبلغ و جمیع روشنفکران وابسته به جنایتکاران شیعه یا سنی پوچ و انقیادطلبانه بوده و دیر یا زود از این تنور آفریدهی اشغالگران و سگان و طالبان، جنبشی آزادیخواهانه برخاستنی است. آقای ابراهیمی باید بدانید جایزههای مطبوعاتی را که دریافت داشتهاید به خاطر مطالب افشگرانه بوده و نه هرگز مطالب «پارادایمی» تان. گزارشهای شما از مافیای جهادی و غیرجهادی ترجمه میشدند اما گمان نمیرود حتی یک نوشته «نسل شناسانه» شما ترجمه شده باشد. این نوشتهها مثل آرایش و گره کلان نکتایی مهرههای کثیف رژیم از رنگین سپنتا تا ظاهر فقیری، زمری بشری و وحید عمر و... که بیان سبکی و حقارت و کوچکی آنان است، حمل بر «پرمایگی» و «سطح عالی» شما نخواهد شد.
آقای ابراهیمی، وقتی بمباران امریکاییان اهالی ستمکشیده دهی فقیر را میسوزاند؛ وقتی دوستم همراه کنیزکش لطیف پدرام به تجاوز بر خانواده اکبربای اقدام میکنند ولی فردا لوی درستیز مقرر میشود و کنیزکش کاندید ریاست جمهوری؛ وقتی کرزی دو تن از بدنام ترین تروریستها را مجدداً منحیث معاونان خود میگمارد؛ وقتی خبر فساد رنگین سپنتا منجمله خرید اپارتمان چند میلیون دالری برای دوست پرچمیاش ظاهر طنین در نیویارک درز میکند و «اشپیگل» تشت رسوایی داکتر امین فرهنگ را از بام میاندازد؛ وقتی یکی از کانونهای جاسوسی ایران به نام «دُر دری» به سرکردگی پاسدار و واواکی مشهور کاظم کاظمی از ایران به کابل انتقال مییابد و رهنورد زریاب، جاوید فرهاد، خالده فروغ، مبارز راشدی، منیژه باختری وغیره چاکران رژیم ایران برای آن پایکوبی میکنند؛ وقتی یونس قانونی و دیگر جنایتکاران ولسی جرگه نمیگذارند حاجی پاینده محمد و پسر فاحشهاش مورد بازخواست قرار گیرند در حالی که ملالی جویا را از ولسی جرگه بیرون میکنند؛ وقتی روزانه دهها میلیون دالر از میدان هوایی قاچاق میشود و حتی خاینی پرچمی-وحدتی جنرال خدایداد هم از قاچاق مواد مخدر توسط «مقامات» که خود یکی از آنان است حرف میزند؛ وقتی عمر زاخیلوال که از نشستن با جنایتکاران شرم نمیکند ولی مزورانه ادعا مینماید که در سفرها به خارج از افغان بودنش «شرم» میکند؛ وقتی میهنفروشان پرچمی به رهبری عبدالحق علومی با داکترعبداله جنایت پیشه «جبهه ملی» میسازند؛ وقتی واصف باختری با بیوجدانی و بیحسی و سترونی یک تسلیم طلب و مرتد، بی اعتنا به جنایات بینظیر رژیم ایران، پیرامون برتری کلمه «دانشگاه» بر «پوهنتون» سخنسرایی میکند؛ وقتی شاعران و نویسندگان با خون بیننگی در رگهای شان از تفقد جنرال حسین فخری با چشم پارگیای عجیب بر خود میبالند؛ وقتی ولایت فقیه تبهکار دسته دسته پاکبازترین جوانان ایران را تیرباران میکند ولی رزاق مامون با بیشرمی یک خاین اخوانی، مردم افغانستان را عاشق محمد خاتمی مینامد و سفارت ایران در کابل بر سر رهنورد زریاب گل می پاشد؛ وقتی طالبان زنی سال خورده با نواسهاش را حلق آویز کرده و اجمل نقشبندی را سر میزنند؛ وقتی کرزی و سگهایش طالبان را «طالب جان» و «افغان بچیه» و «مرور ورونه» گفته ناز میدهند؛ یا وقتی...
آن نویسندگانی که قلبشان آتش نمیگیرد و قلم شان را همچون تیر و تبر بر فرق جنایت سالاران و صاحبان خارجی آنان نشانه نمیروند، عملا به چوبدست امریکا و مافیای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بدل میشوند.
از این زوال پرخفت بترسید آقای ابراهیمی. همدست با کامبخش به راه پیکار برضد دشمنان خارجی و داخلی افغانستان برگردید تا درقطار حسین مهدویها و شکیب ایثارها و بدتر از آنان جا نگیرید.
یادداشت ها:
١- «هستند کسانی نظیر میر حسین مهدوی و شکیب ایثار و امثال آنان که وقتی کوچکترین فشاری بر آنها وارد گردید، عاجل عرصه مطبوعات را ترک گفته به خارج از افغانستان پناهنده شدند. این دستاوردیست برای بنیادگرایان در افغانستان (و از طرفی متاسفانه خاموش هم ماندند- دویچه وله) بله کاملاً خاموش شدند.» (مصاحبه ابراهیمی با دویچه وله)
٢- ابراهیمی این نقل قول را از فیلسوف فاشیستاش می آورد: «در استبداد زدهگی کششی نامعقول و کورکورانه به چیزیست که در چنگ آن گرفتاریم. این کشش طبیعتا معقول نیست چه اگر معقول بود به شناسایی میانجامید. شیفتهگی نسبت به امری همواره با گسستگی از امریست.»
٣- داکتر کریم سروش از همدستان خاص خمینی بود و از اعضای «ستاد انقلاب فرهنگی» که برای تجاوز به دانشگاههای ایران و پلیسی کردن و تصفیه استادان ترقیخواه، روزگار نوع طالبان را بر سر محصلان ایران آورده بود. او آرزو داشت «دانشگاهها باید عطر و بوی اندیشهی اسلامی به خود بگیرند و این گلستان، گلستان معطری باشد.» (مصاحبه عنایت فانی با کریم سروش بیبیسی، ۸ دسامبر ۲۰۰٩). یعنی همان «رنگ و بوی» اسلام ناب محمدی ملاعمر، ربانی، سیاف، فهیم، عبداله و دیگر جنایتکاران که نه تنها پوهنتونها و مکاتب بلکه سراسر خاک ما را معطر ساخته است! کریم سروش و سینهزنان افغانیاش هر قدر هم استبداد دینی را در زرورق «مدرن» پیچانیده و به خورد جامعه دهند، روشنفکران آگاه افغانستان ماهیت و صاحبان این «عطر» و «گلستان» را خوب میشناسند.
٤- خالد خسروها به مثابه جوانترین مدافعان اشغال و رژیماش تعلیمات دیده و اکنون در رسانهها جابجا شدهاند تا در مدح و ضرورت اشغال تا دهها سال، توجیه فجایع رژیم و فراخواندن مردم به «وحدت ملی» زیر سایهی تبهکاران وعظ کنند.
سیاهسنگ با آن که مرثیهی قربانیان تجاوزکاران امریکایی در عراق را میسراید اما بنابر احساسات دینی، قربانیان تجاوز امریکا و سگهای بنیادگرایش در افغانستان و افشای جنایتهای دژخیمان «ائتلاف شمال» را از یاد می برد.
لطیف پدرام ماسکی دریده دارد ولی با حمله به همراهی دوستم به آل و عیال اکبر بای، برای ساده لوح ترین افراد نیز روشن شد که او شنیعترین خصوصیات رذیلانه را به عنوان عامل واواک در خودش جمع دارد.
٥- تصادفاً متوجه شدیم عین نوشته به قلم جلال رحمانی از ایران در وبلاگش Jarahmany.blogfa.com/post-14.aspx
درج است تنها با تفاوت جا بجایی کلمه های افغانستان و ایران و این که عنوان رحمانی «صد سال بی گفتمانی» است!
نوشته از ابراهیمی باشد یا رحمانی چندان مهم نیست. مهم اینست که بسیاری نوشتهها چه از خود نویسندگان چه دزدی شده، در کابل پرس، آسمایی، کابل ناتهـ، گفتمان و... با آن شیوه نگارش «پست مدرنیستی» رسانههای رژیم ایران، خواننده را شدیدا دلبد میسازند. در اینها پر گویی میشود تا در باره اشغال و حامیان جهادی آن چیزی نگفته باشند.
٦- درک خصمانه، پوسیده و اخوانی بوی آقای ابراهیمی از چپ ها و خلط آنان با میهنفروشان پرچمی و خلقی و ستمی در این عبارت عیانتر است: «در طی بیش از هفت دهه تاریخ معاصر ما تمام چپ و راست و وسط ما همه کفر و دین شان را آزمودند ولی هیچ کدام طرفی نبستند. زیرا هیچکدام بر محور لزوم اجتماعی و با جامعه شناختی دقیقی از وضع پریشان ما قد علم نکردند. اسلامیترین ها مان بر گهوارهی امریکا به بلوغ رسیدند و چپ ترین ها مان از کریملن نازل شدند.»
٧- از حسین مبلغها که هنوز شعور و شرف جنایتکار نامیدن و افشای انوری و محقق و خلیلی و دیگر خاینان شیعه را ندارند، کجا توقع است بفهمند که امریکا در پی مقاصد خودش افغانستان را به اشغال درآورده و اگر به منظور رهایی مردم ما از بربریزم طالبان میبود، «ائتلاف شمال» جنایتکارتر و بیناموس تر و زن ستیزتر را به جای طالبان نمینشاند.