‌داكتـر اكـرم عثمان‌، اجنت‌ یا اجنتِ اجنت‌؟

قسمت سوم


برخورد اجنت‌ كی‌جی‌بی‌ به‌ استالین‌ و كیم‌ال‌سونگ‌

خوانندگان‌ حتماً متوجه‌ اند كه‌ پایه‌ عشق‌ و ارادت‌ داكترصاحب‌ به‌ «رئیس‌ جمهور» آنقدر سست‌ نیست‌ كه‌ نام‌ نجیب‌ را هم‌ در كنار نام‌ حفیظ‌اله‌امین‌ به‌ عنوان‌ خاین‌ به‌ آزادی‌، دموكراسی‌ و عدالت‌ اجتماعی‌ بیاورد. در عوض‌ توپخانه‌اش‌ را به‌ سوی‌ ما گرفته‌ و گویی‌ در مسند خاد نشسته‌، می‌پرسد:

صاف‌ و ساده‌ می‌پرسم‌. اگر به‌ گونه‌ای‌ دم‌ و دستگاه‌ سلطنت‌ با بیروكرات‌ها و تكنوكراتهایش‌ برگشتند، مواضع‌ شما در برخورد با چنان‌ حادثه‌ای‌ چه‌ خواهد بود؟ ـ قراین‌ و تجارب‌ گذشته‌ ثابت‌ می‌كند كه‌ چپ‌هایی‌ از قماش‌ شما، دموكراسی‌ را فرصت‌ مغتنمی‌ برای‌ راه‌اندازی‌ كودتاهای‌ نظامی‌ میدانند تا باز استالین‌ یا كیم‌ال‌سونگ‌ دیگری‌ را بر گردهٔ‌ ملت‌ سوار كنند. اگر چنین‌ نیست‌ بفرمائید انقلاب‌ مورد ادعای‌ تان‌ از چه‌ صبغه‌ و صیغه‌ خواهد بود؟ سرخ‌، سبز یا سفید؟ـ هرچند اطلاع‌ دارم‌ كه‌ چند تا شخ‌بروت‌ پرعقده‌ و میان‌ سویه‌، با عبور رندانه‌ و محیلانه‌ از زیر كمان‌رستم‌!، شده‌ اند گل‌غتی‌، گل‌مكی‌ و شاه‌پیری‌ ـ انقلابی‌نما های‌ مخنث ـ نه‌ مرد دنیا، نه‌ زن‌ آخرت‌.

«صاف‌ و ساده‌» پاسخ‌ می‌دهیم‌ كه‌ اگر آن‌ دم‌ و دستگاه‌ به‌ قدرت‌ برسد و ما آن‌ را مثل‌ دستگاه‌ «رئیس‌ جمهور» شما و دستگاه‌ «پروفیسرربانی‌» شما پدیده‌ای‌ پوشالی‌، تبهكار، جنگلی‌ و دم‌ بریده‌ نیابیم‌ یكی‌ از خواست‌های‌ ما از آن‌ این‌ خواهد بود كه‌ تمامی‌ عناصر مهم‌ كارت‌ دار و بی‌كارت‌ خادی‌ و كی‌جی‌بی‌ را چه‌ «اهل‌ پژوهش‌ و تحقیق‌» باشند و چه‌ اهل‌ خبر چینی‌، در پهلوی‌ سران‌ بنیادگرا محاكمه‌ كرده‌ و از همه‌ی‌ آنان‌ بخواهد تا موارد خیانتها و خورد و برد و جاسوسی‌ شان‌ به‌ «رئیس‌ جمهور» و مسكو و نیز جریان‌ جانفشانی‌ و تملق‌گویی‌ شان‌ به‌ داره‌های‌ مختلف‌ بنیادگرا را قلم‌ به‌ قلم‌ اعتراف‌ كنند. اگر دستگاه‌ مفروض‌ به‌ این‌ امر نپرداخت‌، ما آن‌ را به‌ رسوخ‌ عناصر خاین‌ مذكور در اركانش‌ متهم‌ خواهیم‌ كرد. و اگر مشخصاً آواز شما از رادیویش‌ یا تراوش‌ خامه‌ی‌ شما در مطبوعاتش‌ انعكاس‌ نمود، نزد ما متهم‌ به‌ نعش‌پرستی‌، اخوان‌دوستی‌ و خادنوازی‌ هم‌ خواهد شد! علاوتاً به‌ تناسب‌ ضدیت‌ دستگاه‌ با دموكراسی‌، عدالت‌ اجتماعی‌ و حقوق‌ زنان‌، از مبارزه‌ علیه‌ آن‌ غافل‌ نخواهیم‌ ماند.

لیكن‌ كودتا بازی‌، روش‌ مورد قبول‌ ما نیست‌. شما باید می‌دانستید كه‌ یكی‌ از اجزای‌ مهم‌ سیاست‌ حزب‌ و دولت‌ بریژنف‌ تان‌ را این‌ می‌ساخت‌ كه‌ در كشورهای‌ عقب‌مانده‌ اگر «نیروهای‌ مترقی‌» (نیروهای‌ وابسته‌ به‌ شوروی‌)، نتوانند از طریق‌ پارلمان‌ و مبارزه‌ قانونی‌ در «گام‌ نهادن‌ در شاهراه‌ رشد غیرسرمایه‌داری‌» موفق‌ شوند، توسل‌ به‌ كودتای‌ نظامی‌ توسط‌ «افسران‌ مترقی‌ و وفادار به‌ اردوگاه‌ سوسیالیستی‌» بهترین‌ و كوتاهترین‌ راه‌ چاره‌ است‌. بسیاری‌ كودتا ها در كشورهای‌ دیگر و كودتای‌ هفت‌ ثور بر همین‌ اساس‌ انجام‌ گرفت‌ كه‌ به‌ نام‌ نامی‌ «انقلاب‌ برگشت‌ ناپذیر ثور» و «مرحله‌ تكاملی‌ انقلاب‌ ثور» مسما شد و شما هم‌ تا حدی‌ كه‌ توان‌ انسانی‌ تان‌ اجازه‌ می‌داد برای‌ آن‌ نوشتید و گلوی‌ تان‌ را آزردید! ما علیه‌ كودتای‌ «بزرگمرد میهنپرست‌» بودیم‌ ولی‌ شما بنده‌ آن‌؛ ما علیه‌ كودتای‌ هفت‌ ثور به‌ مبارزه‌ برخاستیم‌ ولی‌ شما راسخانه‌ به‌ خدمتگزاری‌ به‌ آن‌ كمر بستید و در «مرحله‌ تكاملیش‌» به‌ نوكری‌ به‌ روسها و پذیرفته‌ شدن‌ از سوی‌ «رئیس‌ جمهور» «در حضور خانم‌ و فرزندانش‌» بالیدید. مگر «قراین‌ و تجارب‌ گذشته‌» غیر ا ز اینهاست‌، «نویسنده‌ توانای‌ وطن‌»؟

هر كس‌ به‌ قول‌ رهنوردزریاب‌ «بهتان‌» یاد داده‌ كه‌ «چپ‌ هایی‌ از قماش‌ (ما) دموكراسی‌ را فرصت‌ مغتنمی‌ برای‌ راه‌اندازی‌ كودتاهای‌ نظامی‌ می‌دانند»، شما را كور ذهن‌ و ساده‌ یافته‌ و سخت‌ فریب‌ داده‌ است‌. «چپ‌» های‌ مایل‌ به‌ كودتاهای‌ نظامی‌ همان‌ «چپ‌»های‌ میهنفروش‌ اند كه‌ شما ۱۵ سال‌ «فرهنگی‌» و «دیپلمات‌» شان‌ بودید. كدام‌ «قراین‌ و تجارب‌ گذشته‌» را ارائه‌ می‌توانید كه‌ نشان‌ دهند نیرویی‌ استقلال‌ طلب‌، طرفدار دموكراسی‌ و ضد بنیادگرایان‌ و اربابان‌ شان‌، دموكراسی‌ را برای‌ «راه‌ اندازی‌ كودتاهای‌ نظامی‌» «فرصت‌ مغتنمی‌» دانسته‌ باشد؟؟

صرفنظر از اینكه‌ استالین‌ و كیم‌ال‌سونگ‌ را هم‌ تنها كسی‌ می‌تواند مولود كودتاهای‌ نظامی‌ بداند كه‌ باید میزان‌ اطلاعات‌ تاریخی‌اش‌ در حد سواد «استاد ربانی‌»ها، «قومندان‌ زردادخان‌»های‌، «استادخلیلی‌»ها «قومندان‌ شفیع‌ دیوانه‌»ها «طلبه‌ كرام‌» و... باشد، باید پرسید منظور از «استالین‌ یا كیم‌ال‌سونگ‌ دیگری‌» كیست‌ كه‌ اگر «برگردهٔ‌ ملت‌ سوار كنند» مورد قبول‌ جناب‌ شما نیست‌؟ در اینجا باز دروغك‌ تان‌ گل‌ می‌كند. شما بار بار اعتراف‌ و در زندگی‌ ثابت‌ كرده‌اید كه‌ به‌ مثابه‌ یك‌ فرد بی‌مسلك‌ و فرصت‌طلب‌ و مقام‌پرست‌، جارچی‌ رژیم‌هایی‌ از ظاهرشاه‌ تا نجیب‌میهنفروش‌ بوده‌اید. بنابراین‌ تشویش‌ شما از «استالین‌ و كیم‌ال‌سونگ‌ دیگری‌» مطلقاً به‌ خاطر همان‌ حلال‌ ساختن‌ هر چه‌ بیشترتان‌ نزد جنایتكاران‌ بنیادگرا و حامیان‌ جهانی‌ آنان‌ به‌ شیوه‌ی‌ مرضیه‌ی‌ نرشیر نگارگر است‌ و نه‌ چیز دیگر. لاف‌ و پتاق‌ فایده‌ ندارد. شما كه‌ به‌ جنایتكارانی‌ چون‌ نجیب‌ و برهان‌الدین‌ربانی‌ سر بدهید، دیگر خاینتر و خونخوارتر از آنان‌ كی‌ خواهد بود كه‌ از همكاری‌ با او عار كنید و «پریشان‌» باشید كه‌ مبادا «برگردهٔ‌ ملت‌ سوار شوند»؟ خوب‌ به‌ یاد بگیرید «نویسنده‌ توانا»(این‌ را نیز فوری‌ ثبت‌ كنید، گزارش‌ دهید!) كه‌ ما كثافات‌ تاریخ‌ را با شخصیت‌های‌ تاریخی‌ مقایسه‌ نمی‌كنیم‌، ما سگ‌ استالین‌ و كیم‌ال‌سونگ‌ را هم‌ با رفقای‌ رهبر خلقی‌ و پرچمی‌ و «برادران‌ قیادی‌» بنیادگرای‌ شما مقایسه‌ نمی‌كنیم‌، مخصوصاً كه‌ مسلم‌ باشد از اینكار، بنیادگرایان‌ و مالكان‌ آنان‌ بهره‌ خواهند برد هر چند قبول‌ داریم‌ كه‌ استالین‌ و كیم‌ال‌سونگ‌ آنقدر بی‌رحم‌ بودند كه‌ مثلاً با مشاهده‌ی‌ نخستین‌ نشانه‌های‌ جاسوسی‌ یا رابطه‌ داشتن‌ با بنیادگرایان‌، شما و سایر «منور» شده‌ها را تیرباران‌ می‌كردند!

كاریكاتور گاندی‌ ما عمدتاً به‌ منظور مطرح‌ نمودن‌ میهنفروشان‌ پرچم‌ و خلق‌ و نقش‌ آنان‌ «در آینده‌ افغانستان‌»، نكاتی‌ را به‌ ما منتسب‌ می‌سازد: قدقد نپرید كه‌ چنین‌ نبوده‌. اشاره‌ شما به‌ فرستادن‌ غوری‌تاشقاری‌ از سوی‌ خانم‌ بی‌بی‌سنگری‌، به‌ مراتب‌ استفراغ‌آورتر از تصویر وضع‌ تان‌ در بالاست‌. شما نباید از فریب‌ دادن‌ یك‌ زن‌ سالخورده‌ی‌ بی‌شعور به‌ خود ببالید. اگر بی‌بی‌سنگری‌ از اندك‌ آگاهی‌ یك‌ زن‌ افغان‌ در آن‌ روزها بهره‌ می‌داشت‌ باید به‌ حرامزادگی‌ در «تجلیل‌ و تبجیل‌» از شوهرش‌ پی‌برده‌ و به‌ قیمت‌ آزار و حتی‌ مرگش‌ حاضر نمی‌شد «تنها یادگار دوران‌ دبدبه‌ و شكوهش‌» را به‌ بدنامترین‌ و سفله‌ترین‌ میهنفروشان‌ تاریخ‌ و قاتلان‌ مجیدكلكانی‌ اعطا كند.

تا آنجا كه‌ من‌ مجله‌ «زن‌» را خوانده‌ام‌ آن‌ عزیزان‌ تمام‌ تنظیم‌های‌ جهادی‌، تمام‌ جریانات‌ میانهٔ‌ سیاسی‌، تمام‌ دستجات‌ چپ‌، تمام‌ هواداران‌ جمهوری‌ مرحوم‌ محمدداود، تمام‌ گروه‌های‌ مسلح‌ و نامسلح‌ شیعی‌، تمام‌ روشنفكران‌ وابسته‌ و غیروابسته‌ را كه‌ پیوندی‌ با «راوا» نداشته‌ اند بدون‌ تمیز و تفریق‌ چون‌ محتسبی‌ با شلاق‌ تكفیر و تحقیر رد می‌كنند و نه‌ تنها برای‌ آنها نقشی‌ در آینده‌ افغانستان‌ قایل‌ نمی‌شوند بلكه‌ همه‌ را واجب‌القتل‌ و مفسدفی‌الارض‌ وانمود كنند.

به‌ این‌ ترتیب‌ به‌ احتساب‌ شما ملت‌ یعنی‌ گروهك‌ آتش‌ مزاج‌ و پرطمطراق‌ «راوا» به‌ اضافه‌ مابقی‌ مردم‌ افغانستان‌.

قسمتی‌ از این‌ ادعا درست‌ است‌، منتها نه‌ به‌ اینصورت‌ مغشوش‌ خادی‌ و جهادی‌ كه‌ «كاندید اكادیمسین‌» ما به‌ هم‌ بافته‌ است‌.

ما «تمام‌ تنظیم‌های‌ جهادی‌» را رد می‌كنیم‌ زیرا هنگامی‌ كه‌ پای‌ اینها در كابل‌ باز شد دیدیم‌ كه‌ در اولین‌ روزها روی‌ حتی‌ روسها و میهنفروشان‌ پرچم‌ و خلق‌ را در جنایتكاری‌ و رذالت‌ و بی‌ناموسی‌ سفید كردند.

تمام‌ آن‌ «جریانات‌ میانهٔ‌ سیاسی‌» را انتقاد می‌كنیم‌ كه‌ در مقابل‌ تبهكاری‌های‌ بنیادگرایان‌ سكوت‌ اختیار نموده‌ یا با آنان‌ از در همكاری‌ پیش‌ می‌آیند. یعنی‌ زمانی‌ به‌ این‌ جریانات‌ برخورد كرده‌ایم‌ كه‌ جنبه‌های‌ معامله‌گری‌ و مماشات‌ خود با باندهای‌ بنیادگرا را به‌ نمایش‌ گذارده‌ اند.ولی‌ درغیرآن‌ درمبارزه‌ضد بنیادگرایی‌موردتأییدمابوده‌اند.

پرچم‌ و خلق‌ را چپ‌ نه‌ بلكه‌ مزدور و میهنفروش‌ می‌دانیم‌. ولی‌ مبارزه‌ «دستجات‌ چپ‌» برضد پوشالیان‌ و بنیادگرایان‌ و باداران‌ شان‌ مورد تأیید ما بوده‌ است‌.

«هواداران‌ جمهوری‌ مرحوم‌ محمدداود» عرض‌ اندامی‌ نداشته‌ اند كه‌ برخورد ما به‌ آنان‌ مشخص‌ گردد ولی‌ استبداد مخوف‌ دوران‌ صدارت‌ و جمهوری‌ وی‌ را هیچگاه‌ فراموش‌ نخواهیم‌ كرد با آنكه‌ قبول‌ داریم‌ او هرگز مانند شما یا رؤسای‌ شما از تره‌كی‌ تا نجیب‌، در گنداب‌ وطنفروشی‌ سقوط‌ نكرده‌ بود.

«تمام‌ گروه‌های‌ مسلح‌ و نامسلح‌ شیعی‌» را اگر جنایتكار و سرسپرده‌ رژیم‌ ایران‌ تشخیص‌ داده‌ایم‌ قاطعانه‌ رد كرده‌ و می‌كنیم‌ و همینطور است‌ موضع‌ ما نسبت‌ به‌ «تمام‌ گروه‌های‌ مسلح‌ و نامسلح‌ سنی‌».

«تمام‌ روشنفكران‌ وابسته‌» را هم‌ بدون‌ تردید خاین‌ دانسته‌ و رد كرده‌ و خواهیم‌ كرد. اما «تمام‌ روشنفكران‌ غیروابسته‌» را كه‌ ضد پوشالیان‌ و ضدبنیادگرایان‌ و طرفدار آزادی‌ و دموكراسی‌ باشند متحد خود می‌دانیم‌ ولو در مسایلی‌ با ما دارای‌ اختلاف‌ نظر باشند.

این‌ است‌ واقعیت‌ دیدگاههای‌ ما كه‌ اگر انتقادگر فردی‌ شریف‌ و با اعتماد به‌ خود می‌بود باید به‌ آنها آنطوری‌ كه‌ هست‌ می‌پرداخت‌ و نه‌ آنطوری‌ كه‌ خودش‌ بتراشد. در عینحال‌ ما ابداً به‌ تقلید از رژیم‌ ایران‌ و نوكران‌ افغانی‌ آن‌ از اصطلاح‌ «مستضعف‌» و ««مفسدفی‌الارض‌» استفاده‌ نكرده‌ و نخواهیم‌ كرد. لیكن‌ ما در افغانستانی‌ آزاد، خواستار محاكمه‌ی‌ كلیه‌ سران‌ پرچمی‌ و خلقی‌ در كنار سر جنایتكاران‌ بنیادگرا هستیم‌ زیرا در هیچ‌ كشوری‌ و در هیچ‌ دوره‌ای‌ از تاریخ‌ نسبت‌ به‌ خاینان‌ و جنایتكاران‌ ارفاق‌ روا داشته‌ نشده‌ است‌. معذلك‌ ما طرفدار «واجب‌القتل‌» دانستن‌ شما و امثال‌ شما نیستیم‌. ما به‌ نوبه‌ خود به‌ آن‌ محكمه‌ پیشنهاد خواهیم‌ كرد كه‌ شما تا زنده‌ هستید قصه‌ی‌ دراز روابط‌ تان‌ با كی‌جی‌بی‌ و بنیادگرایان‌ یعنی‌ همان‌ «منحنی‌»های‌ تان‌ را در دورترین‌ نقاط‌ كشور در حضور مردم‌ با جزئیات‌ نقل‌ كنید تا برای‌ همه‌ درس‌ عبرت‌ باشد و از شما به‌ مثابه‌ معلم‌ منفی‌ بیآموزند. تنها باید اندكی‌ مراقب‌ تان‌ بود كه‌ باز با كدام‌ دم‌ و دستگاه‌ جاسوسی‌ دیگر جور نیایید!

پس‌ این‌ ساخته‌ی‌ تان‌ «ملت‌ یعنی‌ گروهك‌ "راوا" به‌ اضافه‌ مابقی‌ مردم‌ افغانستان‌» پرداخته‌ی‌ خود تان‌ است‌. ما همیشه‌ از وحدت‌ با سایر نیروها و عناصر دموكراسی‌ خواه‌ و ضد بنیادگرا صحبت‌ كرده‌ ایم‌. ما برآنیم‌ كه‌ بدون‌ پشتیبانی‌ این‌ نیروها به‌ اهداف‌ خود نایل‌ نخواهیم‌ شد. ما به‌ عنوان‌ یگانه‌ سازمان‌ زنان‌ ضد بنیادگرا و طرفدار دموكراسی‌ به‌ دشواریهای‌ سهمگین‌ راه‌ به‌ خوبی‌ واقفیم‌. اساساً رهایی‌ و كسب‌ حقوق‌ زنان‌ را بدون‌ شركت‌ مردان‌ در این‌ مبارزه‌ قرین‌ پیروزی‌ نمی‌دانیم‌. ما به‌ خوبی‌ واقفیم‌ كه‌ در افغانستان‌ آفت‌ گرفته‌ی‌ ما، دشمن‌ چگونه‌ روشنفكرانی‌ مثل‌ لطیف‌پدرام‌ها، نرشیرنگارگرها، صبوراله‌سیاهسنگ‌ها و داكتراكرم‌عثمان‌ها را خریده‌ تا با كثیفترین‌ زبان‌ ممكن‌ علیه‌ ما «از عقده‌های‌ سركوفته‌ و ورم‌ كرده‌ی‌» شان‌ «چرك‌ و ریم‌ جاری‌» نمایند. ما به‌ خوبی‌ واقفیم‌ كه‌ دشمن‌ چگونه‌ به‌ خاطر تحت‌الشعاع‌ قرار دادن‌ «راوا» و «پیام‌ زن‌»، هر چند گاهی‌ گروهها و نشریات‌ معین‌ را به‌ میدان‌ می‌آورند و به‌ مدد رسانه‌های‌ جمعی‌ برای‌ آنها تبلیغات‌ راه‌ انداخته‌ و جایزه‌ اعطا می‌كنند و... این‌ شرایط‌ عینی‌ به‌ خودی‌ خود كافیست‌ كه‌ «راوا» را از غلتیدن‌ در گرداب‌ «خود مركزبینی‌» باز داشته‌ و آن‌ را قویاً متعهد و مقید به‌ وحدت‌ با دیگر نیروهای‌ غیرسازشكار نگه‌دارد. با اینحال‌، هیچكدام‌ از این‌ دشواریها موجب‌ نشده‌ و نخواهد شد كه‌ ما از افشای‌ پوشالیان‌، جانیان‌ بنیادگرا و سازشكاران‌ منصرف‌ شویم‌. این‌ هم‌ انكارناپذیر است‌ كه‌ «راوا» چگونه‌ به‌ تنهایی‌ و با وجود لجن‌پرانی‌ از چهارسو، با دریدن‌ ماسك‌ فریبنده‌ی‌ «فرهنگیان‌» خادیـ جهادی‌ واقعیت‌ آنان‌ را به‌ عنوان‌ روشنفكران‌ معامله‌گر و خاینی‌ كه‌ از نظر سیاسی‌ و شخصیتی‌ به‌ لعنتی‌ نمی‌ارزند معرفی‌ كرده‌ و ستایش‌ اكثر روشنفكران‌ مبارز و مردم‌ آگاه‌ ما را برانگیخته‌ است‌.


ازآنچه‌ «نویسنده‌توانا» زهره‌ترك‌ می‌شود

نماینده‌ سیاسی‌ و فرهنگی‌ داكترنجیب‌ بعد به‌ این‌ سوال‌ می‌رسد:

حالا می‌رسیم‌ به‌ جایی‌ كه‌ از شما بپرسیم‌، طی‌ این‌ بیست‌ سال‌ اخیر، چرا ملت‌ به‌ شما و شما به‌ ملت‌ نرسیدید؟ و چون‌ بسم‌اله‌ و جن‌ معكوساً با هم‌ متناسب‌ بودید. چرا مردم‌ برای‌ دفع‌ شر و تفتین‌ شما هر جا كه‌ به‌ گرد پاهای‌ «راوا» و هوادار «خمر سرخ‌» بر می‌خوردند نام‌ خدا ر ابرزبان‌ می‌آوردند تا بین‌ خود و شما دیوار بكشند. كوتاهی‌ از شما بود یا از ملت‌؟ چرا طی‌ این‌ همه‌ مدت‌ مردم‌ دعوت‌ تانرا برای‌ انقلاب‌ مسلحانه‌ و دهقانی‌ نپذیرفت‌ و وقعی‌ به‌ شعارها رنگارنگ‌ تان‌ نگذاشت‌؟

بپرس‌، بپرس‌ رئیس‌ «جبهه‌ پدر وطن‌» و فرستاده‌ی‌ كی‌جی‌بی‌ در ایران‌ و دوشنبه‌، تو كه‌ نپرسی‌ كی‌ بپرسد؟ تو كه‌ به‌ دیدار با نجیب‌ «در حضور زن‌ و فرزندانش‌» مفتخری‌، اگر در مسند قاضی‌ و ما در چوكی‌ متهم‌ نباشیم‌ كی‌ باشد؟

اما كاكاجان‌ «گرم‌ و سرد روزگار را چشیده‌» ۱ ولی‌ افشا نشده‌، سوال‌ تان‌ سوالی‌ جدی‌ و جهیده‌ از كله‌ی‌ یك‌ «كاندیداكادیمسین‌» و «نویسنده‌ توانا»ی‌ شصت‌ ساله‌ به‌ حساب‌ رفته‌ نمی‌تواند. برعكس‌ كاملاً شبیه‌ سوالهای‌ اجداد ساده‌ی‌ ماست‌ كه‌ معمولاً از فرزندان‌ مكتبی‌ شان‌ می‌پرسیدند: «بچیم‌ عجیب‌ است‌ كه‌ اینهمه‌ تاریخ‌ و جغرافیه‌ خوانده‌ای‌ ولی‌ هنوز نمی‌توانی‌ یك‌ سوزن‌ بسازی‌»؟!

«راوا» به‌ رغم‌ ترور و تخریب‌ و توطئه‌ روس‌ ها و نوكران‌ و بنیادگرایان‌، نابود نشد و به‌ پیش‌ می‌رود زیرا برپایه‌ ضرورتی‌ تاریخی‌ به‌ وجود آمد و از سوی‌ ملت‌ به‌ نام‌ وطنفروش‌ و بعد هم‌ به‌ نام‌ سگ‌ درگاه‌ بنیادگرایان‌ رانده‌ نشد. ما در حد یك‌ سازمان‌ متشكل‌ از زنان‌، در جامعه‌ای‌ كه‌ از نظر عقب‌ماندگی‌ و زن‌ستیزی‌ در دنیا مانند ندارد، در كشوری‌ كه‌ تعداد زنان‌ باسوادش‌ به‌ ده‌ در صـد هم‌ نمی‌رسـد، بـه‌ انـدازه‌ قابل‌ توجهی‌ گرمای‌ دامن‌ مردم‌ محروم‌ خود را حس‌ مـی‌كند.

اگر منظور از نمونه‌ «رسیدن‌ ملت‌ به‌ ما و ما به‌ ملت‌»، انجام‌ كودتای‌ ۷ ثور تان‌ و «مرحله‌ تكاملی‌» آن‌ و اشغال‌ باشد، گپ‌ تان‌ صحیح‌ است‌ و آن‌ گونه‌ «رسیدن‌ به‌ ملت‌» فقط‌ ارزانی‌ شما و همدستان‌ میهنفروش‌ تان‌ باد. آیا احزاب‌ جنایتكار اسلامی‌ را نیروهایی‌ می‌دانید كه‌ آنها به‌ ملت‌ و ملت‌ به‌ آنها رسیدند؟ آیا طالبان‌ را به‌ ملت‌ و ملت‌ را به‌ طالبان‌ رسیده‌ می‌دانید؟ آیا «اتحادیه‌ نویسندگان‌» و «اكادیمی‌ علوم‌ جمهوری‌ دموكراتیك‌ افغانستان‌» را نیروهایی‌ می‌انگارید كه‌ ملت‌ به‌ آنها و آنها به‌ ملت‌ رسیدند؟

حالا دیگر باید با خوشرویی‌ اجازه‌ بدهید كه‌ بگوییم‌ بشرمی‌، رویكت‌ سیاه‌ «كاندیداكادیمسین‌» كه‌ نه‌ میهنفروشان‌ پرچمی‌ و خلقی‌، نه‌ جنایت‌پیشگان‌ بنیادگرا و نه‌ رهزنان‌ و اراذل‌ دوستمی‌ وغیره‌، بلكه‌ فقط‌ «راوا» را نیرویی‌ میدانی‌ كه‌ ملت‌ بین‌ خود و او دیوار می‌كشد و این‌ دو همچون‌ جن‌ و بسم‌اله‌ اند!

این‌ اتهام‌ زنی‌ها را حاصل‌ صرفاً انفلاق‌ تراكم‌ عقده‌های‌ تان‌ علیه‌ ما پس‌ از افشا شدن‌ تان‌ نمی‌پنداریم‌، بلكه‌ معتقدیم‌ این‌ روش‌ كنونی‌ تمامی‌ خادی‌ ها و عوامل‌ قدیم‌ كی‌جی‌بی‌ است‌ كه‌ چنانچه‌ متذكر شدیم‌ اكنون‌ قبله‌ عوض‌ كرده‌ و در كنار اجنت‌های‌ قدیمی‌ و «منور» دستگاههای‌ استخباراتی‌ بیگانه‌ مصمم‌ اند با هر تحریف‌ و دروغ‌ و افترأ و سمپاشی‌ ممكن‌ به‌ جنگی‌ خاینانه‌ با سازمانهای‌ استقلال‌طلب‌ و دموكرات‌ كشور و منجمله‌ «راوا» روند.

ولی‌ ما تا آخر از گوش‌ شما گرفته‌ و خواهیم‌ پرسید: كی‌ ما و ملت‌ را «چون‌ بسم‌اله‌ و جن‌» می‌دانست‌؟ شما در جواب‌ جز رفقای‌ پرچمی‌، خلقی‌ و اخوانی‌تان‌ فرد یا تشكلی‌ ضد بنیادگرا را نام‌ برده‌ نخواهید توانست‌ و بدینترتیب‌ جام‌پر از «چرك‌ و ریم‌» جهادی‌ و خادی‌ به‌ روی‌ خودتان‌ چپه‌ می‌شود.

همچنین‌، ما كجا مردم‌ را برای‌ «انقلاب‌ مسلحانه‌ و دهقانی‌» دعوت‌ كرده‌ایم‌؟ هر آنچه‌ كه‌ شما را زهره‌ترك‌ می‌كند از ما می‌دانید. اما واقعیت‌ اینست‌ كه‌ شما از شعار ما مبنی‌ بر قیام‌ تمام‌ طبقات‌ محروم‌ و ستم‌كشیده‌ ـ نه‌ صرفاً دهقانان‌ ـ برضد جنایت‌پیشگان‌ بنیادگرا هراسانید؛ شما مخصوصاً ازین‌ كه‌ چهره‌ تان‌ توسط‌ «پیام‌زن‌» نخستین‌ بار به‌ مثابه‌ اجنت‌ كی‌جی‌بی‌ و همدست‌ جلادان‌ بنیادگرا برملا می‌شود، گیج‌ و مشتعل‌ اید. بناءً حاجت‌ به‌ «انقلاب‌ مسلحانه‌ و دهقانی‌» نیست‌. حتی‌ همین‌ شعار مبارزه‌ای‌ راسخ‌ علیه‌ بنیادگرایان‌، بقایای‌ پوشالیان‌ و جریانها و عناصر سازشكار، شما را به‌ حد كافی‌ سراسیمه‌ كرده‌ و نشترش‌ بر پوقانه‌ی‌ شخصیت‌ سیاسی‌ و ادبی‌ شما می‌خلد.

ما را به‌ «تعصب‌ مكتبی‌ و ایدیولوژیكی‌» متهم‌ می‌سازید زیرا نقاب‌ شما و امثال‌ شما را منحیث‌ كارگزاران‌ دیروز كی‌جی‌بی‌ و امروز بنیادگرایان‌ پس‌ زده‌ایم‌؛ زیرا برآنیم‌ كه‌ وجود روشنفكران‌ با سابقه‌ مشكوك‌، بی‌غیرت‌ و تسلیم‌طلب‌ مقابل‌ بنیادگرایان‌ سر بار جامعه‌ است‌.


«تعصب‌ مسلكی‌» ما و تعصب‌ بی‌مسلكی‌«نویسنده‌توانا»

«دیپلمات‌» از هیچ‌ بی‌ربط‌گویی‌ درباره‌ ما روگردان‌ نیست‌:

تعدادی‌ از روشنفكران‌ گیچ‌ و افسارگسیختهٔ‌ ما... ازكارنامه‌های‌ فاجعه‌ بار «خمرهای‌ سرخ‌» و «انقلاب‌ فرهنگی‌ چین‌» عبرت‌ نمی‌گیرند كه‌ به‌ تباهی‌ میلیونها انسان‌ و ترور شخصیت‌ بیگناهانی‌ چون‌ «لیوشاوچی‌» انجامید. ولی‌ حساب‌ صمدآغای‌ ما ۲ از این‌ قاعده‌ مستثناء است‌. او به‌ هیچ‌ روی‌ از سرخر تعصب‌ مكتبی‌ و ایدئولوژیكش‌ پایین‌ نمی‌شود مگر اینكه‌ یا خر را سرببریم‌ یا خدای‌ نكرده‌ او را.

عجب‌! ما شما را با استناد به‌ قدم‌، قلم‌ و حنجره‌تان‌ به‌ عنوان‌ اجنت‌ كی‌جی‌بی‌ و دست‌ راست‌ داكترنجیب‌ و ایدئولوگ‌ خاینان‌ جهادی‌ ثابت‌ می‌كنیم‌ اما شما بطور مسخره‌ای‌ از مائو، خمرهای‌ سرخ‌ و انقلاب‌ فرهنگی‌ و... یاد می‌كنید. یعنی‌ مقابل‌ استدلال‌ ما، می‌پرسید: «درختهای‌ سركوه‌ را كی‌ شانده‌»؟!

شما ما را طرفدار انقلاب‌ فرهنگی‌ و متعصب‌ ایدئولوژیك‌ و چین‌ و خمرسرخ‌ می‌نامید تا چنانچه‌ اشاره‌ شد، بنیادگرایان‌ و مالكان‌ شان‌ را علیه‌ ما وچ‌ كنید. چه‌ زحمت‌ اضافی‌ای‌ «كاندیداكادیمسین‌»! جنایتكاران‌ مذكور از شعار دموكراسی‌ و حقوق‌ زنان‌ و سرنگونی‌ «امارت‌»ها، آنقدر دیوانه‌وار با ما خصومت‌ می‌ورزند كه‌ مطمئن‌ باشید زدن‌ تاپه‌ «متعصب‌ ایدئولوژیكی‌» به‌ ما و نمایش‌ مصرانه‌ی‌ بی‌مسلكی‌ خود تان‌، چیزی‌ برمیزان‌ جانورمنشی‌ آنان‌ علیه‌ ما نخواهد افزود.


ای‌ دموكراسی‌، چه‌ خیانتها كه‌ به‌ نامت‌ می‌كنند!

صمدآغای‌ ما تمام‌ نیروهای‌ فعال‌ سیاسی‌ اعم‌ از چپ‌ غیرچینی‌، طبقات‌ میانه‌ و راست‌ سنتی‌ را از اجزای‌ ملت‌ افغانستان‌ نمی‌داند و گمان‌ می‌برد كه‌ همه‌ پراشوت‌وار از كرات‌ دیگر به‌ زمین‌ افتاده‌ اند در صورتیكه‌ دموكراسی‌، حذف‌ هیچ‌ عنصر جامعه‌ را قبول‌ ندارد و مشروعیت‌ هر قدرتی‌ را در عرصهٔ‌ تسهیم‌ قدرت‌ سیاسی‌ از روی‌ آرای‌ ریخته‌ در صندوقها تثبیت‌ می‌كند و چنین‌ آزمایشی‌ هنوز در افغانستان‌ انجام‌ نشده‌ است‌. صمدآغا به‌ زور اژدهایش‌! همه‌ را باید به‌ دریا بریزد و چنین‌ بدعتی‌ را جز «دموكراسی‌ نوین‌!» كه‌ تیوریسین‌ ما از آن‌ خوب‌ خبر دارد هیچ‌ نظام‌ مردم‌ سالار دیگر نمی‌پذیرد.

خیر، «كاندیداكادیمسین‌»، اگر منظور از «نیروهای‌ فعال‌ سیاسی‌ چپ‌ غیرچینی‌» و «راست‌ سنتی‌» پرچم‌ و خلق‌ و اخوان‌ باشد، ما آنها را جزء افغانستان‌ منتها نه‌ به‌ عنوان‌ اجزای‌ سالم‌ بلكه‌ اجزای‌ بوگرفته‌ و سرطانی‌ آن‌ می‌دانیم‌. اگر آن‌ خاینان‌ تروریست‌ وبال‌ جان‌ ملت‌ ما نه‌ بلكه‌ متعلق‌ به‌ كرات‌ دیگر می‌بودند غم‌ چه‌ بود؟ مگر ما شما را با وصف‌ روابط‌ كی‌جی‌بی‌ تان‌ از سیارات‌ دیگر و یا روسی‌الاصل‌ گفته‌ایم‌؟ از این‌ ببعدش‌ را خدا می‌داند ولی‌ «آزمایش‌» انجام‌ گرفته‌ است‌، ۲۰ سال‌ است‌ كه‌ باندهای‌ «رفیق‌» و نیز «برادر» تان‌ خون‌ و اشك‌ و عرق‌ و اسناد تباهی‌ عظیم‌ سرزمین‌ ما را در آن‌ «صندوقها»ی‌ تان‌ ریخته‌اند و سهم‌ شان‌ خیلی‌ «تثبیت‌» شده‌ است‌!

حالا به‌ جای‌ آن‌ گفته‌ی‌ معروف‌ درباره‌ آزادی‌ می‌توان‌ تكرار كرد كه‌ ای‌ دموكراسی‌، چه‌ خیانتها، جنایتها و شیادیها كه‌ به‌ نامت‌ نمی‌كنند!

نویسنده‌ی‌ ما باید از كی‌جی‌بی‌ و محضر «امیر پروفیسر پریزیدنت‌ ربانی‌» خوب‌ آموخته‌ باشد تا برای‌ «نیروهای‌فعال‌» مورد نظرش‌، فرمولبندی‌ای‌ مبتنی‌ بر«دموكراسی‌» ارائه‌ نماید: «مشروعیت‌» یافتن‌ و «سهم‌ قدرت‌ سیاسی‌» پرچم‌ و خلق‌ و بنیادگرایان‌ محفوظ‌ است‌ و این‌ فقط‌ «از روی‌ آرای‌ ریخته‌ در صندوقها» تعیین‌ می‌شود و از آنجایی‌ كه‌ چنین‌ آزمایشی‌ هنوز در افغانستان‌ انجام‌ نگرفته‌ است‌، پس‌ مغایر دموكراسی‌ است‌ كه‌ آنان‌ را به‌ علت‌ لكه‌های‌ خون‌ مردم‌ بر سر و روی‌ شان‌، مطرود دانست‌!

این‌ «دموكراسی‌» است‌، اما همان‌ «دموكراسی‌»ای‌ كه‌ داوود «بزرگمرد» را، به‌ ریاست‌ جمهوری‌ «انتخاب‌» كرد؛ همان‌ «دموكراسی‌»ای‌ كه‌ «رئیس‌ جمهور» شما نجیب‌اله‌ و «جبههٔ‌ ملی پدروطن‌» و «شورای‌ ملی‌» وی‌ را «انتخاب‌» كرد و شما هم‌ در عشق‌«اعلام‌ بالاستقلال‌ كاندیداتوری‌»تان‌ از آن‌ كیف‌ می‌كردید؛ همان‌ دموكراسی‌ای‌ كه‌ «شورای‌ اهل‌ حل‌ و عقد» «استادربانی‌» را «انتخاب‌» كرد؛ و همان‌ دموكراسی‌ای‌ كه‌ چندهزار «عالم‌» را «از روی‌ آرای‌ ریخته‌ در صندوقها» انتخاب‌ كرد تا به‌ نوبه‌ خود «امیرالمؤمنین‌» محبوب‌ را «از روی‌ آرای‌ ریخته‌ در صندوقها» «انتخاب‌» كند!

از كسی‌ كه‌ انتخابات‌ «شورای‌ ملی‌» و «جبهه‌ ملی‌ پدروطن‌» را جدی‌ گرفته‌ و از «اعلام‌ بالاستقلال‌ كاندیداتوری‌»اش‌ در آنها سخن‌ گوید، نمی‌توان‌ بیشتر از این‌ انتظار داشت‌! اما باید بداند كه‌ این‌ آش‌ «دموكراسی‌» كه‌ با مركبات‌ كی‌جی‌بی‌، خاد و جهادی‌ نشان‌ برای‌ مردم‌ پزیده‌، باب‌ دهان‌ رفقای‌ پرچمی‌ و خلقی‌ و جهادی‌اش‌ در «جمعیت‌ اسلامی‌»، «امید»، «فریاد»، «فردا» وغیره‌ است‌. این‌ «مردم‌ سالاری‌» نه‌ بلكه‌ كی‌جی‌بی‌ سالاری‌، خادسالاری‌ و بنیادگرا و جنایتكار سالاری‌ است‌. دموكراسی‌ مفهومی‌ خیانت‌ بخش‌ و جنایت‌بخش‌ نیست‌. مردم‌ ما خواستار آن‌ دموكراسی‌ای‌ اند كه‌ حق‌ مسلم‌ آنان‌ را در به‌ محاكمه‌ كشاندن‌ سر خاینان‌ پرچم‌ و خلق‌ و بنیادگرا و دلالان‌ مطبوعاتی‌ آنان‌ به‌ هیچوجه‌ سلب‌ نكند. این‌ «بدعت‌» و «به‌ دریا ریزی‌» نه‌ بلكه‌ ابتدایی‌ترین‌ دادخواهی‌ است‌ كه‌ تنها در یك‌ دموكراسی‌ نسبتاً واقعی‌ قابل‌ تصور است‌ و نه‌ در «دموكراسی‌»ی‌ زیر سرنیزه‌ی‌ خاد و جلادان‌ جهادی‌ یا طالبی‌.


یكی‌ دانستن‌ خیانتكاران‌ با ملت‌

دیپلمات‌ ما خود را به‌ طرز فاحشی‌ به‌ بلاهت‌ می‌زند آنجا كه‌ می‌نویسد:

و آنجا كه‌ آورده‌ اید چرا صیغه‌ جمع‌ یعنی‌ "ما" را به‌ كار برده‌ ام‌ و ملت‌ را از دشمن‌ ملت‌ تفریق‌ نكرده‌ام‌ معنی‌اش‌ این‌ است‌ كه‌ افراد و اشخاص‌ چه‌ خوب‌ و چه‌ بد حجره‌ای‌ از میلیونها حجره‌ ملت‌ را می‌سازند و ما حق‌ نداریم‌ كسی‌ را از حق‌ انتساب‌ به‌ یك‌ هویت‌ مدنی‌ محروم‌ كنیم‌... می‌توان‌ كسی‌ را محكوم‌ به‌ حبس‌ابد یااعدام‌ كرد اما نمی‌توان‌ نام‌ و عنوان‌ او و پدر و قوم‌ و قبیلش‌ را از او گرفت‌.

«كاندیداكادیمسین‌»، خوب‌ چشمها و گوشهای‌ تان‌ را باز كنید چه‌ می‌گوییم‌: درست‌ است‌ كه‌ میهنفروشان‌ پرچمی‌ و خلقی‌ و خاینان‌ بنیادگرا از افغانستان‌ و قوم‌ و قبیله‌ شان‌ افغانستانی‌ اند و هر چه‌ در انبان‌ بی‌شرافتی‌ داشتند علیه‌ همین‌ جامعه‌ به‌ كار گرفته‌ و می‌گیرند. یعنی‌ این‌ مشتی‌ میهنفروش‌ دشمنان‌ ملت‌ ما به‌ شمار می‌روند. نمی‌توان‌ غرض‌ و مرض‌ نداشت‌ و خاین‌ و جانی‌ را با كسانی‌ كه‌ قربانی‌ خیانت‌ و جنایت‌اند در یك‌ ردیف‌ قرار داده‌ و نوشت‌ كه‌ «ما به‌ آخرین‌ مرز خصومت‌ و خشونت‌ رسیده‌ ایم‌» ۳ ، در حالی‌ كه‌ تنها بنیادگرایان‌ كه‌ جزء بسیار كوچكی‌ از ملت‌ افغانستان‌ را می‌سازند به‌ این‌ مرز آخرین‌ رسیده‌ اند؛ یا نوشت‌ «برخی‌ از ما مایل‌ است‌ در حمام‌ خون‌ غسل‌ تطهیر بگیرد» در حالیكه‌ تنها خاینان‌ بیمار بنیادگرا چنین‌ تمایلی‌ دارند؛ یا «دیگر تمام‌ افراد و اجزای‌ ملت‌ ما از هر گونه‌ كشاكشی‌ سیر شده‌ و نمی‌خواهد از آتش‌ گلوسوزی‌ كه‌ با دست‌ طباخ‌ بیگانه‌ بر اجاق‌ خود طبخ‌ می‌شود صرف‌ كند». در حالیكه‌ تا همین‌ لحظه‌ كه‌ این‌ سطور را می‌نویسیم‌ و به‌ یقین‌ تا مدتهای‌ طولانی‌، آدمكشان‌ جهادی‌ و طالبی‌ از «كشاكش‌ سیر» نشده‌ و «آش‌ طباخ‌ بیگانه‌» نیز تا گلوی‌ شان‌ را نسوخته‌ و ندریده‌، هرگز به‌ شكم‌پاره‌ كردن‌ یكدیگر و سلاخی‌ مردم‌ پایان‌ نخواهند داد و ملت‌ ما بطور كلی‌ هیچ‌ سروكاری‌ با آن‌ مزدبگیران‌ بیگانه‌ و درگیری‌های‌ شان‌ ندارند.

این‌ اهانتی‌ پست‌ به‌ مردم‌ و زدودن‌ مرز بین‌ دژخیمان‌ مذهبی‌ با مردم‌ است‌ كه‌ «صلح‌ را باید در رگهای‌ مردم‌، مانند فكری‌ تازه‌ در مغزهای‌ مردم‌، و مانند روحی‌ تازه‌ در اندامهای‌ مردم‌ جاری‌ كنیم‌ تا...» در اینجا یك‌ طفلك‌ افغانستانی‌ هم‌ به‌ روی‌ شما سیلی‌ زده‌ می‌پرسد، مگر مردم‌ جنگ‌طلب‌ و دشمن‌ صلح‌ و رفاه‌ اند كه‌ به‌ كار روی‌ رگ‌ و مغز و اندامهای‌ آنان‌ پرداخت‌ یا این‌ فقط‌ تعدادی‌ جاسوسان‌ كی‌جی‌بی‌ و بنیادگرا بوده‌ اند كه‌ از جنگ‌ لذت‌ می‌برند و كلاشنكوف‌ و دالر و روپیه‌ و ریال‌ مایه‌ هر ستمگری‌ و تبهكاری‌ و رذالت‌پیشگی‌ شان‌ علیه‌ مردم‌ می‌باشد؟

و ما می‌گوییم‌ كه‌ كاش‌ شما در گذشته‌ آن‌ دو تا «تازه‌» را اولاً در خود پمپ‌ می‌كردید و سپس‌ كه‌ صلح‌ «به‌ باور» شما تبدیل‌ شده‌ بود، آن‌ را در نجیب‌ خان‌ و سایر همرزمان‌ خادی‌ و كی‌جی‌بی‌ تان‌ و حالا هم‌ در «پروفیسرامیر» و سایر برادران‌ جهادی‌ تان‌ پمپ‌ می‌كردید ـ و پیشبرد عین‌ پروژه‌ را در «امیرالمؤمنین‌» و امیرك‌ ها به‌ عهده‌ نرشیرنگارگر می‌گذاشتید ـ تا گشایشی‌ پدید می‌آمد و مردم‌ شما را به‌ حق‌ «صلح‌طلب‌ توانا و چیره‌دست‌» لقب‌ می‌دادند.

اگر دلایل‌ فوق‌ كارگر نیفتاده‌ باشد شاید با مثال‌ ساده‌ی‌ زیر بفهمید كه‌ حساب‌ ملت‌ ما از حساب‌ یك‌ مشت‌ خاین‌ پرچمی‌ و خلقی‌ و بنیادگرا كاملاً جداست‌ هر چند كه‌ همه‌ی‌ آنان‌ «حجره‌ای‌ از میلیونها حجرهٔ‌ ملت‌ را می‌سازند»: آیا می‌توان‌ گفت‌ «ملت‌ ما همراه‌ تره‌كی‌ و حفیظ‌اله‌امین‌ دست‌ به‌ چه‌ جنایتها و خیانتها و دلقك‌بازیهایی‌ كه‌ نزدند»؟؟ آیا می‌توان‌ گفت‌ ملت‌ افغانستان‌ در دوران‌ ببرك‌ و نجیب‌ چه‌ پولیگونها، پلچرخی‌ها و خادهایی‌ كه‌ نساختند و مرتكب‌ چه‌ وطنفروشی‌هایی‌ كه‌ نشدند»؟؟ یا «ما ملت‌ افغانستان‌ از سقوط‌ رژیم‌ نجیب‌ به‌ این‌ سو، در رهزنی‌ و بی‌ناموسی‌ و جلادی‌ روی‌ تمامی‌ خون آشامان‌ بیمار تاریخ‌ را سفید كرده‌ایم‌»؟؟ اگر بگویید نه‌، پس‌ آن‌ جمله‌های‌ تان‌ نیز پوچ‌، دشنام‌های‌ نابخشودنی‌ به‌ ملت‌ و یكی‌ دانستن‌ جلادان‌ پرچمی‌ و خلقی‌ و بنیادگرا با ملت‌ استند.

متمایز ساختن‌ خاینان‌ از ملت‌، به‌ معنی‌ «گرفتن‌ نام‌ و عنوان‌ و پدر و قوم‌ و قبیله‌» و محروم‌ گردانیدن‌ آنان‌ از «هویت‌ مدنی‌» نیست‌. این‌ «استدلال‌»های‌ «اكادمیك‌» اختراع‌ شماست‌ تا مسئله‌ یگانگی‌ خود را با پوشالیان‌ و بنیادگرایان‌ تیر آورده‌ باشید. كی‌گفته‌ كه‌ خاینان‌ پوشالی‌ و اخوانی‌ از افغانستان‌ نیستند؟ كی‌ گفته‌ كه‌ باید «نام‌ و عنوان‌ خود و پدر و قوم‌ و قبیله‌» آنان‌ گرفته‌ شود؟ كی‌ گفته‌ كه‌ شما و دیگر اجنت‌های‌ كی‌جی‌بی‌، فاقد ملیت‌ افغانی‌ هستید؟ حرف‌ ما اینست‌ كه‌ آنان‌ و مردم‌ شریف‌ وطن‌ ما را دره‌های‌ عمیقی‌ از هم‌ جدا می‌سازد. آنان‌ باید به‌ مثابه‌ زخمی‌ چركین‌ و جراحی‌طلب‌ در پیكره‌ی‌ ملت‌، شناسانده‌ شوند تا دنیا در مورد ملت‌ افغانستان‌ از روی‌ آنان‌ داوری‌ نكند همانطوری‌ كه‌ ما بهیچوجه‌ حق‌ نداریم‌ از روی‌ زمامداران‌ مثلاً ایران‌ و روسیه‌ و اندونیزیا و سودان‌ وغیره‌، مردم‌ آن‌ كشورها را مردود و محكوم‌ بدانیم‌.

اگـر بـه‌ منطق‌ شمــا دایر بر «پوشالیان‌ و اخوانیان‌ از ملت‌ و ملت‌ از آنان‌» و بكاربرد صیغه‌ «ما»ی‌ شما بتوان‌ بهایی‌ قـایل‌ شد در آنصـورت‌ هـركس‌ حق‌ دارد بگـوید «ایـن‌ ملت‌ افغـانستـان‌ بـا دارودستـه‌هـای‌ میهنفـروش‌ و جنـایتكـارش‌ چـه‌ ملت‌ غــدار و سفـاكـی‌ است‌»!!


تجاهل‌ «معصومانه‌»ی‌ «دیپلمات‌ چیره‌دست‌»

اما چالاكی‌ «نویسنده‌ توانا» آنجا اوج‌ می‌گیرد كه‌ گویی‌ مقصود ما را از نشاندن‌ عنوان‌ «كاندیداكادیمسین‌» پهلوی‌ نام‌ خود و شركا و حتی‌ معنی‌ پوشالی‌ بودن‌ خودش‌ را هیچ‌ نفهمیده‌ است‌ چرا كه‌ پس‌ از جمله‌ «و اما در بارهٔ‌ پوشالی‌ بودن‌ این‌ خاك‌ پای‌ مردم‌»، شرح‌ مفصلی‌ از درجات‌ علمی‌ و نوشته‌هایش‌ را آورده‌ و می‌افزاید:

قباله‌ های‌ روباه‌ این‌ جانب‌ از نوع‌ شهادتنامه‌های‌ حسن‌همجواری‌ نیست‌. این‌ حقیر (...) هفت‌ سال‌ در دانشگاه‌ تهران‌ درس‌ خوانده‌ و مدرك‌ دوكتورای‌ دولتی‌ دریافت‌ داشته‌ است‌. و عنوان‌ كاندیداكادیمسین‌ را بخاطر پنج‌اثر چاپ‌ شده‌اش‌ چه‌ از سوی‌ دانشگاه‌ تهران‌ چه‌ اكادیمی‌ علوم‌ افغانستان‌ و چه‌ انجمن‌ نویسندگان‌ به‌ او داده‌ اند.

خیر، نویسنده‌ صاحب‌، شما به‌ آن‌ دلیل‌ پوشالی‌ بودید كه‌ برای‌ كی‌جی‌بی‌ كار می‌كردید و از همان‌ طریق‌ به‌ صورت‌ «مامور ناحلقه‌بگوش‌» نجیب‌اله‌ و امضأگر «پروتكل‌ها» با اتحاد شوروی‌ استعمال‌ می‌شدید. پوشالی‌ بودن‌ شما موضوعی‌ سیاسی‌ است‌ و نه‌ فرهنگی‌ و ادبی‌. مثلاً اگر شما اجنت‌ كی‌جی‌بی‌ و چوبدست‌ نجیب‌ نمی‌بودید، سواد فارسی‌ شما و بی‌ارزش‌ بودن‌ داستانها و نوشته‌های‌ سیاسی‌ و تحقیقی‌ شما به‌ هیچ‌رو دال‌ بر پوشالی‌ یا چتلی‌خور «برهان‌الدین‌ ربانی‌» بودن‌ شما نمی‌شد.

مانگفته‌ایم‌ كه‌ «قباله‌های‌ روباه‌» شما ساختگی‌ است‌؛ ما نگفته‌ایم‌ كه‌ همانطوری‌ كه‌ گلبدین‌ انجنیر نیست‌ شما هم‌ داكتری‌ دروغین‌ هستید ازینرو لازم‌ نبود لیست‌ آثار تان‌ را ارائه‌ نمایید.

نكته‌ این‌ است‌ كاكاجان‌ (باز هم‌ چشم‌ها و گوش‌های‌ تان‌ را باز می‌خواهیم‌) كه‌ عنوان‌ «كاندیداكادیمسین‌»، «اكادیمسین‌»، «محقق‌»، «سرمحقق‌» وغیره‌ قبل‌ از اشغال‌ در كشور رایج‌ نبود و این‌ اشغالگران‌ روسی‌ بودند كه‌ به‌ جای‌ پوهاند و پوهنوال‌ وغیره‌، عنوانهای‌ معمول‌ در شوروی‌ را در مستعمره‌ی‌ شان‌ افغانستان‌ مرعی‌ داشتند، و گوشزد ما به‌ شما و سایرین‌ این‌ بوده‌ كه‌ روشنفكران‌ با شخصیت‌ و متنفر از تجاوزكاران‌ شوروی‌ و عمال‌ وطنی‌ آنان‌، باید به‌ همان‌ درجات‌ قدیمی‌ ولو زمخت‌ اكتفا ورزیده‌، پشت‌ القاب‌ روسی‌ و خادی‌ «اكادیمسین‌» و «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌» و... نگردند زیرا از آن‌ها بوی‌ زجرآور سالهای‌ اشغال‌ و دولت‌های‌ نامنهاد و خاد و پلچرخی‌ و... می‌آید. استفاده‌ از عنوان‌های‌ «پوهاند» و غیره‌ ننگ‌ نیست‌ ولی‌ از «اكادیمسین‌» و غیره‌ هست‌. شهادتنامه‌ های‌ شما «از نوع‌ شهادتنامه‌های‌ حسن‌همجواری‌» نیست‌ اما عنوان‌ «كاندیداكادیمسین‌» شما از عنوان‌های‌ «حسن‌همجواری‌» است‌ چنانكه‌ دفاع‌ شما از پوشالیان‌ و شخص‌ نجیب‌ از نوع‌ احساسات‌ «حسن‌همجواری‌» است‌. به‌ تغییر مناسب‌ و بهتر كلمات‌ معین‌ و اساساً فعالیتهای‌ فرهنگ ی‌ از این‌ قبیل‌ در صورت‌ ضرورت‌، می‌توان‌ و باید تنها در افغانستانی‌ آزاد و آرام‌ پرداخت‌.

دیدید كه‌ چگونه‌ در نخستین‌ ماههای‌ تجاوز جهادی‌ها به‌ كابل‌، كلمه‌ «جهادی‌» نزد مردم‌ ما مرادف‌ سیاهترین‌ نوع‌ میهنفروشی‌ و جنایت‌پیشگی‌ و بی‌ناموسی‌ گردید، به‌ همین‌ گونه‌ است‌ عنوانهای‌ روسی‌ و پوشالی‌. فهمیده‌ شد نویسنده‌ی‌ با «كمالات‌ معنوی‌ فراوان‌»؟ این‌ «تجاهل‌» رندانه‌ی‌ شما، ما را بی‌اختیار به‌ یاد نگارگر«نرشیر» می‌اندازد كه‌ در مقابل‌ ادعای‌ ما مبنی‌ بر پوك‌ و هرزه‌ بودن‌ «شعر» «معراج‌ مؤمن‌»اش‌، گفت‌:

از من‌ می‌خواهید كه‌ در «معراج‌ مؤمن‌» چرا احساس‌ خود را آن‌ طور كه‌ ما می‌خواستیم‌ بیان‌ نكرده‌ای‌!

در حالی‌ كه‌ «نرشیر» نمی‌دانست‌ (در واقع‌ خود را به‌ نادانی‌ می‌زد) كه‌ منظور ما «احساس‌» محساس‌ او نه‌ بلكه‌ ابتذال‌ و بیمایگی‌ و فقدانِ به‌ قول‌ خودش‌ «شعریت‌» «معراج‌ مؤمن‌»اش‌ بود.


فتوا علیه‌ دیگران‌ آری‌ اما علیه‌ پوشالیان‌ و بنیادگرایان‌ نه‌!

به‌ پاره‌ای‌ از شیرغلت‌ زدنهای‌ داكترصاحب‌ اشاراتی‌ رفت‌ اینك‌ ببینیم‌ در آخرین‌ صفحه‌ی‌ نوشته‌اش‌ چگونه‌باز با قیافه‌ «بیطرف‌»، از برخورد به‌ بنیادگرایان‌ طفره‌ می‌رود. او در پاسخ‌ به‌ ما كه‌ گفته‌ بودیم‌ «اكرم‌عثمان‌ بدون‌ ذره‌ای‌ افشاگری‌ علیه‌ دارودسته‌های‌ خاین‌ جهادی‌ و طالبی‌ برای‌ صلح‌ دعا می‌كند تا اگر خدا بخواهد درصورت‌آشتی‌ جانیان‌ اسلامی‌، قلم‌ و حنجره‌ خستگی‌ناپذیرش‌ را در گرو این‌ یا آن‌ باند فاشیستی‌ مذهبی‌ گذارد»، می‌نویسد:

من‌ نه‌ در مقام‌ قاضی‌ عدل‌، نه‌ در مسند مفتی‌ شهر و نه‌ در موضع‌ ولی‌ فقیه‌ هستم‌ كه‌ احكام‌ و فتواهایی‌ از ایندست‌ صادر كنم‌.

پیداست‌ كه‌ مدعی‌ ما چون‌ گیر آمده‌ و با هیچ‌ سفسطه‌ای‌ خود را از محكومیت‌ خلاص‌ نمی‌تواند، اینست‌ كه‌ پُكش‌ را گم‌ كرده‌ و خراب‌ می‌كند. او «فراموش‌» می‌كند كه‌ در یك‌ صفحه‌ پیشتر در كدام‌ «مقام‌ و مسند» تشریف‌ داشت‌ كه‌ به‌ خود اجازه‌ داده‌ به‌ لنین‌ و استالین‌ و مائو بتازد و به‌ دلجویی‌ از تزار و خانواده‌اش‌ برخیزد؟ او «فراموش‌» می‌كند كه‌ از كدام‌ «مقام‌ و مسند» بود كه‌ ما را بزدلانه‌ ضارب‌ خودش‌ تصور نماید؟ او «فراموش‌» می‌كند كه‌ از كدام‌ «مقام‌ و مسند» بود كه‌ از چته‌ برآمده‌ و در حالیكه‌ ما را با زبانی‌ خادی‌ ـ جهادی‌ «زیر چتر آی‌اس‌آی‌»، «انقلابی‌ های‌ مخنث‌ با عقده‌های‌ سركوفته‌ و ورم‌ كردهٔ‌ چرك‌ و ریم‌» می‌خواند، از یار «نرشیر»ش‌ پشتیبانی‌ می‌نماید؟ او «فراموش‌» می‌كند كه‌ در كدام‌ «مقام‌ و مسند» سیر می‌كرده‌ كه‌ نوشته‌اش‌ را به‌ شكل‌ یكی‌ از بیشرمانه‌ترین‌ دفاعیه‌ها برای‌ «رئیس‌ جمهور نجیب‌» تنظیم‌ نموده‌ است‌؟

پس‌، شما مثل‌ هر آدمیزاد دیگر صرفنظر از اینكه‌ چقدر خود را در شوق‌ اكت‌ گاندی‌ خسته‌ بسازید یا نه‌، براساس‌ طرزتفكری‌ خاص‌ علیه‌ كسانی‌ و پدیده‌هایی‌ «احكام‌ و فتواهایی‌» صادر فرموده‌ و می‌فرمایید و خواهید فرمود و علیه‌ كسان‌ و پدیده‌هایی‌ نه‌.

این‌ منافع‌ و دید سیاسی‌ شماست‌ كه‌ شما را در سطح‌ «استاد نیكنام‌ و دانشور» با شعارش‌ «با شتر خار كون‌ خویش‌ مخار برسر شیرنر دلیر مدو»، سقوط‌ می‌دهد تا بر ضد ما آنگونه‌ زبان‌ دریده‌ «فتواها و احكام‌» صادر كنید، ولی‌ وقتی‌ مسئله‌ی‌ افشای‌ بنیادگرایان‌ مطرح‌ می‌شود، همان‌ منافع‌ و دید سیاسی‌ شما را وامی‌دارد كه‌ نبودن‌ در فلان‌ و بهمان‌ «مقام‌» و «مسند» و «موضع‌» را بهانه‌ آورده‌ و در مورد آن‌ جانیان‌، راه‌ ستایش‌ یا سكوت‌ را در پیش‌ گیرند.

«مرحله‌ تكاملی‌» خیانت‌ شما و نظایرتان‌ آقای‌ «كاندید اكادیمسین‌» درست‌ در همین‌ جاست‌، نه‌تنها در موضعگیری‌ نكردن‌ علیه‌ بنیادگرایان‌ كه‌ ایدئولوگ‌ و دلال‌ مطبوعاتی‌ آنان‌ شدن‌. محكوم‌ ساختن‌ بنیادگرایان‌ به‌ مثابه‌ كثیفترین‌ جنایتكاران‌ تاریخ‌ این‌ آب‌ و خاك‌، هیچ‌ «مسند» و «مقام‌» نمی‌خواهد تنها داشتن‌ كمترین‌ شرف‌ و وجدان‌ انسانی‌ كافی‌ است‌ كه‌ آن‌ جانوران‌ پلید را با تمام‌ قدرت‌ و استعداد طرد و افشا نمود. و چون‌ شما از این‌ كار سر باز می‌زنید، خودبخود ثابت‌ می‌سازید كه‌ سالها در خدمت‌ یك‌ دستگاه‌ عظیم‌ جاسوسی‌ بودن‌ چگونه‌ فرد از آن‌ دو خصلت‌ انسانی‌ تهی‌ می‌شود.


«دیپلمات‌» پوشالی‌ به‌ جنگ‌ پوشالیان‌ می‌رود!

«محقق‌ توانا»، بار دیگر در حالیكه‌ ۲۰ سال‌ گذشته‌اش‌ را از یاد می‌برد، در كمال‌ خونسردی‌ می‌نویسد:

در عرض‌ این‌ بیست‌ سال‌ چه‌ در دوران‌ خدمتم‌ در انجمن‌ نویسندگان‌، چه‌ در اكادیمی‌ علوم‌ و چه‌ در دوشنبه‌ و تهران‌ اگر یك‌ سطر در حمد و ثنای‌ كارورزان‌ حزب‌ دموكراتیك‌ خلق‌ آوردند من‌ تمام‌ مابقی‌ اتهامات‌ را می‌پذیرم‌ در صورتیكه‌ از همان‌ آغاز مقاومت‌ مردم‌ در برابر استبداد حاكم‌، من‌ پیوسته‌ تا حد توان‌ خطر كردم‌ و تا آستانهٔ‌ مرگ‌ پیش‌ رفتم‌.

تردیدی‌ نداریم‌ كه‌ به‌ ارتباط‌ این‌ ادعای‌ تان‌ از اعضای‌ خانواده‌ هم‌ زیرگوشی‌ به‌ شما خواهد گفت‌: «چپت‌ را بگیر اكرم‌ جان‌ كه‌ تو سفیر و وزیر و رئیس‌ حزب‌ دموكراتیك‌ خلق‌ بودی‌ یعنی‌ سرشت‌ و خمیرت‌ با آن‌ حزب‌ یكی‌ بود یعنی‌ تمام‌ هم‌ و غم‌ و زندگیت‌ حمد و ثنا برای‌ كارورزانش‌ بود. این‌ موضوع‌ را محكم‌ نگیر كه‌ بویش‌ زیادتر بالا می‌شود و ما را هم‌ می‌شرمانی‌!»

شما حتی‌ اگر صفحاتی‌ حاكی‌ از مذمت‌ «كارورزان‌ حزب‌ دموكراتیك‌ خلق‌» را هم‌ سند بیاورید، باز قضیه‌ تغییر نكرده‌ و سیاهرویی‌ آن‌ سالهای‌ همنفسی‌ شما با كی‌جی‌بی‌ و رژیمش‌ را شسته‌ نمی‌تواند. وقتی‌ تنها بالیدن‌ رهنوردزریاب‌ به‌ لقب‌ «كارمندشایسته‌ فرهنگ‌» به‌ حق‌ دال‌ بر نوكری‌اش‌ به‌ حزب‌ مزدور باشد، از شما نیز تنها مثال‌ خجالت‌ نكشیدن‌ تان‌ از یادآوری‌ پذیرفته‌ شدن‌ توسط‌ «رئیس‌ جمهور» «در حضور خانم‌ و فرزندانش‌»، حكایت‌ از هزار و یك‌ رمز و رشته‌ی‌ شما با كی‌جی‌بی‌ و رژیمش‌ دارد.

شما به‌ یقین‌ در «حد توان‌» «خطر» كردید اما این‌ «خطر» عبارت‌ بوده‌ از آنكه‌ «از همان‌ آغاز مقاومت‌ مردم‌ در برابر استبداد حاكم‌» بین‌ مقاومت‌ و روسها و پوشالیان‌ طرف‌ دومی‌ ها را گرفته‌ و تا بی‌عزتی‌ پذیرش‌ وزارت‌ و سفارت‌ شان‌ هم‌ پیش‌ رفته‌ و بدینترتیب‌ سرتابوت‌ تان‌ را بستید.

عصبانیت‌ نویسنده‌ با رذیلانه‌ترین‌ دشنام‌ به‌ ما جلوه‌گر می‌شود:

آن‌ گاه‌ كه‌ آن‌ عزیز یا عزیزان‌ زیر چتر آی‌اس‌آی‌ فقط‌ (چیغ‌ بنفش‌!) تحویل‌ نهضت‌ مقاومت‌ می‌دادند او «دراكولا و همزادش‌» را نوشت‌.

شما زیر دل‌ خوب‌ می‌دانید كه‌ یكی‌ از سگان‌ دست‌آموز آی‌اس‌آی‌ همین‌ بادار فعلی‌ تان‌ «امیربرهان‌الدین‌ربانی‌» و باندش‌ بود كه‌ بعد از گلبدین‌ بیشترین‌ سهم‌ از كمك‌های‌ «سیا» را نصیب‌ می‌شد؛ خوب‌ می‌دانید كه‌ «راوا» از هیچ‌ سازمان‌ دیگر در میهنپرستی‌ و ضدیت‌ با هرگونه‌ وابستگی‌ پس‌ نمی‌ماند؛ خوب‌ می‌دانید كه‌ ما با چه‌ سختی‌ها و فشارهایی‌ از سوی‌ دستگاههای‌ استخباراتی‌ پاكستان‌ روبرو هستیم‌؛ خوب‌ می‌دانید كه‌ اگر ما «زیر چتر آی‌اس‌آی‌» می‌بودیم‌، خون‌ مینا رهبر ما و دو دستیارش‌ توسط‌ یاران‌ خادی‌ و گلبدینی‌ شما به‌ زمین‌ ریخته‌ نمی‌شد و اینقدر و تا هنوز زیر تعقیب‌ و آزار چند جانبه‌ و گوناگون‌ قرار نمی‌داشتیم‌.

ولی‌ آن‌ دشنام‌ را نه‌ به‌ جلادان‌ مذهبی‌ بلكه‌ به‌ ما می‌دهید زیرا چیغ‌ و ناله‌ی‌ شما را بلند كرده‌ایم‌؛ زیرا تا به‌ حال‌ منحیث‌ عامل‌ كی‌جی‌بی‌ و نوكر فرومایه‌ی‌ نجیب‌اله‌خان‌ افشاء نشده‌ بودید؛ زیرا عادت‌ داشتید به‌ نام‌ «نویسنده‌ توانا و چیره‌ دست‌» و...تمجید شوید و مرده‌ شوی‌ همگی‌ شماها، واصف‌ باختری‌ حتی‌ گپ‌ را بی‌شرمانه‌ به‌ جایی‌ می‌رساند كه‌ از «شُكوه‌» شما هراسیده‌ و سخن‌ گفتن‌ درباره‌ شما را «دشوار» می‌داند ۴؛ زیرا تا به‌ حال‌ به‌ عنوان‌ پادو و ایدئولوگ‌ باند ربانی‌ بی‌نقاب‌ نشده‌ بودید؛ زیرا اگر چه‌ همشیرهای‌ خادی‌ و اخوانی‌ تان‌ از شما با هزاراعزاز و احترام‌ نام‌ می‌برند و اگر چه‌ یونیورستی‌ های‌ اروپا از شما برای‌ سخنرانی‌ دعوت‌ می‌كنند لیكن‌ ما دُم‌ غلط‌های‌ املایی‌ شما را گرفته‌ و شما را در چنان‌ تنگنایی‌ ـ تنگنای‌ پرچمی‌، خادی‌، اخوانی‌ و كی‌جی‌بی‌ بودن‌ ـ گیر كرده‌ایم‌ كه‌ فقط‌ مذبوحانه‌ دست‌ و پا می‌زنید و با استعانت‌ از هیچ‌ شعبده‌بازی‌ لفظی‌ و شگرد «نویسندگی‌» قادر نیستید خود را از آن‌ برهانید. از اینها گذشته‌، «مرد و نامرد» را در ثور ۱۳۶۱ یعنی‌ زمانی‌ كه‌ هنوز خون‌ مجید نخشكیده‌ بود، نوشته‌ اید. چرا به‌ جای‌ پرداختن‌ به‌ داستان‌ مبارزه‌ و مرگ‌ پرافتخار مجیدكلكانی‌، از یك‌ رهزن‌ و آلت‌ دست‌ كلكان‌ «تجلیل‌ و تبجیل‌» می‌فرمایید كه‌ هیچ‌ فرد غیرعامی‌ و بی‌غرض‌ و مرض‌ شمالی‌ او را جز همانی‌ كه‌ بوده‌ نمی‌انگارد؟ جواب‌ را ما می‌دانیم‌: از حبیب‌اله‌كلكانی‌ باید «تجلیل‌ و تبجیل‌» می‌شد تا بر جنایت‌ روسها و سگان‌ شان‌ سرپوش‌ نهاده‌ شده‌ و «بارها و بارها» انتشار می‌یافت‌ تا به‌ مردم‌ قبولانده‌ شود كه‌ «مرد» و قهرمان‌ تان‌ «حبیب‌اله‌خان‌ خادم‌ دین‌ رسول‌اله‌» است‌ و نه‌ مجیدكلكانی‌ كه‌ به‌ اشغالگران‌ و میهنفروشان‌ سرتسلیم‌ فرود نیاورد.

شما چندان‌ گناه‌ ندارید، به‌ جای‌ شما هر آدمی‌ با آن‌ سوابق‌ وقتی‌ احساس‌ می‌كرد پوقانه‌ی‌ اعتبارش‌ از طرف‌ سازمانی‌ آن‌ هم‌ یك‌ سازمان‌ زنان‌ ـ كه‌ بنابر تربیت‌ و وجدان‌ و شعور شما و شركاء تنها باید زیرپای‌ خاینان‌ بنیادگرا چادراندازی‌ كند و از تدبیر منزل‌ و پخت‌ و پز سخن‌ گوید و حق‌ ندارد به‌ سیاست‌ انقلابی‌ و افشای‌ سگان‌ پوشالی‌ و بنیادگرا بپردازد ـ اینچنین‌ ناگهانی‌ سوزن‌ می‌خورد، راه‌ گریز می‌پالید و از فرط‌ درماندگی‌ و كله‌گنگسك‌ شدن‌، از سر زانوی‌ «پروفیسرربانی‌»، ما را «زیر چتر آی‌اس‌آی‌» می‌دید و دهانش‌ را با دشنامهایی‌ از این‌ گونه‌ علیه‌ ما مردار می‌نمود.

اما باور كنید قصور از ما نیست‌ «نویسنده‌توانا»، قصور از آن‌ داغ‌ لعنتی‌ سنگ‌ شده‌ی‌ زد و بند با كی‌جی‌بی‌ و خاد و اخوان‌ است‌ كه‌ در پیشانی‌ شما و تمامی‌ «كارمندان‌ شایسته‌» و نا شایسته‌ی‌ «فرهنگ‌» خود نمایی‌ دارد و طبعاً در دل‌ هر فرد آزادیخواه‌ و مردم‌ دوست‌ این‌ وطن‌، بیزاری‌ و نفرت‌ شدیدی‌ را نسبت‌ به‌ هر یك‌ شما بر می‌انگیزد.

معهذا هزار آفرین‌ بر شما كه‌ علیرغم‌ آن‌ گذشته‌ و چتلی‌خوری‌ بنیادگرایان‌، از جست‌ و خیز در مطبوعات‌ جهادی‌ و محافل‌ جهادی‌ باز نمی‌مانید و برای‌ هم‌ درس‌ دموكراسی‌ می‌دهید. شاید برای‌ آنكه‌ «پهلوان‌ زنده‌ خوش‌ است‌»!

لیكن‌ در مقابل‌ اینكه‌ ما «چیغ‌ بنفش‌ تحویل‌ نهضت‌ مقاومت‌ میدادیم‌»، (چه‌ «چیغ‌ بنفش‌»ی‌ كه‌ ارمغانش‌ برای‌ ما فوران‌ خون‌ رهبر و همرزمان‌ ما و تهدید و تعقیب‌ روزمره‌ بود و هست‌، و چیغ‌ بیرنگ‌ شما كه‌ عزیزتر شدن‌ نزد روس‌ها و تقدیم‌ كرسی‌ وزارت‌ و سفارت‌ و ریاست‌ و... را برای‌ تان‌ به‌ دنبال‌ داشت‌) از «دراكولا و همزاد» نگویید كه‌ برای‌ تان‌ آبرویی‌ كمایی‌ نمی‌كند و برعكس‌. زیرا به‌ قول‌ خود شما در آن‌ كتاب‌ از رفیق‌ امین‌ و رفیق‌ تره‌كی‌ «هتك‌ حرمت‌» شده‌ بود و این‌ («هتك‌ حرمت‌»كردن‌ از امین‌) وظیفه‌ای‌ بود كه‌ هر میهنفروش‌ و تسلیم‌طلب‌ و سازشكار باید انجام‌ می‌داد تا اطاعتش‌ به‌ روسها و دولت‌ پوشالی‌ مسجل‌ می‌شد و پله‌های‌ ترقی‌ را در دامان‌ آنان‌ طی‌ می‌كرد. چنانچه‌ «شاعر بزرگ‌ كشور ما و فعلاً در سطح‌ بالا یگانه‌ شاعر» نیز از ستم‌ رفیق‌ امین‌ در شعری‌ گریسته‌ بود تا تجاوزكاران‌ و غلامان‌ خریدار تبسم‌هایش‌ شوند و گویا شدند و او توانست‌ با اشك‌ها و لبخندهایش‌ به‌ ریاست‌ و «افتخارات‌» بسیار دیگر برسد. و شما نیز در راه‌ سپردن‌ علنی‌ و خالصانه‌ تان‌ به‌ روسها و میهنفروشان‌، «همزاد دراكولا» را پیشكش‌ كردید زی را سنجیدید مبادا شك‌ كنند كه‌ رابطه‌ای‌ با شاگرد «نابغه‌» داشته‌ اید. و نتیجه‌ تلاش‌ موفق‌ تان‌ بر همگان‌ عیان‌ است‌ كه‌ خلاصه‌ اگر سن‌ و سال‌ مانع‌ نمی‌بود به‌ دامادی‌ ببرك‌ و نجیب‌ هم‌ در می‌آمدید!

اگر روسها در «دراكولا و همزادش‌» كلمه‌ای‌ اهانت‌ به‌ خود و ایادی‌ برحال‌ شان‌ سراغ‌ می‌داشتند، شما را یا در سایبریا منجمد و یا بی‌زحمت‌ در پولیگون‌ پلچرخی‌ زنده‌ بگور می‌كردند و یا كم‌ازكم‌ اجازه‌ نمی‌دادند رئیس‌ و وزیر و سفیر شوید و قدم‌ در خاك‌ روسیه‌ بگذارید. این‌ حقایق‌ بسیار مفهوم‌ و سرسخت‌ اند و شما با هیچ‌ تردستی‌ قادر نیستید آنها را به‌ نفع‌ خود پیچ‌ و تاب‌ بدهید. اینكه‌ برخی‌ نشریات‌ سازشكار، خادی‌ یا جهادی‌ مقالات‌ شما را بدون‌ در نظرداشت‌ ماهیت‌ خطرناك‌ شما چاپ‌ می‌كنند، یادتان‌ باشد هیچگاه‌ به‌ آن‌ معنی‌ نیست‌ كه‌ مردم‌ ما هم‌ از یاد برده‌ اند شما كی‌ بودید و چه‌ هستید.

پس‌ بهتر بود به‌ جای‌ علم‌ كردن‌ «همزاد دراكولا»، می‌گفتید كه‌ وقتی‌ ما «چیغ‌ بنفش‌ تحویل‌ نهضت‌ مقاومت‌ می‌دادیم‌»، شما نه‌ تنها در مقام‌ «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌» بلكه‌ در مقام‌ شامخ‌ «كارمند شایسته‌ كی‌جی‌بی‌» و در سمت‌ پرافتخار رئیس‌ و وزیر و سفیر دولت‌ تحت‌ قومانده‌اش‌، بزرگترین‌ خدمات‌ را به‌ جنگ‌ ضد روسی‌ و ضد پوشالیان‌ انجام‌ می‌دادید! و هر كس‌ هم‌ نسبت‌ به‌ این‌ ادعا اظهار بهت‌ و انزجار كند وابحالش‌ زیرا هنوز كه‌ هنوز است‌ «ایدئولوژی‌گرا» و «كماكان‌ در پی‌غلط‌ خوانی‌ تاریخ‌» می‌باشد!


«پیام‌ زن‌» از عینك‌ خادی‌ ـ جهادی‌

من‌ شماره‌ ۴۶ مجلهٔ‌ تانرا ورق‌ زدم‌ و یك‌ مقالهٔ‌ نیمه‌تحلیلی‌ در رابطه‌ با اوضاع‌ و احوال‌ وطن‌ ما در آن‌ نیافتم‌.

چرا، چرا «كاندیداكادیمسین‌»، در آن‌ شماره‌ یك‌ مقاله‌ نه‌ كه‌ چندین‌ مقاله‌ «تحلیلی‌» و نه‌ عام‌نویسی‌های‌ بی‌ارزش‌ و بی‌ربط‌، نه‌ «در رابطه‌ با اوضاع‌ و احوال‌» در كره‌ مریخ‌ بلكه‌ «در باره‌ اوضاع‌ و احوال‌ وطن‌» آمده‌ است‌. ولی‌ از آنجایی‌ كه‌ تمامی‌ آنها در افشای‌ خاینان‌ پوشالی‌ و اخوانی‌ اند و از آنجایی‌ كه‌ همه‌ با شعار سرنگونی‌ بنیادگرایان‌ آمیخته‌ اند، طبیعتاً نه‌ اینكه‌ خوش‌ شما و كل‌ «كارمندان‌ شایسته‌ فرهنگ‌» نمی‌آیند بلكه‌ برعكس‌ همچون‌ قمه‌هایی‌ در چشم‌ تان‌ خلیده‌ و عذابتان‌ می‌دهند. چطور ممكن‌ است‌ دیدن‌ حتی‌ عنوانهای‌ این‌ شماره‌ شما و شركاء را منفجر نسازند: «نفرین‌ و مرگ‌ بر جهادی‌ و طالبی‌، زنده‌ باد آزادی‌ و دموكراسی‌!»، «ملا رفیع‌اله‌ موذن‌، ما را از چنگ‌ و دندان‌ نشان‌ دادن‌های‌ كوچگیت‌ نمی‌توانی‌ بترسانی‌!»، «گزارشهایی‌ از وحشت‌، شناعت‌ و فضاحت‌ بنیادگرایان‌»، «قوله‌های‌ پدران‌ پاكستانی‌ جنایت‌پیشگان‌ بنیادگرا»، «بنیادگرایان‌ نوكران‌ زرخرید بیگانگان‌»، «سیا از مزدورانش‌ سیلی‌ می‌خورد»، «واقعیت‌ جورج‌ارول‌ وطنی‌ ما»، «داكتر جاوید از قتل‌عام‌ در افغانستان‌ تا سمنك‌پزی‌ در لندن‌»، «سیلی‌ای‌ بروی‌ فاطمه‌گیلانی‌ از سوی‌ CCA »، «معصومه‌عصمتی‌وردك‌، سخنگوی‌ سگان‌ روسها و شفاعتگر جنایتكاران‌ بنیادگرا» و... شما دل‌ در گرو «امید» امیر برهان‌الدین‌خان‌ربانی‌ و شركا بسته‌اید و «پیام‌زن‌» پرده‌ ازین‌ معامله‌ی‌ خاینانه‌ برمی‌دارد؛ چرا این‌ نباید دل‌ و درون‌ تان‌ را بسوزاند؟ راستی‌ در همان‌ شماره‌، چسناله‌های‌ شما برای‌ جنایتكاران‌ بنیادگرا «به‌ ترازو كشیده‌ شده‌» و لكه‌های‌ خون‌ مردم‌ بر دامن‌ شما نمایانده‌ شده‌ است‌، پس‌ چراباید آن‌ را نشریه‌ای‌ خوب‌ بگویید؟ خیر، شما و كلیه‌ «فرهنگیان‌» خادی‌ ـ اخوانی‌ هرچه‌ در ماشین‌ فحاشی‌ و لجن‌پراكنی‌تان‌ دارید باید بر سر «پیام‌زن‌» باد كنید. چرا كه‌ رسوای‌ تان‌ ساخته‌ و درد این‌ بی‌پرده‌ شدن‌ را تا آخر عمر از یاد نخواهید برد.

و چه‌ بدشانسی‌ و سیاهرویی‌ای‌ از این‌ بیشتر برای‌ شما كه‌ در آخرین‌ صفحه‌ همین‌ شماره‌، جریان‌ اختطاف‌ و شكنجه‌ چند تن‌ از همكاران‌ «راوا» توسط‌ همان‌ دستگاههایی‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ كه‌ بنا به‌ قلم‌فروخته‌ شده‌ و مفتری‌ شما، ما «زیرچتر» آنها «چیغ‌بنفش‌ تحویل‌ نهضت‌ مقاومت‌» می‌دادیم‌! و باز بسیار بدبیار هستید كه‌ در همین‌ شماره‌، داستان‌ «مهریه‌» از ن‌. فاخته‌ آمده‌ كه‌ گوشه‌ای‌ از جنایتكاریهای‌ هولناك‌ و بی‌ناموسانه‌ی‌ رژیم‌ایران‌ را ترسیم‌ می‌كند، همان‌ رژیمی‌ كه‌ از اول‌ تا حال‌ شما و تمامی‌ یاران‌ انجمنی‌ تان‌ نه‌ اینكه‌ كلمه‌ای‌ علیه‌ آن‌ بر زبان‌ نیاورده‌اید بلكه‌ از دهان‌ نماینده‌ی‌ «شهید»تان‌ قهارعاصی‌، لئامت‌ را به‌ جایی‌ رساندید كه‌ به‌ فتوای‌خمینی‌ علیه‌ سلمان‌رشدی‌ صحه‌ گذاشتید. دیدن‌ یكچنان‌ داستانی‌ در «پیام‌زن‌» هم‌ كافی‌ بوده‌ كه‌ شما و «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌» و همدستان‌، خود را نویسندگانی‌ وامانده‌، بی‌قیمت‌، عمیقاً ارتجاعی‌ و آبرو رفته‌ حس‌ كنید. صرفنظر از آثار نویسندگان‌ نامدارتر ایران‌، همین‌ «مهریه‌» بدون‌ اغراق‌ تمامی‌ داستانهای‌ پوك‌ و مشابه‌ فلم‌های‌ پاكستانی‌ و هندی‌ شما را می‌خرد. هیچكدام‌ از داستانهای‌ شما تصویرگر خیانتها، سفاكی‌ها و بی‌شرافتی‌های‌ پوشالیان‌ و بنیادگرایان‌ نیست‌ و بنابرین‌ فقط‌ به‌ درد «امید»، «كاروان‌»، «فردا» مرحوم‌ «سحر» و «مرجان‌» و دیگر نشریه‌های‌ خادی‌ ـ جهادی‌ می‌خورند و بس‌. شما و «كارمند شایسته‌فرهنگ‌» و كمپنی‌، پیش‌ ن‌.فاخته‌ها به‌ خاطر داستانهای‌ خوب‌ شان‌ و پیش‌ فرهنگیانی‌ كه‌ درهمین‌ اواخر به‌ دست‌ رژیم‌ جنایتكاران‌ ایران‌ خفه‌ شدند، هم‌ به‌ خاطر خون‌ پاك‌ آنان‌ و هم‌ به‌ خاطر ارثیه‌ ارجمند شان‌، تا ابد شرمسارید. بین‌ خود هستیم‌ «كاندیداكادیمسین‌»، شما پیش‌ جامعه‌ هنری‌ و ادبی‌ آزادیخواه‌ ایران‌ سر ندارید كه‌ بالا كنید. صرفاً برخورد متملقانه‌ و تاییدگرانه‌ای‌ شما به‌ رژیم‌ ایران‌ كافیست‌ كه‌ انسان‌ به‌ بی‌غیرتی‌ و بدمسلكی‌ و بزدلی‌ و خودفروختگی‌ تمام‌ و كمال‌ شما پی‌ برده‌ و به‌ روی‌ همگی‌ تان‌ تف‌ كند.


طویله‌ی‌ همكاری‌ باپوشالیان‌ و اخوان‌ را با هیچ‌ مقدار «داده‌های‌مطبوعاتی‌» نمی‌توان‌ شست‌

در مورد «فرهنگیان‌» خادی‌ ـ جهادی‌ پیوسته‌ گفته‌ایم‌ كه‌ دیده‌درایی‌ جزء لایتجزای‌ شخصیت‌ آنان‌ است‌. و این‌ خصیصه‌ در داكتر صاحب‌ كمتر شاخدار نیست‌. او مثل‌ اینكه‌ ذره‌ای‌ گپهای‌ ما را نفهمیده‌، لیست‌ طولانی‌ای‌ از مقالاتش‌ در نشریات‌ خادی‌ ـ جهادی‌ را ارائه‌ می‌كند تا

وقوف‌ كامل‌ از داده‌های‌ مطبوعاتی‌ام‌ فراهم‌ آید و در گسترهٔ‌ چنان‌ مباحثی‌ پیرامون‌ تاریخ‌، جامعه‌ شناسی‌، حقوق‌ سیاسی‌ و داستان‌نویسی‌، تبادل‌نظر مؤدبانه‌ و بری‌ از دشنام‌گویی‌ را سر كنیم‌

و سپس‌ خلاصه‌ می‌كند:

خلاصهٔ‌ كلام‌ اینكه‌: نگارنده‌ نه‌ تنها در عرصهٔ‌ آفرینش‌ داستان‌ و رمان‌ از گونهٔ‌ دراكولا و همزادش‌ در افشای‌ جنایات‌ بعد از كودتای‌ ثور كوشیده‌، بلكه‌ با چاپ‌ كتاب‌ «شیوه‌ تولید آسیایی‌ منتشره‌ اكادیمی‌ علوم‌ افغانستان‌» «نظریهٔ‌ خطی‌ تاریخ‌» را كه‌ هنوز هم‌ متمسك‌ شما و حاكمان‌ بعد از كودتای‌ ثور است‌ به‌ نقد و بررسی‌ گرفته‌ است‌.

«نویسنده‌ چیره‌دست‌» به‌ چند نكته‌ توجهتان‌ می‌دهیم‌ كه‌ امیدواریم‌ مثل‌ قضیه‌ استفاده‌ از اصطلاح‌ «كاندیداكادیمسین‌»، در دركش‌ آنقدر بطی‌الانتقال‌ نبوده‌ یا خود را كر و كور نیندازید:

۱) قبل‌ از همه‌ در مورد «تبادل‌ نظر» باید موكداً گفت‌ كه‌ هر وقت‌ شما علناً و كتباً از كارتان‌ با كی‌جی‌بی‌ و رژیم‌ دست‌نشانده‌ به‌ عنوان‌ گذشته‌ای‌ پرخیانت‌ اظهار ندامت‌ كنید و بخصوص‌ هروقت‌ از بیعت‌تان‌ به‌ «استاد» و «امارت‌»اش‌ به‌ عنوان‌ عملی‌ خاینانه‌تر، كثیفتر و ذلیلانه‌تر از گذشته‌، از مردم‌ افغانستان‌ پوزش‌ بطلبید، آنگاه‌ ما خود را با یك‌ اجنت‌ بیگانه‌ و یاور جنایتكاران‌ بنیادگرا مواجه‌ ندیده‌ و حاضر خواهیم‌ بود در باره‌ چگونگی‌ ادامه‌ مبارزه‌ برضد این‌ طاعونیان‌ مذهبی‌ و واژگونی‌ ریشه‌ای‌ سلطه‌ی‌ شان‌، «تبادل‌ نظر» كنیم‌. وقتی‌ شما و شركاء بوی‌ خادی‌ یا اخوانی‌ و سازشكاری‌ ندهید دیگر كوبیدن‌ و افشای‌ شما به‌ مثابه‌ روشنفكرانی‌ كه‌ خود را به‌ پوشالیان‌ یا بنیادگرایان‌ فروخته‌اید مطرح‌ بوده‌ نمی‌تواند.

۲) اگر شما از گذشته‌ و از بیعت‌ كنونی‌ به‌ خاینان‌ بنیادگرا خط‌ بینی‌ بكشید، مطمئن‌ باشید كه‌ اولاً درباره‌ مسایلی‌ آنقدر بی‌ربط‌ یا كم‌ ربط‌ به‌ سیاهترین‌ جهنم‌ روی‌ زمین‌ و مردم‌ ناكامش‌ نخواهید نوشت‌ و ثانیاً اگر چنین‌ نشد لااقل‌ چون‌ از لحن‌ و مضمون‌ آنها آن‌ بوی‌ زننده‌ خادی‌ و جهادی‌ بالا نخواهد بود، اغلب‌ خوانندگان‌ به‌ علامت‌ بیزاری‌ و خشم‌، آنها را دور نینداخته‌ و به‌ شما دشنام‌ نخواهند داد.

.اما از آنجایی‌ كه‌ خروار خروار نوشته‌های‌ شما و شركاء كه‌ حاكی‌ از دفاع‌ از دوره‌ پوشالی‌ و امارت‌ و امیران‌ منفور در خادی‌ ـ جهادی‌ نامه‌های‌ مختلف‌ انعكاس‌ یافته‌، طوریكه‌ گفتیم‌ غیر از یك‌ منبع‌ تغذیه‌ی‌ پوشالیانِ ریخت‌ و پاش‌ شده‌ و بنیادگرایان‌ خون‌آشام‌، و كوشش‌ جهت‌ باز داشتن‌ مردم‌ از قیام‌ برای‌ رهایی‌ افغانستان‌ از لوث‌ آنان‌ و وابسته‌ دانستن‌ سرنوشت‌ مردم‌ ما به‌ دست‌ خاینان‌ مذكور، ارزش‌ دیگری‌ ندارند . شما اگر نافك‌تان‌ را از ناف‌ بقایای‌ كی‌جی‌بی‌ و خاد و بخصوص‌ از ناف‌ «قیادی‌»ها ببرید، بی‌گمان‌ به‌ نوشته‌های‌تان‌ هم‌ به‌ جای‌ افتخار، با سرشكستگی‌ خواهید نگریست‌ و خواهید دانست‌ كه‌ وقتی‌ كركسان‌ بنیادگرا برگلوی‌ ملتی‌ تهیدست‌ نشسته‌ اند، لالایی‌ جهادی‌ صلح‌ و نوشته‌هایی‌ ورای‌ وضع‌ جاری‌ مثل‌ «شیوه‌ تولید آسیایی‌» و از این‌ قبیل‌ را در گوش‌ او پف‌ كردن‌ چه‌ خیانت‌ عظیم‌ و چه‌ عمل‌ ناشرافتمندانه‌ای‌ بوده‌ است‌، ناشرافتمندانه‌تر از سمنك‌پزی‌ «اكادیمسین‌ جاوید» و «غور در رازهای‌ ابدیت‌» «شاعر زمانه‌» واصف‌ باختری‌

بنابراین‌ همانطوری‌ كه‌ مرور مثلاً نوشته‌های‌ بنیادگرایان‌ ایرانی‌ و وطنی‌ زاید است‌ زیرا مردم‌ بااحساسِ درد كارد آنان‌ در استخوان‌ شان‌، سالهاست‌ آنان‌ را خوانده‌ و می‌شناسند. نوشته‌های‌ شما را هم‌ كه‌ خون‌ در آستین‌ دارید و به‌ قصد توجیه‌ و «تئوریزه‌ كردن‌» اعمال‌ یاران‌ جنایت‌پیشه‌ی‌ تان‌ فراهم‌ آمده‌ اند، چرا باید جدی‌ گرفت‌؟

تا شما در افشای‌ خود و روابط‌ خود با كی‌جی‌بی‌ و پوشالیان‌ و بنیادگرایان‌ ننوشته‌ و علیه‌ آنان‌ موضعی‌ قاطعانه‌ نگرفته‌اید، ادعاهای‌ شما «در عرصه‌ آفرینش‌ داستان‌ و رمان‌» و «به‌ نقد و بررسی‌ گرفتن‌ نظریهٔ‌ خطی‌ تاریخ‌» وغیره‌ مصداق‌ مرد بی‌تنبان‌ و پیراهنی‌ است‌ كه‌ در كوچه‌ها می‌گردد و فریاد می‌زند «مرگ‌ بر برهنگی‌!».


بچهٔ‌ سقأ، نوكری‌ كی‌جی‌بی‌ و خون‌ مجید

از قرار معلوم‌، «محقق‌ توانای‌ كشور» كار خیر آشتی‌ دادن‌ ظالم‌ و مظلوم‌ و شاه‌ و گدا و امیر و دشمن‌ امیر و... را تازه‌ شروع‌ نكرده‌ است‌:

در گرماگرم‌ جنگهای‌ آزادیبخش‌، همزمان‌ با سالگرد استقلال‌ افغانستان‌، «مرد و نامرد» را در تجلیل‌ و تبجیل‌ از اعلیحضرت‌امان‌اله‌خان‌، استاد قاسم‌ و شاه‌حبیب‌اله‌ كلكانی‌ نوشتم‌ كه‌ نه‌ تنها بارها و بارها نشر شد...

داستان‌ «مرد و نامرد» تان‌ كه‌ شاید از «نامردانه‌»ترین‌ دستكاریها در تاریخ‌ نزدیك‌ این‌ وطن‌ باشد، بسیار گپ‌ دارد ولی‌ با توجه‌ به‌ غنودن‌ شما زیر چپن‌ «امیرربانی‌»، اهمیت‌ درجه‌ دوم‌ می‌یابد و سخن‌ هم‌ زیاده‌ از این‌ به‌ درازا می‌كشد. تنها اشاره‌ باید كرد كه‌ از بچه‌ی‌ سقأ، معصوم‌ و قدیس‌ و هنردوست‌ و عالم‌ زمانه‌ ساختن‌، از آن‌ قوم‌پرستی‌ها و جاهل‌ نوازی‌های‌ ارتجاعی‌ و عوامفریبانه‌ و نكبتباری‌ است‌ كه‌ اگر اشتباه‌ نكنیم‌ آقای‌خلیل‌اله‌خلیلی‌ مستوفی‌ بچه‌ سقأ و دست‌ راست‌ امیر برهان‌الدین‌خان‌ آغاز كرد و نوكران‌ جهادی‌ دیگر با درنظرداشت‌ داغ‌ بودن‌ تنور قومبازی‌، با حرارت‌ و سینه‌چاكی‌ بیشتری‌ آن‌ را ادامه‌ دادند. و حالا كه‌ شما در بغل‌ «استاد» جابجا شده‌اید، موضوع‌ را به‌ نشانه‌ وثیقه‌ی‌ شمشیرزنی‌تان‌ در این‌ كارزار خاینانه‌ یاد دهانی‌ می‌كنید. اما تاریخ‌ می‌گوید قهرمان‌ شما دزد بی‌سوادی‌ بود كه‌ انگلیسها او را بمثابه‌ «امیر» علیه‌ شاه‌امان‌اله‌ استعمال‌ كردند و «امارت‌» وی‌ نه‌ دوره‌ی‌ رستگاری‌ بلكه‌ «فاجعهٔ‌ تاریخی‌» بود. البته‌ تأكید باید داشت‌ كه‌ امیران‌ و داره‌های‌ جهادی‌، دست‌بچه‌ سقأ و داره‌ی‌ او ر ا در بی‌ناموسی‌ و رذالت‌ از پشت‌ بسته‌ اند، نكته‌ای‌ كه‌ برای‌ شما واجد اهمیتی‌ نیست‌ و گرنه‌ به‌ همین‌ دلیل‌ هم‌ كه‌ شده‌ به‌ آن‌ تبهكاران‌ نمی‌پیوستید. و بازهم‌ در تاریخ‌ آمده‌ كه‌ بچه‌ سقأ از اول‌ تا آخر برای‌ كشتن‌ امان‌اله‌ از ملایان‌ دعا می‌گرفت‌ و لحظه‌ای‌ او را «مرد» و «غازی‌» نخوانده‌ و در «از دین‌ برگشته‌ بودن‌»اش‌ هم‌ شك‌ نداشته‌ و آنچه‌ در داستان‌ كوك‌ شده‌ تحریف‌ واقعیت‌ و مسخرگی‌ است‌. سناریوی‌ آشتی‌ دادن‌ گرگ‌ و میش‌ و «احساسات‌ لطیف‌» یك‌ عامل‌ بیگانه‌ نسبت‌ به‌ قربانی‌اش‌ را«نویسنده‌ توانا» فقط‌ از یخدان‌ خیال‌ خود بیرون‌ كشیده‌ و از ذره‌ای‌ اعتبار تاریخی‌ برخوردار نیست‌.

از اینها گذشته‌، «مرد و نامرد» را در ثور ۱۳۶۱ یعنی‌ زمانی‌ كه‌ هنوز خون‌ مجید نخشكیده‌ بود، نوشته‌ اید. چرا به‌ جای‌ پرداختن‌ به‌ داستان‌ مبارزه‌ و مرگ‌ پرافتخار مجیدكلكانی‌، از یك‌ رهزن‌ و آلت‌ دست‌ كلكان‌ «تجلیل‌ و تبجیل‌» می‌فرمایید كه‌ هیچ‌ فرد غیرعامی‌ و بی‌غرض‌ و مرض‌ شمالی‌ او را جز همانی‌ كه‌ بوده‌ نمی‌انگارد؟ جواب‌ را ما می‌دانیم‌: از حبیب‌اله‌كلكانی‌ باید «تجلیل‌ و تبجیل‌» می‌شد تا بر جنایت‌ روسها و سگان‌ شان‌ سرپوش‌ نهاده‌ شده‌ و «بارها و بارها» انتشار می‌یافت‌ تا به‌ مردم‌ قبولانده‌ شود كه‌ «مرد» و قهرمان‌ تان‌ «حبیب‌اله‌خان‌ خادم‌ دین‌ رسول‌اله‌» است‌ و نه‌ مجیدكلكانی‌ كه‌ به‌ اشغالگران‌ و میهنفروشان‌ سرتسلیم‌ فرود نیاورد.

این‌ داستان‌ «ظریفانه‌ترین‌» و «ادبی‌ترین‌» خدمت‌ ممكن‌ از سوی‌ یك‌ اجنت‌ بومی‌ كی‌جی‌بی‌ برای‌ لشكركشی‌ «همسایه‌ بزرگ‌ شمالی‌» و «مرحله‌ تكاملی‌ انقلاب‌ ثور»ش‌ به‌ شمار می‌رود. مگر «بار ها و بارها» نشر شدنش‌ توسط‌ رژیم‌ پوشالی‌ مؤید این‌ حقیقت‌ ساده‌ نیست‌ «شخصیت‌ گرانمایهٔ‌ كشور»؟؟

افتخار دیگر او را این‌ می‌سازد كه‌ پس‌ از «بارها و بارها» نشر داستانش‌،

بی‌بی‌ سنگری‌ اولین‌ همسر شاه‌ حبیب‌اله‌كلكانی‌، غوری‌ تاشقاری‌ گرانقیمتی‌ را كه‌ شاید تنها یادگار دوران‌ دبدبه‌ و شكوهش‌ بود به‌ عنوان‌ حقشناسی‌ به‌ انجمن‌ نویسندگان‌ فرستاد كه‌ از سوی‌ دستگیرپنجشیری‌ رئیس‌ انجمن‌ قبول‌ نشد و پیوست‌ با تشكر نامه‌ای‌ آن‌ را باز پس‌ فرستاد.

صحنه‌ای‌ جذابتر از «بچه‌ فلم‌» شدن‌ تان‌ در حضور «اسداله‌ كشتمند» بدمعاش‌ كه‌ شرمیده‌ و ترسیم‌ ننموده‌اید: شما با دیدن‌ غوری‌ تاشقاری‌ در دست‌ دستگیرپنجشیری‌ خود را پشت‌ درخت‌ یا ستونی‌ رسانده‌ و پیاله‌ پیاله‌ گریه‌ سر می‌دهید و لیلاصراحت‌ روشنی‌ یا یكی‌ دیگر از اعضای‌ اناثیه‌ انجمن‌ نویسندگان‌ ناگهان‌ چابك‌ و رزم‌آزما از جا برخاسته‌ و ضمن‌ آنكه‌ با دستگیرپنجشیری‌، غوری‌ تاشقاری‌ را بلند نگه‌می‌دارد با تمام‌ نیرو شعار داده‌ و در این‌ اثنا كلیه‌ انجمنی‌های‌ غیورِ مالامال‌ از احساسات‌، مارش‌كنان‌ پیش‌ آمده‌ و در حالیكه‌ شما را بر شانه‌های‌ شان‌ می‌گیرند، همه‌ با هم‌ با سرود «ای‌ خوشا از حزب‌ بودن‌/ای‌ خوشا از انقلاب‌ ثور بودن‌» ۵ بر لب‌، پس‌ از گذشتن‌ از برابر سلولهای‌ پلچرخی‌ و گلباران‌ شدن‌ در حصه‌ صدارت‌ و خاد شش‌درك‌، دوباره‌ به‌ مقر انجمن‌ برمی‌گردند!

قدقد نپرید كه‌ چنین‌ نبوده‌. اشاره‌ شما به‌ فرستادن‌ غوری‌تاشقاری‌ از سوی‌ خانم‌ بی‌بی‌سنگری‌، به‌ مراتب‌ استفراغ‌آورتر از تصویر وضع‌ تان‌ در بالاست‌. شما نباید از فریب‌ دادن‌ یك‌ زن‌ سالخورده‌ی‌ بی‌شعور به‌ خود ببالید. اگر بی‌بی‌سنگری‌ از اندك‌ آگاهی‌ یك‌ زن‌ افغان‌ در آن‌ روزها بهره‌ می‌داشت‌ باید به‌ حرامزادگی‌ در «تجلیل‌ و تبجیل‌» از شوهرش‌ پی‌برده‌ و به‌ قیمت‌ آزار و حتی‌ مرگش‌ حاضر نمی‌شد «تنها یادگار دوران‌ دبدبه‌ و شكوهش‌» را به‌ بدنامترین‌ و سفله‌ترین‌ میهنفروشان‌ تاریخ‌ و قاتلان‌ مجیدكلكانی‌ اعطا كند. برعكس‌ باید با غوری‌تاشقاری‌ تفنگی‌ تهیه‌ می‌كرد و آن‌ را به‌ فرزند مجید و مجیدها می‌سپرد تا راهش‌ را ادامه‌ داده‌ و انتقامش‌ را از تجاوزكاران‌ روسی‌ و دستگیرپنجشیری‌ها و داكتراكرم‌عثمان‌ها و رژیم‌ متبوع‌ شان‌ بستاند. خلاف‌ می‌گوییم‌ «شخصیت‌ گرانمایه‌»؟ خیلی‌ می‌ترسید؟ صواب‌ نمی‌بینید كه‌ زنان‌ ما به‌ این‌ سطح‌ از شعور و وجدان‌ دست‌ یابند؟

یك‌ پرسش‌ جانبی‌: چه‌ وقت‌ به‌ خیر و به‌ خوبی‌ برای‌ «مرد» دیگر یعنی‌ دگر جنرال‌امیراسماعیل‌خان‌، امیر عجالتاً معزول‌ می‌نویسید كه‌ عیالش‌ نه‌ با فرستادن‌ غوری‌ موری‌ و از این‌ چیزها بلكه‌ با سرازیر كردن‌ شمش‌های‌ تلا و بندل‌های‌ دالر و پوند جهادی‌ از شما «حقشناسی‌» خواهد كرد؟ با توجه‌ به‌ همشهری‌ بودن‌ با دگرجنرال‌صاحب‌، به‌ قول‌ «كارمند شایسته‌ فرهنگ‌»، این‌ بیشتر «بهتان‌» می‌آید. زیاده‌ مختارید.


پایان‌ كار نویسنده‌ی‌خاین‌نارویژی‌ و نویسنده‌ خاین‌ وطنی‌

آیا از «كنوت‌ هامسون‌» (نویسنده‌ نارویژی‌ كه‌ به‌ عنوان‌ «یكی‌ از بزرگان‌ ادبیات‌، هومر عصر جدید، نویسنده‌ قرن‌ و منحصر به‌ فرد در خلاقیت‌ هنری‌» تحسین‌ می‌شد و در ۱۹۲۰ جایزه‌ نوبل‌ را هم‌ به‌ او دادند و تعداد آثارش‌ هم‌ چندین‌ برابر شماست‌) خبر دارید كه‌ پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ به‌ جرم‌ خیانت‌ به‌ وطن‌ محاكمه‌ شد و این‌ ننگ‌ تا آخر عمر بر او ماند؟ چند شباهت‌ او با شما و نرشیر«منور» و شركای‌ دیگر شما جالب‌ است‌: هامسون‌ همزمان‌ با اشغال‌ ناروی‌ در ۱۹۴۰ توسط‌ نازیها، پیام‌ داد: «نروژیها سلاح‌ها را به‌ دورافكنید و به‌ خانه‌هایتان‌ برگردید. آلمانیها برای‌ همه‌ ما می‌جنگند و سلطه‌ انگلستان‌ را بر ما و همه‌ بی‌طرفها درهم‌ می‌شكنند»؛ به‌ وسیله‌ رادیو خطاب‌ به‌ دریانوردان‌ نارویژی‌ كه‌ در كشتی‌های‌ متفقین‌ كار می‌كردند پیام‌ فرستاد كه‌ «از خدمت‌ سرباز زنید»؛ در روزنامه‌ ها علیه‌ بلشویزم‌ و امریكای‌ فرانكلین‌ روزولت‌ مقاله‌ نوشت‌ و قبول‌ نداشت‌ كه‌ خاین‌ به‌ وطنش‌ بوده‌ است‌ و نوشت‌: «من‌ چنین‌ دركی‌ نداشتم‌ و امروز نیز چنین‌ دركی‌ ندارم‌. من‌ خود را منزه‌ می‌دانم‌ و دارای‌ بهترین‌ وجدان‌ هستم‌»؛ همانطوری‌ كه‌ شما ادب‌ و انسانیت‌ نجیب‌ جلاد را می‌ستایید او در تعریف‌ از هیتلر نوشت‌، «رزمنده‌ای‌ بود در راه‌ بشریت‌»!

و چند فرق‌ مشخص‌ شما با نویسنده‌ خاین‌ نارویژی‌. ۱) شما نه‌ آنچنان‌ در لفظ‌ و علنی‌ بلكه‌ در عمل‌ و معمولاً در خلوت‌ با «رئیس‌ جمهور در حضور خانم‌ و فرزندانش‌» و در سفرها به‌ كشور اشغالگر، خیانت‌تان‌ را پیش‌ می‌بردید. ۲) هامسون‌ از نظرمالی‌ بیچاره‌ و در مزرعه‌ای‌ زندگی‌ می‌كرد ولی‌ شما با پولهای‌ زدگی‌ از مخصوصاً سفارت‌ دوشنبه‌ و تهران‌ زندگی‌ای‌ مرفه‌ داشتید و دارید؛ در آن‌ زمان‌ شاید خاینانی‌ از آن‌ نوع‌ را كشورهای‌ دیگر آسان‌ نمی‌پذیرفتند و او در ناروی‌ ماند و همانجا مرد اما شما به‌ بركت‌ علاقه‌ی‌ وافر برخی‌ دستگاههای‌ جاسوسی‌ غرب‌ به‌ تجربیات‌ كارتان‌ با كی‌جی‌بی‌، نه‌ تنها خوش‌ و خرم‌ در اروپا به‌ سر می‌برید كه‌ حتی‌ یونیورستی‌های‌ آن‌ دیار از شما برای‌ سخنرانی‌ هم‌ دعوت‌ می‌كنند. ۳) هامسون‌ هیچگاه‌ به‌ مقام‌ ریاست‌ نویسندگان‌ یا جبهه‌ متحد و وزارت‌ یا سفارت‌ نازیها و آقای‌ كویزلنگ‌ نایل‌ نشد اما شما شدید! ۴) او و زنش‌ محاكمه‌ شدند اما شما و شركاء هنوز در چنگ‌ عدالت‌ نه‌ افتاده‌اید. و بالاخره‌ پنجمین‌ فرق‌ و به‌ عبارت‌ بهتر فوقیت‌ شما از او اینكه‌ خیانت‌ وی‌ به‌ همان‌ سازش‌ با اشغالگران‌ هیتلری‌ و دولت‌ كویزلنگ‌ محدود ماند اما شما با پایان‌ روزهای‌ خوش‌ درآمیختگی‌ با روسها و پوشالیان‌، به‌ لشمی‌ و راحتی‌ یك‌ ماهی‌ به‌ دامان‌ ناپاكتر و پرخیانت‌تر ربانی‌ خزیدید.

به‌ علت‌ كمبود جا، دو عنوان‌ زیر از نوشته‌ حذف‌ شد كه‌ امید آنها را در شماره‌ آینده‌ بگنجانیم‌.

- اكرم‌عثمان‌ و سایه‌ی‌ «شهیدان‌ نامدار»

- آیا «سه‌صد اثر آفرینشی‌» می‌توانند داغ‌ ننگ‌ نوكری‌ كی‌جی‌بی‌ و پوشالیان‌ را بزداید؟

در اینجا به‌ پرداختن‌ بیشتر به‌ «داده‌ های‌ مطبوعاتی‌» و «دیپلماتیك‌»تان‌ خاتمه‌ بخشیده‌ و می‌گذاریم‌ تا مطلب‌ راجع‌ به‌ نویسنده‌ی‌ نارویژی‌ را در مجله‌ «كلك‌» (شماره‌ ۱۴ ـ ۱۵) خوانده‌ و ببینید كه‌ گاه‌ تاریخ‌ انسانهایی‌ معین‌ از سرزمین‌ های‌ خیلی‌ دور از هم‌ را صرفاًباساس‌ خیانت‌ به‌ مردم‌ و وطن‌ شان‌، چقدر به‌ هم‌ شبیه‌ می‌سازد.

آخرین‌ جملات‌ نوشته‌ شما را نیز بررسی‌ نكرده‌ و آنها را صرفاً برای‌ یادداشت‌ خوانندگان‌ می‌آوریم‌:

نگارنده‌ از همكاری‌ و همدردی‌ با مشی‌ مصالحهٔ‌ ملی‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ نادم‌ نیست‌

(از چه‌ نادم‌ هستید؟ از همكاری‌ با كی‌جی‌بی‌؟ از همدردی‌ با میهنفروشی‌ جانی‌ داكترنجیب‌؟)

داكتر نجیب‌ علیرغم‌ سوابق‌ كاری‌اش‌ جانش‌ را برسر برنامهٔ‌ بنین‌سیوان‌ گذاشت‌.

(و شما كه‌ «نامرد» شدید و در خون‌ «بزرگمرد» داوود، بینی‌تان‌ را فین‌ كردید حالا خجالت‌ می‌كشید بگویید كه‌ «و من‌ جانم‌ را بر سر نجیب‌ می‌گذارم‌»؟)

باشد كه‌ تاریخ‌ مانرا خوب‌ بخوانیم‌ و از لاك‌ تحجر ذهنی‌ چه‌ راست‌ افراطی‌ و چه‌ چپ‌ افراطی‌ خارج‌ شویم‌.

(و یكراست‌ در باند برهان‌الدین‌ربانی‌ داخل‌ شویم‌!)





«كاندید اكادیمسین‌» در مسابقه‌ با فلم‌های‌ هندی‌

خوانندگان‌ محترم‌، تصور نكنند شرح‌ ذیل‌ گوشه‌ای‌ از داستان‌ فلمی‌ با شركت‌ استاد جگی‌شرف‌ و استاد انیل‌كپور و كپورهای‌ دیگر است‌. این‌ سناریوی‌ كم‌ نظیر دیدار «كاندید اكادیمسین‌» با ضاربش‌ در شفاخانه‌ و بخشودن‌ وی‌ می‌باشد:

«یك‌ و نیم‌ ماه‌ بعد، دم‌ دروازهٔ‌ خانه‌ام‌ جوان‌ نوزده‌، بیست‌ ساله‌ای‌ بی‌محابا بسویم‌ با تفنگچه‌ شلیك‌ كرد كه‌ پنج‌ گلوله‌ به‌ من‌ اصابت‌ نمود. ... در نخستین‌ پاس‌ صبح‌، همینكه‌ به‌ هوش‌ آمدم‌ درد جانكاه‌ و سنگینی‌ بر من‌ فشار می‌آورد و مجبورم‌ می‌كرد كه‌ آهسته‌ آهسته‌ بنالم‌. خدمهٔ‌ سالمندی‌ كه‌ آنجا حضور داشت‌ بخاطر دل‌آسا و آرام‌ كردنم‌ به‌ بیمار دیگری‌ (اشاره‌ كرد) بدانسو متوجه‌ شدم‌. به‌ نظرم‌ آمد كه‌ یك‌ پاهایش‌ را از او (جوان‌ پكتیایی‌) گرفته‌ بودند. زار زار می‌گریست‌. جراح‌ موظف‌ گفتش‌: برادر گریه‌ نكن‌! انشأاله‌ پاهای‌ بهتر از سابق‌ برایت‌ می‌سازیم‌. اما طاقت‌ نیاورد و جان‌ سپرد. دیدن‌ چنان‌ منظری‌ دردم‌ را دو چندان‌ كرد و بلندتر نالیدم‌. به‌ گفت‌ شاملو: درد مشترك‌ را فریاد كردم‌! (توجه‌ شود به‌ درك‌ اكادیمسین‌ نامنهاد از مفهوم‌ "درد مشترك‌" در شعر شاملو) نمی‌دانم‌ صلاح‌ می‌دانید از شما بپرسم‌: هر ناله‌ای‌ در گوش‌های‌ شما "چسناله‌" است‌؟ (جواب‌: خیر آن‌ ناله‌های‌ تان‌ از درد زخم‌های‌ گلوله‌هایی‌ كه‌ به‌ عنوان‌ یكی‌ از مهره‌های‌ اصلی‌ رژیم‌ پوشالی‌ خورده‌ بودید، نه‌ اما نوشته‌های‌ معامله‌گرانه‌ی‌ تان‌ در برابر جنایتكاران‌ بنیادگرا، چسناله‌ و بدتر از آن‌ اند.)

ساعتی‌ بعد دروازهٔ‌ اتاق‌ ما باز شد و صاحب‌منصبی‌ در پیراهن‌ تنبان‌ گیبی‌ سفید (بوت‌هایش‌ چه‌ رقم‌ بود اكادیمسین‌ جان‌؟) ، ضارب‌ را كه‌ لباس‌ خامكدوزی‌ خاكستری‌ رنگ‌ به‌ بر داشت‌ و مثل‌ بید می‌لرزید كنار بسترم‌ آورد و مؤدبانه‌ (توضیح‌ الواضحات‌ صاحب‌منصب‌ خادی‌ و بی‌ادبی‌ و آن‌ هم‌ در برابر مصاحب‌ داكترنجیب‌؟) پرسید: شما این‌ جوان‌ را می‌شناسید؟ با جوانك‌ چشم‌ به‌ چشم‌ شدم‌. خیلی‌ نگران‌ و دلواپس‌ به‌ نظر می‌رسید. ناممكن‌ بود نشناسمش‌. آن‌ گاه‌ كه‌ بر من‌ فیر می‌كرد دریشی‌ به‌ برداشت‌ و همان‌ وقت‌ نیز مضطرب‌ (دقت‌ نظر اكادیمسین‌ شیردل‌ را ببینید كه‌ حتی‌ لحظه‌ای‌ كه‌ قرار است‌ كشته‌ شود در می‌یابد كه‌ ضاربش‌ "مضطرب‌" بود!) پشت‌ سر آن‌ افسر همان‌ پیر زن‌ مهربان‌ ایستاده‌ بود و با اشارت‌های‌ مكرر سر، از من‌ می‌خواست‌ كه‌ بگویم‌ "نه‌ نمی‌شناسم‌" و من‌ هم‌ "نه‌" گفتم‌. بعدتر به‌ من‌ گفت‌: بچه‌ جان‌! آن‌ بیچاره‌ مثل‌ بید می‌لرزید. كار خوبی‌ كردی‌، خدا دم‌ راهت‌ می‌آورد. گفتم‌: مادر! این‌ كار، كار شما بود. در آن‌ وقت‌ عقلم‌ قد نمی‌داد كه‌ چه‌ بگویم‌ خدا شما را خیر بدهد.

سه‌ چهار سال‌ دیگر گذشت‌. از قضا یكی‌ از دوستانم‌ كه‌ قبلاً تایپیست‌ ادارهٔ‌ هنر و ادبیات‌ ریاست‌ رادیو و تلویزیون‌ بود و آن‌ گاه‌ به‌ عنوان‌ افسر در محبس‌ پلچرخی‌ مؤظف‌ بود از سوی‌ جوان‌ ضارب‌ پیغام‌ آورد: مرا ببخش‌. بازی‌ خورده‌ بودم‌ و عمر دوباره‌ را مدیون‌ تو هستم‌!

احوال‌ دادم‌: با تو كینه‌ ندارم‌. از همان‌ دیدار دوم‌ حساب‌های‌ ما با هم‌ پاك‌ اند.

این‌ رویداد را كه‌ به‌ هیچ‌ روی‌ یك‌ فانتزی‌ نیست‌ (اكادیمسین‌ ما بیش‌ از آن‌ هشیار است‌ كه‌ حدس‌ نزند خواننده‌، قصه‌اش‌ را بلافاصله‌ دروغ‌ و فانتزی‌ هندی‌ تلقی‌ می‌كنند) بخاطری‌ آوردم‌ كه‌ به‌ گفت‌ مهاتماگاندی‌: وقتی‌ شمشیر را به‌ دور افگنده‌ام‌ دیگر چیزی‌ جز جام‌ محبت‌ ندارم‌ تا به‌ آنانكه‌ با من‌ دشمنی‌ می‌كنند ارمغان‌ كنم‌.»

و ما هم‌ این‌ بخش‌ از نوشته‌ را به‌ خاطری‌ آوردیم‌ كه‌ مردم‌ هند وبخصوص‌ سلاطین‌ سینمای‌ هند بدانند كه‌ اگر گاندی‌ آنان‌ در حرف‌شمشیر را به‌ دور افكنده‌ بود، گاندی‌ ما در عمل‌ چنین‌ كرده‌ و به‌ یقین‌ داستان‌ هیچیك‌ از فلم‌های‌ هندی‌ هم‌ با داستان‌ فناناپذیر «كاندید اكادیمسین‌» ما مبنی‌ بر بخشایش‌ كسی‌ كه‌ قصد جانش‌ را كرده‌ بود آن‌ هم‌ در بستر مریضی‌، برابری‌ نمی‌تواند!

آقای‌ داكتراكرم‌عثمان‌، این‌ قصه‌ شما واقعاً «به‌ هیچ‌ روی‌ یك‌ فانتزی‌ نیست‌» بلكه‌ دروغی‌ بچگانه‌ و شاخدار، مسخرگی‌ و «كارروایی‌»ای‌ در سطح‌ فلم‌های‌ درمندری‌ و امیتاب بچنی‌ و... محسوب‌ می‌شود كه‌ جز بازماندگان‌ كی‌جی‌بی‌ و خاد و انجمن‌ نویسندگان‌ تان‌، هر آدمی‌ با عقل‌ سلیم‌ با خواندن‌ آن‌ به‌ شمارپوزخندی‌ تحقیرآمیز می‌زند.

اگر شما رویداد مذكور را به‌ عنوان‌ داستان‌ خیالپردازنه‌ای‌ با الهام‌ از سینمای‌ معظم‌ هند ارائه‌ می‌نمودید، چندان‌ اهمیت‌ نداشت‌. اما وقتی‌ پررویی‌ به‌ خرج‌ داده‌ آن‌ را چیزی‌ می‌خوانید كه‌ به‌ رد قسم‌ «به‌ هیچ‌ روی‌ یك‌ فانتزی‌ نیست‌»، به‌ نظر می‌ رسد خوانندگان‌ نوشته‌ی‌ تان‌ را بسیار كودن‌ پنداشته‌ اید.

باز هم‌ كودكان‌ مكتبی‌ از شما می‌پرسند: به‌ فرض‌ شما قصد داشتید به‌ طرز دراماتیكی‌ گاندی‌نمایی‌ كنید ولی‌ فراموش‌ كردید كه‌ گاندی‌ هر قدر مخالف‌ توسل‌ به‌ قهر بود اما بهیچوجه‌ احمق‌ نبود. او هم‌ اگر از سؤقصد جان‌ سالم‌ بدر می‌برد به‌ خاطر مصلحت‌ وطن‌ تازه‌ استقلال‌ یافته‌اش‌، مسلماً قضیه‌ را جدی‌ می‌گرفت‌ تا لااقل‌ دریابد كه‌ پشت‌ سر سؤقصد چه‌ نهفته‌ است‌ و سر نخ‌ آن‌ در دست‌ كدام‌ كشور یا گروه‌ است‌ و...

حالا شما بفرمایید بنابر كدام‌ ملحوظی‌ قاتل‌ احتمالی‌ تان‌ را بخشیدید؟ چرا دولت‌ تان‌ را اجازه‌ ندادید قضیه‌ را دنبال‌ كند؟ برخورد به‌ «جوانك‌» ضارب‌ مهم‌ نبود، مهم‌ این‌ بود كه‌ رفقای‌ خادی‌ تان‌ باید از او اعتراف‌ می‌گرفتند كه‌ فرستاده‌ كی‌ بود وغیره‌. آیا شما منحیث‌ یك‌ پرچمی‌ و عضو كی‌جی‌بی‌، ریخته‌ شدن‌ خون‌ تان‌ را به‌ دست‌ یك‌ خلقی‌ و یا گلبدینی‌ مباح‌ می‌دانستید كه‌ ضارب‌ را بخشیدید؟ می‌توانستید با نمایش‌ گاندی‌گری‌ در عمل‌ از اعدام‌ او جلوگیری‌ كنید ولی‌ چرا سر موضوع‌ خاك‌ انداختید و نگذاشتید معلوم‌ شود كه‌ سر و دم‌ او به‌ كجا بند بوده‌ است‌، كه‌ حالا با بزدلی‌ و بی‌شرمی‌ به‌ ما اتهام‌ می‌ زنید:

«در آن‌ وقت‌ شایع‌ بود كه‌ ضارب‌، خلقی‌ یا گلبدینی‌ بود اما حالا كه‌ خود را خبره‌تر و مطلع‌تر وانمود كرده‌اید مردمردانه‌ بگوئید كه‌ آیا سر نخ‌ زیر پای‌ شما بود؟»

اگر باز هم‌ مصراید كه‌ قصه‌ تان‌ «فانتزی‌» و دروغ‌ مطلق‌ نیست‌ پس‌ از دو حال‌ نباید خارج‌ باشد: یا كی‌جی‌بی‌ اشتباهاً شما را از آدم‌های‌ حفیظ‌اله‌ امین‌ حساب‌ می‌كرد و می‌خواست‌ كارتان‌ را یكسره‌ سازد و بعد هم‌ به‌ شما دستور داد كه‌ «نه‌» بگویید و در غیر آن‌ گلوله‌ها بار دوم‌ خطا نخواهند رفت‌! یا اینكه‌ عین‌ اخطار را از خلقی‌ها و حزب‌ گلبدین‌ دریافت‌ كرده‌ بودید كه‌ «نه‌» بگویید تا دیگر پشت‌ كشتن‌ شما نگردند و شما هم‌ با گفتن‌ «نه‌ نمی‌شناسم‌» جان‌ را بچت‌ كردید!

به‌ احتمال‌ قوی‌ چنین‌ بوده‌ «كاندیداكادیمسین‌». چرا كه‌ شما از روی‌ تفكری‌ گاندیستی‌ و شخصیتی‌ لاهوتی‌ نه‌ بلكه‌ در عالم‌ بی‌عقلی‌ («در آن‌ وقت‌ عقلم‌ قد نمی‌ داد كه‌ چه‌ بگویم‌»)، «نه‌» گفته‌ و ضارب‌ را «بخشیده‌» اید! به‌ ظن‌ قوی‌ دستور، دستور كی‌جی‌بی‌ و ترس‌ از كی‌جی‌بی‌ بوده‌ كه‌ در حالیكه‌ عقل‌ تان‌ قد نمی‌داد كه‌ چه‌ بگویید، شما را واداشت‌ كه‌ «نه‌» بر زبان‌ رانید. ورنه‌ شما هر قدر هم‌ از «قد ندادن‌ عقل‌» رنج‌ می‌بردید و گاندی‌ نه‌ كه‌ پدر گاندی‌ هم‌ می‌بودید، تنها با اشاره‌ یك‌ پیرزن‌، قاتل‌ تان‌ را نمی‌بخشیدید. شما همانید كه‌ در برابر یك‌ نوشته‌ی‌ افشاگرانه‌ی‌ ما لنگ‌ و عصای‌ تان‌ را یكسو انداخته‌ و شمشیر بر كشیده‌، «پیام‌ زن‌» را با آن‌ كلمات‌، تهدید به‌ بكار گرفتن‌ زبان‌ كوچگی‌ و لچكانه‌ نوع‌ نرشیر نگارگر می‌كنید ولی‌ اكنون‌ می‌خواهید این‌ داستان‌ ملانصرالدینی‌ تان‌ را از گاندی‌گكی‌ بپنداریم‌ كه‌ واقعی‌ بوده‌ و نه‌ فانتزی‌ و دروغ‌ و مهوع‌؟!

قصه‌ را اگر اینطور می‌ساختید كه‌ مثلاً آن‌ آدمِ «با اشارت‌های‌ مكرر سر» نه‌ یك‌ «پیر زن‌ مهربان‌» (كه‌ خلاف‌ روده‌ درازی‌های‌ ملال‌آور، گفته‌ نمی‌شود كی‌ بود و در آن‌ لحظه‌ از كجا نازل‌ شد و چطور به‌ او اجازه‌ دادند كه‌ گفت‌ و شنود شما را بشنود)، بلكه‌ یك‌ عامل‌ عبوس‌ كی‌جی‌بی‌ ترسیم‌ می‌شد، قابل‌ قبول‌ می‌توانست‌ باشد. زیرا یك‌ «پیرزن‌ مهربان‌» نه‌ كه‌ هزار «پیرزن‌ مهربان‌» هم‌ به‌ پای‌ تان‌ می‌افتادند، ضارب‌ را هرگز نمی‌بخشیدید. مخصوصاً كه‌ «پیرزن‌ مهربان‌» هیچ‌ سابقه‌ دیگری‌ برای‌ جلب‌ ترحم‌ شما نداشت‌ جز اینكه‌ جوانك‌ «بیچاره‌ مثل‌ بید می‌لرزید»!! بدون‌ تردید اگر به‌ «پیرزن‌ مهربان‌» حالی‌ می‌كردید كه‌ زخم‌های‌ تان‌ از گلوله‌های‌ تفنگچه‌ همان‌ جوانك‌ بود، آن‌ زن‌ هم‌ بلادرنگ‌ به‌ شما می‌گفت‌ «بچیم‌ تو بسیار نادان‌ و ساده‌ لوح‌ هستی‌. من‌ فكر كردم‌ نشود او اشتباهاً به‌ توپ‌ رود ولی‌ چرا باید آدم‌ ضارب‌ خود را ایلا كند؟ اگر جزای‌ اعدام‌ برایش‌ نمی‌خواستی‌ لااقل‌ باید روشن‌ می‌شد كه‌ سرش‌ كجا بند است‌».

دیگر اینكه‌ ضارب‌ را براساس‌ كدام‌ اسناد و شواهد گرفته‌ بودند كه‌ بعد فقط‌ با «نه‌» گفتن‌ شما رهایش‌ كنند؟ بهرحال‌ اگر «عقل‌ شما قد نمی‌داده‌»، «عقل‌» رفقای‌ خادی‌ تان‌ حتماً «قد می‌داده‌» كه‌ او آن‌ چنان‌ آسان‌ از چنگ‌ شان‌ خلاص‌ نشود.

علاوتاً چرا بعداً دوستی‌ با ضارب‌ از طریق‌ آن‌ «تایپیست‌» ادامه‌ نیافت‌ تا حرف‌ها و اعترافات‌ خصوصی‌اش‌ مایه‌ داستان‌ خوبی‌ می‌شد كه‌ حقایق‌ را هم‌ در لابلای‌ آن‌ برملا می‌ساختید؟ چطور شد كه‌ به‌ ملاقات‌ با وی‌ هیچگاه‌ علاقه‌ای‌ نگرفتید كه‌ بالاخره‌ معلوم‌ شود كی‌ بود و چرا می‌خواست‌ شما را بكشد و «سر نخ‌» را نشان‌ می‌داد تا ظاهراً به‌ هر طرف‌ و منجمله‌ به‌ ما شك‌ نكنید؟

با توجه‌ به‌ سوال‌های‌ بالا و سوال‌های‌ فراوان‌ دیگر، جای‌ تردیدی‌ باقی‌ نمی‌ماند كه‌ كی‌جی‌بی‌ ضمن‌ تصفیه‌های‌ مخفی‌ در جریان‌ كشمكش‌ با سگ‌ چخ‌ شده‌اش‌ حفیظ‌اله‌امین‌، شما را طوریكه‌ گفتیم‌ اشتباهاً در شمار نوكران‌ مرتدش‌ دانسته‌ خواست‌ توسط‌ «جوانك‌»، شما را به‌ آن‌ دنیا بفرستد كه‌ از قضا زنده‌ ماندید و چنانچه‌ رخدادهای‌ بعدی‌ ثابت‌ ساخت‌، كی‌جی‌بی‌ به‌ اشتباهش‌ پی‌ برده‌ و دلجویانه‌ شما را به‌ دهلی‌ فرستاد (اگر از وفاداری‌ تان‌ مطمئن‌ نمی‌بود، اجازه‌ می‌داد مرغ‌ بی‌بال‌ به‌ خارج‌ برود؟) و به‌ مناصب‌ مختلف‌ و مهمی‌ گماشت‌ و در رأس‌ همه‌ از «داكتر صاحب‌ نجیب‌» خواست‌ تا شما را گاهگاهی‌ ـ باور نكردنی‌ است‌. ـ حتی‌، حتی‌ در «حضور خانم‌ و فرزندانش‌» بپذیرد!!




یادداشت ها:

۱) «دم‌ حاضر من‌ شصت‌ ساله‌ هستم‌ و بیشتر از شما گرم‌ و سرد روزگار را چشیده‌ام‌.»

۲) اگر افتخار و عدم‌ افتخار در این‌ مورد مطرح‌ باشد، ما به‌ زن‌ بودن‌ خود افتخار می‌كنیم‌. ما شما را «كاندیداكادیمسین‌» گل‌كوكوخانم‌ نمی‌خوانیم‌. نرشیر نگارگر در انگلستان‌ موفق‌ نشد، كاش‌ شما با اقامت‌ در سویدن‌ آن‌ ظرفیت‌ و تربیت‌ را كسب‌ می‌كردید كه‌ شونیزم‌ هار مردانه‌ی‌ تان‌ به‌ این‌ اشكال‌ مبتذل‌ و «نرشیرانه‌» تبارز نكند.

۳) این‌ جمله‌ و سایر جمله‌ها در این‌ صفحه‌ از داكتر اكرم‌عثمان‌ در مقاله‌ «جنگ‌ یا صلح‌؟ كدام‌ یك‌» ("آفتاب‌"، شماره‌ ۱۷)

۴) «متنبی‌ را گفتند: تو كه‌ در ستایش‌ همه‌ بزرگان‌ روزگار سیف‌الدوله‌ شعر سروده‌ای‌ چرا در مدح‌ ابوفراس‌ چیزی‌ نگفتی‌؟ در پاسخ‌ گفت‌:

شكوه‌ او مرا هراسناك‌ و زبانم‌ را لال‌ ساخت‌.

... و این‌ مدرك‌ از بایگانی‌ تاریخ‌ از آن‌ رو آوردم‌ تا تو خواننده‌ گرامی‌ بدانی‌ كه‌ سخن‌ گفتن‌ درباره‌ مردی‌ چون‌ اكرم‌عثمان‌ چه‌ دشوار است‌.» (مقدمه‌ی‌ واصف‌ باختری‌ بر «مردهاره‌ قول‌ اس‌»)

اگر داكتراكرم‌ عثمان‌ با كی‌جی‌بی‌ نمی‌داشت‌ و مصاحب‌ خاص‌ نجیب‌اله‌ نمی‌بود و... واصف‌باختری‌ تا این‌ حد خود را در برابرش‌ ذلیل‌ نمی‌ساخت‌ و زبان‌ به‌ تملقی‌ اینچنین‌ كراهت‌انگیز نمی‌گشود تا تضمین‌ دیگری‌ برای‌ كاملاً بی‌ضرر بودنش‌ برای‌ روسها و رژیم‌ مزدور به‌ دست‌ آورده‌ باشد.

به‌ قول‌ نویسنده‌ی‌ «از صبا تا نیما»، «مداحان‌ قدیم‌ شرف‌ دارند چرا كه‌ به‌ بی‌حیثیتی‌ خود معترف‌ اند» و «مادح‌ و ممدوح‌ ابتذال‌ اینگونه‌ سخن‌ را درمی‌یافتند». اما مشكل‌ ما با شاعران‌ و نویسندگان‌ اتحادیه‌ پوشالی‌ اینست‌ كه‌ آنان‌ باوجود داشتن‌ داغ‌ سال‌های‌ سال‌ نوكری‌ برای‌ رژیم‌ مینهفروش‌ و باندهای‌ درنده‌ی‌ مذهبی‌، نه‌ تنها به‌ بی‌حیثتیی‌ و بی‌مقداری‌ خود معترف‌ نیستند بلكه‌ خود را با وقاحت‌ كم‌نظیری‌ «مقاومتگران‌ درون‌ مرزی‌» می‌نامند!

۵) «شعر» شكنجه‌گر خاد، سردار ادبی‌ و سیاسی‌ انجمن‌ نویسندگان‌ پوشالی‌ داكتر اسداله‌ حبیب‌ («پیام‌ زن‌» شماره‌ ۴۲ حوت‌ ۱۳۷۴)

آخرین مطالب