همپای به شمار افتادن روزهای عمر رژیم دست نشانده، بسیاری از سردمداران آن بخاطر احساس لرز و وحشت از روزیكه مورد تعقیب مردم قرار خواهند گرفت، یكی پس از دیگری تلاش میكنند از طریق این و آن رادیو یا روزنامه گریسته و ادعای بیگناهی نمایند. ولی برخیها درین زمینه سفیهانهتر و احمقانهتر از آن سخن میگویند كه «ترحم» جلب كرده و از نفرت بیكران مردم نسبت به خود بكاهند. از آنجمله است سلطانعلی خان كشتمند كه در ۶ جنوری ۱۹۹۲ در پروگرام فارسی بیبیسی فرصت را غنیمت شمرده و گفت: «خوشبختانه دست من به خون هیچكس آلوده نیست»!
بنظر میرسد سلطانعلی خان از شدت ترس از آینده كاملاً مشاعرش را از دست داده است. او گویی فراموش كرده از اول تا بحال در زمره رهبران حزب پرچم بوده و در دوران اشغال هم ننگ «صدراعظمی» در ركاب ببرك و نجیب را داشته است ولی با این هم مدعیست دستش به خون هیچكس آلوده نیست! البته «صدراعظم» صاحب هنوز جرات ندارد بگوید پس دست كیها بخون آلوده است كه بعد خیال كند با یك چنین «افشاگری» هایی خود را «تبرئه» مینماید.
ولی وی چندان هم عقل باخته نیست. او در همان گفتگو از ملل متحد خواست تا ضمن حل صلحآمیز قضیه كشور، مسئله ملیتهای افغانستان را هم حتماً در نظر بگیرد!
بدینترتیب صدراعظم خام كله ما به این تصور واهیست كه با این نوع صحبتها در مورد مسئله ملیت مشخص هزاره (كه خود به آن منسوب است) علیالرغم آنهمه سابقه میهنفروشی، خیانت و جنایت، بصورت «منجی ملی» مردم هزاره و شیعه مذهب درآمده و از چنگ عدالت سختگیر خلق مجروح ما فرار خواهد توانست.
غافل ازینكه او هیچ راه و جایی ندارد جز پیوستن به بنیادگرایان ضد ملی «سازمان نصر» یا همان حزب گلبدین كه درهایش بروی تمام خاینین خلقی و پرچمی باز بوده است. ضمناً او در آنجا به كوشش وزیر دفاعش شهنوازتنی و كمك گلبدین خواهد توانست مولود حرامزادهی دیگری بیرون داده توطئه دیگری را سرهم بندی كند.
سلطانعلی خان كشتمند باید بداند كه او و اهل تشیع و مردم هزارهی افغانستان را دریاهایی از خون و آتش جدا میسازد. او تنها و تنها نزد آن هزارهها و شیعهها قابل بخشایش خواهد بود كه كمتر از خودش خاین، وطنفروش و جنایتكار نباشند.