...و لاكن سازشكاران یجتمعان!
از وظایف اساسی «پیام زن» یكی هم افشای آن روشنفكرانی است كه پرورده پرچم و خلق بوده و فعلاً به نوكری خاینان بنیادگرا افتخار میكنند یا اینكه تمام استعداد و هنر شانرا در راه اشاعه سیاست كنار آمدن و مماشات با خاینان جهادی و طالبی تمركز دادهاند تا ازین طریق بهترین خدمت ممكن را به آن جانیان و موذیانهترین خیانت ممكن را به مردم ما انجام دهند. عدهای از این روشنفكران كه از دیدن تروریزم بنیادگرایان قبض روح شدهاند نیز خود را «غیر سیاسی» آرایش كرده و با فرومایگی بینظیری ضمن «قتقتك» دادن و آموختن طبله و رباب به مردم، دلالان فرهنگی بنیادگرایان و دشمنان قسم خوردهی هنر و ادبیات آزادیخواهانه را «ستارههای بیرقیب» ادبی و هنری افغانستان تبلیغ و بر آن مردههای بوگرفته عطر و كافور میپاشند. اینان آرزو دارند علیالرغم مردارخواری در دستگاههای خون و خیانت پوشالی و اخوانی، «بچههای نذری» ملت قلمداد شده و نباید كسی پشت شخصیت و گذشته ملوث آنان بگردد. در حال حاضر فعالیت این دسته از روشنفكران بسیار خطرناكتر از فعالیت آن دستهای است كه چاپ عیان پرچمی، خلقی یا اخوانی را در پیشانی دارند.
بگذار دلقكان «قلمبدست» پوشالیان و بنیادگرایان از درد دریده شدن ماسك شان، هر قدر میتوانند متحد و همصدا بر ما بجفند؛ ولی «پیام زن» از افشای ماهیت این سازش طالبان دو جانبه وقیح تا هر زمانی كه لازم باشد، دست نخواهد گرفت.
رهنورد، خادم یا افشاگر پرچم و خلق؟
آقای رهنورد زریاب هم از آن شیر پرچم و خلق خوردههاست كه اكنون آن را منكر میشود. دروغ كلانی كه فقط او و امثالش قادراند آن را هضم نمایند. سلسله جعلیات مذكور اصلاً در نشریه «وفا» به چاپ رسیده كه متأسفانه آنها را ندیدهایم و درینجا مبنای افشاگری ما محدود به جواب وی به رؤف پكتیانی («مجاهد ولس» شماره ۲۲۵) و سوگنامهای است كه در مجله «كلك» (شماره ۷۹ ـ ۷۶) آمده. او با رد این گفتهی پكتیانی كه صفحاتی از كتابش «در افشای حزب دموكراتیك خلق افغانستان هیچ كم و كسری نداشت» آغاز میكند:
«۲ـ خوانندگانی كه «دور قمر» را از آغاز دنبال كردهاند، احتمالاً، دریافتهاند كه این نوشته «سلسله مقالاتی» نیست كه در «افشای حزب دموكراتیك خلق» نوشته شده باشند، بل، كتابیست كه در خلال آن رویدادهای عمدتاً سیاسی ـ اجتماعی كشور، از آغاز دهه قانون اساسی تا امروز به بررسی گرفته شدهاند»
درست است آقای زریاب، به منكرش لعنت! شما یقیناً از زمره «نمك خواران نمكدان شكن» نیستید. شما و افشای «حزب دموكراتیك خلق افغانستان»؟ هروقت گلاب زوی،تنی، سلیمان لایق و... بهافشای حزب شان همت گماشتند و مردم آنان را بخشیده و «افشاگری» شان را جدی گرفتند، كتاب شما هم سندی در افشای حزب میهنفروشان قلمداد خواهد شد.
یكی از عقبماندگیها و خصال بد عوام ما اینست كه فلان وزیر و سفیر و رئیس و وكیل و شاعر و نویسنده متقاعد را هر چند عمری مملو از ارتجاع و ستمگری و هرزگی بسر كرده باشد، باز هم چه در زندگی و چه در آن جهانی شدن شان، بنام «وزیر صاحب»، «وكیل صاحب» و «نویسنده توانا و چیره دست» یاد میكنند. رؤف پكتیانی نامی، نوشتهی شما را با صفات «هوشمندانه و فاضلانه» میستاید. به این تعریفهای عامیانه توجه نكنید. ما هم آرزو میكردیم شما آنقدر «شجاع و هوشمند و فاضل» میبودید كه آویزان شدن مدال های دولت پوشالی را بر گردن تان ننگ و شرفباختگی میشمردید. لیكن بجای آنكه بدون غل و غش و «شجاعانه» از كردار خفتبار گذشته ندامت كنید، با چشم سفیدی عجیبی در صدد توجیه آن میبرآیید:
«۳ـ جایزه دوستی افغان - شوروی جایزهیی بود كه در سالهای اول، غالباً، به كسانی داده میشد كه در زمینه «استحكام دوستی خلقهای افغانستان و اتحاد شوروی» كارها و كارنامههای درخشانی (۱) انجام داده بودند. اما پس از روی كار امدن میخایل گرپاچف در كرملین، مسایل دگرگون شدند و از جمله، معیارهای جایزه دوستی هم، عملاً، تغییر كردند، چنان كه دیگر آن كارها و كارنامههای درخشان آنچنانی شرط اساسی نبود،»
در «سالهای اول» كه حایز جایزه نشدید آیا در مقابل، همانند آزادیخواهان در پلچرخی زمان اعدام تانرا روز شماری میكردید؟ آیا شب و روز زیر تعقیب سگان خادی قرار داشتید؟ و یا لااقل خانهنشین بودید و ممنوعالقلم و ممنوعالخروج؟
اگر هیچكدام، پس چرا اینطور نبینیم كه در «سالهای اول» و سالهای بعد «معیارهای جایزه دوستی» بجای خود باقی بودند لیكن روسها و عمال شان چون هنوز شما را لایق جایزه خود تشخیص نمیدادند، بناءً از آن بینصیب ماندید؟ در غیر آن باید بگویید كدام «فرهنگیان» خاین كم استعدادتر از شما جایزه را ربودند؟ اینكار را هم نمیكنید كه به «رفقا» برخواهد خورد؟
فرض كنیم شما راست میگویید و بعد از آن كه صاحبان رفته و سگهای شان را گذاشتند «معیارها تغییر كردند». خیلی خوب، شما چطور، «تغییر» نكردید؟ كردید. رشد و تغییر شما این بود كه «غیرتی» شده و به عوض آنكه جایزه را از دست صاحبان قبول كنید به این مفتخرید كه آنرا از دست سگهای شان پذیرفتهاید یعنی تعظیم در برابر تف طفیلی را به طفیلی ترجیح دادهاید و این از نظر شما عار و ذلت در پی ندارد! میگویید:
«۴ـ هنگامی كه این جایزه به من تعلق گرفت، «همزمان با تهاجم وحشیانه و بیرحمانه قوای شوروی» نبود، بل، در آن زمان نیروهای اشغالگر در فكر ان بودند كه با روبنه شان را بردارند و به ان سوی رود آمو بر گردند. از سوی دیگر، همان گونه كه عرض كردم (و این مطلب در «دور قمر» نیز امده است)در آن روزگار در داخل اتحاد شوروی دگرگونیهای بزرگی پدید آمدند و این دگرگونیها در افغانستان نیز بازتاب یافتند و تغیراتی را به بار آوردند. این تغییرات، باگذشت زمان، نمایانتر و محسوستر شدند و در نتیجه، شماری از شخصیتهای شناخته شده و غیر وابسته به حزب روی صحنه آمدند و تا مقامات معاونیت رئیس جمهور، صدارت و معاونیت و صدارت رسیدند كه یكی از این ذوات همین اكنون همكار دایمی جریده گرامی «مجاهد ولس» هستند.»
آقای زریاب، خوب طرف مردم ببینید. آیا میخواهید بگویید كه اگر جایزه در هنگام اشغال به شما تعلق میگرفت از وجدان و ظرفیتی برخوردارید كه آنرا نمیپذیرفتید؟
با تكیه بر «دگرگونیها در افغانستان» ناشی از «دگرگونیهای بزرگ در اتحاد شوروی» ممكن نیست داغ سازش با دولتهای دستنشانده را از جبین شست.
برای رژیم اساسی این بود كه كسی پیدا نشود تا به جایزه و نشان و لقب «كارمند شایسته فرهنگ» و ازینگونه رذالتمابیهایش تف انداخته و عضویت در «انجمن نویسندگان» را اهانتی به شخصیت و كرامتش دانسته و با این مقاومت فرق خود را با بارق شفیعیها و سلیمان لایقها و اسداله حبیبها و كوچكترهایی چون لطیفپدرامها و نایبیها و نظایرش ثابت سازد.تمام «دگرگونیها» در دوران نجیب خان جلاد كه لحظهای نافش از ناف «همسایه بزرگ شمالی» نگسلید، فقط تلاشهای مذبوحانهای بودند بخاطر حفظ و تداوم رژیم جنایتكارش. همه چیز برجا بود. «حزب میهنفروش» حاكم بود با «كابینه»، «شورا»ها، «جرگه»های «ملی و سرتاسری» و «انجمن»هایش منجمله «انجمن نویسندگان». یكی از پیشپا افتادهترین و رسواترین شیوههای عوامفریبی قصاب گلاسنوستی شده این بود كه در هنگام ضرورت پرچمیهای شناخته نشده یا كمتر شناخته شده را روی كار آورد و اگر درین مورد دچار «مضیقه» میبود به خودفروختهترین و سست عنصرترین افراد هم رو میآورد چرا كه میدانست برای هر افغان باحیثیت و وطندوست به رسمیت شناختن «ریاست جمهوری» آن خاین و همكاری با او در حكم بربادی و خودكشی سیاسی و شخصیتیاش خواهد بود. ازینرو مردم تمام آنانی را كه در سطح آن مقامات رژیم دستنشانده بالا آمده بودند به عنوان خاینان میشناسند. پس آن «ذوات» چه «همكار دایمی جریده گرامی "مجاهد ولس"» باشند یا كارمند فلان رادیو یا قلمزنك این و آن نشریه ایرانی، بدست مردم ما مجازات شدنی اند. زیرا اینان پستتر از مخدومان شان اند چون به چاكرِ چاكر بودن تن سپردهاند و با چهره «غیر وابسته به حزب» خویش بیشتر از حزبیهای شناخته شده، برای حفظ و تحكیم نظام میهنفروشان جان كندهاند. با پرش در صف نوكران و آرایشگران «غیر وابسته به حزب»، از شبح شرم و حساب گریز نمیتوانید جناب زریاب.
«كارمند شایسته فرهنگ» كارت حزبی ندارد!
اما نویسنده «چیرهدست» بیشتر از آن پررو است كه از گرفتن جایزه از دست مبارك رهبرش نجیب احساس خجلت كند بلكه برعكس با استفاده از فرصت به سایر افتخاراتش اشاره مینماید:
«برای آگاهی بیشتر جناب پكتیانی مینگارم كه درهمین دوره، نشان افتخار نیز از سوی نجیب الله به من و شماری دیگر از فرهنگیان غیر وابسته به حزب داده شد. كمی بعد لقب «كارمند شایسته فرهنگ» هم از سوی رئیس جمهور به من و شماری دیگر از فرهنگیان غیر وابسته به حزب اعطا گردید، كه امتیاز مادی ماهانه همیشه گی داشت. بعدتر هم جایزه نخست انجمن نویسنده گان را در رشته داستان نویسی به من دادند، و سرانجام هم، در زمستان سال ۱۳۶۸ هجری خورشیدی، در جلسه هیئت رئیسه انجمن نویسند گان، هنگامی كه سلیمان لایق عضو دفتر سیاسی حزب دموكراتیك خلق، بارق شفیعی را به حیث كاندید ریاست انجمن نویسنده گان معرفی كرد، داشنمند گرانمایه سر محقق محمد صدیق روهی، آواز شان را بلند نمودند و گفتند:
- ما هم كاندید خود را داریم!
سلیمان لایق سیاه و كبود شد و پرسید:
- كاندی شما كیست؟
و جناب روهی جواب دادند:
- رهنورد زریاب!»
آقای زریاب تنها شما و شركایید كه آن طوق لعنت از سوی جاسوس قدیمی كیجیبی، میهنفروش كثیف و قاتل هزاران فرزند پاكنهاد این مرز و بوم را باوقاحت كم مانندی «نشان افتخار» مینامید. از آن تهوعآورتر بالیدنتان به لقب «كارمند شایسته فرهنگ» است كه با «امتیاز مادی ماهانه همیشهگی»اش شكمتان چرب بود. لیكن هزار بار آفرین بر شما كه با وصف این، اكت «نبودن» با نجیب را میكنید و شاه فرد «غیر وابسته به حزب» را به عنوان اتمام حجت تكرار مینمایید! اینكه شما یا نظایر شما كارت حزبی در جیب نداشتید از بار جرم تان نمیكاهد، مهم اینست كه شما خود در جیب رژیم تشریف داشتید.
شما و سایر «فرهنگیان» بدون كارت حزبی، حتی اگر خود را میكشتید حزب به شما كارت نمیداد زیرا با ظاهر «غیر حزبی» هزار بار بهتر و سودمندتر در خدمت حزب میهنفروشان قرار گرفته میتوانستید.
با ذكر آن كاراوایی در «اجلاس پولینوم انجمن نویسندگان» تصور نمیكنیم به فریب دادن حتی آقای رؤف پكتیانی هم موفق شوید.
برای رژیم اساسی این بود كه كسی پیدا نشود تا به جایزه و نشان و لقب «كارمند شایسته فرهنگ» و ازینگونه رذالتمابیهایش تف انداخته و عضویت در «انجمن نویسندگان» را اهانتی به شخصیت و كرامتش دانسته و با این مقاومت فرق خود را با بارق شفیعیها و سلیمان لایقها و اسداله حبیبها و كوچكترهایی چون لطیفپدرامها و نایبیها و نظایرش ثابت سازد.
همینكه در شرایطی كه روزانه خون صدها وطنپرست و منجمله دهها هنرمند آزادیخواه در پولیگونهای پلچرخی و قتلگاههای دیگر به زمین ریخته میشد، ولی شما و واصفها، سیاهسنگها، پرتونادریها، ظاهر طنینها، پویا فاریابیها و... شاد و مستان با لایقها و بارقها و اكرم عثمانهاو جاسوسان خرد و كلان دیگر در انجمن تان «مبارزه انتخاباتی» میكردید، نزد مردم بشدت روسیاه و بیآبرو اید كه نمیتوانید آنرا با لفاظی و چشمپارگی بپوشانید. «هنرمندان» وطنی ما كه به راستی «شرم را به قناره میكشند» از قبول «لقب» و «نشان» و «مقام» از جانب پوشالیان بجای احساس سرشكستگی و خواری، به خود میبالند اما در دنیا فراوان بوده و هستند انسانهایی كه شرف و اعتبار خود را بسیار بالاتر از آن دوست داشتند و دارند كه آنرا در ازای قبول «مرحمتی» از سوی حكام وقت ـ آنهم از نوع فرومایههای پرچمی و خلقی برباد دهند. گوستاوكوربه هنرمند و جمهوریخواه متعهد فرانسوی در امتناع از پذیرفتن نشان افتخار، طی نامهای به ناپلئون سوم نوشت:
«در خانه دوستم بودم كه از فرمان اعطای "لژیون دونور" برایم خبر شدم. این فرمان كه براساس نظرات شناختهشدهام راجع به جوایز هنری و القاب اشرافی باید ازمن دریغ میشد، بدون رضائیت اینجانب صادر شدهاست.
عالیجناب، یكچنان شیوهها را شما قبول دارید اما اجازه بدهید بگویم كه اینها موضع و تصمیم مرا تغییر نخواهند داد.
عقاید جمهوریخواهانهام به من اجازه قبول جایزهای را نمیدهد كه امتیازی ماهیتاً متعلق به نظام سلطنتی است. اصول من این نشان لژیون دونور را كه شما در غیابم به من عنایت داشتهاید رد میكند.
در هیچ زمانی، تحت هیچ شرایطی، و به هیچ دلیلی نمیتوانستم آنرا بپذیرم، چه رسد به پذیرش آن امروز كه در هر سو خیانت موج میزند و وجدان انسان از آنهمه ارتداد خودپسندانه آزرده میشود.
افتخار به لقب یا نشان نیست، بلكه منوط به اعمال و انگیزههای اعمال است. افتخار من اینست كه به اصول همیشگیم وفادار ماندهام، اگر من نخواهم به آن اصول پشت كنم باید از این نشان افتخار بگذرم.
احساسات من نیز به مثابه یك هنرمند، مخالف پذیرش جایزهی اعطایی دولت میباشد. دولت در مسئلهی هنر صاحب صلاحیت نیست. پاداش وسیلهایست در دست دولت جهت چنگ زدن به ذوق عامه.
پس جنابعالی اجازه بدهید افتخاری را كه به من بخشیدهاید رد كنم. من پنجاه سالهام، بگذارید بقیه عمرم را هم آزاد به پایان برم.
هنگامی كه بمیرم باید درباره من بگویند: او به هیچ مكتبی، به هیچ كلیسایی، به هیچ نهادی، به هیچ اكادمیای و بالاتر از همه به هیچ رژیمی به جز رژیم آزادی، تعلق نداشت.» (۱)
اگر چه مقایسه شخصیت نویسندهای مثل ژانپل سارتر با شما آقای زریاب و همفكران خالی از عیب و اشكال نیست اما درین موارد خواهی نخواهی به یاد انسان میآید. سارتر حتی قبول جایزه ادبی نوبل را لطمهای بر شأن و شخصیتش دانسته و آنرا به عنوان «جایزهای برای نویسندگان غرب وخاینان شرق» رد كرد.
داكتر مبارك علی پاكستانی در یكی از كتابهایش آورده است:
«دولت پاكستان اعطای جایزهای را پس از مرگ مظهر علی خان روزنامهنگار معروف كه مغضوب تمام حكومتهابود، اعلام داشت اما زنش طاهره مظهر علی از قبول آن قاطعانه امتناع ورزیده و اظهار داشت كه مردم و نه دولت یگانه داور تشخیص خدمات شوهرش اند.»
بـیغیـرت و درخـت
در مورد «سیاه و كبود» شدن سلیمان لایق اگر فرض را بر این بگذاریم كه شما واقعاً عامل پرچم نبودید در آنصورت شما و شركاء با آنهمه بركت دیدنها، آلت خوبی در دست حزب بودید تا «گلاسنوست»، «دموكراسی» و «تحمل سیاسی»اش را به دنیا تبارز دهد. بنابرین چرا سلیمان لایق رنگ به رنگ شود؟ و اگر حزب، شما و صدیق روهی (این مینوت پشتو زبان شما و سفیر رژیم پوشالی در كنفرانس نویسندگان آسیا ـ افریقا و...) و سایر طرفداران تان را واقعاً «مخالف» و نافرمان تشخیص میداد آنگاه میتوانست فوری از گوش همگی تان گرفته بیانداز تان پلچرخی تا مابقی كار «رأیگیری» را در آنجا به پایان برسانید! شما و شركاء بقول پرچمی ایرانیتبار تان سیاوش كسرایی، در مقابل پوشالیان نه «گرگهای هار» بلكه فقط «سگهای رام» بودهاید و لهذا ممكن نبود سلیمان لایقها را «سیاه و كبود» بسازید.
باری نتیجه آن «سیاه و كبود» شدن چنین بود:
«... مخالفتهای درونی حزبی حزب حاكم به سود ما تمام شد، و فرهنگیان غیر وابسته به حزب دموكراتیك خلق انتخابات را بردند، هر چند اعضای حزب در پولینوم اكثریت را داشتند.»
«كارمند شایسته فرهنگ» خود را به جهالت میزند. وقتی «اعضای حزب در پولینوم اكثریت را داشتند» كدام احمق میپندارد كه «فرهنگیان غیر وابسته» انتخابات را بردند؟؟ از رأی كی ها بردند؟ كلید و سرنوشت شما گدیگكها در دست آن «اكثریت» قرار داشت. در آن نوبت، میهنفروشان خلقی «فرهنگیان غیر وابسته» را خریده و بدینترتیب از حریفان پرچمی بردند. یعنی شما آقای زریاب به زور دلالان «ادبی» رفقا گلاب زوی، اسداله سروری، شهنواز تنی و... درنقش دستپاك دریزبان حزبمیهنفروشان، «رئیس انجمن»نامیده شدید.
و دلیل آنهمه حكایات گذشته:
«این نكته ها را از آن رو آوردم تا روشن سازم كه در چنان اوضاعی، گرفتن جایزه دوستی افغان - شوروی هم سوال برانگیز نمیتواند بود.»
براستی كه خوردن شیر پرچم و خلق علاوه بر اثرات دیگر، آدم را بصورت شگفتآوری دیدهدرا میسازد.
در اوضاعی كه مردم ما در سراسر كشور علیه سگان مسكو در نبرد اند؛ در اوضاعی كه آزادیخواهان زیر شكنجه جان میبازند یا در پولیگونها زنده بگور میشوند؛ در اوضاعی كه رژیم پوشالی مثل «حكومت اسلامی» خاینان بنیادگرا از سوی دنیا طرد شدهاست؛ در شرایطی كه رستاخیزها، سرمدها، لهیبها، انیسآزادها و دهها هنرمند شریف دیگر به جرم داشتن شعر و شعار آزادی بدست دژخیمان خلقی و پرچمی تیرباران میشوند، از نظر رهنورد زریاب، گرفتن جایزه از رژیم مزدور «نمیتواند سوال برانگیز» باشد!!
در پاسخ «منتقد توانا» چه میتوان گفت جز اینكه: بیغیرت را گفتند در ماتحتت درخت سربرآورده، جواب داد كه سایهاش غنیمت است!
سـازش و مـزدوری در عمـل
تشریح و تعریف «سالهای پر افتخار» تمامی ندارد:
«در تمام آن سالها، چه در سالهایی كه سپاه سرخ كشور را اشغال كرده بود و چه پس از ان، یك سطر هم در ستایش اتحاد شوروی كبیر و سیاستهای آن و روشهای حزب دموكراتیك ننوشته ام و فشاری را كه از این رهگذر تحمل كرده ام، تنها كسانی درك میتوانند كرد كه در داخل افغانستان و در عین موقف و موضعگیری من بودند.»
كدام «فشار»؟ «فشارِ» «نشان افتخار»؟ فشار دریافت لقب «كارمند شایسته فرهنگ» و «جایزه نخست انجمن نویسندگان» و «جایزه دوستی افغان ـ شوروی» و «امتیاز مادی ماهانه همیشهگی» و احراز «ریاست انجمن»؟ «فشار» عدم انتشار «كار»های تان؟ یا «فشار» سفرها به شوروی و اقمار؟؟
كدام «موضعگیری»؟ همان «موضعگیری» كه موجب شد كدام روزی و ساعتی توسط شكنجهگران احضار شوید یا روی پلچرخی را ببینید؟ همان «موضعگیری» كه موجب شد از دستیابی به «افتخارات» فوق محروم بمانید؟؟
و
حتی زمانی هم كه از سفر شوروی برگشتم یك سطر هم در باب این سفر ننوشتم. حال آن كه رسم چنین بود غالباً سفر نامه ها مینوشتند.»
قبول، شاید «یك سطر» هم ننوشته باشید. چه اهمیتی دارد؟ مگر همیشه و در همه حال مصلحت بوده كه عوامل مسكو حتماً كتابی در ستایش از «اتحاد شوروی كبیر» و جاسوسان صغیرش بنویسند؟ شما آقای «كارمند شایسته» و امثال تان با پذیرفتن ریاست انجمنها و «نشان»ها و «امتیاز مادی ماهانه همیشهگی» و سفرها به «اتحاد شوروی كبیر»، آنچنان حق ارادت و اطاعت به اشغالگران و سگان شان را بجا آورده و آنچنان تا آخر مورد استعمال قرار گرفته بودید كه دیگر بیغم باشید نیازی به ستایش نامه یا سفرنامهنویسی نبود. شما خود «ستایش نامه» و «سفرنامه»ی زنده و مجسم تأیید و تبعیت از اشغالگران و مزدوران آنان بودید.
نویسنده «هوشمند و فاضل» پس از سالها حشر و نشر و انجام سفرهای خوش، بده و بستانهای «فرهنگی»، برپایی جشنهای اهدای جایزه و چاپ كتاب و بعد باصطلاح نقد و نقدبازی و كیف های دیگر ازینگونه با خادی ـ «فرهنگی»ها، ناگهان به شكوه از همقطاران لئیمش برخاسته و تقلا دارد بین خود و آن همدمان دیرین خط فاصل بكشد:
«از بهر دل خوش كردن حزب دموكراتیك خلق و نیروهای اشغالگر، قیام مردم افغانستان را با زشت ترین واژه ها تقبیح كردند و نیروهای مقاومت را دزد و رهزن خواندند و بدین صورت دلبسته گی شان را به كشور شوراها آشكارا نشان دادند و ثابت كردند.»
و جناب، آیا شما بخاطر آنكه «دل خوش كردن حزب دموكراتیك خلق و نیروهای اشغالگر» را بیشرافتی میدانستید قلم تان را بسان خنجری در سینه میهنفـروشان و آن «انبوهی از قلم بدستان» خاین نشانه رفتید؟
اگر آن «انبوهی» شرفباخته با شعر و داستان و افسانه و سرود برای اشغالگران و نوكران، خیانت شان را به نیروهای مقاومت ثابت كردند، شما آقای رهنورد با دنائت قبول جایزه، نشان، لقب، امتیاز، ریاست، سفرها و با سكوت تان در برابر مقاومت ضد روسی، سرگرم اجرای «نمایانترین خدمات» به میهنفروشان و سروران شان، و نمایانترین خیانتها به مردم و وطن بودید.
«نویسنده توانا» از ارائه كارنامه «فرهنگی» ۱۲ سالهاش نه از نظر كمیت و نه از نظر محتوا هیچ احساس ناراحتی نمیكند:
«در این مدت (از ماه جدی سال ۱۳۵۸ تا ماه ثور ۱۳۷۱ هجری خورشیدی) در میانی كار هایی كه انجام داده ام و به چاپ رسیدهاند، تا آن جا كه به خاطر دارم، این نوشته ها، قسماً به اتحاد شوروی پیوندی میتوانند داشت:
الف: یك مقاله پژوهشی درمورد الكسندر، پوشكین و رمان دوبروفسكی او، برهمه گان روشن است كه پوشكین شاعر دوره تزارها ست و آثارش از ثروتهای ادبی جهان به شمار میروند و تأیید و ستایش جهانی را با خود دارند.
ب: ترجمه بخشی از رمان معروف چنگیز ایتماتف، نویسنده قرغز، به نام «روزی كه درازتر از سده یی بود» از زبان انگلیسی به زبان دری، در این بخش رمانش، به پندار من، چنگیز ایتماتف با زبر دستی تمام، به صورت نمودگارانه (سمبولیك) بیان میكند كه دولت شوروی چگونه هویت ملی و فرهنگی مردمان زیر سلطه اش را نابود میسازد و آنان را وامیدارد تا گذشته و هویت ملی، فرهنگی شان را فراموش كند.
ج: ترجمه داستان كوتاهی از ساتیم الغزاده، نویسده تاجیك، از انگلیسی به فارسی كه داستانی بود بسیار عاطفی و هیچ گونه رنگ و بوی سیاسی نداشت.
د: ترجمه داستان كوتاهی از یك نویسنده اوزبیك كه همانند داستان الغزاده، هیچ نمودی از سیاست و شوروی گرایی در آن سراغ نمیشد.»
در وضعیتی كه آتش نبرد مقاومت كل كشور را در بر گرفته، آن لیست مفصل از «كار»های تان را اگر تراوش ذهنی خُل و گمراه نخوانید و نخوانیم جز كارنامه ادبی خنثی و خیانتآمیز، شایسته هیچ نامی نیست. از آن «كار» ها دشمن حظ میبرد و در قبال آنها نشان و جایزه و چه و چه میگرفتید، چرا كه «كار»های مذكور به جنگ مقاومت و تلخكامیهای مردم ما ذرهای ارتباط نداشت. اگر آن «كار»ها «خدمات نمایان» به اتحاد شوروی نبودند، آن «كار»ها تمسخر نمایان مردم و جنگ مقاومت بودند، جای تردیدی وجود ندارد. در بهترین حالت اگر آنها را خنثی و «بیطرف» هم تثبیت كنید، باز گریبان خود را از چنگ مردم خلاص نمیتوانید كه میپرسند: در جنگی با آن وسعت و سختی و شكوه ـ علیالرغم خیانت بنیادگرایان به آن ـ یك آدم «فرهنگی» چقدر باید بیوجدان و بیشعور و وقیح و حل شده در دستگاه دشمن و بیگانه ازین خاك و آب باشد كه «مقاله پژوهشی در مورد پوشكین» بنویسد و مطالبی بیارزش و «غیر سیاسی»از نویسندگان اتحاد شوروی ترجمه كند؟
البته كه از آن «آثار» تان هرگز پشیمان نیستید چون طوریكه یادآور شدیم در زمان خلق آنها نه ابله بودید و نه مصاب به كدام خلل دماغی دیگر و نه مخصوصاً قین و فانه و پیگرد خاد را تجربه كرده بودید بلكه با آگاهی و رضای تمام، به منظور اثبات تماشاچی و بیعرضه بودن تان مقابل جنگ مقاومت و بالنتیجه جلب پاداش پوشالیان و مالكان، آنها را برشته تحریر در آورده بودید.
سازش با سگان مسكو اما نه با خاینان بنیادگرا؟
«فرهنگی» زبردست ما در مورد آرمیدن تا به آخر زیر سایه اشغالگران و دولتهای پوشالی، گپش را چنین جمع مینماید:
«یادآوری میكنم كه از این «خدمات نمایان» به هیچ صورت پیشمان هم نیستم.
خلاصه اش این كه با هجوم سپاه سرخ به كشور، نه توان آن را داشتم كه مانند جناب پكتیانی تفنگ به دست گیرم و كمر به جهاد در راه خدا و وطن بسته كنم و نه میتوانستم، از سرزمینم دل بركنم و نه با استفاده از سیاستهای مساعد غرب و دروازه های باز ان، بار سفر به این كشور ها بر بندم. لابد در وطن پاییدم و ازین "خدمات نمایان" انجام دادم.»
ولی ما ابداً نگفته و نخواهیم گفت كه شما و امثال تان تفنگ در دست گیرید. مزاج شما و سایر «كارمندان شایسته فرهنگ» نازكتر از آنست كه یارای تماس با تفنگ ضد میهنفروشان و اربابان شان را داشته باشد. از جانب دیگر اینرا هم نگفته و نخواهیم گفت كه قلم شما و امثال تان دیروز میتوانست بسان تیری در سینهی روسها و غلامان شان بخلد یا امروز در سینهی بنیادگرایان و سگان روشنفكر شان. زیرا قلم شما و تمامی آن خادی ـ جهادی های قبلالذكر كه خود را متولیان ادبیات و هنر خاك شغالی شدهی ما جا میزنند، دیگر سالهای سال است كه بر مردم و پیكار آزادیطلبانه چلیپا كشیده و توسط تجاوزكاران روسی، پوشالیان، جنایتپیشگان اخوانی و ولینعمتان شان و غیره مرتجعان خریده شده است. مطلب فقط اینست كه تصور نكنید سیاهی حدود ۲۰ سال زندگی و كار مشترك تان را با خیانتكاران، بوسیله مسلمان نمایی های كراهت آور، قسم و قرآن خوردن و آوردن عذرهای بدتر از گناه، میتوانید سفید جلوه دهید.
باز هم كذب محض میفرمایید كه «نمیتوانستم از سرزمینم دل بركنم.» خیر. بلافاصله میشد دل بركنید مشروط بر اینكه اشغالگران و عمال با پیشكش كردن جوایز و مقام و خانه و انجمن و چاپ هر متاع بیارزش تان و سفرها و بیشمار دانههای دیگر، شما و «انجمنی»ها را از خود نمیكردند. عشق «سرزمین» نه بلكه عشق و جاذبه آن چیزها بود كه شما را به «پاییدن در وطن» وامیداشت. این چگونه «دلبستگی به سرزمین» است كه ازیكطرف كلمهای بخاطر آزادی و خون هزاران فرزند شهیدش ننویسی و از طرف دیگر «كارمند شایسته» و گوش بفرمان به آتش و خون و ماتم كشیدگانش هم باشی؟؟
اكنون نیز اگر بنیادگرایان شما را از مزایایی كه قبل از ۸ ثور ۷۱ داشتید، برخوردار نگه میداشتند، آیا باز هم «بار سفر به غرب» را میبستید؟؟
نه. هزار بار نه. این را لطیف پدرامهای خادی ـ جهادی و تعداد زیادی دیگر از قلمزنان و واسطههای كثیف «فرهنگی» بنیادگرایان گواهی میدهند. اگر «برادران» مشكلات سگجنگی نمیداشتند و نشان و جایزهای برگردن تان میآویختند یا لقب «كارمند شایسته فرهنگ جهادی» را ارزانی میكردند، هرگز سر از آستان آنان برنگرفته و «بار سفر» به غرب برنمیبستید. البته مزهی رحل اقامت افكندن در غرب، «كارمندان شایسته فرهنگ» و كلیه روشنفكران گریزی و با عقده حقارت را به آسانی میتواند واله وشیدایش سازد كه این به سهم خود قادر است ادا و فیشن «دلبستگی به سرزمین» آقای رهنوردزریاب و همتاهایش را تارومار كند، لیكن براو است كه راست بگویدآیا طلسم زندگی در غرب بوده یاعدم امكانگرفتن جایزه و لقب و... از «امیران جهادی» كه سرانجام زندگی در فرانسه را برگزید. قدر مسلم اینست كه كسی كه توانست با «تفقدات» اشغالگران و غلامان بسازد، جور آمدن با خاینان بنیادگرا نیز برایش دشوار نیست. راه و رسم این «مرحلهتكاملی» سازش خیانتكارانه را در داخل یا خارج، همرزمان خادی ـ جهادی وی ضیأ رفعت، لطیفپدرام، پرتونادری ونگارگر بخوبی بلدند.
سكوت و معاملهگری بخاطر دوری از فاشیزم!
رهنورد «فرهنگی» در رد نكات معینی راجع به سفر به روسیه مینویسد:
«الف: مدت سفر در اتحاد شوروی در هفته بود نه «چند هفته» كه از این دو هفته هم دو روزش در راه میگذشت، پس از دو روز اقامت درمسكو مرابه جمهوریهای ازمنستان و گرجستان فرستادند.
ب: خدای داند و من دانم كه نه «بدرقه رسمی و شاندار» را دیدم و نه «موتر چایكا» سوار شدم و نه از «بهترین هوتلهای مسكو» خبری بود. ان دو شب را هم در هوتل «پیكنگ» سپری كردم و هر كسیكه مسكو رفته باشد، میداند كه این هوتل از هوتلهای متوسط آن شهر بود.
ج: بعد هم كه به كابل آمدم، مبلغی در حدود هفتاد هزار افغانی از سوی خانه علم و فرهنگ اتحاد شوروی به من پرداخته شد كه دراوضاع واحوال اقتصادی آن روزگار لقمه گلوگیری نبود وباز هم، خدای داند و من دانم كه از دالر و پوند خبری نبود كه نبود.
د: واما درباب «خورد و نوش و ناز و نعمت وهر چه كه در تصور میگنجد» دیگر چه عرض كنم؟ حقیقتش این است كه وقتی این كلمات را خواندم، دهنم پر آب شد و در دل گفتم: «ای كاش سخنان جناب پكتیانی درست میبودند و ما هم چند روزی حسابی عیش میكردیم!»
كوتاه كه كنیم یعنی از شما نه بعنوان مزدور و میهنفروش درجه یك بلكه بعنوان «فرهنگی»ای درجه دو یا سه اما «شایسته»، پذیرایی به عمل آمد، بلی؟ ولی این افتخار ندارد آقای رهنورد بلكه برعكس سطح ذلتی را نشان میدهد كه شما و شركاء به آن تن داده بودید. اگر عدهای باصطلاح شاعر و نویسنده بخاطر امتیازات بزرگ و «لقمه گلوگیری» حاضر به خیانت به مردم و مقاومت شان شده بودند، شما ارزان و ملنگ وار در برابر حداقل امتیازات، خود و قلم خود را به روسها و پوشالیان فروخته بودید.
اما در مورد «هوتل پیكنگ» مثلیكه باز راه دروغ میپیمایید زیرا در ماهنامه «كلك» میگویید: «فكر میكنم سال ۱۳۶۶ هجری خورشیدی بود كه با چند تن دیگر از اهل قلم به دعوت اتحادیه نویسندگان اتحاد شوروی، به مسكو رفتم. در هوتل اوكرایین جای مان دادند. كاوون طوفانی، سخنور زبان پشتو و عضو برجسته حزب هم با ما بود.»
و «هر كس كه مسكو رفته باشد میداند» كه هوتل «اوكرایین» از هوتلهای پنج ستاره مسكو است!
اگر منظور سفر دیگری بود پس باید میگفتید چند بار به این ننگ آلوده شدهاید كه در حالیكه مهاجمان روسی بر مردم ما از زمین و آسمان آتش میریختند، از شما و سایر «فرهنگیان» خاین مثل كاوون طوفانی، اكرم عثمان، واصف باختری، اسداله حبیب و غیره، در مسكو و هوتل های «پیكنگ» و «اوكرایین» با گل و ودكا استقبال میكردند؟
مراد اینست آقای زریاب كه لازم نیست از نام هوتل و «متوسط» یا غیر متوسط بودن آن بشرمید.
لكه تیرهای كه در جبین شما و دیگر «كارمندان شایسته» و حتی غیر شایستهی «فرهنگ» خودنمایی میكند با همان ماندن و ساختن با اشغالگران و چاكران و قبول جایزه و لقب و... حكاكی شده و بنابرین «حسابی عیش نكردن»، نوع هوتل و كم ارزش انگاشتنهای شما ازسوی مخدومان روسی هیچ مسئلهای را تغییر نمیدهد. درست همانطوری كه این ادعا هم گرهی از جال ساخت و پاخت و خیانت و خواریای را كه نویسنده «چیره دست» ما در آن دست و پا میزند، نمیگشاید:
«من هر گز عاشق سینه چاك كشور شوراها و نظام آن نبودهام كه اگر چیزی به ضد آن بنویسم، خودم را دچار تضاد كرده باشم.»
لُب مطلب این است كه شما اگر نه «عاشق سینه چاك»، «عاشق ساده و بیچاك» جیره و جایزهی كشوری بودید (۲) كه افغانستان را اشغال و جاسوسان خلقی و پرچمیش را در آن نصب كرد. «چیزی نوشتن به ضد» كشور مذكور تنها زمانی میتوانست واجد ارزش باشد كه شما بین زیستن در دامن روسها و پادوان شان یا دامن مردم و مقاومت، دومی را برمیگزیدید. اگر حالا بر ضد «كشور شوراها و نظامش» قلمفرسایی كنید ممكن خود را «دچار تضاد» نكرده باشید لیكن یاد تان باشد كه مردم به اینكار فقط چهار زانو نشستن بعد از باد رفتن نام نهادهاند!
«كارمند شایسته فرهنگ» نوشتهاش را با صدور وجیزهای جاودانی خاتمه میبخشد كه از عمق آگاهی سیاسی و پابندی او به «انترناسیونالیزم» حكایت میكند (قابل توجه آقای فرهاد بشارت و دایره عضو گیری حزبش!):
«من بر خلاف تصور جناب پكتیانی به هیچ صورت با ملت روس خصومتی ندارم و بدین عقیده هستم كه دشمنی با یك قوم و یك ملت از چشمه فاشیزم آب میخورد. در میان قوم روس - مانند هر قوم دیگری - خوب و بد وجود دارد. بدهایش را كه من و شما دیدیم، ولی خوب هم در میان این قوم بسیار بوده است، از جمله، تولستوی، داستایفسكی، چایكو فسكی، ریپن، من دلف، چیخوف، لرمانتف، تورگینف و دیگران كه یقیناً همه را میشناسید.»
اینجاست كه خواننده باید دریابد كه اگر «نویسنده توانای ما» در بحبوحه جنگ مقاومت و جنگ بر ضد دولتهای نامنهاد، از قبول چوكی و جایزه و لقب و سفرها و زبونیها و بیغیرتیهای دیگر عار نداشت و نمیلرزید، صرفاً و صرفاً بخاطر آن بود كه اولاً مبادا متهم به دشمنی با ملت روس (فاشیزم) گردد و ثانیاً مگر بزرگان فوق همه از قوم روس نیستند؟ و اگر بر «كارمند شایسته» ما احساسات وطنپرستانه و آزادیخواهانه غلبه میكرد و استعدادش را در نبرد ضد فاشیستی ملتش به كار میگرفت، روح آن هنرمندان و دانشمندان روسی آزار نمیدید؟
منتها آشنای ما با «نشان افتخار»ش از سوی نجیب، كم رویی و شكسته نفسی به خرج داده و از «خوب»های دیگر در قوم روس نام نمیبرد. آیا آن روسهایی كه از شما در سفرها به مسكو و غیره شهرها «استقبال» و «مشایعت» میكردند؛ آنانی كه از «سوی خانه علم و فرهنگ اتحاد شوروی» به شما پول میدادند؛ آن روسهایی كه با شما و «اعضای برجسته حزب» گفتگوهای رسمی داشتند؛ آنانی كه در روسیه یا افغانستان شبها و روزها با شما «به سلامتی و دوستی خلقهای هر دو كشور» مینوشیدند و بالاخره آن روسهایی كه حتی پس از زوال كشور و نظام «شوراها»، شما را بمثابه كاغذ تشناب شان دور نینداخته و حتیالامكان زیر پر و بال گرفتند، «خوب» نبودند؟ به ناحق خجالت میكشید آقای رهنورد زریاب. حتماً آنان نیز «خوب» بودند حتی «خوب»تر از سگهای زنجیری پرچمی و خلقی خود كه پانزده سال تمام به ساز شان رقصیدید و مشاطهگر هر خیانت و جنایت شان بودید.
كاش این اعترافها را میكردید كه «خیلی بهتان میآید» (۳) و هموطنان «حسابی» محظوظ میشدند و «هی» به شما و دیگر چتلیخواران روس و چاكرانش نفرین نمیفرستادند.
در شماره آینده «پیام زن» خواهیم دید كه «منتقد چیرهدست» ما در نوشتهای با عنوان «شمعی در شبستانی» (ماهنامه «كلك» شماره ۷۹ـ۷۶، چاپ تهران) چگونه میخواهد باز هم زخم ناسور سازشش با روسها و پوشالیان را زیر زند.
تمامی نقلقولها كاملاً مطابق آنچه هست كه در «مجاهد ولس» آمده
____________________________
۱ ـ برگرفته از جزوه «خیرخواهی مردم افغانستان یا مشاطهگری رژیم ایران» ضمیمه «پیام زن» شماره ۳۵ ـ ۳۶.
۲ ـ به گفته خوانندهای، شاید رهنورد زریابها، اكرم عثمانها، بیرنگ كوهدامنیها، رویینها، سیاهسنگها، لطیف پدرامها، ظاهر طنینها و... طالبند تا عشق شان به روسها و پوشالیان از نوع «عشق پاك» ارزیابی شده و مألاً مورد ستایش قرار گیرد نه تف انداختن!
۳ ـ ما در شماره ۲۹ ـ ۳۰ «پیام زن» نوشتیم: لطیف پدرام خادی ـ جهادی غیر از لهجه ساختگیاش «حتی بخاطر استفاده از كلمات "باد به غبغب انداختن"، "ماما"، "گنده" و... هم كه شده قابل مجازات میباشد.» این در مورد شما آقای رهنورد زریاب هم صدق میكند كه در روزش حتی بخاطر استفاده از آن اصطلاحات ایرانی، باید كف پایی مفصلی برداشته شوید.