پس از برگزاری هشتمین سال یادبود شهید مینا، تنی چند از شركتكنندگان ما را درباره پیام آقای بشارت مورد سوال قرار دادند و «پیام زن» هم لااقل دو نامه دریافت كرد كه یكی از آنها را انتشار داد. مسئلهای را كه اغلب دوستان مطرح میكردند این بود كه آقای بشارت میتواند چنان نظریاتی داشته باشد و آنرا تبلیغ هم كند ولی چرا «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» اجازه دهد یكچنان پیامی مملو از توهین به اسلام از تریبون آن خوانده شود؛ چرا به آن پیام فیالمجلس برخورد نشده، و انتقاداتی از اینگونه.
مـا در پاسخ به نامه خوانندهای به اسم رقیه، نكاتی را روشن نمودیم و فكر كردیم مسئله به همینجا خاتمه مییابد و نباید آنرا بزرگ ساخت.

مکتوب فدراسيون به «راوا»
لیكن خلاف خواست ما دو قضیه دیگر (دیدار با نمایندگان آقای بشارت و انتشار نوشته او در همبستگی ۶۳) درك ما را از «حزب» و «شورا»ی آقای بشارت تعمیق بخشید و هم فهمیدیم كه اشتباه میكردیم مسئله آنقدر هم كم اهمیت نیست: ما با تشكلی روبرو هستیم كه ولو دلپذیرترین الفاظ را برای مردم افغانستان و كل بشریت بزبان آرد و جز به خوشبختی آنان نیندیشد، متأسفانه پای چنان خیانتكارانی را در درونش باز گذاشته كه ادامه ارتباط نزدیك ما یا هر سازمان ضد میهنفروشان پرچمی و خلقی را با آن سخت قابل تأمل میسازد.
هنوز فكر آلوده شدن سازمان آقای بشارت توسط خلقیهای وطنی آزارمان میداد كه «همبستگی» (شماره ۶۳ اپریل ۱۹۹۶) را در اگست ۹۶ دریافت كردیم و ملتفت شدیم كه كار سازمان ایشان در چپنمایی خلاصه نمیشود بلكه مداخله در امور سازمانهای دیگر را هم رسماً و علناً از وظایف «انترناسیونالیستی»اش میشمرد.
با آنكه لاشخواران بنیادگرا بر تن پاره پارهی افغانستان پنجه افكنده و میخواهند تا آخرین قطرهی خونش را بمكند، و با آنكه در ایران قریب ۲۰ سالاست كه پدران این لاشخواران جان مردم آن سرزمین را برلب رسانیدهاند و بنابرین بر هر سازمان و فرد جدی است كه پیكان اصلی مبارزه را فقط بر ضد فاشیست های دینی متوجه سازد، اما بخاطر رفع ابهامی نزد خوانندگان ایرانی یا افغانی، با احساس تأسف ناچار به نكاتی از نوشته فوق میپردازیم.
«فدراسیون» و میهنفروشان
بد نیست اندكی از پیشینه آشنایی بـا «فدراسیون» تذكر دهیم. بعد از آن مراسم بزرگداشت، آقای حمید آبیدر خواستار دیدار با «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» شد. او با چهار نفر آمده بود كه از آن میان یك مرد و یك زن افغانی بودند و متعلق به حزب پرچم. در آن گفتگو آقای آبیدر گویی موظف بود یا فقط یادداشت علیه اسلام شعار دهد و ما را هم بعنوان اینكه مسلمانیم از یكسو انتقاد و از سوی دیگر «راهنمایی» نماید. ولی وضع او با توجه به جوان بودنش زیاد قابل اعتنا نبود، (۱) آنچه برای ما مخصوصاً حیرتانگیز و منزجر كننده مینمود حضور همان یك مرد و یك زن پرچمی بود. ما هرگز نمیپنداشتیم كه فعالیتهای جهانی یا «انترناسیونالیستی» حزب آقای بشارت تا حد درآمیختن با بدنام ترین میهنفروشان و جاسوسان تنزل كند. در اولین فرصت موضوع را به آقای بشارت اطلاع دادیم لیكن از روی جوابی كه گرفتیم (اصل نامه ما و پاسخ به آنرا در همین صفحات آوردهایم) نگرانی ما در مورد فعالیتهای ایشان بمثابه «مسئول دفتر افغانستان حزب كمونیست كارگریایران» بیشتر شد، زیرا در پاسخ نوشته شده بود: «فدراسیون ما... تلاش بر این دارد كه موضعگیری رسمی علیه احزاب سیاسی ایرانی یا غیر ایرانی را در حداقل لازم و ممكن انجام دهد. تاكنون در هیچیك از نشستهای رسمی این فدراسیون مسئله موضعگیری در مورد "حزب دموكراتیك خلق افغانستان" پیش نیامده...»
برای ما طبیعتاً غیر قابل قبول و خندهآور بود كه در فدراسیونی كه «چه ایرانی و چه افغانستانی میتواند در آن انتخاب شود و انجام وظیفه كند» و از آن مهمتر حزب آقایبشارت كه حتی «دفتر افغانستان»اش را گشوده، تاكنون موضعگیری در مورد حزب پرچم و خلق «پیش نیامده» باشد. اگر در مورد مثلاً حزب توده و چریك های اكثریت این موضعگیری «پیش آمده» چرا در مورد برادران كثیفتر افغانی آنها نیامده؟؟
آیا بر سر در «فدراسیون» لوحه «ورود علاقمندان از حزب الهیها و پلیس جمهوری اسلامی گرفته تا تودهایها و اكثریتیها و تروریستهای جهادی و غیره آزاد است» آویزان میباشد؟
آیا «خصلت صنفی» چراغ سبزی برای ورود مثلاً قاتلان و جاسوسان در فدراسیون است؟ اگر نه، پس چرا اصرار میشود كه موضعگیری در مورد خاینان پرچمی و خلقی «پیش نیامده»؟ اگر این «حداقل لازم و ممكن» موضعگیری در برابر احزاب مختلف ایرانی و افغانی از اجزای اصلی مضمون آنرا تشكیل ندهد چه تضمینی وجود دارد كه «فدراسیون» بتدریج به یك سازمان كاملاً ارتجاعی و مشكوك قلب ماهیت ندهد؟ اگر تا هنوز برای «فدراسیون» موضعگیری اساسی مذكور «پیش نیامده» باشد در آنصورت حزب آقای بشارت چطور به خود اجازه میدهد به اصطلاح «دفتر افغانستان»اش را تأسیس كند؟ آیا ابتداییترین شناخت از افغانستان امروزی و ایجاد «دفتر» برایش بدون «حداقل لازم» موضعگیری در مورد حزب پرچم و خلق میتواند حایز ارزشی باشد؟
ازینرو برای ما مسئله منطقاً اینگونه شكل گرفت: حرف و عمل «فدراسیون» و دبیرش بكلی متناقض بوده و باید «مسئله موضعگیری در مورد حزب دموكراتیك خلق» در آن «پیش آمده» باشد و تجسم غیر قابل انكار آن هم شركت دو تن مربوط به حزب خاین پرچم و خلق در مذاكرات با ما بود و از كجا معلوم كه اعضای «دفتر افغانستان» نیز متشكل از آن میهنفروشان نباشد؟ اما از آنجایی كه اعلام صریح این موضوع در برابر كلیه مبارزان شرافتمند ایرانی و افغانی خالی از اشكال و شرمندگی نیست، آقایبشارت هم ناگزیر و تنها با گردش قلم میكوشد دود برپا كرده «چند و چون این موضع فدراسیون» را پنهان نگهدارد.
آقای بشارت یادتان باشد كه در افغانستان حتی كودكان هم، اگر فرد یا سازمانی، احزاب پرچم و خلق را «چپ» بنامد بلافاصله او را یا احمق خطاب میكنند یا اخوانی…. اینها را تنها اخوان و همكاران و روشنفكران «بورژوا» و مرتجع، «چپ» خوانده و بعد هر چه در چنتهی فحاشی و لجن پراكنیهای مبتذل دارند نثار جنبش انقلابی مینمایند. دستهای احزاب پرچم و خلق با خون هزاران چپ افغانستان رنگین است.صرفنظر ازین یك بام و دو هوای خندهآور كه در «فدراسیون» از «حداقل لازم و ممكن» موضعگیری در مورد میهنفروشان پرچم و خلق خبری نیستاما در «حزب» این موضعگیری انجام یافته است؛ آقایبشارت عذری بدتر از گناه میآورد وقتی از یكسو ظاهراً حزب پرچم و خلق را با «رژیم بورژوایی و دیكتاتوری شاه» مقایسه میكند ولی از سوی دیگر اعضایی از آن حزب خاین را جهت مذاكره با ما شامل هیأتش میسازد!
مسئله ساده است، شما در «ظرفیت مسئول دفتر افغانستان حزب كمونیست كارگری ایران» خیلی زور زده و بخود فشار آورده سرانجام رژیم سگان زنجیری مسكو را با «رژیم بورژوایی و دیكتاتوری شاه» مقایسه كردهاید ـ واقعاً درینجا باید گفت خانهی تان آباد كه آنرا با حكومت داكتر مصدق مقایسه نكردهاید ـ ولی نمیدانیم چه طلسمی در كار بوده كه لااقل در همین حد موضعگیری سست و معاملهگرانه را در «نشستهای رسمی» فدراسیون مرعی نداشتهاید؟
نه. نكته همان است كه گفتیم، چون «فدراسیون» و «حزب» شما عجالتاً در «شفتالو» گفتن مشكلاتی دارند، بناءً فقط به شف شف گفتن اكتفا میورزند.
مرده شویی «پرچم» و «خلق»
میگویید «نسبت به آحاد این دو جریان چپ (۲) افغانستان دشمنی نداریم».
شما «دشمنی» تان را كجا با حزب پرچم و خلق بطور كلی یا رهبران آنها اعلام كردید كه حالا از دوستی تان با «آحاد» آنها دم میزنید؟
شما نه داغ میهنفروشی (۳) و نه خون مردم را در جبین پرچمیها و خلقیها میبینید و نه این معیاریست برای ارزیابی تان. اشتباه دو حزب پوشالی فقط این بود كه خیانتهای شان را مهر «كمونیزم كارگری» نمیزدند تاكنون آنان را بمثابه قهرمانان بیهمتای خود تبلیغ میكردید. اینان بعداز زوال اتحاد شورویآنچنان خود را یتیم و یسیر و بیریشه و مطرود احساس میكنند كه به هردنائت و خودفروختگی دستمیزنند تا مورد قبول اخوان قرار گیرند؛ عملیهی «نقد كمونیستی همه انواع كمونیسم بورژوایی» برای آنان از آب خوردن هم آسانتر است ولی آنگاه مطمئن باشید آقایبشارت كه
اگر از ما میشنوید آقایبشارت (صرفاً بمثابه یك اندرز نه هیچ «مداخله» آنطور كه شما به آن معتقدید)، از مردهشویی پرچمیها و خلقیها بپرهیزید كه چنانچه در نامه ما نیز اشاره شده، موجب بدنامی زایدالوصفی برای حزب و فدراسیون شما خواهد بود. اگر «دفتر افغانستان» شما هم به عمله افغانی نیاز دارد میتوانید آنرا از هر درماندهای پركنید ولی پشت «پرچم افرازان» خلقی و پرچمی نگردید كه دو تشكیلات تان را در انظار بشدت منفور و بدتر از همه مشكوك تثبیت خواهد كرد. پرچمیها و خلقیها كه به مزدوری و خودفروختگی عادت دارند، بخصوص در شرایط كنونی آرمیدن زیر سایه هر درختی را مسلماً دم غنیمت میشمارند لیكن برشماست كه این خاینان متعفن تر از برادران تودهای و اكثریتی شانرا در زرورق «كمونیسم كارگری» نهپیچانیده و آگاهانه یا ناآگاهانه بر چشم مردم خاك نپاشید تا بعد از چریك های اكثریت، منحیث تیم «ب» حزب توده جلوه نكنید.
راستی اگر اجازه دهید بپرسیم، مگر جریان دفتر گشایی در شهرها و قصبات ایران توسط «حزب» به پایان رسیده كه ناگهان رخ به افغانستانی كرده كه از وضع مشخص آن بویی نمیبرد؟
از یاد نبرید كه با این دفتر و دفتر بازی برای افغانستان ـ كه هر چند هرگز تصور نمیكنیم بگیرد ـ بلافاصله آدم بیاد ضربالمثل «كل اگر طبیب بودی سر خود دوا كردی» افتاده و جیرهگرفتن پرچم و خلق از سفارت شوروی در كابل را در ذهن مردم ما تداعی میكند. اگر «كمونیست كارگری»های این دیار خود عرضه انقلاب كردن را نداشته باشند مطمئن باشید كه دفتر و دیوان گشودن برای آنان هیچ كاری را از پیش نخواهد برد. با همینگونه نمایشات مسخرهی «انترناسیونالیستی» بوده و هست كه اصالت و اعتبار این و آن گروه سیاسی نزد تودهها مخدوش شده و میشود. مگر نه اینست كه حتی ابرقدرت شوروی نتوانست از دریده شدن مفتضحانه نوكرانش در افغانستان جلوگیرد چه رسد به حزب شما كه نیرویش نسبت به آن ابرقدرت احتمالاً كمتر است؟
حكمت و بشارت، ماركس و انگلس عصر ما!
اكنون به ترتیب به سطوری از نوشته نگاهی گذرا میاندازیم تا دریابیم كه با تجسمی از «كمونیزم بیسماركی» مواجهیم یا «كمونیزم كارگری» كه فاتح مغرور اوهام خوشش است.
گفته میشود: «ما با هیچ كس و هیچ سازمانی قرارداد عدم دخالت در امور یكدیگر، بویژه در مورد سیاست، نداشته و نداریم (...) تا آخر.»
شما چه بخواهید چه نخواهید دنیا به كشورها تقسیم شده كه هر كدام خصوصیات خودش را دارد و درنتیجه مسایل انقلاب هر كدام هم از مشخصاتی برخوردار است كه تنها با توجه عمیق به آنها میتوان به حل آنها توفیق یافت. بر اساس راه انقلاب در یك كشور معین نمیتوان بصورت مكانیكی نسخهای برای كلیه كشورها صادر كرد.
شما در لفظ خود را خیلی «غیر ملی» و «جهان وطنیگرا» مینمایانید معذلك از واقعیات سرسخت روزگار نمیتوانید بپرید. به همین جهت مثلاًفدراسیون تان را نه «فدراسیون سراسری شوراهای پناهندگان و مهاجران جهان» بلكه «فدراسیون سراسری شوراهای پناهندگان و مهاجرین ایرانی» و حزب تان را هم نه «حزب كمونیست كارگری جهانی» بلكه «حزب كمونیست كارگری ایران» مینامید. كه این جرم نیست و كسی شما را به این دلیل محكوم نمیكند. اگر فدراسیون و حزب شما بتواند خشتی از برج و باروی جمهوری اسلامی ایران را بركند، در واقع در راه آزادی ملت افغانستان و سایر ملل دربند نیز قدمی برداشته شده است. چنانچه گفتیم با درنظرداشت شرایط متفاوت كشورها و درینجا ایران و افغانستان، آزادیخواهان دو كشور ضمن آنكه باید امر انقلاب را خود به سرانجام برسانند، لازم است از پشتیبانی صمیمانه یكدیگر برخوردار باشند. و این هنگامی عملی است كه مناسبات آنان مطلقاً براساس عدم مداخله درامور یكدیگر و احترام متقابل استوار باشد.
دو خانواده همسایه میتوانند در مناسبات خیلی دوستانه و مفید به سر برند اما هرگاه پای كوچكترین مداخله یكی از طرفها پیش بیاید، طبعاً دیگری آنرا به عنوان فضول و بیتربیت طرد خواهد كرد.
هیچ سازمانی سیاسی آزادیخواه در جهان وجود نخواهد داشت كه از سازمان كشوری دیگر (یا حتی كشور خودی) برخوردی مداخلهگرانه ببیند و با آنهم رابطهاش را با اوادامه دهد.
و فكر نمیكنیم آقایبشارت كه سازمان دیگری چه ایرانی چه غیر ایرانی، شما را با ادعای نداشتن «قرارداد عدم دخالت در امور یكدیگر» و داشتن لایسنس «مداخله» منحیث «حق بشری»، حتی یك روز هم تحمل كند. شما با این پررویی از هر طرف رانده خواهید شد.
مدعیاید: «ما كمونیست هستیم و نظریات یك آلمانی بنام كارل ماركس را روزمره در "امورمان" دخالت میدهیم.»
اینجا دو نكته هست: شما كه ماشأاله نظریات كارل ماركس را در امور تان دخالت میدهید، خدا بر سر ما چه آورده كه متوقعاید بجای نظرات او نظرات شما را در «امور مان دخالت» دهیم؟
ماركس و «كمونیزم كارگری» و مداخله
نكته دوم اینكه: هر فرد اندك آشنا به ماركس و ماركسیزم در صداقت تان نسبت به این اعلام پر كر و فر كه «ما نظریات یك آلمانی بنام كارل ماركس را روزمره درامور مان دخالت میدهیم» باید شك كند. وحتی كسانی كه دوستدار ماركس باشند باید بكوشند با عطف به نظرات شما از او روگردان نشوند.
ماركس راجع به اینكه انترناسیونال باید كارگران كشورهای مختلف را متحد سازد تا بتوانند از طریق كسب قدرت سیاسی طبقه كارگر را رهایی بخشند تأكید كرد: «انتخاب یكچنین راه حل مسئلهایست مربوط طبقه كارگر كشور معین. این بر انترناسیونال نیست تا درین مورد به دیكته كردن بپردازد یا حتی كوچكترین اندرزی دهد.»
و در ۱۸۷۲ یادآور شد: «كارگران بالاخره باید زمام قدرت سیاسی را به منظور ایجاد سازماندهی این كار در دست گیرند... اما ما هرگز اعلام نكردهایم كه طرح دستیابی به این هدف در هر كجا یكسان میباشد. ما میدانیم كه باید نهادها، رسوم و سنن كشورهای مختلف را در نظر گرفت.»
همچنین انگلس (آیا «كمونیزم كارگری» انگلس را هم در امورش دخالت میدهد؟) در ۱۸۹۴ در برخورد به انقلاب ایتالیا خاطرنشان ساخت كه اصول تاكتیكیای را كه در رابطه با حزب سیاسی طبقه كارگر متذكر شدهاند درست میداند «اما موضوع كاربرد آن در شرایط كنونی ایتالیا، مسئله دیگریست؛ این مسئله باید در محل و واقعاً توسط كسانی كه در متن حوادث قرار دارند تعیین گردد.» او در عین حالی كه رهایی كارگران را امری بینالمللی میدانست تصریح كرد: «وحدت بینالمللی فقط بین مللی میتواند وجود داشته باشد كه موجودیت، خودمختاری و استقلال در امور داخلی آنها مشمول اصطلاح بینالمللی باشد.»
یك جمله دیگر هم از انگلس خطاب به برخی سوسیالیستهای فرانسوی را بشنوید كه اتفاقاً مانند شما برای خود حق «مداخله» و «رهبری» را قایل بودند: «حالا مواظب باشید، دچار اشتباه نشده و بعنوان كسانی كه به سوسیالیستهای سایر ملل دیكته مینمایند تبارزنكنید.»
واقعاً آقایبشارت شما و «كمونیزم كارگری» تان كجا و نظریات آن دو آلمانی كجا!
حالا شما هم خوب نیست كمی بخود آمده و اگر نه از سر ادب و فرهنگ «مدرن» سیاسی در «جهانامروز، این دهكده الكترونیك در عصر انفورماتیك» لااقل از روی اخطار آندو آلمانی «مواظب باشید» از مداخله در امور دیگران صحبت نكنید و به آرامی و بدون تفرعن خانه خود را سامان دهید؟
«كمونیزم كارگری» یا «كمونیزم بیسماركی»؟
فراموش نكنید كه اگر ما میدانستیم آن پیام تان «بخشاً و صراحتاً بانیت دخالت در امور» «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» است، آن را پس برایتان میفرستادیم و هم به نماینده تان اجازه شركت یعنی مداخلت را در مجلس نمیدادیم. چرا كه ما هم «با هیچ كشور و هیچ سازمانی قرارداددخالت در امور یكدیگر» را نبستهایم!
پرسان عیب نباشد آقای بشارت، اعلام نام و نشان اعضای حزب تان به بهانه «اسپانسر» در هر شماره از «انترناسیونال» برای چیست؟ برای آنكه راه رفتن به ایران را برای همیشه بسته باشید؟ زیرا كه جمهوری اسلامی تنها به ارائه «سناریوی سیاه» اكتفا نمیكند و تا زدوبندهای عملی انجام نگیرد از ورود شما در ایران جهت «غیر مذهبی»، «سكیولار» و «مدرنیست» كردن مردم، براه انداختن مبارزات انتخاباتی و ازین قبیل، استقبال نخواهد كرد.آقایبشارت در حالیكه از یك جانب با در بغل داشتن مترسك «سناریوی سیاه»، بیزاری خود را از نبرد با رژیم ایران (كه در آن احیاناً به بانكها و فروشگاههای لوكس و جریان آب و برق آسیب وارد آمده و تعدادی هم كشته خواهند شد)، پنهان نمیتواند یعنی به زبان سیاسی در اوج راست روی و محافظهكاری قدم برمیدارد، از جانب دیگر در برخورد به دین میخواهد از مرحوم بیسمارك و كموناردهای فراری هم پیشی گیرد. و این با «سناریوی سیاه» نویسان چندان نمیخواند.
ما همواره گفتهایم كه بین اسلام بنیادگرا یا دولتی شده و اسلام تودهها یا غیر سركاری، فرق قایلیم. اولی را بمثابه ابزار اعمال ستم و رذالت و تحمیق، رد و افشاء میكنیم و به دومی بعنوان مسئلهای خصوصی و جدا از دولت احترام میگذاریم. تجربه انقلابیون افغانستان و كشورهای دیگر نظیر اندونیزیا، البانیه، تركیه، ایران و غیره ثابت میسازد كه اسلام تودهها بخودی خود هیچگاه مانع پاگیری و گسترش جنبش انقلابی نبوده است. انقلابیون با حزم هم هیچگاه تلاش نورزیدهاند كه بجای وحدت و فعالیت علیه دشمن عمده به دعوا روی مسایل مذهبی بچسپند. تودههای مسلمان افغانستان خود از اسلام گلبدینی و طالبی و خلیلی و مسعودی وغیرهنفرت دارند و تا حدود زیادی درك كردهاند كه آن خاینان چگونه به هر جنایت و خیانت خود مهر اسلام و شریعت را میكوبند، درست همانطوری كه میهنفروشان پرچمی و خلقی جلادیهای شانرا بنام «كارگران» و «زحمتكشان» انجام میدادند. ما برآنیم كه اگر بین دین تودهها و آنچه بنیادگرایان بنام دین به خورد مردم میدهند تفاوت نگذاریم، از دامن تودهها كه بدون تكیه بر آنان و نیروی آنان انقلاب به سرانجام نخواهد رسید، رانده خواهیم شد. جواب خیانتها و تبهكاریهای مشتی فاشیست دینی را نباید با ترور مذهبی تودهها داد.
جنگ بر ضد اسلام یا بنیادگرایان؟
اما برای «كمونیست كارگری ایران» دین و اسلام یكی است و از تودهها و از خمینی و مجاهدین خلق و ربانی و طالبان و «ساف» و... ندارد. بناءً مبارزه علیه صرفاً فاشیستهای دینی بیمعنی است، باید به جنگ اسلام بطور كلی رفت كه شرایط هم مساعد است! و درك وی از «شرایط مساعد برای فداكاری زدودن خرافات مذهبی» به این خلاصه میشود كه «مردم افغانستان از جنایات سازمانهای مجاهد و احزاب اسلامی مختلف به ستوه آمدهاند، بطور گسترده از آنان روگردانند و مرتب دشنام نثار شان میكنند.»! منتها «كمونیست كارگری» ما از یاد میبرد كه همین مردمی كه واقعاً «مرتب دشنام نثار» آن خاینان میكنند و حتی حاضر به هرگونه فداكاری در راه تارومار كردن آناناند، اگر كسی و مثلاً آقایبشارت را ببینند كه مبارزه علیه فاشیستهای دینی و اربابان شان را تابع مبارزه مذهبی ساخته و از «كثافت» و «نكبت» اسلام و «میراث كثیف و ضد بشری محمد» و ازین قبیل حرفها میزند، قبل از همه به حساب او خواهند رسید. تفصیل این حقایق را از دوستان پرچمی و خلقی تان جویا شوید آقایبشارت.
از دید «كمونیزم كارگری» اگر در افغانستان نیمه فیودالی صرفاً «شرایط مناسب» است، در ایران و عراق پیشرفت عظیمی رخ داده: «تجربه و رشد نفوذ احزاب كمونیست كارگری در ایران و عراق نشان میدهد كه چقدر بهانه "تودهها عقبماندهاند" پوچ است. یك عامل رشد اجتماعی این جریان در منطقه، مدرنیسم آن و از جمله مبارزه ضد مذهبیاش است.» و «با تجربه حكومتهای مذهبی در عربستان، ایران و افغانستان عده كثیری از مردم این كشورها و جهان در وضعیتی قرار گرفتهاند كه مذهب و دین را بعنوان پدیدهای نفرت انگیز، تبعیضگر و ضد انسانی بشناسند.»
اگر ما از دیدگاه «كمونیزم كارگری» شناختی نمیداشتیم حتماً فكر میكردیم آقای بشارت سطور بالا را بقصد شوخی و خوشمزگی نوشته است. اما نه. مسئله اینست كه متأسفانه واقعاً ایشان از ته چاه آسمان را به اندازه دهانه آن میپندارد.
كدام «رشد و نفوذ»؟ همان «رشد و نفوذ»ی كه هنوز كم ازكم اینقدر نیست كه امكان زندگی چند صد «اسپانسر» آوارهی (۵) نشریات تان را در داخل ایران مهیا سازد؟ چه میدانیم كه به تعداد انگشتان دست تان هم افرادی را بشناسید كه بخاطر جاذبه «مبارزه ضد مذهبی» حزب تان به آن رو آورده باشند.
انگلس و لنین و «كمونیزم كارگری»
انگلس اعلان جنگ پر سر و صدای بلانكیستها با مذهب را «احمقانه» و این جنگ را وظیفه سیاسی حزب طبقه كارگر اعلام داشتن یك عبارت «انارشیستی» خوانده اضافه كرد: «(اینان) واقعاً به اندازه كافی فرصت آگاه شدن از این مسایل را داشتهاند كه: اولاً میتوان روی كاغذ دستورات زیادی صادر كرد بدون آنكه واقعاً قابل اجرا باشند و ثانیاً تضییقات بهترین وسیله برای آن است كه موجب تشدید بدگمانیها و نارضایتیها گردد(...) اینان از طریق ممنوع ساختن مذهب، از بیسمارك ـ كه قوانین برای مبارزه با فرهنگ كلیسایی گذرانده بود ـ گوی سبقت را ربودهاند.»
لنین نیز آن انقلابی نمایانی را كه بدون درك صحیحی از ریشههای مذهب خوش دارند علیه آن بگویند و بنویسند، «آنارشیست» و «خدمتگار بورژوازی» نامیده علاوه میكند كه یك ماركسیست: «مبارزه علیه مذهب را انتزاعی و براساس یك تبلیغ مجرد و صرفاً تئوریكی كه همواره یكسان باشد، انجام نمیدهد بلكه آنرا بطور مشخص بر پایه مبارزه طبقاتی ـ و همانگونه كه در عالمواقعیت صورت میگیرد و به تودهها بیشتر و بهتر آموزنده است ـ به انجام میرساند. یك ماركسیست باید بتواند تمام موقعیت مشخص را در نظر بگیرد و همواره مرز انارشیزم و اپورتونیزم را بشناسد.»
«كمونیزم كارگری» باید لنین را هم منحیث یك «پوپولیست» قهار محكوم كند زیرا تنها به حمایت و «دنبال كردن تا به آخر خواستهای روحانیون شرافتمند و صدیق» اكتفا نكرده و خیلی پیش میرود: «ما در برنامه مان از آتئیست بودن خود سخن نمیگوییم و اجازه نداریم سخن بگوییم. و باین دلیل است كه ما از ورود كارگرانی كه هنوز گرفتار بقایای این یا آن تعصب دیرینه میباشند، به حزب جلوگیری نمیكنیم و اجازه نداریم جلوگیری كنیم(...) ما نهتنها باید به تمام كارگرانی كه هنوز به خدا اعتقاد دارند اجازه بدهیم كه به حزب سوسیال دموكرات بپیوندند بلكه باید در جهت جلب آنان به حزب نیز آگاهانه كوشش نماییم. ما بدون بروبرگرد مخالف هر نوع جریحهدار ساختن اعتقادات مذهبی آنان هستیم.»
آیا شما آقای بشارت باآنهمه حق دادن گستاخانه تان به مداخله در امور سازمان دیگر و دشنام دادن به اسلام، آن مرز را درهم نریخته، «شرافتمند» و «صدیق» بودن تودههای ایران و افغانستان را محض بخاطر مسلمان بودن شان زیر سوال نبرده و خلاف لنین، از «جریحهدار ساختن اعتقادات مذهبی» آنان، فخر نمیفروشید؟
و باز هم لنین در آخرهای مقاله «سوسیالیزم و دین» هشدار میدهد: «بورژوازی مرتجع در همه جا كوشیده است و اكنون نیز میكوشد كه مشاجرات مذهبی را در میان ما دامن بزند تا باین ترتیب توجه تودهها را از مسایل اصولی واقعاً مهم اقتصادی و سیاسی منحرف سازد.»
آیا «كمونیزم كارگری» با حملات بیملاحظه و انفلاقیش به اسلام، عملاً وظیفه «بورژوازی مرتجع» را در شرایط حاضر به عهده نمیگیرد؟
علیه اسلامِ تودهها نباید تور و تلوار كشید
«كمونیست كارگری» ما در مقاطع معینی از تاریخ «مبارزه صریح و بیپرده پوشی علیه فاشیزم، اسلامگرایی و ناسیونالیزم» را «دوست داشتن حقیقی مردم» معنی نموده و برای حل بحران افغانستان هم نسخهی «تقویت آرمان و صف غیر مذهبی...» را تجویز میكند.
وقتی بنیادگرایان و سایر نیروهای مرتجع از بازی كردن با اسلام بازداشته شده و خلاصه دست دولت از دین كوتاه گردد، آنگاه تودههای متدین میمانند و تاریخ ساز بودن شان. آیا «كمونیزم كارگری»، انقلابی را سراغ دارد كه اكثریت شركت كنندگانش مركب از افراد ضد مذهبی بوده باشد؟
«جمعیت انقلابی زنان افغانستان» بیش از آن به مبارزه برای دموكراسی، جدایی دین از دولت، و مبارزه ضد اسلام سیاسی و فاشیزم دینی پرداخته كه اتهام «مشروعیت بخشیدن به اسلام سیاسی» به آن بچسپد. به اعتبار آشنایی بیشتری كه از «حزب كمونیست كارگری ایران» حاصل كردیم، آن گفته كه «ما مردم خود را با دین شان دوست داریم» هیچ «سفسطهگری سیاسی» و «پشت مردم قایم» شدن نبوده و بدرستی نقطه مقابل درك حزب مزبور است كه مردم دیندار را دوست ندارد. در غیر آن چگونه است كه با شدیدترین لحن ممكن از حمله به اسلام باز نمیایستد؟

____________________________
۱ ـ راجع به آقایآبیدر حرف كم نیست و از دوستان دیگر ایرانی نیز در بارهاش شنیده بودیم كه ذكر مفصل آن درینجا نمیارزد. اما بخاطر آشنایی به یكی از اسلوبهای كار «كمونیزم كارگری» برای جلب پرچمیها و خلقیهای بیپدر شده و سایر عناصر سیاسی وامانده و فرصتطلب، اشاره به نمونهای از زبان خود وی جالب است كه گفت گویا برای انجام فعالیتهای «انترناسیونالیستی» به افغانستان رفته و در مزار به یكی از خانوادههای تنگدست ۵۰۰ (پنجصد) دالر امریكایی صدقه داده است! و اضافه كرد كه در همانجا به دامادی یك خانواده هم درآمده!
۲ ـ آقای بشارت یادتان باشد كه در افغانستان حتی كودكان هم، اگر فرد یا سازمانی، احزاب پرچم و خلق را «چپ» بنامد بلافاصله او را یا احمق خطاب میكنند یا اخوانی. این دو حزب میهنفروش آنقدر وابسته بودند ـ وابستگی شاه به گرد آنها نمیرسید ـ و مرتكب آنقدر خیانتها و جنایتهایی شدند كه در تاریخ پنجهزار ساله این سرزمین فقط خاینان بنیادگرا از آنها پیشی میگیرند و بس. خیانتی كه این دو حزب و مالكان روسی آنها نسبت به جنبش چپ و انقلابی افغانستان روا داشتند از سوی هیچ نیروی سیاسی دیگری انجام نگرفته بود. اینها را تنها اخوان و همكاران و روشنفكران «بورژوا» و مرتجع، «چپ» خوانده و بعد هر چه در چنتهی فحاشی و لجن پراكنیهای مبتذل دارند نثار جنبش انقلابی مینمایند. دستهای احزاب پرچم و خلق با خون هزاران چپ افغانستان رنگین است. حزب توده و چریكهای اكثریت را كه چند درجه دیگر هم پستتر بسازید از آنها احزاب پرچم و خلق درست میشود. دو حزبی كه گند خیانتها و جنایتهای آنها را دریا ها هم شسته نمیتواند و «نقد كمونیستی كارگری» زیر سایه شما نیز هیچكدام از مسئولان آنها را از چنگ مجازات مردم ما نخواهد رهانید.
۳ ـ شما كه هر گونه ناسیونالیزم را مردود میشمارید شاید از میهنفروشی هم بدتان نیامده و بلكه آنرا اوج «انترناسیونالیزم» تلقی كنید؟
۴ - آقای حكمت در آخر مقالهای در «انترناسیونال» شماره ۱۹ خطاب به سازمانهای مختلفی كه بحث «سناریوی سیاه و سفید»ش (در حقیقت برنامهتسلیم طلبی در برابر رژیم ایران و برحذر داشتن مردم از دست زدن به جنگ داخلی و برانداختن قهری جمهوری اسلامی ایران) را مورد افشاء و طرد قرار دادهاند با بالابینی و تبختری خاص ـ كه ما با نوع جهادی آن از زبان خاینان بنیادگرا آشنا هستیم ـ میگوید: «رشد كنید دوستان عزیز، رشد كنید.»
۵ ـ پرسان عیب نباشد آقای بشارت، اعلام نام و نشان اعضای حزب تان به بهانه «اسپانسر» در هر شماره از «انترناسیونال» برای چیست؟ برای آنكه راه رفتن به ایران را برای همیشه بسته باشید؟ زیرا كه جمهوری اسلامی تنها به ارائه «سناریوی سیاه» اكتفا نمیكند و تا زدوبندهای عملی انجام نگیرد از ورود شما در ایران جهت «غیر مذهبی»، «سكیولار» و «مدرنیست» كردن مردم، براه انداختن مبارزات انتخاباتی و ازین قبیل، استقبال نخواهد كرد. حتی به سركوب و نفی مبارزات حقطلبانه ملیتهای مختلف ایران از سوی شما زیر نام «ضدیت با ناسیونالیزم» هم نیازی نخواهد داشت كه برپایه آن، رفتن شما به داخل آزاد و «قانونی» شود. پس آوردن منظم اسامی «كمونیستهای كارگری ایران» به منظور محكم بندی همان بهانه سادهی «كاملاً شناخته بودن» و ماءلاً ادامه تا به آخر «انقلاب» در اروپا و امریكاست؟ گذشته از هر چیز دیگر، اینكار شما موجب بد آموزیهای فراوانی به عدهای از روشنفكران «مدرنیست» اما سازشكار و تسلیم طلب وطنی مثل ناشران «فریاد» و «نوبهار» در آلمان شده كه به موازات سقوط سلطهی پوشالیان و استیلای حاكمیت ترور و وحشت بنیادگرایان، ناگهان دست به افشای هویت كامل، چاپ عكس خود و حتی عیال خود زدند كه تا زنده هستند مسئله مبارزه در داخل كشور برای آنان مطرح نگردد. نكته جانبی اینكه طوریكه شما از طریق رفقای خلقی و مشخصاً شهنواز تنی میتوانید به گلبدین حكمتیار برسید، از طریق ذوات تسلیم طلب مذكور میتوانید به سر شكنجهگران پرچمی نظیر اسداله حبیب، سلیمان لایق، بارق شفیعی، اكرم عثمان، لطیف پدرام، شهپر، پویا فاریابی، پیگیر و غیره و هكذا شماری از ایدیولوگهای اخوانی مانند محمود فارانی، ا. نگارگر، یوسف آئینه و ... و مفتیهای ادبی بنیادگرایان ـ خادیان مانند واصف باختری، پرتونادری، ضیأ رفعت و ... وصل شوید اگر تا حال نشده باشید.