مطلبی كه در سالروز شهادت خواهر مینا توسط یكی از اعضای «راوا» بزبان اردو خوانده شد
خواهر شهید مینا، ضمن آموزش سیاسی به ما میگفت كه در حال حاضر چه در افغانستان و چه در پاكستان افراد و نیروهایی هستند كه از بكاربرد اصطلاح بنیادگرا و بنیادگرایی خوششان نمیاید. اما این مهم نیست. مهم اینست كه دیر یا زود این اصطلاح خارج از خواست و رضاییت یا عدم رضاییت برخیها، در قاموس سیاسی جایش را باز كرده و رساننده معنای عمیق و وسیع در رابطه با نوعی اسلام و سایر ادیان خواهد بود.
از زمان شهادت مینای ما تا امروز صحت این حرف وی با گذشت هر روز عیانتر میگردد. اكنون دیگر صدای كسانیكه با استعمال اصطلاح بنیادگرایی موافق نیستند در لابلای غریو «مرگ بر بنیادگرایی» یا در مقالات و گزارشهای رسانههای جمعی دنیا كه این واژه را همچون صدها واژه سیاسی دیگر مروج ساختهاند، محو میگردد.
بنیادگرایی چیست؟
در بسیاری فرهنگنامهها، مثلاً Webster's New World Dictionary بنیادگرایی چنین تعریف شده: «اعتقادات جزمی (Orthodox) دینی مبتنی بر تفسیر كلمه به كلمه انجیل (یعنی قبول كامل داستان خلقت همانطوریكه در كتاب پیدایش آمده و رد نظریه تكامل) و ریشه ایمان مسیحی.»
عدهای بنیادگرایی را اصطلاح و مسئلهای در دین مسیحی به حساب میاورند زیرا بعد از انقلاب فرانسه بنیادگرایی عكسالعملی بود مقابل گرایشهای نوگرایانه با هدف حفظ بلاتغییر احكام آموزشهای مسیحی. در امریكای شمالی بنیادگرایی بصورت تفكر مسیحی محافظهكارانه در مقابل گرایشهای لیبرال و نوگرا بكار رفته. با غصب قدرت توسط طرفداران خمینی در ایران و سركوب شدید كلیه مخالفین، پیدایش گروههای تروریست طرفدار رژیم ایران در برخی از كشورهای مسلمان اصطلاح بنیادگرایی از اواخر سالهای ۷۰ به اینسو در مورد بعضی از رژیمها و احزاب كشورهای مسلمان بكار رفت.
با توجه به تثبیت سكیولریزم در اروپا، امریكا و بسیاری دیگر از كشورها میتوان گفت كه امروز هر گاه از بنیادگرایی صحبت بمیان میاید منظور بنیادگرایی اسلامی است. با آنكه بنیادگرایی ادیان دیگر مثلاً هندوایزم و یهودیت علیه مردم بپاخاستهی كشمیر و فلسطین به خونینترین و خشونتبارترین اشكال تجسم مییابد ولی قبل از همه این بنیادگرایی خونین رژیمها و سازمانهای اسلامی است كه بمثابه خطرناكترین دشمن ارزشهای آزادی و دموكراسی، موجب نگرانی ملل مسلمان و غیرمسلمان جهان گردیده است.
عدهای بنیادگرای امروزی را مسلمانی مرتجع و تروریست یا كسی میدانند كه به هر دلیلی «آیات شیطانی» سلمانرشدی را محكوم میكند، كسیكه پیرو شیوه زندگی اسلامی غربزده - در یك دست ویسكی و در دست دیگر تسبیح - نیست، (كسیكه خنجری برا و آخته شاید با لكههایی از خون خشك شده زیر قبای كثیفش نگهدارد با نگاههایی مشكوك و ریشی درهم. (۱))
و محققینی هم اند كه بنیادگرایی اسلامی را نقطه نظری میپندارند كه مدعیست اصول سیاسی را از متنی ابدی و الهی استخراج و علاوتاً تمدن و ساختهای اجتماعی - سیاسی معاصر را به مبارزه میطلبد.
عدهای بنیادگرا را فردی میدانند كه حاضر نیست همپای الزامات زمان و مكان كه در آن بسر میبرد خود را تغییر دهد و در عوض از خدا متوقع است كه اشیا و پدیدهها را برایش تغییر دهد. او توجه مردم را از انحطاط و فساد حاكم منحرف ساخته و آنان را به زیستن در گذشته و كیف كردن در تجارب تاریخی شان تشویق میكند. او به زشتترین غرایز انسانها روی آورده و فرقهگرایی و عدم تحمل را دامن میزند. استدلال برای بنیادگرا امری مردود و باطل است. به تعیین هر عمل از پیش معتقد بوده و اراده آزاد و قابلیت انسانی را جهت اصلاح وضع موجود رد میكند. (۲)
یك بنیادگرا آگاهانه یا بر اساس آموزش و تربیتی كه دیده به ریاكاری و سالوسی متمایل است. همیشه شكاف عمیقی بین حرف و عمل او وجود دارد. او قادر به كنترول خود نیست و خواستار بهترین شرایط ممكن است تا «تقوایش» را حفظ كند. زنان باید در چهاردیواری خانه و در پس چادر اسیر و محصور بمانند تا بنیادگرا را وسوسه تجاوز و بیشرافتی فرا نگیرد. او اعمال و خدمات انساندوستانه غیر مسلمانان را رد میكند چون آن را موافق با آموزشهای «دارالعلوم» و «مدارس دینی» كه متكی بر معارف قرن دوازدهم است نمیبیند؛ در رابطه با دانش بمنظور حفظ تفوقش بر مردم عوام، با كسب معلومات آزادانه و ارزیابی انتقادی مسایل مخالفت میورزد؛ امكان رستگاری هیچكسی جز همنظر خودش را در آخرت تایید نمیكند؛ جهت منحرف ساختن توجه عامه از نقش سیاه خودش در جامعه، منادی كین و نفرت شده و هر فردی را كه با درك او از اسلام موافق نباشد «واجبالقتل» میداند؛ هر گفتار و كردار یك بنیادگرا این اصل اسلامی را كه خدا «ربالعالمین» است نفی میكند.
ناتوانی بنیادگرا در حل اختلاف نظرات بر پایه گفتگو و بحث آزاد، جدیترین تهدید علیه ضوابط و معیارهای دنیای متمدن و رفتار دموكراتیك بشمار میرود. (۳)
در مورد منشا و چگونگی پیدایش بنیادگرایی نیز نظرات كمابیش شبیه وجود دارد. پروفیسر یوسفجوایری ضمن مطالعه و تحلیل سه جنبش (احیاگرایی، اصلاحطلبی و رادیكالیزم) مینویسد كه در اوایل قرن هجدهم جهان اسلام كه بطور عمده متشكل از سه امپراتوری - عثمانی، صفویه فارس و امپراتوری مغل بود بعلت اساساً ستم دینی، جابجایی نفوس و ركود زراعت وارد مرحله سقوط نسبی شدند. سقوط موجب آشوب بیشتر گشت و درین حال جنبشهای احیای دینی جهت قایم نگهداشتن دین در حالت اولیهاش رونما گردیدند. اما احیاگران دینی در امر جلوگیری از پروسه سقوط موفق نشدند. و این ناكامی، راه را برای تفوق و توسعه اروپاییان هموار ساخت. اصلاحطلبی اسلام پاسخی بود به این وضع نوین. اصلاحطلبان در تكاپوی نمونه فرهنگی پایداری شدند كه بتواند از پیشرفت صنعتی اروپا جلو گیرد. آنان به این نتیجه رسیدند كه آزادی، مشروطهگرایی و منافع عامه كلیدهایی اند كه درهای ترقی و ثمرات مادی را باز كرده است.
به اعتقاد پروفیسر جوایری اصلاح گرایی جنبشی شهری بشمار میرفت كه نتوانست با دنیای سریعاً متغیر، همپایی نماید. تا اواسط قرن جاری احیاگرایی دینی و رفرمیزم هر دو تحت تاثیر ظهور كشورهای مستقل در سرتاسر جهان اسلامی قرار گرفتند. جنبشهای افراطی ( Radical ) در واقع پاسخی است به بمیان آمدن این دولتهای مستقل كه طبیعتاً متمایل به جدا كردن دین از سیاست ( Secularism ) بودند. شكست اسفناك این دولتها در حل مسایل مردم گرایشهای افراطی را برانگیخت.
از نظر این پروفیسور، سیدقطب با الهام از نوشتههای مولانامودودی، بنیادگرایی اسلامی را بعنوان دكترینی جامع تدوین كرد. (۴)
ولی عجیب است كه هیچ محقق و نویسنده پاكستانی به نقش بسیار بارز جمهوری اسلامی ایران در ایجاد، پرورش، تمویل و دفاع گروهها و رژیم های بنیادگرا در كشورهای مسلمان اشارهای نمیكنند. در حالیكه طی دوازده سال اخیر عملیات رژیم ایران جهت پروراندن سازمانهای تروریستی شدیداً ضد دموكراسی و ضد زن در پاكستان و بخصوص افغانستان بر همگان معلوم است. البته سكوت مرگبار مطبوعات پاكستان مقابل رژیم بنیادگرای ایران طلسمی است كه متاسفانه تار و پود آنها را در چنگ گرفته و نویسندهای آن قدر پیش میرود كه بر سیاستسازان آمریكا انتقاد میكند كه چرا سیاستهای «ضد امپریالیستی» ایران را با بنیادگرایی خلط و مغشوش مینمایند! (۵)
بنظر ما این صادقانه و واقعبینانه نیست. باید این نویسنده محترم مجدداً به همان تصویر دقیق خود كه از یك بنیادگرا ارائه داده بنگرد تا دریابد كه در درجه اول اگر در آن سیمای رژیم ایران را نمیبیند پس آن بنیادگرا كی میتواند باشد؟ رژیم سودان؟ حامیان جهاد اسلامی لبنان؟ حزب وحدت اسلامی افغانستان؟ یا حزب گلبدین؟ یا همهی اینها؟ واقعیت اینست كه همهی اینها در حد خود خطرناكترین مكروبهای بنیادگرا میباشند. ولی ناف كدام دولت با ناف آنها پیچ خورده و زندگی شان را تامین میكند؟ ایران! پس چگونه ممكن است این ایران «ضد امپریالیستی» و نه بنیادگرا، مسئولیت «پدرانه»ی پروراندن آن مكروبها را در مناطق مختلف جهان بعهده گیرد؟
همچنین بر اساس منطق به اصطلاح «ضد امپریالیستی» فوق باید سركرده بنیادگرایان وطنی یعنی حزب اسلامی گلبدین هم نباید «بنیادگرا» نامیده شود چرا كه بیشتر از هر گروه دیگر اكت «ضد امپریالیستی» و «ضد امریكایی» میكند و در مطبوعات پاكستان نیز نه تنها هیچ ذكری از جنایات بیشمارش نرفت و نمیرود بلكه تا آنجاییكه توان داشتند او را بیشتر از هر «امیر» دیگر و بخصوص رجزخوانیهای «ضد امپریالیستی»اش را تبلیغ كردند. بهر حال نقش و تلاش منفی مطبوعات پاكستان دایر بر تحمیل گلبدین و حزبش بر جنبش و مردم ما قصهی دردناك و درازیست كه درین فرصت نمیشود به آن بپردازیم.
نویسنده و محقق دیگری علاوه بر عوامل داخلی عوامل خارجی را در پیدایش احزاب بنیادگرا در جهان اسلام مهم میداند و معتقد است كه كشورهای ثروتمند و نفتخیز، دین را بمثابه سلاح موثری مورد استفاده قرار داده و احزاب و موسسات دینی در كشورهای مسلمان را بیدریغ تمویل نمودند كه بالنتیجه در سالهای ۷۰ شاهد سر زدن سمارقوار احزاب دینی، فعالیتهای وسیع مذهبی و ایجاد مدرسهها و مساجد بودیم. سازمانهای مذكور همه با پولی كه از كشورها و منابع معین دریافت میدارند به اشكال گوناگون به نمایش قدرت میپردازند. (۶)
این نویسنده از كشورهای عربستان سعودی و خلیج اسم میبرد اما متاسفانه در رابطه با نقش اساسی ایران درین خرابكاری و مزدورپروری مثل دیگران سكوت اختیار میكند.
بر پایه آن چه گفته شد روشن است كه اصطلاح بنیادگرایی، هر چند ریشه دقیقی نداشته باشد، هر چند پس از مسیحیت در اسلام پدید آید، هر چند عدهای آنرا مناسب ندانسته و نپسندند، دیگر اصطلاحی است كه جا افتاده و بر همگان مفهوم واقع میشود نسبت به كلمات معادل آن. كسانیكه علیالرغم خصومت شان با احزاب بنیادگرا میكوشند با چسپاندن خود یا عقاید خود به «ریشه» اسلام، این اصطلاح را رد كنند در اشتباهاند. زیرا برخی كلمات طی دوران معین و بر اثر عوامل اجتماعی و سیاسی مفهوم مشخص كسب میكنند ولو هم با ریشه و معنی لغوی آن چندان منطبق نباشد. آیا مثلاً كلمه «نازی» (مخفف ناسیونال سوسیالیست) از لحاظ ریشه و معنی لغوی از اول مفهوم جهانخواری، جنایت، ضد انقلاب و.... را داشت یا پس از آنكه برنامه كار هیتلر در حرف و عمل نمایان شد؟
از نظر ما بنیادگرایی هم به جریانات و احزابی اطلاق میشود كه تفكر و فعالیت شان با تاریكاندیشی، جهالت، ضدیت با علم و دانش، تن دادن به كثیفترین وابستگی و سازشكاریها، جنایتكاری و ضدیت وحشیانه با زن، ارزشهای دموكراسی و تمدن كنونی بشری، توام است. اگر از نظر بنیادگرایان، مسلمانان به اصطلاح غربزده در یك دست تسبیح دارند و در دست دیگر ویسكی، خود اینان (بنیادگرایان) بدتر از غربزدگان در یك دست تسبیح را تكان میدهند و در دست دیگر كلاشنكوف را.
پس، مخالفین بكاربرد كلمه بنیادگرایی اگر واقعاً میخواهند راه خود را از بنیادگرایی جدا سازند بهتر است دنبال «تحلیل» كلمه بنیادگرایی از نظر لغوی نروند چون دیگر مدتهاست ازین اصطلاح بخصوص در كشور ما بشدت بوی ارتجاع و چرك و پوسیدگی بالاست و از دست و دندانهای بنیادگرایان خون صدها فرزند شایسته و شریف افغانستان میچكد.
آنچه پیشتر در مورد تعریف بنیادگرا و منشا بنیادگرایی نقل كردیم بدرستی ماهیت بنیادگرایان را بطور كلی و بنیادگرایان پاكستان را بطور اخص توضیح میدهد اما، بنیادگرایان افغانستانی - لااقل در شرایط حاضر - از مشخصات كاملاً ویژهای برخوردارند كه آنان را در زمینههایی از برادران شان در سایر كشورها متمایز میسازد و باید آنها را شناخت.
اگر شیوع بنیادگرایی در بسیاری كشورها ناشی از عمدتاً عوامل اقتصادی، تاریخی، اجتماعی و سیاسی داخلی میتواند تلقی گردد، علت عمده در پیدایش و نیرومندی احزاب بنیادگرا در افغانستان را علت داخلی نه بلكه خارجی تشكیل میدهد.
بنیادگرایان ما تا قبل از كودتای ثور مشت ناچیزی بودند كه بعلت جهلگرایی، سیاستهای ماورای ارتجاعی و تیزابپاشی بر زنان و دختران در خیابانها، حتی بیشتر از پرچمیها و خلقیها نزد مردم منفور بودند و در صحنه سیاسی كشور گروه بدنام تجرید شدهای بیش بشمار نمیرفتند.
محقق و مورخ معتبری، ذوالفقارعلیبوتو را به سبب گنجانیدن فقراتی در قانون اساسی ۱۹۷۳ و اقدامات معینی (منجمله غیر مسلمان اعلام كردن احمدیها، دعوت امام كعبه به ملاامامی در شهرهای بزرگ، جبری ساختن مضامین دینی در موسسات آموزشی) مسئول تعمیق ریشههای بنیادگرایی در پاكستان میداند كه بعداً ضیاالحق از آنها برای پیشبرد سیاست اسلامی كردن جهت نیل به اهداف سیاسیش به حد اعلی استفاده جست. (۷)
بررسی جامع اینگونه مسایل مربوط به مردم پاكستان میباشد اما، باید گفت كه بطور مثال گلبدین این سركرده بنیادگرایان ما توسط همین مرحوم بوتو بود كه مسلح شده و با عدهای از همفكرانش بخاطر برپا نمودن شورشهای خونین در پنجشیر و چند نقطه دیگر فرستاده شدند تا به دولت وقت داودخان زهر چشم نشان دهند. البته شورشهای مذكور به همت مردم محل بلافاصله و با قاطعیت خاموش و سركوب گردید، چرا كه بنیادگرایان مذكور از سابقه مثبت و نیز هیچ جای پایی بین مردم برخوردار نبودند. چندین سال طول كشید تا تجاوز روسها پیش آمد و از آن وقت تا كنون دنباله داستان برای همهی دنیا روشن است.
ضیاالحق، گلبدین را بعنوان بچه یكدانه و بسیار نازدانهاش (Blue – eyed) به امریكا معرفی كرد و CIA هم بزرگترین بخش كمكها را به او اختصاص داد. امروز از بابت همین كمكهای سرشار و عظیم است كه او كارخان ههای اسلحه سازی حزبش را نیز به رخ دیگران میكشد. ولی در عین حال او حنجرهاش را با شعارهای به اصطلاح «ضد امپریالیستی» و «ضد امریكایی» پاره میكند! اینروزها ظاهراً بنظر میرسد كه او علیه اقدامات دولت پاكستان برای حل سیاسی مسئله كشور ما سخن میگوید و تهدید میكند. آیا او از كنترول خارج شده؟ (۸) حتی سازماندهی حزب اسلامی نیز با نیرویی خارجی (جماعت اسلامی) انجام یافته و كیست كه نداند جماعت اسلامی نقش و اهمیت دایه را برای این حزب داشته است.
چنانچه گفتیم در كنار پول و امكانات و حمایت خارجی، مطبوعات پاكستان هم در بزرگ ساختن و تبلیغ بی حد و مرز بنیادگرایان نقش بی نظیر و بیسابقهای ایفا كردهاند. مطبوعات گاهی قادرند از هیچ همه چیز بسازند و برعكس. اگر كار مطبوعات پاكستان نمیبود نام و شهرت گلبدین و حزبش لااقل تا این حد هرگز وجود نمیداشت.
نویسندهای شكست كشورهای عربی توسط اسرائیل، شكست پاكستان بدست هند و اخیراً شكست عراق در جنگ خلیج را عاملی میانگارد كه بطور غیر مستقیم موجب افزایش نفوذ احزاب بنیادگرا گردید و آنها را شدیداً علیه غرب و غربیها برانگیخت. (۹)
این نقطه نظر نمیتواند در همه جا مصداق داشته باشد. بسیاری از گروههای بنیادگرا به این و آن دولت و دستگاه جاسوسی غربی وابستهاند. یا مزدور بودن بسیاری از آنها به رژیم ایران امری پوشیده نیست و این روابط ضد ملی و مشكوك نمیتواند احساسات مثبت مردم را بر له احزاب بنیادگرا تحریك كند. از جانب دیگر اینها خود عملاً شكست طلب بودهاند. با ضدیت احمقانه با غرب و تكنولوژی و علم نمیتوان طوری بخود متكی شد كه علیه یورش اقتصادی یا نظامی اسلامی یا غیر اسلامی مقاومت كرد. ضمناً اینها آنقدر بفكر توطئه و تفتین در داخل علیه نیروهای یكدیگرند كه باز هم عملاً آلت دست دشمن قرار میگیرند. مثالهای خرابكاری حزب گلبدین در جنگ مقاومت ما و تا حال علیه نیروهای دیگر و نیز همدستی آن با دشمن بیشمار است.
خلاصه اگر احزاب بنیادگرای هار ما بنابر كدام ضرورت تاریخی داخلی به میان آمدند چرا باید اینقدر به خود بی اعتماد باشند و خود را در چشم تودههای مردم منفور حس كنند كه هر وقت مسئله روی صحنه آمدن ظاهر شاه مطرح میگردد دچار تب لرزه مرگ میشوند؟ اگر اینها بدون زبان گلوله و زورگویی و جنایت زبان دیگری را هم میشناسند چرا رویكار شدن ظاهر شاه یا احزاب مخالف شان را به منزه زوال ابدی خود میپندارند؟
بنیادگرایان افغانستان از نظر افكار و عملكرد صدر نشین هم مسلكان دیگر خود اند.
اگر بنیادگرایان سایر كشورها و منجمله پاكستان، مستقیم یا غیر مستقیم دشمنی شان را به دموكراسی بیان میدارند و بهر حال شرم داشتهاند ازینكه یكی از مهمترین ارزشهای دموکراسی یعنی انتخابات را بمثابه امری «ضد اسلامی» رد كنند، بنیادگرایان وطنی حتی انتخابات را نیز بعنوان پدیدهای غربی از بیخ و بن رد میكنند چه رسد به سایر ارزشهای دموکراتیك مثل تحمل سیاسی، تامین حقوق زنان وغیره. اینان صاف و ساده دموكراسی را معادل «كفر» میدانند و درین زمینه از بنیادگرایان دیگر كشورها مثلاً الجزایر عقب نمیمانند كه اخیراً آشكارا اعلام كردند دموکراسی «آتئیزم ناب» است!
جماعت اسلامی با سابقه مخالفتش با ایجاد كشور مستقل پاكستان شاید تا آخر نزد ملت پاكستان محكوم و خجل باقی بماند. اما بنیادگرایان ما هركسی را كه معتقد است جنگ مقاومت بخاطر آزادی خاك ما بود، مباح الدم میدانند. اسلام از نظر آنان مرز ندارد و بنابرین حاضر اند هر لحظه - اگر بتوانند - تمام غرور و هویت ملی ما را زیر پای این یا آن دولت اسلامی زیر پا نهند. آنان با «كفر» خواندن هرگونه ناسیونالیزم، در واقع ورود تجاوزكاران این و یا آن كشور مسلمان را به افغانستان توجیه میكنند.
بنیادگرایان ما برای رسیدن به اهداف سیاسی خود از تن دادن به هیچگونه سازشكاری ضد ملی و خاینانه روگردان نیستند. توجه كنیم به كودتای مشترك حزب اسلامی گلبدین با شهنوازتنی و شركا، این خاینترین و جنایتكارترین جناح رژیم دست نشانده و نیز رسوایی اخیر آنان در رابطه با تعلیمات دیدن افراد این حزب توسط جاسوسان اسراییلی، وغیره.
حدود عقبماندگی بی همتای بنیادگرایان وطنی ما را شاید ازین واقعیت بتوان حدس زد كه اگر چه در پاكستان هم صداهای نحیفی علیه رییس جمهور و صدراعظم شدن زن بگوش رسید اما تودههای ملیونی مردم به آن خندیدند. ولی ذهن بنیادگرایان ما را هنوز مسئله به رهبری رسیدن زن در افغانستان اشغال نكرده است. بلكه درین اندیشهاند كه چگونه زنان ما را برای همیشه از حقوقی ابتدایی مثل حق رای محروم سازند. برای آنان مسئله اینست كه طول و عرض ریش و بروت یك مرد مسلمان چقدر باید باشد و طبعاً وقتی زمامدار شدن او مطرح باشد اندازهگیری سختگیرتر میشود. خلاصه از دید بنیادگرایان ما، قائداعظم یا اكنون آقایی مثل صدراعظم نوازشریف كه ریش و بروتی به صورت ندارد، نمیتوانست و نمیتواند در افغانستان به چوكی رهبری صدارت و امثال آن تكیه زند! ظلمت دنیای بنیادگرایان ما نسبت به بسیاری از بنیادگرایان روی زمین شدیدتر و متعفنتر است.
ما تصور نمیكنیم خون اینقدر روشنفكر و تحصیلكردهای كه در افغانستان بدست بنیادگرایان گلبدینی ریخته شده است، بدست هیچ گروه بنیادگرای در هیچ كشوری ریخته شده باشد. باید پذیرفت كه جنبش مقاومت هیچ كشوری بعلت وجود نفوذ بنیادگرایی در آن از لحاظ سواد و علم و دانش به اندازه مقاومت ما منحط، عقب مانده و محروم نگهداشته شده باشد. این حقایقی بسیار تلخ اند.
در پاكستان تجاوز به آسیه ایوب ها و وینا شوكت حیات ها و تحقیر و كشتن روحی زنان بهر حال همچون بمبی در سراسر كشور منتشر و مسئله به قاضی و محكمهای هم كشیده میشود. اما تجاوز به زنان شوهردار و دختران و تصاحب به زور آنان توسط گروههای بنیادگرای ما امری روزمره است. در منطقه تحت كنترول بنیادگرایان دختر و زنی كه كوچكترین مقاومت به خرج داده باید ناظر تیرباران شدن برادر، پدر، فرزند و یا هر عزیز دیگرش در برابر چشمانش باشد. زخمی كه زنان میهن ما از فاشیست های بنیادگرا خوردهاند به مراتب از زخم آسیه ها و وینا ها عمیقتر و سوزندهتر است.
گروه های بنیادگرای ما بخاطر پول و جلب حمایت، بی ناموسی را به حدی رسانیدهاند كه به دلالی دختران و زنان ما به اربابان عربی شان میپردازند. ما بنوبه خود این جنایات نابخشودنی را به موقع در صفحات «پیام زن» افشا نمودهایم. اما، معتقدیم كه خبر این تبكهاریها و تحقیرهای رذیلانه بر ضد زنان وطن ما را آنطوریكه باید هیچكس نشنیده و نخوانده است.
در كدام جای دیگر اینهمه ترور و تهدید و لجنپاشی را میتوان سراغ كرد كه از سوی بنیادگرایان متوجه نیروهای دموکراتیك و از جمله «راوا» میباشد؟ هر روز خطر آن هست كه دو جاسوس و خرابكار فرومایه، این دو قاتل كثیف رهبر شهید ما مینا بر اثر مداخله وسیع حزب گلبدین بار دیگر از چنگ عدالت فرار داده شوند. چندی پیش یكی از معلمان مكتب ما توسط باند مزدوركی وابسته به بنیادگرایان اختطاف شد و هنوز از سرنوشت وی اطلاعی در دست نیست.
به این دلایل و دلایل زیاد ناگفتهی دیگر، بنیادگرایی ما از نوعی خاص است. این فاشیزم عریانی است كه تحجر و تاریكاندیشی را از عقبماندهترین، جاهلترین و خونیترین دشمنان علم و دانش، تروریزم را از كورترین و وحشیترین تروریستها، و ضدیت با زن و ارزشهای دموکراسی را از ارتجاعیترین، ضد دموکراتیكترین و ضد مردمیترین گرایشهای فكری جهان كسب كرده است.
ازینجاست ضرورت مبارزهای سخت و تا به آخر در اشكال مختلف علیه بنیادگرایی در افغانستان برای هر نیرو و فردی كه به آزادی، دموکراسی و حقوق بشر احترام و بهایی قایل است.
برخیها به ما گفتهاند كه این موضع خصمانه «راوا» مقابل بنیادگرایان برایشان چندان قابل فهم نیست. ما جواب دیگری نداریم جز اینكه راست میگویید، تا زمانی كه خون فرزندان تان زیر شكنجه جلادان و بنیادگرا به زمین نریخته است، تا زمانیكه عفت و عصمت دختران و پسران نوجوان تان بوسیله قومندانان بنیادگرا برباد نرفته است، تا زمانیكه نبینید چگونه جواب كوچكترین اظهار مخالفت با بنیادگرایان با گلوله و اختطاف داده میشود، تا زمانیكه مشاهده نكنید چگونه اینان در وابسته بودن و خودفروختگی به بیگانگان بدتر و بندهوارتر از رژیم پوشالی اند و همیشه هویت ملی و استقلال كشور را به معامله میگیرند و تا زمانیكه تجربه چكیدن قطرههای خون زنی قهرمان و پر شوكت مثل رهبر ما مینا را از دستهای بنیادگرایان شاهد نبوده باشید، طبعاً نمیتوانید به آسانی حرف و موضع ما را دریابید. ولی، برای ما مهم اینست كه بر آنچه خود درك كردهایم پافشاری ورزیم و علیه این ضد انقلاب مسلح استوارانه به مبارزه مرگ و زندگی ادامه دهیم.
ما مطمئن هستیم كه بنیادگرایی چه در كشورهای دیگر و چه در افغانستان بعلت آنكه مقابل چرخِ تاریخِ روان بسوی پیشرفتهای عظیم و رستن انسانها از زیر ستمهای گوناگون میایستند؛ میخواهند اسلام ساخت خود را جای دین و وجدان پاك ملیونها ملیون مسلمان قرار دهند و بعلت آنكه بنابر اشتغال شان به جنایت و دروغ و ریا نزد تودهها بی آبرو و بی حیثیت اند، پدیدهای گذرا و موقتی محسوب شده و دیر یا زود جایش را به سكیولریزم خواهد سپرد. رمز زندگی چنین است. كشورهای سكیولریست که از یكطرف دین شان را بخوبی حفظ كردهاند و از طرفی به رشد و ترقی بیشتر دست یافتهاند. بی جهت نیست كه تودههای مردم در كشورهای مسلمان، بنیادگرایان را بدترین دشمنان دین خود هم قلمداد میكنند. آری دین اسلام باقی خواهد ماند اما بنیادگرایی و بنیادگرایان محكوم به فنای حتمی اند.
یادداشت ها:
(۱) مقاله «بنیادگرایی: افسانه و واقعیت» از شنی همایون، روزنامه مسلم ۲ نوامبر ۱۹۹۱.
(۲) سیمای یك بنیادگرا... سرمد علی، مسلم ۲۵ اگست ۱۹۹۱.
(۳) مقاله «آخرین تلاش». قاضی جاوید، فرنتیرپست ۶ سپتامبر ۱۹۹۱.
(۴) كتاب «بنیادگرایی اسلامی» از یوسف حوایری به نقل از مقاله قاضی جاوید.
(۵) سرمد علی، مسلم ۲۵ اگست ۱۹۹۱.
(۶) پروفیسر مبارك علی، "انتشار بنیادگرایی و عوامل خارجی"، دیفرنتیرپست دسمبر ۱۹۹۱.
(۷) پروفیسور مبارك علی، مقاله "بنیادگرایی در پاكستان"، دیفرنتیرپست ۱۹۹۱.
(۸) نه. هر سیاست و حركت حزب گلبدین زیر هدایت آی.اس.آی صورت گرفته و میگیرد.
(۹) مباركعلی، دیفرنتیرپست دسمبر ۱۹۹۱.