نگاهی به شونیزم عزیز نعیم، داكتر حسن كاكر و قومگرایی ارتجاعی و اخوان پسندانهی داكتر اصغر موسوی، ارغوان، داكتر سرور سخأ و...
بقیه از شماره قبل
روشنفكران مگس خصال و مسئله ملی
گفتیم كه بدترین دشمنان حل مسئله ملی آنانی اند كه به موضوع از دیدی شونیستی ملیت پشتون و یا دید قومپرستانهی محلی ملیتهای غیرپشتون برخورد میكنند.
نمونه شونیزم پشتون را در همان چند جملهی داكتر كاكر و عزیز نعیم ملاحظه كردیم، اینك به حرفهای چند روشنفكر وابسته به ملیتهای هزاره و ازبك و تركمن توجه كنیم كه نمونهای زنده از برخورد به مسئله از موضع ملیتپرستی تنگنظرانه و بشدت ارتجاعی بشمار میرود.
چندتایی از اینان خود را به پای حزب وحدت مزاری (۱) میمالند و چند تن دیگر به جنبش رشید دوستم. احساسات قومپرستانهی ارتجاعی، چشم و وجدان این آقایان را مثل فرتوت ترین، عامیترین و عقبماندهترین افراد چنان كور ساخته كه هیچكدام نهفقط به ماهیت تبهكارانه و خاینانهی دار و دستههای حزب وحدت و جنبش شمال كوچكترین اشارهای نمیكنند بلكه از ذكر خیر باندهای بنیادگرای دیگر هم طوری طفره میروند كه گویی اصلاً وجود نداشته و فاجعه جاری در افغانستان كار جنایتپیشگانی است كه آقایان به علت سالها دوری از كشور، آنان را نمیشناسند!
آقایان داكتر سید اصغر موسوی (محقق در دانشگاه اكسفورد)، ارغوان (شاعر و نویسنده و شخصیت اجتماعی)، داكتر سرور سخأ و همایون سرخابی (هر دو شخصیت های اجتماعی) (۲)، طوری مشتاقانه و با نشاط و در عین زمان (به علت وجود رهبران پرآوازهی شان دوستم و مزاری) مزورانه حرف میزنند كه گویی هم اكنون مسئله ملی نخستین، مبرمترین و بنیادیترین مسئله در افغانستان میباشد و سایر مسایل همه در ردیف دوم قرار میگیرند. و آقای ظاهر طنین نیز كه در مكتب اشغالگران روسی و پادوان پرچمی آنان كلان شده و افتخار مشاوریت مطبوعاتی و «گلاسنوست»بازی در حزب پرچم و شخص نجیب اله را هم داشته، آدمی نیست كه از «شخصیت های اجتماعی» مذكور بپرسد: آقایان آیا اكنون در افغـانستان جنگ ملیتها مستقل از میهنفروشان بنیـادگرا برپا مـیباشد؟ آیـا با وجود ظلمت بنیادگرایی در كشور میتوان از كسـب حقوق اقلیت های ملی سخن گفت؟ آیا دفاع از حزب وحدت و جنبش شمال و سكوت مـرگبار در مقـابل وابستگـی، جنایتهـا و خیانتهـای آنها، و عدم محكومیـت گلبـدین، ربانی و شركاء به معنـی تبرئه كردن بنیادگرایان جانـی و خاین نیست؟
آقایان داكتر موسوی، ارغوان و داكتر سخأ، پویا فارابی و امثال شان به گفته علیرضا نابدل انقلابی شهید ایرانی از آن گونه روشنفكرانی مرتجع اند كه مگس وار دور شیرینی باند های بنیادگرا حلقه میزنند و نه گرد آتش خشم و نفرت بیكران توده ها بر ضد این خاینان. روشنفكران مذكور در بازار گرم تسلیمطلبی و خیانت، خود را به اخوان میفروشند به این چشمداشت پست كه روزی در دم و دستگاه جلادان به چوكی و مقامی برسند و به عنوان مغز متفكر و مهره های تحصیلكردهی رهبران كمسواد و عامی جمعیت، حزب وحدت و جنبش شمال و غیره به خدمت بپردازند.
«حضور و ظهور هزارهها» و حدود و ثغور قومپرستی داكتر موسوی
قومپرستی ارتجاعی آقای داكتر موسوی از همه حادتر و مشمئزكنندهتر خود را مینمایاند: «اقوام كوچك یا محروم كشور از شرایط جنگ یا شرایط اشغال افغانستان حد اكثر استفاده تاریخی را برده اند به این مفهوم كه سیستم حاكمه تبعیض نژادی قبلی درهم شكست و این مردم برای اولین بار فرصت یافتند كه حضور شان را دوباره عرضه كنند. یكی از نمونه های بسیار بسیار جالب در مورد هزاره هاست. هیچ امیدی حتی بین هزاره ها به این نمیرفت كه دوباره بتوانند بصورت یك مجمع قومی در كشور ظهور كنند. همه را متعجب ساخت.»
اگر حرف آقای موسوی را قبول كنیم در آنصورت كار هزاره ها «حداكثر استفاده» نه بلكه صاف و ساده «حداكثر سوء استفاده» باید نامنهاده شود. زیرا در شرایطی كه افغانستان زیر پای اشغالگران روسی و سگان آنان خرد میشد یعنی زمانیكه «بز در حال جان كندن بود» آیا هزاره ها «در غم چربو» بودند؟ آیا جنگ مقاومت ضد روسی تنها كار پشتونها بود و هزاره ها و دیگر اقلیت ها به مسایل دیگری اندیشیده و دزدكی به كارهای دیگری مشغول بودند؟
نه. واقعیتی كه یك قومپرست كور آنرا نمیبیند اینست كه هزاره ها هم در كنار اقوام دیگر در راندن اشغالگران نقش بزرگی داشتند. روشنفكران مترقی و اكثریت مردم آزادیخواه و ضد بنیادگرای هزاره میدانستند كه تا وقتی تجاوزكاران روسی در كشور مسلط باشند رستن از زنجیر های ستم ملی نه معنی دارد و نه ممكن است. اكثریت مردم هزاره «حد اكثر استفاده تـاریخی» خاصی از اوضاع نكردند. «استفاده تاریخی» برای كلیه ملیتها یكی بود: جنگ متحدانه برضد مهاجمان و چاكران آنان. نمونه های همبستگـی و تساند رزمنده بین هزاره ها و پشتونها در جریان جنگ مقاومت واقعاً بیـاد ماندنی و فراوان اند. ولی چون رهبری تمام ملیتها بدست فرومایهتـرین ستمگران مربوط به ملیتهای مختلف افتاد، بناءً آرزوی آنها برای آزادی وطن مشترك و پاره كردن زنجیر ستم ملی كاملاً با خاك برابر شد.
«سیستم حاكمه تبعیض نژادی قبلی» از كی به اینسو شكسته شده است آقای موسوی؟ از كودتای هفت ثور یا بعد از تجاوز مستقیم شوروی؟ یا از «انقلاب اسلامی» ۸ ثور مخدومان شما مثل برادر مزاری و برادر دوستم تحت رهبری البته برادر حكمتیار و سایر «قیادتهای جهادی» به اینسو؟ پس این دعای خیر شما برای كدامیك از حكومتهای افغانستان است؟ آیا همدست شدن عبدالعلی مزاری با دو خاین جنایتكار (گلبدین و دوستم) را ناسیونالیزم هزارهگی داكتر موسوی و غیره درخدمت دفاع ازینگونه مردكهای جنایتكار ومالكان داخلی وخارجیش است
«درهم شكسته شدن سیستم حاكمه تبعیض نژادی قبلی» میدانید؟ شاید. ولی ما برآنیم كه «سیستم حاكمه تبعیض نژادی قبلی» اگر در گذشتهها درزی هم برداشته بود، با فاجعه ۸ ثور ۱۳۷۱ و دامن زده شدن وحشیانهی اختلافهای قومی از سوی عوامل آن فاجعه، سختجانتر شده و ازینرو درهم شكسته شدنش به مراتب دشوارتر.

ناسیونالیزم هزاره گی داکتر موسوی وغیره در خدمت دفاع از اینگونه مردک های جنایتکار و مالکان داخلی و خارجیش است
داكتر موسوی ادامه میدهد: «حضور و ظهور دوباره هزاره ها در سیـاست در جامعـه افغانستان چنـان قـوی و جالـب بـود كه امروز بسـادگی میبینیـم یكی از چهـار ركن تعیین كننده سیاست افغانستان هـزاره هاست.»
باید پرسید كه آیا نمونه «حضور و ظهور» هزارهها همان مشتی مزدورانی را میدانید كه با عكس های خمینی و خامنهای در دست تظاهرات نموده و شعار میدهند؟ یا مخصوصاً «حضور و ظهور» از نظر شما آخرین دستپخت رژیم ایران یعنی «حزب وحدت» به رهبری «برادر مزاری و برادر خلیلی» است كه بخاطر انتقامجویی از باند «برادر سیاف و برادر ربانی و برادر مسعود»، بیلر هایی مملو از چشم و سرهای بریدهی مردم فقیر و بیگناه پشتون و غیره را با افتخار به نمایش میگذارند و به منظور نیل به مقاصد خاینانه از آرامیدن در كنار اهریمنانی چون گلبدین و رشید دوستم ابا نمیورزند؟
آقای موسوی، اگر حزب وحدت شما یكچنین «حضور و ظهور» خونآلوده و پرخیانت همانند باندهای جهادی دیگر در كابل نمیداشت، شما هم از «حضور و ظهور» ننگین حزبی خاین به مردم افغانستان و منجمله مردم هزاره، تا این حدد به وجد نمیآمدید. این نكته در مورد كلیه احزاب پشاوری نیز صادق است. هیچكدام از آنها از اكثریت تودههای پشتون یا غیرپشتون نمایندگی نمیكنند. حزب گلبدین یا خالص همانقدر كه ضد منافع و بهروزی مردم غیرپشتون است، نقطه مقابل منافع و بهروزی تودههای پشتون هم بشمار میرود و میزان خاین بودن مثلاً حزب ربانی به آزادی و شادكامی تودههای غیرپشتون كمتر از خاین بودنش به سعادت تودههای پشتون نیست. و همینطور است باند رشید دوستم كه هم برای مـردم ازبك و هم غیر ازبك مرادف خیانتكاری و رذالتپیشگی بوده و «گلم جمـع» نام گرفتـه است. رهبـران و گرداننـدگان احزاب یادشده در نظـر تودهها، به عنوان «قهرمانان» نه بلكه به عنـوان خودفروختگانی پـرفسق و فجـور و جنایتپیشه مطرح اند و بس. نخست از همه به آن دلیـل كـه مـردم محـروم ملیتهـای مختلـف مـیداننـد كـه همیـن رهبــران جاسوس بودند كه تمامی دستاورد های شان در طول جنگ مقاومت و جنگ برضد وطنفروشان پرچمی و خلقی را زیرپای مالكان خارجی و وحدتهای عمیقاً ضدمردمی و ضد دموكراتیك مبتنـی بر بنیادگرایـی خود، قربانی كـرده و بعد هم برسر تقسیم غنیمت كابل، به مفاهیمی نظیر غداری، جنایتكاری، بیناموسی، وابستگی و... بار و بعد تازهای بخشیدند.
اگر احزاب پشاوری یا ایرانی و سردمداران آنها بفرض هم قبلاً كارنامهای به این سیاهی و شناعت نمیداشتند، پس از تجاوز به كابل وسایر ولایات، كوس رسوایی شان در هیچ نقطهی دنیا ناشنیده نماند. چون همهی آنها با تمام تار و پود ضد دموكراسی و وابسته به كشور های امپریالیستی و ارتجاعی اند، همگی به جان یكدیگر افتادند و طوری نشد كه ملیتهای غیرپشتون متحداً در برابر ملیت پشتون صف بگیرند. یعنی حتی گرایش ضد انقلابی نظیر «ستم ملی» نیز نتوانست از لحاظ سیاسی بر احزاب متشكل عمدتاً از عناصر غیرپشتون سایه افكند. وبسیاری از مردم دریافتند كه برای رهبران مرتجع چه پشتون و چه غیرپشتون، مسئله ملی فقط وسیلهای جهت اغوا و سوءاستفاده است تا در قدرت شریك شده و اسب جنایتكاری و استثمار خود را یاغیتر از هر زمان دیگر ببهای خون و عرق تودهها قمچین كنند.
خلاصه، فداكاریهای خلق هزاره و دیگر ملیتهای غیرپشتون در نبرد ضد روسی و خواستهای آنها منجمله خواست برحق رفع ستم ملی، توسط احزاب و رهبران خاین برباد داده شد. آنچه مشخصاً در كابل میگذرد، بیانگر «حضور و ظهور» تودههای هزاره با بیرق رزمنده و پاك خواستهای عادلانهی آنان نه بلكه عبارتست از «حضور و ظهور» مزدوران جنگی «وحدتی» كه با چرخیدن روی سرانگشت رژیم ایران، با سایر احزاب برادر در مسابقه جنایت مشغول اند.
انحراف و سرانجام غلتیدن به خیانت از همان جایی آغاز مییابد كه روشنفكران متعلق به یك اقلیت ملی بدون توجه به كل سیستم موجود و وضع حاكم، بدون توجه به درد مشترك عظیم تودههای پابرهنهی ملیت خودش با سایر ملیتها بشمول ملیت حاكم، تصور میكنند كه میتوان با بالا كردن شعار مخالفت با ستم ملی و به اصطلاح كسب حقوق ملی، مصدر خدمتی به ملیتشان خواهند شد. حال آنكه آنان با بیاعتنایی به ماهیت ماورای ارتجاعی بسیاری از مالكان، متنفذین، رؤسا، افسقالان و اوباش قوم و در حال حاضر سركردگان حزب «قومی» شان، در منجلاب سازش و دمسازی با آن خیل ضد انقلابی فرو رفته و در نتیجه پرچم «دفاع از حقوق ملی» را نیز پر از لجن میسازند. روشنفكرانی كه مزاری، گلبدین، ربانی، دوستـم و غیـره را بمثابـه جنایتكاران مزدور طرد نكنند، بدترین خاینان بـه ملیت خود و دیگر ملیتها بشمار میروند. روشنفكران مـذكور از آنجایـی كه میخواهند به صورت «ایدئولوگ» های آن خیانتكاران قسی عمـل كنند، به اندازه خود «رهبران»، كثیف بوده و روز حساب، شایستهی اشـد مجازات اند.
آیا «حزب وحدت» بخاطر قدرت میجنگد یا بخاطر خنداندن مردم!؟
آقای موسوی بمثابه روشنفكری مست از بادهی قومگرایی، در دفاع از «حزب وحدت» و «حزب بچه كیان» آنچنان به غلیان آمده كه در رابطه با قدرت سیاسی، خواست «احزاب پشاوری» (وی احزاب غیر شیعه و غیر هزاره را بدرستی احزاب پشاوری مینامد اما عدم صداقت و روشنبینیاش اجازه نمیدهد كه حزب وحدت را هم حزب ایرانی بنامد) با احزاب شیعه مذهب پسندیدهی ایشان فرق دارد. او اظهار میدارد: «خواست مردم هزاره... با خواسته های احزاب به اصطلاح پشاوری فرق دارد... هزاره ها بخاطر قدرت خود نمیجنگند چنانچه ما مدارك مستند داریم كه هیچ طرفی از این دو (حزب وحدت و حزب اسماعیلیه) هیچوقت بخاطر سفارت، وزارت، ریاست جمهوری و صدارت نمیجنگند.»
به این شوخی آقای موسوی قبل از همه برادران حزب قوما (حزب وحدت) خواهند خندید. زیرا از زمانیكه این حزب توسط برادران ایرانی به میدان آورده شد تا كنون در سگجنگی شدید با احزاب پشاوری درگیر میباشد. برای چه؟ برای قدرت، برای سهم داشتن در قدرت سیاسی یعنی برای همان سفارت، وزارت، ریاست جمهوری و صدارت تا همراه با برادران «قیادی و جهادی» جنایتكار غیر شیعه، بر تودههای هزاره و غیر هزاره ستم روا داشته و به بهای چاپیدن و خیانت به آنان، به رؤیا های 15 سالهی خود (ثروت اندوزی و حكمروایی) تحقق بخشند.
آقای موسوی یا نمیفهمد یا میفهمد و عمداً كتمان حقیقت میكند كه احزاب هزارگی برای قدرت نمیجنگند. جنگ تمام احزاب (بشمول آنهایی كه خود را زیر غلاف ضخیمی از دین و مذهب پنهان میدارند و ادعای غیرسیاسی بودن میكنند) در طول تاریخ اساساً به منظور غصب قدرت سیاسی بوده است و «حزب وحدت» هم ازین امر مستثنی بوده نمیتواند.
آقای موسوی حزب وحدت را ناز میدهد
جوش زدن آقای موسوی برای «حزب وحدت» در بیانات قبلالذكر خلاصه نمیشود. او بجای اینكه ادعای بیپایهی حزب مذكور را دایر بر اینكه مردم هزاره و شیعه باید یك چهارم جمعیت افغانستان به حساب آیند، بعنوان ادعای مرتجعانی مبتذل و عامی رد كند و توضیح دهد كه بالا بودن و نبودن نفوس هزارهها واقعیت ستم ملی را تغییر نمیدهد، با وقاحت عجیبی به ناز دادن حزب وحدت پرداخته و آن رقم ۲۵ فیصد را «نشان دادن عكسالعمل مردم هزاره» و «به مرگ بگیر كه به تب راضی شود» لقب میدهد!
آقای موسوی، فرض كنیم در خرخری و چپهگرمك امروزه، «استاد» مزاری با «پروفیسر» ربانی جور آمد و ۲۵% را روی قسم و قرآنی پذیرفت، شما و دیگر مدافعان خجل یا غیر خجل حزب وحدت، رقصیده و كلاه تانرا به آسمان خواهید انداخت كه حق به حقدار رسید؟ آیا مسئله ملی با شیوه های شیطانی و قماربازانهی «به مرگ بگیر كه به تب راضی شود» میتواند حل شود؟ آیا برای روشنفكری با تحصیلات عالی، جدی گرفتن یك حزب سیاسی كه با اسلوب «مرگ و تب» كار كند، شرمآور نیست؟ ممكن است عدهای هزارهی قومپرست، شما را بخاطر آنكه پوست پشك به روی خود كشیده و آن ادعا را توجیه میكنید، مورد ستایش قرار دهند، اما ازینكه نزد دیگران اعتبار «علمی و شخصیتی» شما به دو پول شود، دغدغهای به دل راه نمیدهید؟
روشنفكران «گلم جمع» ها
درست است كه مفتضح ترین، بیآبروترین و جنایتپیشهترین گروههای مرتجع هم در یافتن مبلغان خود درنمیمانند. ما اشتباهاً تصور میكردیم «جنبش» ملیشاهای دوستم برای گرداندن امور اداری و سیاسی و تبلیغیش همان عدهای نعش های میهنفروشان پرچمی را در انبان دارد. اما اینك میبینیم كه داكتر ظاهر طنین روزنامهنگار مخصوص دربار نجیب خان، در برنامهاش، سه نفری را متعلق به قومهای ازبك و تركمن معرفی میدارد كه برخورد شان به دوستمبای و جنبشش از برخورد آقای ارغوان و داكتر موسوی به حزب قوما (حزب وحدت) كمتر زننده و تهوعآور نیست. همایون سرخابی، داكتر سخأ و پویا فارابی ضمن پشتیبانی از تأمین حقوق مردم ازبك و تركمن، نه اینكه «جنبش» دوستمبای را بعنوان عدهای از ملیشا های فاسد، جنایتپیشه و چوبدست رژیم پوشالی افشأ و محكوم نمیكنند (۳) بلكه آقای داكتر سخأ آن (جنبش دوستم) را «شكل گیری اجتماعی، سیاسی و كلتوری» میداند كه خواستهای «حقوق كامل مدنی، اجتماعی، اقتصادی و شركت فعال در همه امور» مردم صفحات شمال را انعكاس میدهد. و در سلك یك ملیشای روشنفكر به نمایندگی از «گلم جمـع» های تبهكار دوستمی، اینطـور بدمعاشانه اخطار میكند: «این واقعیـت را باید بگوش همه برسانیم كه بدون اشتراك جنبش ملـی و اسلامـی شمال به حیث یك نیروی مهم كشور حل و فصل صلح در كشور ناممكن خواهد بود»!
راستـی بـا روشنفكـرانـی اینقـدر خـوار چـه میتـوان گفـت و از كجـا مـیتوان شـروع كـرد؟ آیا رجعت دادن آنان به شخصیت الحاج رشیـد دوستـم فرمانـده «جنرال پهلـوانان» و رییـس گلـم جمـعهـا، آنـانرا شرمنـده خواهد ساخت؟ آیا جنایات و رهزنی های گلم جمـع ها ایـن ستون فقرات «شكـل گیری اجتماعی، سیاسی و كلتوری» در كابل، روی شان را سرخ خواهد كـرد كه یكچنان «رهبران» و رهبری شوندگان وحشی، دزد و متجاوز به زن و دختر و پسر، نمیتوانند انعكاس دهندهی «حقـوق كامل مدنی، اجتماعی، اقتصادی و شركت فعال در همه امور» مـردم شمال باشند؟
تصور نمیشود. آقایان از آنانی نیستند كه با كشیدن واقعیت هایی مثل واقعیت های فوق به رخ شان، احساس خجالت كرده و به خود آیند. مگر لااقل یكی از این «شخصیت های اجتماعی»، پویا فاریابی نام نیست كه در دوران زمامداری میهنفروشان پرچمی، مسئولیت «اتحادیه نویسندگان» پوشالی را داشت؟ و حالا هم طوری با همان ادای پرچمی از پشت بیبیسی در برنامهی داكتر طنین اظهارنظر میكند كه گویی هیچكس خبر ندارد كه جناب شان در گذشته در كنار سایر روشنفكران تسلیمشده، از وفادارترین نوكران روسها و پرچم و خلق بود و تا سرحد «رییس انجمن نویسندگان» عزت و شرافتش را به معامله گرفت؟ اگر مردم ما بدشانسی نیآورده و پس از سقوط نجیب پوشالی، خاینان بنیادگرا قدرت را غصب نمیكردند، امروز جای پویا فاریابیها، اسداله حبیبها، واصف باختریها، ظاهرطنینها و نظایر شان، زندان پلچرخی میبود تا پیش از محاكمه؛ بفهمند كه وقتی هزاران روشنفكر آزادیخواه ما درین دخمهها رنج و شكنجه دیده و بعد در پولیگونها زنده به گور یا تیرباران میشدند، آنان چه وجدانی داشتند كه در بزرگداشت سركوب «ضد انقلاب» توسط «دولت خلقی» داستان و شعر و مقاله مینوشتند.
آقای پویا فاریابی خوبست فعلاً نسخه های گهربارش برای حل مسئله ملی یا غیره مسایل را در جیبش گذارد تا اگر در كدام غلت دیگر «انقلابی مبارك اسلامی»، «رفیق داكتر» یا «رفیق كارمل» مجدداً و علناً روی صحنه آمدند، از آنها استفاده كنند.
مردم ما كه در ۱۶ سال اخیر اول كارد میهنفروشان پرچم و خلق را خوردند و اكنون تیغ دودم خیانتكاران جلاد بنیادگرا و شركاء تا استخوانشان فرو رفته، به «طرح» های سیاسی یا فرهنگی عمال روشنفكر مربوط دو دسته از خاینان ملی مذكور، پشیزی بها قایل نیستند.
با رخت بستن ابرهای سیاه بنیادگرایی و وابستگی از فراز افغانستان و دمیدن خورشید دموكراسی واقعی در آن، مسئله ستم ملی بر ملیتهای غیرپشتون نیز حل خواهد شد. درین زمینه نقش روشنفكران دموكراسیخواهِ پشتون و غیرپشتون مسلماً بسیار اساسی است. حد فاصلی كه روشنفكران انقلابی را از روشنفكران غیر انقلابی یا ضد انقلابی جدا میسازد، برخورد به روشنفكران چاكر بنیادگرایان و مواضع ارتجاعی شونیستی و قومگرایی كوتهبینانه است.
یادداشت ها:
۱) این نوشته قبل از کشته شدن مزاری تهیه شده بود
۲) اشاره به کار و شغل افراد مذکور نیز از قول داکتر ظاهر طنین است.
۳) البته ازین خفت عدم محکومیت، آقای قاسم رشتیا هم مبرا نیست که با گفتن «من در باره ی اشخاص و اوضاع انفرادی تبصره نمی کنم» از اشاره به گذشته و ماهیت رشید دوستم یا «جنبش»اش طفره میرود تا مبادا حرفش به او یا به سه پیرو و حقیرش برخورد و بالنتیجه خدای نکرده بی بی سی و داکتر طنین از پخش آن بگذرند!