به تاریخ ۲۱ ثور ۱۴۰۳ (۱۰ می ۲۰۲۴) سیلابهای مدهش قریههای سایهزاره، فلول، قاشقتراشها، گندهچشمه، مستریخدایقل و محباللهخان ولسوالی نهرین و بورکه ولایت بغلان را کاملا ویران نموده، عده کثیری کشته و در زیر گِل و لای ناپدید گشتند. شدت این سیلابها در قریه فلول نسبت به سایر مناطق بیشتر بوده و به همین دلیل فلول تلفات بالاتر داشت. اهالی این مناطق زراعتپیشه اند و به غیر از حاصلات منبع درآمد دیگری ندارند بنا سیلاب ضربات مالی جبرانناپذیری را بر آنان وارد آورده است. بغلان طی دههها از ولایات به شدت ناامن به شمار رفته و حتی در مرکز آن پلخمری نشانهای از ابتداییترین امکانات و سهولیات به چشم نمیخورد. به مجرد چند کیلو متر دور شدن از مرکز شهر، مسیرها همه خامه و در قریهها مردم فقیر و زحمتکش آن از سهولیات ابتدایی زندگی چون برق و شفاخانه و مکتب و... بیبهره اند.
«جمعیت انقلابی زنان افغانستان» (راوا) با اطلاع از این فاجعه فورا با تهیه دوا و مواد بهداشتی، تیم صحیای مشتمل بر داکتران زن را عازم منطقه نمود. پس از یک شب و روز پیمودن راه طولانی و تخریبشده در اثر سیل، تیم صحی به ولسوالی بورکه رسید اما طالبان اجازه رفتن به قریه فلول را به امدادگران نمیدادند تا زخمیها و بازماندگان این حادثه دلخراش مداوا گردند. آنان با تحکم میگفتند که باید اجازه مسوول صحی را دریافت نمایید اما «مسوول صحی» در این شب و روز اضطراری موبایل خود را خاموش نموده، پاسخی نمیداد!
در بورکه طالبان قلعه بزرگی را در اختیار گرفته و تمام مواد کمکی را از هر نهادی که میآید به زور و فشار گرفته آنجا انبار کردهاند تا به گفته خود شان طبق لیست تهیهشده بعدا توزیع گردد. حتی غذای پختهشده در ظروف یکبار مصرف را که کسانی آماده آورده بودند تا به دست نیازمندان بدهند، طالبان به چنگ گرفته و آنجا سر به سر کرده بودند. بیرون قلعه تعدادی از ریشسفیدان و نمایندگان قریهجات آسیبدیده گرد هم آمده و با مولوی عبیده، مسوول توزیع کمکها دعوا و جنجال داشتند که مواد امدادی هرچه زودتر به قریهها فرستاده شوند چون مردم تمام دار و ندار خود را از دست داده و آذوقهای برای فرزندان شان ندارند. ولی طالب مسوول با پرخاش و زشتی فرمان میداد که فعلا موادی نیست و پس از سروی فرستاده خواهد شد.
باوجود فشار طالبان ما حاضر نشدیم که بستههای ادویه و وسایل بهداشتی را به آنان تحویل دهیم و تماس ما با مسوول صحی نیز برقرار نشد. بالاخره بعد از تاخیر چندین ساعته به همکاری و پشتیبانی نمایندگان مردم محل که میگفتند قریههای آسیبدیده نیازمند کمک فوری صحی اند توانستیم از چنگ طالبکها خود را خلاص کرده به سوی قریههایی راه بیافتیم.
به هر ساحهای که میرفتیم و هر آن چه به چشم میخورد، کاملا ویران شده بود؛ از خانهها فقط یکی دو دیوار باقی مانده بود و زمینهای زراعتی را لایه ضخیمی از لای پوشانیده بود. با رسیدن تیم صحی مردم بسیار خوشحال شده و میگفتند که این اولین کمکی است که عملا در خدمت آنان قرار گرفته است. پیر و جوان دست به دست هم داده فورا خیمه ما را برپا کرده و با تفاهم و نظم، اول به معالجه زنان و کودکان و سپس به مداوای مردان پرداخته شد. از آنجا که تیم صحی شامل داکتران زن نیز بود، از قریههای اطراف گروه گروه زنان بیمار رسیده و اظهار خرسندی مینمودند.
بنفشه بیبی مادری که به شدت صدمه روانی دیده، حادثه را چنین بازگو کرد:
«پسرم بسیار با حال خراب دوان دوان آمد و گفت سیل میآید و همه مردم از قریه فرار میکنند. من باورم نشد. پدرش رفت بیرون تا معلومات کند. چند دقیقه نگذشته بود که وارخطا آمد و از دست دو کودکم گرفت. خودش دوید و مرا صدا زد که زود فرار کن که سیل به قریه رسیده است. طفل یک سالهام در گهواره بود، تا به او رسیدم آب داخل خانه ما شد، با تمام توان تا قسمتی خود را کشیدم اما فشار آب زیاد بود و من و طفلام زیر آب شدیم. مردم محل خود ما را نجات دادند اما وسایل خانه را سیل برد. حال شبها در خانه همسایه میخوابیم. خودم و شوهرم زخمی شدهایم، تمام کودکان قریه زیاد ترسیدهاند. زندگی ما تمام شد. این چه آفتی بود؟!»
زن مصیبترسیده دیگری که نخواست نامش را بگوید با بغض و گریه چنین درد دل داشت:
«خانه نداشتیم. چند فامیل در یک خانه زندگی میکردیم. همه طفلدار بودیم. شش، هفت نفر در یک اتاق میخوابیدیم. در زمستان سرد سال پار، ما از زیر برف گل میکشیدیم تا خانه خود را آباد کنیم. بالاخره خانهگکی تعمیر شد. تازه اولین عیدی بود که صاحب خانه خود بودیم. بعضی وسایل خانه خریدیم. امسال کشت زیاد داشتیم و شوهرم میگفت حاصل خوبی گرفته و تمام قرضهای خود را خلاص میکنیم. تصور داشتیم که باران خوب، حاصل خوب، تازه زندگی خوب نیز شروع خواهد شد.
سیل دفعتا آمد. مادران اکثرا یک یا دو کودک خود را بغل کردند اما طفلکانی که کمی دورتر بودند طعمه سیلاب شدند. از فامیل خود ما دو کودک جان باختند....
حال میبینم در همان ساحه خانه ما چیزی جز یک زمین نیست. وسایل و دیوارهای خانه معلوم نمیشوند و همه در زیر گل است. شوهرم اعصاب خود را از دست داده است. چند روز است نان نمیخورد. میگوید تمام امید من از دست رفت. از طرف دولت هم کمکی نرسید. حال حتی دیگر صاحب یک خیمه هم نیستیم.»
روزالدین ۶۵ ساله که خانه و زمیناش را در این سیلاب از دست داده است، میگوید:
«این اولین کمکی است که به قریه ما رسید. طوری که میبینید به ما نه خانه مانده و نه زندگی، در یک چشم بر هم زدن همه چیز در زیر سیلی از گل و لای رفت. ما به ولسوالی رفتیم تا به قریه ما کمک روان کنند ولی مقامات گفتند چون قریه شما در پایین قرار دارد، همان چوب و وسایلی را که سیلاب از سایر قریهجات با خود آورده به شما کفایت میکند، مستحق کمک دیگری نیستید!!»
فرد مسن دیگری داستان دردناکش را چنین بیان کرد:
«یک بچه داشتم که از ده سال به اینسو در ایران مزدوری میکرد. چندی پیش پول روان کرد تا برایش اتاقی بسازم و عروسی کند. شش ماه قبل از ایران آمد و عروسی کرد ولی سیل زحمات ده ساله او را در یک لحظه از بین برد و اتاق خودش و خانه و تمام دار و ندار ما از دست رفت. هنگام سیل پسرم بخاطر نجات همسر حاملهاش دوید، پایش بند شد و به شدت به زمین خورد و زخمی شد. دو شب است که هر دو در شفاخانه ولسوالی بستر اند و طفل شان هم سقط شده است.»
چیزی که درد این فاجعه المناک را چندین برابر میکند، گشتزنی گروپهای طالبان با کامرههای درون(Drone) و عکس یادگاری گرفتن است. طالبان دسته دسته با موترهای لوکس و هلیکوپترها فقط جهت عکاسی و فلمبرداری آمده و فورا برمیگردند. حوادث دلخراش طبیعی و به کام مرگ رفتن هموطنان ما، فرصتهایی اند که حکام فاسد و مستبد کنونی از آن همانند گاو شیری سود میجویند. قربانیان درمانده و تهیدست در پکتیکا، هرات و... بار بار شاهد بودهاند که به مشکل «از گاو غدود» به مستحق رسیده و متباقی مستقیم به کیسه این قاتلان و چپاولگران میریزد.
سمیه که هشت کودک قد و نیمقد دارد با چشمان پر اشک اظهار داشت:
«دیشب طفلهایم گریه داشتند و نان میخواستند. تنها یک شب به ما نان کمکی آوردند. دیشب هیچ کس در اطراف ما چیزی برای خوردن نداشت. من هم با کودکانم گریه کرده و همه با شکم گرسنه خوابیدیم. زندگی ما خراب شد، زمینهایی که ماهها بالایش زحمت کشیدیم و حاصل آن عاید تمام سال ما بود در یک چشم بر هم زدن زیر و رو شدند، حال نه خانه داریم نه وسایل خانه و نه هم چیزی به خوردن. با هشت طفل خود چه کنم؟ شوهرم تکلیف قلبی دارد و تمام زمستان در هوای سرد بالای زمینها کار کرد اما حال جز خاک چیزی از حاصلات ما باقی نمانده است.»
میراحمد که خانه و باغ و تمام داراییاش را از دست داده است، با آه و ناله میگوید:
«چند نفر خبرنگار آمده بودند از ما میپرسیدند که چرا در این جا خانه جور کردهایم. خودتان بگویید اگر پول میداشتیم اینجا زندگی میکردیم؟ نه پول داریم، نه زمین، نه جایداد، ما پول از کجا کنیم که در شهر خانه بسازیم؟ بیست سال قبل به این دشت آمدیم، خانه ساختیم و زمین للمی میکاریم. امسال که باران زیاد و فصل ما خوب بود، آن را هم سیل برد.
فعلا هم تمام کمکها در ولسوالی و کمیسیون بند است. به ما یک خیمه هم نرسید که شب را در زیر آن باشیم. خودم و خانم و کودکانم فقط همین یک جوره کالا در تن داریم و بس. نه آب داریم، نه نان و نه سرپناه. مجاهدین دولت میگویند که هر وقت نوبت تان رسید برایتان کمک خواهد آمد. چه وقت نوبت ما میرسد؟ یک تعداد را سیلاب کُشت حالا منتظر بمانیم که عده دیگر را گرسنگی و تشنگی و گرمی بکشد تا بعدا اگر نوبت و کمکی به ما برسد؟!»
در موجودیت حکام فاسد و قرونوسطایی دامنه چنین فجایع به مراتب گستردهتر میگردد چون این جنایتکاران و اوباشان فقط در فکر پُر کردن جیبهای خود اند نه نجات جان مردم. طالبان وحشی که در مدارس پاکستان و به دور از تعلیم و تمدن بزرگ شدهاند، بلاهای طبیعی را «امتحان الهی» دانسته و نجات از آن را نیز به دوش خدا انداخته، خود را از هر نوع مسوولیتی در قبال آن مبرا میدانند. چندین تجربه دردناک در بیش از دو سال اخیر نشان داد که تا زمان تسلط خفاشان طالبی، در نهایت این تودههای بینوای ما اند که باید در هنگام چنین درد و رنجهای جانکاه دست به دست هم داده و به یاری هم بشتابند چون از این سردمداران مزدور که هم و غم شان را چادر و درس دخترکان ما و اندازه ریش پسران ما میسازد، نباید توقع «امداد» و «رفاه» داشت.