درباره‌ «فاتح‌ جنگ‌ سرد» نوشته‌ عبدالحفیظ‌ منصور

زمانی‌ میهنفروشان‌ پرچمی‌ و خلقی‌ دل‌ و روده‌ شان‌ را پاره‌ می‌كردند تا به‌ مردم‌ بقبولانند كه‌ تره‌كی‌ «نابغه‌ شرق‌» است‌ و باید اطاعت‌ از او را «وظیفه‌ ملی‌» خود بدانند كه‌ نشد؛ تجاوزكاران‌ بنیادگرا با هر بی‌ناموسی‌ ممكن‌ كوشیدند به‌ مردم‌ بقبولانند كه‌ گلبدین‌، ربانی‌، سیاف‌، خلیلی‌ و سایر «قیادی‌»ها مزدورانی‌ خونخوار، غدار و منحرف‌ نه‌ بلكه‌ «امیران‌ جهادی‌» اند كه‌ نه‌ توسط‌ آی‌اس‌آی‌ بلكه‌ به‌ واسطه‌ «ملت‌ جهادپرور افغانستان‌» بر تخت‌ نشسته‌ اند تا «انقلاب‌ اسلامی‌» را در ملك‌ خداداد متحقق‌ سازند و فرمان‌ بردن‌ از آنان‌ واجب‌ است‌ كه‌ نشد؛ «قیادی‌»های‌ جهادی‌ هنوز سرگرم‌ مستی‌ و رذالت‌ در خون‌ و اشك‌ مردم‌ بودند كه‌ شتر گاو پلنگانی‌ انسان‌نما موسوم‌ به‌ طالبان‌ در بزكشی‌ با «برادران‌ جهادی‌» قدرت‌ را از آن‌ خود كرده‌ و ملاعمر شان‌ را «امیرالمومنین‌»ی‌ خواندند كه‌ همواره‌ از طریق‌ خواب‌ با پیغمبران‌ در تماس‌ است‌ و حایز كمالات‌ و ملكات‌ بسیار و نیز طلعت‌ مبارك‌ «امیر» را هرگز از حجاب‌ بیرون‌ ننمودند تا از آن‌ مردك‌ بیسواد چیزی‌ بتراشند كه‌ باید در ذهنیت‌ مردم‌ «وزنه‌» و «ابهت‌» كسب‌ كند و اولین‌ بار در عمر شان‌ ملایان‌ را جدی‌ گرفته‌ و از امر و نهی‌ «امیرالمومنین‌» به‌ مثابه‌ وجیبه‌ دینی‌ خود اطاعت‌ كنند كه‌ نشد و مالكان‌ امریكایی‌ بنیادگرایان‌ تخت‌ «امیر» را بر بختش‌ كوبیدند.

و اینك‌ نوبت‌ به‌ كسانی‌ رسیده‌ كه‌ نه‌ گلبدین‌ برای‌ شان‌ بازار دارد و نه‌ ربانی‌ و نه‌ ملاعمر و خود را هم‌ سبك‌تر و كوچك‌تر از آن‌ می‌شناسند كه‌ برای‌ مردم‌ مطرح‌ باشند، پس‌ باید زیر سایه‌ی‌ شتری‌ راه‌ بروند و بگویند سایه‌ از آنان‌ است‌! مسئله‌ ولی‌ این‌ است‌ كه‌ اول‌ لازم‌ است‌ شتری‌ بسازند، شتری‌ خارق‌العاده‌، شتری‌ كه‌ نه‌ كس‌ دیده‌ و نه‌ شنیده‌.

خنجری بر حنجره‌ی دژخیمان


سید احمد دهزاد
سید احمد دهزاد

اسمش سیداحمد متخلص به دهزاد در سال ۱۳۱۸ در قریه میان شهر ورسج ولسوالی فرخار ولایت تخار در یك خانواده پیشه‌وری روستایی چشم بجهان گشود. تعلیمات ابتدایی را مثل هزاران کودک دیگر محروم از مکاتب عادی بالاجبار در مدارس دینی محل آموخت‌. وی با درک تضاد های اجتماعی و بیدادگری ملاکان و استثمارگران به دهقانان و سایر زحمتکشان سخت رنج می‌برد زیرا خود نیز از بین رنجبران برخاسته بود.

مشاهده و لمس فقر و ستمکاری بر زحمتکشان او را منقلب کرده و بر می‌انگیخت تا راه رهایی واقعی آنان را دریابد. مطالعه و آشنایی با انقلابیون وی را به درستی ایده های سوسیالیستی و براندازی رژیم استبدادی وقت معتقد ساخت.

لیندا جونز Linda Jones

«زنی‌ سیاه‌ پوستم‌ و ستمی‌ را كه‌ در سراسر جهان‌ بر زنان‌ می‌رود نیك‌ درك‌ می‌كنم‌. در ایالت‌ مسیسیپی‌ ایالات‌ متحده‌ امریكا در زمانی‌ زاده‌ شدم‌ كه‌ ما زنان‌ سیاه‌ مجبور بودیم‌ از خواهران‌ خود یاری‌ بخواهیم‌ تا صدای‌ حق‌ خواهی‌ خود را بلند كنیم‌. مبارزه‌ ما برای‌ تساوی‌ حقوق‌ هنوز هم‌ ادامه‌ دارد. بخاطر خود دریابی‌ و التیام‌ روان‌ گداخته‌ام‌ می‌نویسم‌. بعد از این‌ كه‌ به‌ سایت‌ اینترنت‌ شما سری‌ زدم‌ شعری‌ موشح‌ برای‌ "راوا" سرودم‌. محتویات‌ سایت‌ تان‌ تا عمیقترین‌ ژرفای‌ روحم‌ نفوذ كردند لاكن‌ تنها چیزی‌ كه‌ پیشكش‌ می‌توانم‌ همین‌ كلمات‌ یكدلی‌ اند كه‌ روی‌ كاغذ می‌ریزم‌. می‌بالم‌ از این‌ كه‌ احساساتم‌ شمار را محظوظ‌ گردانید و اسم‌ عاطفی‌ام‌ «امیاس‌» ولی‌ نام‌ امریكایی‌ ام‌ لینداجونز می‌باشد.»

‌ مستانه كهمردان ز رنج ملك ما شورنده‌تر گردند
چه باك گر خون آن یك ریخت و...
من در بند و زنجیرم‌.

سلطان احمد سهراب
سلطان احمد سهراب

‌ این سطرهای پر از امید را سلطان احمد «سهراب» زمانی سرود كه در قتلگاه مخوف پلچرخی روس‌ها و نوكران پرچمی و خلقی شان هرروز ده‌ها وصدها زندانی سیاسی را زنده بگور می‌كردند یا تیرباران‌. وضع در سلای‌خانه‌ی پلچرخی برخی از انقلابیون را درهمانجا به تسلیم به دشمن واداشت یا این كه پس از خروج از شكنجه‌گاه‌، آنان را به لجن همكاری با تجاوزكاران و سگان و روبرتافتن از ادامه مبارزه كشاند.

‌ ولی قلب سهراب برای آن می‌تپید تا حتما از شمار آنانی باشد كه به هیچ ‌عنوانی به ذلت تسلیم شدن به میهنفروشان و روس‌ها تن نداده و مشعل مقاومت زیر شكنجه و خوار كردن دشمن را كماكان روشن نگهداشتند.

‌ سهراب در ۱۳۳۳ در كابل به دنیا آمد. بعد از ختم دوره متوسطه در ۱۳۴۸ شامل لیسه حبیبیه شد و در همین كانون بود كه با تظاهرات‌، اعتصابات‌، میتنگ‌ها، یورش پلیس‌، غند ضربه‌، زندانی شدن و اخراج و... محصلان و شاگردان آشنا شد. این دوره تاثیر فراوانی درپرورش یافتن اوبه مثابه یك‌انقلابی پایدار و سرسخت ضد خلق‌، پرچم و اخوان داشت‌.

به‌ محمد علی‌ سپانلو شاعری‌ كه‌ با سرودن‌ «به‌ یاد شیر پنجشیر» (۱) به‌ زخم‌های‌ قلوب‌ هزاران‌ مادر و پدر و زن‌ و فرزند از دست‌ جنایت‌ها و راكت‌بازی‌های‌ مسعود با برادرانش‌ گلبدین‌، سیاف‌، دوستم‌ و خلیلی‌، نمك‌ پاشید. محمد ف‌. آژن‌



گفتی‌:
«در دره‌های‌ مظلم‌ هندوكش‌
یك‌ مرد بی‌نظیر افروخت‌ مشعلی‌»
نفرین‌ بر دروغ‌
از قامت‌ شكسته‌ و پر بغض‌ هندوكش
از سرزمین‌ سوخته‌ی‌ پنجشیر آمدم‌
با كوله‌ بار درد
بی‌حرمتی‌ به‌ حرمت‌ انسان‌
گیاه‌
سنگ‌
اسطوره‌ای‌ ندیده‌ام‌
جز ببر كاغذی‌
«جنگاور شهیر
فرماندهی‌ كبیر
پیر و امیر و میر»
ای‌ ناشنیده‌ آه‌ من‌

کتاب احمدرشید
نشر: I.B. Tauris & Co Ltd
نوشته‌: احمد رشید

درباره‌ وابستگی‌ گروه‌های‌ هفتگانه‌ و هشتگانه‌ به‌ پدران‌ پاكستانی‌ و ایرانی‌ و تعدادی‌ از كشورهای‌ عربی‌ در طول‌ جنگ‌ مقاومت‌ چه‌ از سوی‌ شخصیت‌های‌ بی‌طرف‌ اما وارد در موضوع‌ و چه‌ از سوی‌ خود پدران‌ اسناد بی‌شماری‌ انتشار یافته‌ است‌. ماهیت‌ وابسته‌ وخاینانه‌ «تنظیم» های‌ جهادی‌ از همان‌ آوان‌ جنگ‌ مقاومت‌ چنان‌ رسوا و افشا بود كه‌ شماری‌ از شخصیت‌های‌ آزایخواه‌ صرفا بخاطر افشاگری‌ مسئله‌، طعمه‌ ددمنشی‌ بعضی‌ از گروه‌های‌ مذكور گردیدند. از همه‌ مهمتر اینكه‌ پدران‌ خود نیز پرده‌ از ماهیت‌ مزدور بچه‌های‌ نازدانه‌ی‌ شان‌ برداشته‌ اند. در این‌ مورد كتاب‌های‌ «دام‌ خرس‌ ـ قصه‌ی‌ ناگفته‌ی‌ افغانستان‌» و «مجاهد خاموش» از بریگیدیر یوسف‌ رییس‌ اسبق‌ «دفتر افغانستان» در (آی ‌اس آی‌) مشهور اند. بریگیدیر یوسف‌ خواسته‌ یا ناخواسته‌ بسیاری‌ از رازهای‌ بچه‌های‌ «آی اس آی» را افشاء نموده‌ و این‌ را می‌توان‌ از خاموشی‌ «رهبران‌ قیادی» در رابطه‌ با مندرجات‌ كتب‌ مذكور هم‌ دریافت‌. او در «دام‌ خرس» به‌ عنوان‌ شخصی‌ كه‌ جنگ‌ را پیش‌ می‌برد و «رهبران‌ جهادی‌ ـ قیادی» را در كنترول‌ داشت‌ حرف‌ می‌زند: «من‌ كنفرانسی‌ را در پشاور بخاطر بحث‌ روی‌ مسایل‌ فرا خواندم‌... من‌ تصمیم‌ گرفته‌ بودم‌ خود به‌ افغانستان‌ بروم‌ تا حمله‌ (به‌ خوست‌) را هماهنگ‌ سازم‌ و چند تیم‌ از مشاورین‌ پاكستانی‌ را همراه‌ با قومندان‌ به‌ آن‌ كشور بفرستم‌.» او راجع‌ به‌ سهم‌ هر یك‌ از بنیادگرایان‌ از كمك «سیا» چنین‌ می‌نویسد: «در ۱۹۸۷ فیصدی‌ سهمیه‌ احزاب‌ بدین‌ قرار بود: حكمتیار ۱۸ـ۲۰ %، ربانی‌ ۱۸ـ۱۹ %، سیاف‌ ۱۷ـ۱۸ %، خالص‌ ۱۳ـ۱۵ %، نبی‌ ۱۳ـ۱۵ %، گیلانی‌ ۱۰ـ۱۱ % و مجددی‌ ۳ـ۴ %. طبعا بنیادگرایان‌ با دریافت‌ ۶۷ـ۷۳ % در صدر قرار داشتند.»

سوسِلورمِری‌ (Sue Silvermarie) دارنده‌ كتاب‌ شعرهای‌ روایی‌ «حكایات‌ معلمانم‌ از بخش‌ الزمیر» سراینده‌ ایست‌ كه‌ گزیده‌ شعرهایش‌ وسیعاً انتشار یافته‌ است‌. او در منطقه‌ روستایی‌ «وادی‌های‌ پنهان‌» ویسكانسن‌ جنوب‌ غربی‌ ساكن‌ است‌.

سو نوشته‌ها، اجراها و كارش‌ را به‌ مثابه‌ یك‌ فعالیت‌ عمیق‌ معنوی‌ می‌داند. او با داشتن‌ مدرك‌ MSW از جانب‌ «انجمن‌ ملی‌ شعر درمانی‌» به‌ عنوان‌ فردی‌ كه‌ با شعر مداوا می‌نماید، مفتخر گردیده‌ است‌. او شامل‌ كمتر از صد فردی‌ می‌باشد كه‌ در سطح‌ ملی‌ به‌ چنین‌ لقبی‌ دست‌ یافته‌ است‌.

او همچنان‌ پیشقدم‌ بكار برد درمان‌ شعری‌ برای‌ افرادی‌ با مسایل‌ روانی‌ است‌.


درسحرگاه‌ ۲۴جولای‌۲۰۰۰ قلب‌ احمدشاملو شاعری‌ كه‌ شعرش‌ «خنجری‌ بر حنجره‌ دژخیم» بود از تپش‌ بازایستاد وبدین‌ ترتیب‌ مردم‌ ایران‌ و فارسی‌ زبانان‌ سراسردنیا، ازداشتن‌ بزرگترین‌، پرآوازه‌ترین‌ ومحبوب‌ترین‌ شاعر خود محروم‌ شدند.

از شاملو، هنرمندی‌ كه‌ نه‌ تسلیم‌ استبداد شاهی‌ شد و نه‌ در برابر استبداد خونبارتر شیخی‌ سرفرود آورد، ارثیه‌ ادبی‌ جلیل‌ و بیمانندی‌ به‌ جا مانده‌ است‌ كه‌ بدون‌ تردید بیشتر ازهر شاعر، مخصوصا صد سال‌ اخیر، بر شاعران‌ امروز و نسل‌های‌ آینده‌ موثر و نافذ خواهد بود و معیار سنجش‌ شعر به‌ شمار خواهد رفت‌.

صرفنظر از جنبه‌های‌ هنری‌ شعرش‌، شاید برخی‌ از برجسته‌ترین‌ خصوصیات‌ شخصیت‌ و هنرش‌ را مختصرا چنین‌ یادداشت‌ كرد، هر چند این‌ كاری‌ بزرگ‌ و تخصصی‌ به‌ حساب‌ می‌رود:

نورجهان‌ دختر كشاورز فقيری از محله‌ سيلهت‌ بود كه‌ در شمال‌ شرقی بنگلادش‌ است‌. وی از همسر اولش‌ جدا شده‌ و در جنوری ۱۹۹۳ مجدداً ازدواج‌ كرد كه‌ يك‌ اتفاق‌ ساده‌ و قابل‌ قبول‌ در ميان‌ مسلمانان‌ است‌. ملای محل‌، ازدواج‌ دوم‌ نورجهان‌ را غيرشرعی خواند. چند روز بعد در سحرگاه‌، نورجهان‌ را به‌ محلی آورده‌ و تا كمر در گودالی چال‌ كرده‌ و مريدان‌ ملا او را به‌ جرم‌ زنا سنگسار كردند.


نورجهان‌


نورجهان‌ را وادار كردند داخل‌ گودالی در ميان‌ ميدان‌ بايستد او آنجا ايستاد، تا كمر فرورفته‌ در گودال‌،
              با سری آويزان‌ آنها به‌ نورجهان‌ سنگ‌ پرتاب‌ میكنند،
سنگ‌ها به‌ پيكر من‌ میخورند.
سنگ‌ها به‌ سرم‌ میخورند، به‌ پيشانیام‌، سينه‌ام‌ و پشتم‌
آنها سنگ‌ میاندازند و بلند میخندند
میخندند و به‌ فرياد فحش‌ میدهند.
از پيشانی چاك‌ برداشته‌ نورجهان‌ خون‌ میريزد،
                                         از پيشانی من‌ هم‌.
چشمان‌ نورجهان‌ تركيده‌، چشمان‌ من‌ هم‌.
بينی نورجهان‌ له‌ شده‌، بينی من‌ هم‌.
در سينه‌ پاره‌ پاره‌ی نورجهان‌ قلبش‌ سوراخ‌ شده‌،
                                                    قلب‌ من‌ هم
آن‌ سنگ‌ها، آيا به‌ تو نمیخورند؟
آنها بسيار بلند میخندند، میخندند
              و خنده‌ ريش‌هايشان‌ را میلرزاند.
عرق‌ چين‌هايشان‌ از شدت‌ خنده‌ تكان‌ میخورد.
آنها میخندند و چوب‌ دستی هايشان‌ را تكان‌ میدهند.
از چله‌ی بیرحم‌ چشمانشان‌، تيرها سرعت‌ میگيرند
              برای سوراخ‌ كردن‌ بدن‌ نورجهان‌ بدن‌ من‌ هم‌
اين‌ تيرها، آيا به‌ تو نمیخورند؟

تسليمه ‌نسرين‌


نادر نادرپور Nadir Nadirpoor

نادرپور سراینده‌ مجموعه‌های‌ «صبح‌ دروغین‌» و «خون‌ و خاكستر» در ۱۸ فبروری‌ ۲۰۰۰ در لس‌انجلس‌ دچار سكته‌ قلبی‌ شد و جهان‌ را وداع‌ گفت‌.

اگر چه‌ نادرپور معتقد بود كه‌ در ایران‌ فقط‌ سیمین ‌بهبهانی‌ در طول‌ این‌ بیست‌ سال‌ شعر جدی‌ گفته‌، و در خارچ‌ از ایران‌ فقط‌ او؛ اگر چه‌ به‌ احمدشاملو با زبانی‌ زشت‌ تاخت‌ و او را «شاعری‌ با استعداد متوسط‌»، «شعبده‌باز سیاسی‌»، «شاعر سیاست‌بازِ چپ‌نما» و... نامید؛ اگر چه‌ از نظر سیاسی‌ به‌ سلطنت‌ التفات‌ داشت‌؛ اما برعكس‌ نویسندگان‌ و شاعران‌ جبون‌ انجمنی‌ ما كه‌ همه‌ با بیشرمی‌ غریبی‌ سر از گریبان‌ خاینان‌ جهادی‌ یا طالبی‌ برآوردند، او از ابتدأ تا آخر زندگیش‌ از ضدیت‌ و مبارزه‌ با فاشیزم‌ دینی‌ حاكم‌ در ایران‌ لحظه‌ای‌ باز نه‌ایستاد. به‌ قول‌ مجیدنفیسی‌: «هنگامی‌ كه‌ نادرپور در سال‌ ۱۳۶۵ از پاریس‌ به‌ لس‌انجلس‌ آمد شعرهایش‌ كه‌ سابقاً بیشتر جنبه‌ی‌ شخصی‌ داشت‌ رنگی‌ سیاسی‌ به‌ خود گرفت‌ و این‌ درست‌ در زمانی‌ بود كه‌ سیاست‌گریزی‌ در میان‌ نویسندگان‌ ایرانی‌ چه‌ در درون‌ و چه‌ در بیرون‌ مرز به‌ صورت‌ شعار روز درآمده‌ بود.» او حتی‌ جریان‌ خاتمی‌ را هم‌ناشی‌ از توطئه‌ دانسته‌ مقابل‌ آن‌ ایستاد. و بنابر اعتقاد هنرمند دیگری‌، نادرپور همواره‌ راست‌ و مستقیم‌ نظرات‌ آگاهانه‌ خود را از طریق‌ رادیوهای‌ برون‌ مرزی‌ مانند صدای‌ اسرائیل‌، صدای‌ امریكا، رادیو فرانسه‌ و رادیو آلمان‌ به‌ گوش‌ مردم‌ كشورش‌ می‌رساند و در تمام‌ طول‌ بیست‌ سال‌ گذشته‌ كلامی‌ نگفت‌ و ننوشت‌ كه‌ «سیاسی‌» در ابعاد وسیع‌ كلمه‌ و «ضد ارتجاع‌ و استبداد سیاه‌ آخوندی‌» نباشد. این‌ چنین‌ بود كه‌ او از جایگاه‌ رفیع‌ شاعری‌ خود، به‌ قلة‌ بلند یك‌ مبازر ملی‌ پرواز كرد.»

جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ از آغاز سال‌ ۱۳۷۱ كتاب‌های‌ نادرپور را جمع‌آوری‌ و حتی‌ اجازه‌ درج‌ نام‌ او را در نشریات‌ داخل‌ كشور نداد.

آخ‌ كه‌ چه‌ فاصله‌ عظیمی‌ بین‌ شاعران‌ خادی‌ـجهادی‌، طالبی‌ یا تسلیم‌طلب‌ وطنی‌ و نادرپورها حایل‌ است‌!


این‌ مطلب‌ بر اساس‌ مجله‌ «آرش‌» شماره‌ ۷۳ و شماره‌های‌ مختلف‌ «روزگار نو» تهیه‌ شده‌ است‌.

آخرین مطالب