مدارس دینی بامیان، دامی برای اسارت دختران در جهل و ناآگاهی

مدرسه‌ای در بامیان

با حاکمیت دوباره خون‌آشامان طالبی، تاریخ تاریک و پُرخون سرزمین ما بیشتر به قهقرا رفت و زخم‌های التیام‌نیافته مردم ما بخصوص از دور نخست حاکمیت این گروه قرون‌وسطایی، تازه شد. در هردو دور امارت این وحشیان، مردم هر گوشه این سرزمین داغدیده، شاهد بدترین جنایات بوده‌اند.

بامیان، مستند زنده‌ای از جنایات این تاریک‌اندیشان است که مردم مان هرگز فراموش نمی‌کنند، و هرچند از سر بی‌چارگی و ناتوانی چیزی نگویند ولی بعد از گذشت بیست سال هنوز زخم انهدام بودا، قتل‌عام یکاولنگ و کشتارهای شهر بامیان (طالبان افزون بر قتل‌عام در یکاولنگ، کشتارهای فراوانی در منطقه سرآسیاب و جاهای دیگر شهر بامیان انجام داده‌اند که هنوز خاموش مانده است) خونچکان است.

مرکز بامیان یکی از شهرهایی‌ست که دولت مزدور کرزی-غنی-عبدالله کمترین توجهی به آن نکرده و مردمان آن با ابتدایی‌ترین امکانات ممکن زندگی دارند. بیشتر خانه‌ها در داخل شهر گلی اند و تعدادی هم حتا به خانه‌های گلی دسترسی نداشته در چند قدمی مرکز شهر در مغاره‌های سرد و نمناک زندگی شب و روز را سپری می‌کنند. اما نکته‌ای روشن این است که مردم بامیان با وجود محرومیت و دشواری فراوان زندگی، لحظه‌ای از تلاش برای کسب درس و تحصیل غافل نمانده و آن را به شهری مبدل ساخته بودند که دختران و پسران در کنار هم به مکتب می‌رفتند؛ زنان از دوردست‌ترین مناطق و مربوط خانواده‌های بسیار تنگدست به شهر آمده و مصروف آموزش در مکتب، کورس‌های گوناگون و پوهنتون بودند؛ دختران به بایسکل‌رانی، اسکی، ورزش‌های رزمی و دیگر ورزش‌ها رو آورده بودند؛ اکثریت شاگردان مراکز آموزش علوم و زبان را زنان و دختران تشکیل می‌دادند. اما امروز خبری از این نمادهای متمدن بامیان نیست بلکه زنان و دخترانی را می‌بینیم که با پوشش مورد پسند «ولایت فقیه» و طالبی به‌سوی مرکزهای آخوند-طالب‌پروری به نام مدارس دینی می‌روند.

طالبان، همانند تمامی نیروهای فاشیست و بنیادگرا تلاش دارند تا فرهنگ ارتجاعی و قرون‌وسطایی‌ را نیز در جامعه ما حاکم سازند چون می‌دانند که افکار منحط آنان فقط در یک جهالتکده می‌تواند جایگاه داشته و تکثیر گردد. یکی از برنامه‌های تباه‌کننده‌ی طالبان ایجاد بی‌شمار مدارس دینی در نقاط مختلف افغانستان است. طالبان در این ولایت به‌‌ شدت در تلاش اند تا مردم نسبتاً با‌سواد و پیشرفته‌ را به‌سوی «کارخانه‌های طالب‌سازی» کشانده و فرهنگ پیشرو این ولایت را نابود سازند. و با افزایش فقر و بیکاری و بسته‌ شدن دروازه‌های مکاتب، این گروه جهل‌پرور تا حدودی توانسته به این هدف رسیده و جمهوری شکنجه‌گر و آدم‌کش «ولایت فقیه»، این برادران سکه طالبان، نیز دست یاری به آنان داده است.

در هر گوشه شهر بامیان، خانه‌هایی را می‌بینیم که به مدرسه‌های دینی مبدل شده‌اند. به گونه نمونه، در ۱۸ ثور ۱۴۰۲، ملا عبدالله سرحدی (والی کنونی و گذشته طالبان در بامیان که در ویرانی بت‌های بامیان دست داشته است) ساخت مدرسه‌ای به نام «زینبیه» را در ساحه تگاب‌غار ولسوالی ورس این ولایت افتتاح کرد.

رژیم خون‌آشام ایران و طالبان از وضعیت مصیبت‌بار اقتصادی مردم ما نیز سود جسته آنان را مجبور می‌کنند تا به این مدارس رو بیاورند. بیشتر این مراکز جهل‌پروری توسط رژیم ایران تمویل می‌شوند و برای دختران بالاتر از صنف شش مبلغی به‌مثابه معاش ماهوار تعیین کرده‌اند تا آنان را به جال شان بکشانند.

مغاره‌نشینان بامیان

سمیه (نام مستعار)، یکی از دانش‌آموزان این مدرسه‌ها در بامیان می‌گوید:

«شوهرم در دولت قبلی کار می‌‌کرد و با آمدن طالبان کارش را از دست داد. هفت اولاد دارم و دو تای شان دختر اند. یک دخترم در صنف ده و دیگرش در صنف یازده بود که مکاتب بسته شدند. در کنار این که دخترانم در خانه دچار افسردگی شده بودند، فقر نیز ما را از پا درآورده بود. یک روز شنیدم که در نزدیک خانه ما مدرسه‌ای ساخته شده و برای دختران بالاتر از صنف ششم ماهانه سه هزار افغانی پول می‌دهد این برای ما خبر خوبی بود، زیرا با فرستادن دو دخترم، می‌توانستیم ماهانه ۶ هزار افغانی به دست بیاوریم و زندگی بخور و نمیری داشته باشیم. بدون فکر کردن آنان را به این مدرسه فرستادم.»

چندین دختر و زن دیگر عین مسئله را تایید می‌کنند. همه می‌گویند که در این مدارس فقه شیعه به آنان آموزش داده می‌شود و پافشاری اصلی بر این است که زنان بایست در خانه‌‌ی شان محصور بمانند و همیش از شوهران شان فرمانبرداری کنند.

در گذشته زنان می‌توانستند با شغل‌های مختلف، بخشی از مصارف خانواده‌ی شان را تامین کنند، اما امروز فقر در بامیان چندین برابر شده و با شروع زمستان و سردی هوا تعداد زیادی از خانواده‌ها مجبور اند به گدایی رو بیاورند. وقتی به یک گوشه از ساحه زندگی مردم بامیان که مغاره‌نشینان هستند، سر می‌زنیم و برایمان بیشتر آشکار می‌شود که چطور مدارس دینی توانسته‌اند در میان زنان و دختران جای پا باز کنند. در اینجا به چند مثال کوچک نگاهی می‌اندازیم:

زهرا (نام مستعار) مغاره‌نشین می‌گوید که شوهرش آهن‌پاره می‌فروشد و روزانه فقط بیست افغانی درآمد دارد. زهرا بغض‌اش را قورت کرده و با پاک‌کردن اشک‌هایش ادامه می‌دهد:

«زندگی در مغاره، خصوصا در فصل زمستان مانند زندگی در یک قبرستان تاریک در انتظار مرگ است. ما هر سال با ترس و لرز زمستان را سپری می‌کنیم، مغاره‌های ما نمناک و سرد اند و غیر از گرسنگی از سردی نیز رنج می‌کشیم. می‌ترسیم زمستان از فرزندان ما قربانی بگیرد. روزهایی می‌شود که اصلا غذا نمی‌خوریم و با بیست افغانی که شوهرم به خانه می‌آورد فقط دو طفلم نیم‌شکم می‌شوند.»

مغاره‌نشینان بامیان

حلیمه (نام مستعار) زن مغاره‌نشین دیگر ابراز می‌دارد:

«پدرم، پیرمرد ضعیفی است که وقتی گیلاس چای را در دست می‌گیرد، دست‌هایش می‌لرزد و بیشتر اوقات من کمک‌‌اش می‌کنم تا راه برود و غذا بخورد. اما وی مجبور است برای پوست‌ کردن چوپ به یک منطقه‌‌ای که ساعت‌ها از مغاره ما دور است پیاده برود و صاحب کارش بدون دستمزد چوب‌ها را توسط وی پوست می‌‌کند و در آخر نصف پوست چوب را به پدرم به‌جای معاش می‌دهد تا به خانه بیاورد. وی صبح وقت لرزان لرزان حرکت می‌کند و تا ناوقت‌های شب به خانه می‌رسد، گاهی لباس‌هایش پر از خاک است و بارها در مسیر راه می‌افتد تا بالاخره خود را به خانه می‌رساند.»

زن دیگری که فقط ۲۱ سال سن دارد، اما فقر و بدبختی وی را چنان پیر و فرسوده ساخته که ۴۰ ساله به نظر می‌رسد، می‌گوید:

«هفت خواهر دارم و من کلان‌ترین آنان هستم. مادرم پیر و ناتوان است. پدرم را چند سال قبل از دست دادیم. از پنج صبح تا ده شب می‌نشینم و پشم می‌ریسم که ماهانه ۲ هزار معاش می‌گیرم. فقط زنده هستیم و بس! یک وعده نان خشک و آب می‌خوریم و در مغاره سرد بدون فرش زندگی می‌کنیم.»

آخرین مطالب