عقرب ۱٣٨٢ - اكتوبر ۲٠٠٣ |
شماره مسلسل ۵٩ | ![]() |
فدرالیزم تنبانپارهی خاینان ملیدر جریان جنگ ضد روسی و مخصوصاً از هشت ثور به بعد كه جنایتكاران مذهبی قدرت را در دست گرفتند همانطوریكه در رذالتپیشگی و بیناموسی نمونههای منحصر به خود را پدید آوردند، در زمینههای فرهنگی و سیاسی هم خواستند چیزهایی را بر میله كلاشنكوف بسته و در مغز و چشم مردم غافلگیر شده و در زنجیر ما آتش كنند. از آنجمله است كلمات «جهادی»، «قیادی»، «رسالتمند» و باد كردن آیات و حدیث در اول و آخر نوشتهها، نطقها و حتی مكاتبات شان. این نحوه سوءاستفاده از دین را چنان با چنگ و دندان خونآلود انجام میدادند و آن را نشانه «اسلامی بودن» وانمود میساختند كه دل و جگر بسیاری روشنفكران ضد بنیادگرا را بیرون كشید و میكشد چه رسد به شاعران و نویسندگان خاین و تسلیمطلب انجمنی یا آقای حامدكرزی و همفكرانش. جملگی این سازشكاران با ترس و تقلید به شیوه ربانی و گلبدین و سیاف و قانونی و... سخن میگویند تا سند «اسلامیت» را به گردن آویخته و بدینترتیب از تهدید و ترور جهادیها معاف باشند. جالب است كه حتی روشنفكری مثل داكتر چنگیز پهلوان نیز بیشرمانه كوشیده به مثابه كاسه داغتر از آش رژیم خونخوار ایران با نوشتههایش در ستایش از ربانی، اسماعیل، مسعود، خلیلی و سایر جنایتكاران، اصطلاح «جهادی» را در مطبوعات ایران رواج دهد. اما غافل از اینكه با خالی شدن باد پوقانههای قهرمانان «مكتبی» افغانیاش، مردم مسلمان خواهند ماند اما نشانی از فرهنگ و اكتهای جهادی آن اراذل در این خطهی پرغم و خشم و كین باقی نخواهد ماند. ولی در زمینه سیاسی، اصطلاحی كه برخی از «قیادی»ها و در درجه اول «برادر مجاهد ستر جنرال رشید دوستم» (البته در این اواخر «الحاج» هم زینتافزای نام مباركش شده است) مثل نقل و نبات در دهان میگرداند «فدرالیزم» یا «نظام فدرالی» است. تبهكاران جهادی كه با حضور خود در لویه جرگه آن را ملوث و بیاعتبار و
بیارزش ساختند، اینك كه نمایش دیگری از لویه جرگه و قانون اساسی به
گردانندگی و بازیگری بنیادگرایان در پیش است، بعضی باندهای غیر پشتون
میدان را برای اجرای «مزاحیه فدرالی» خود مناسبتر دانسته اند. لذا در این
شماره میكوشیم نشان دهیم كه «فدرالیزم» تنبان پاره پارهایست كه تن
این جنایتكاران را نمیتواند بپوشاند.
فدرالیزم چیست؟
فدرالیزم را به دو معنای آن باید در نظر گرفت. یكی فدرالیزم اداری،
روشی كه ضمن به رسمیت شناختن دولت مركزی برای كل كشور حدود صلاحیتها و
وظایف و حقوق دولت مركزی در امور داخلی نواحی مختلف یك كشور را بدون توجه
به تنوعات قومی، مذهبی، زبانی و غیره تعیین میكند. در نظام فدرالی هر
ولایت یا مجموع چند ولایت حق حاكمیت در امور داخلی خود را دارا میباشند اما
اداره روابط خارجی، امور مالیاتی و بانكی و مسایل جنگ و صلح از صلاحیتهای
دولت فدرالی بشمار میرود. امریكا، كانادا، آلمان و بسیاری كشورهای دیگر هر
كدام بر اساس نظام فدرال به چندین ایالت تقسیم شده ولی عموماً به یك
زبان سخن میگویند و ویژگیهای قومی آنها را از هم جدا نمیسازند.
دوم فدرالیزم به مفهوم ملی كه عبارتست از تعیین اختیارات و حقوق
ولایت یا ولایات یك كشور بر اساس خصوصیات ملی. یعنی در واقع طرحی برای
حل ستم ملی (ستم یك قوم بر اقوام دیگر).
نكته اصلی آنست كه فدرالیزم در هر حال عبارتست از شكل. آنچه مضمون و
محتوای نظام سیاسی را تشكیل میدهد عبارتست از ماهیت طبقات و افرادی كه
قدرت حاكمه را در دست دارند.
كشورهای متعددی نظام فدرالی دارند اما از آنجایی كه دولتها نماینده
اكثریت نبوده و در دست حكام ضد دموكراسی قرار دارند، شكل اداره كشور برای
تودهها فاقد اهمیت است. مثلاً در پاكستان كه بنیادگرایان و زمینداران و
دلالان سرمایههای بیگانه قدرت سیاسی را غصب كرده اند، مردم نه مشاركتی
در امور كشور دارند و نه دورنمای رستگاری، و نظام فدرالی این كشور در زندگی
شان واجد تاثیری نیست.
در افغانستان شغالی و خیانت شده طبعاً وضع مسخرهتر از هر سرزمین دیگر
در جهان خواهد بود. اگر لحظهای تصور كنیم كه مثلاً رشید دوستم در صفحات
شمال، امیرك اسماعیل در غرب و جنوب غرب، «استاد» خلیلی در صفحات مركز و
همینطور دینمحمدخان یا حضرتعلی خان یا یكی دیگر از سلاطین هروئین ننگرهار
در ولایات شرق و جنوب شرق به حاكمیت برسند و در رأس حكومت فدرالی هم
«ربانی» یا سیاف یا كدام عضو دیگر مافیای جهادی نشانده شود یعنی اگر سگها
مامور حفظ استخوان شوند بر مردم ما چه خواهد رفت و قصه «نظام فدرالی» به
كجا خواهد كشید؟
چون این طرح از سوی عناصر و باندهای غیر پشتون شنیده شده، باید
فدرالیزم آنان را استوار بر مسئله ملی و راه «حل» آن فهمید. (۱)
هدف از طرح فدرالیزم چیست؟
۱) هیچیك از سران این باندها از دوستم گرفته تا خلیلی و دیگران در
سطحی از آگاهی و سواد نیستند كه از این مفهوم بویی برند. تنها عدهای
روشنفكر ضد مردمی ازبك و هزاره اند كه به علت سقوط در قومپرستی،
«فدرالیزم» را در دهان و ذهن مالكان شان میچكانند. روشنفكران مذكور هرچند
خود آگاهند كه طرح شان حتی با توسل به تفنگ و آدمكشی و رذالت ذاتی باندها
نیز عملی نخواهد بود با آنهم آن را قلقله مینمایند تا الف) وانمود سازند كه
«ستر جنرال رشید دوستم» یا «استاد معظم و مجاهد نستوه كریم خلیلی» و... فقط
سركردگان مشتی تبهكار و خواهر و مادر نشناس و جیرهخوار بیگانگان نبوده بلكه
«سیاستمداران دانشمندی» اند كه غیر از اصطلاحات «پروسه»، «مكانیزم»،
«ملاحظات»، از «فدرالیزم» هم حرف میزنند و خواستار عملی شدن آن اند! ب)
هموطنان ازبك و هزاره و سایر هموطنان غیر پشتون ما را بفریبند كه هر دو
«رهبران غمخوارِ» بینظیر شان بوده و میخواهند مردم ازبك و هزاره (و به
یاری «برادران» دیگر تمامی اقلیتهای قومی را) یكبار و برای همیشه از زیر
حاكمیت پشتونها بیرون كشند!
٢) چون این باندها میدانند كه كارنامه شان بیش از آن چركین و خونین
و پرغدر است كه در فردای این چپه گرمكها (حكومت طالبان و دو بار حكومت
اینان) بتوانند به زندگی طفیلی خود ادامه دهند، چسبیدن به فدرالیزم را
بهانه خوبی تشخیص داده اند كه به وسیله آن اوضاع را «داغ» نگهداشته هم
قوم مربوط را بفریبند، هم زمینه چانه زدن با دولت مركزی را حفظ نمایند و
هم سلطه فیودالی و سیاه خود را بر مناطق معین تحكیم و تداوم بخشند.
٣) اینان میخواهند ذهن مردم را از مبارزه برای واژگونی اقتدار شان به
مبارزه برای فدرالیزم منحرف سازند و به مردم بقبولانند كه فدرالیزم
مسئلهای «سرنوشت ساز» برای افغانستان است و با تمام نیرو میكوشند این
واقعیت را پنهان دارند كه فدرالیزم به هیچوجه ماهیت دولت را تعیین
نمیكند. اگر دولت دموكراتیك و مردمی باشد فدرالیزم معنایی خواهد داشت و در
غیر آن بیمعنی خواهد بود.
فدرالیزم چرا خاینانه و عمیقاً در تضاد با منافع مردم ماست؟
۱) در حال حاضر مسئله حیاتی و مماتی مردم ما جراحی غده سرطانی اراذل
جهادی از پیكر افغانستان است. تا وقتی كه این غده از بین نرفته است
تخفیف تضادهای قومی، الغای چند پارچگی قومی، پیوند ملیتها و سرانجام ساختن
ملت ما، استقرار صلح، پیشرفت و دموكراسی در كشور سرابی بیش نخواهد بود.
بنیادگرایان باید بدانند كه مردم ما خواهان فدرالیزم و مدرالیزم آنان
نه بلكه محاكمه آنان توسط حكومت مقتدر منحیث كثیفترین جنگ پرستان اند؛
محاكمه كه انجام گرفت فرصت بحث روی فدرالیزم هم فرا خواهد رسید.
پس به پیش كشیدن هر طرحی و منجمله فدرالیزم بدون مقدم قرار دادن
مطالبه امحای جنایتكاران و محاكمه آنان خاك به چشم زدن مردم است.
همانطوریكه شنیدن طرحهای سیاسی یا فرهنگی از سوی میهنفروشان پرچمی و
خلقی نفرت برانگیز بود، هیاهوی فدرالیزم و امثال آن از سوی گلیمجمعهای
دوستمی و همدستان بنیادگرای غیر پشتونش تهوعآور و توهینآمیز میباشد چرا كه
بدنامترین تبهكاران برای قربانیان شان نسخه «آزادی و سعادت» صادر میكنند!
از همین جاست كه همیشه تكرار كرده و خواهیم كرد كه روشنفكرانی كه به
بیشرافتی نوكری دوستم و خلیلی و... تن داده اند و برای آنان تنبان
فدرالیزم دوخته و سایت و نشریه درست میكنند دنیترین دشمنان مردم نگونبخت
ما به شمار میروند ولو هم اصرار ورزند «عاشق بیقرار وطن» اند! (٢)
٢) درست است كه در افغانستان اقوام گوناگون بسر میبرند و طی سالیان
دراز ستم حاكمان مستبد و مرتجع پشتون بر قومهای غیر پشتون در اشكال مختلف
وجود داشته و این واقعیت، تضادهایی را بین این قوم از یك طرف و اقوام غیر
پشتون از طرف دیگر به بار آورده است (٣) ولی دولتهای حاكم آنقدر ستمگر و
مرتجع بوده اند و آنقدر كشور را عقبمانده، بسته و بیگانه از جهان نگهداشته
اند كه در نتیجه پشتونها هم به مثابه یك قوم هرگز در آن موقعیتی اقتصادی
و فرهنگی و سیاسی قرار نگرفته اند كه بتوانند یا بخواهند بدون تحریك استعمار
و ارتجاع بر سایر اقوام ستم روا دارند. اكثریت مردم پشتون، دولتها را
همانقدر دشمن خود میپنداشتند كه مردم غیر پشتون. اغلب سردمداران دولتها
مهمترین مشخصه هویت شان را كه زبان پشتو باشد از دست داده و فارسی، زبان
گفتاری و نوشتاری شان بوده است. تلاش آنان در ترویج آموزش زبان پشتو
تلاشی مسخره و در عین حال غیرجدی به شمار میرفته كه هیچگاه به ثمر
ننشست. از جانبی دولتها همیشه توجه داشته اند كه عناصری ارتجاعی متعلق
به اقوام غیر پشتون را به عنوان وزیر، سفیر، جنرال اردو وغیره با خود داشته
باشند كه این برای مردمی بطور بیمانند عقبمانده، بیسواد و فقیر نمیتوانست
در تخفیف تضاد ملی بدون تاثیر باشد.
از همه مهمتر اینكه طی نسلها، مردم اقوام مختلف كشور با هم در آمیخته
و تقریباً برابر با هم طعم تلخ استبداد و عقبنگهداشتگی و تهیدستی را چشیده
اند و این آنان را تا حدود زیادی در مقابل دولتها متحدالفكر نگهداشته است.
اگر خیانت میهنفروشان بنیادگرا نمیبود، وحدت اقوام كه در جریان جنگ مقاومت
ضد روسی آهنینتر شده بود میتوانست ملت ما را به نیروی یكپارچهای برای
تأمین آزادی، دموكراسی و بهروزی به حركت درآرد.
٣) خواستها و احساسات ملی اقوام غیر پشتون میهن ما با وصف آنكه روحاً
و جسماً توسط وحوش جهادی و طالبی زخمی شده اند، با خواستها و احساسات ملی
باند دوستم و همدستانش كاملاً متضاد اند. اقوام ادامه هستی و بالندگی خود را
در همبستگی هرچه فشردهتر میبینند اما چنانچه گفتیم باندها با پیش كشیدن
فدرالیزم به عنوان «راه حل مسئله ملی»، تنها میخواهند تودهها را فریفته و
خنجر خباثت و تجاوز شان را كماكان در دست داشته باشند. طرح نظام فدرالی از
طرف جنایتكاران و بدون امحای آنان، در قدم اول در راه تجزیه افغانستان
است.
این جنایتكاران همانطور كه عامل تشدید بیسابقهی كشیدگیهای قومی و
مذهبی بوده اند، كلید حل آنها نیز محسوب میشوند یعنی با نابودی آنان و
برقراری دموكراسی، اختلافهای قومی و مذهبی جای خود را به پیوند درخشان
دوره جنگ ضد روسی و قبل از آن خواهد داد.
۴) بدون آنكه آن را یگانه معیار وجود یا عدم وجود ستم ملی پنداریم،
واقعیت غیر قابل انكار است كه هیچ قوم افغانستان نبوده كه به خاطر هویت
ستم مذهبی یا قومی به مبارزه برخاسته باشد. جداسازی آنها خلاف منافع و
تمایل شان و براساس تفاوتهای ثانوی و سطحی، از توطئههای شیطانی
فاشیستهای مذهبی و غیرمذهبی است. بناًء روشنفكران میهندوست و انقلابی بجای
ایجاد آن رخنههای خاینانه مبتنی بر قومیت، مذهب، زبان، لهجه، فرهنگ و
غیره و بجای سرگرم ساختن خود به مسایل فرعی، باید تمامی اقوام افغانستان
را بر مبنای سیاست برقراری دموكراسی و براندازی بنیادگرایان و همدستان، متحد
و همدوش سازند.
۵) اقوام افغانستان از لحاظ جغرافیایی نیز در موقعیتهایی بسر میبرند
كه زیستن باهم به معنی بقای هر یك است. تنها جنایتكاران با توكل به
اربابان خارجی شان میتوانند به زندگی جدا یا سست از پیكره افغانستان
بیاندیشند.
٦) افغانستان كه از سیاهروز هشت ثور به این طرف از هر حیث به ورطه
نابودی كشانده شده است بدون وجود فضایی سرشار از همبستگی اقوام در آن،
هرگز نخواهد توانست به مثابه كشوری آزاد، دموكراتیك و شكوفا سر بلند
كند.
در شرایطی كه باند گلبدین و طالبان كه تا دیروز به خون یكدیگر تشنه
بودند و امروز علیه «برادران جهادی» متحدانه به ترور مردم بینوا و داغدار ما
مشغول اند؛ در شرایطی كه بیداد و سگجنگی و زد و بند «قیادی»ها با دولتهای
خارجی افق آینده كشور را تیره نموده است و عدم امنیت فكر «ایساف» را هم
پریشان ساخته، سر نی فدرالیزم را پف كردن جز جان لچ و آتشبازی معنی
ندارد.
٧) تعیین معیارها برای تمایز اقوام و مرزهای جغرافیایی آنها، اگر در
كشورهای دیگر بسیار دشوار باشد در افغانستان ناممكن است. كوشش اراده گرایانه
قومپرستان ـ از جنس پشتون و غیر پشتون و زیر هر نامی ـ جز كوشش در جهت حفظ
فیودالیزم و تجزیه و تلاشی بیشتر این كشور نخواهد بود.
سوءاستفاده «برادران پشتون» از فدرالیزم «برادران غیر پشتون»
«برادران پشتون» كه در عین «اخوت اسلامی» با «برادران» غیرپشتون گاهی
شكم یكدیگر را میدرند، علیه نقشه فدرالیزم تا میتوانند غر و فش میزنند و
بدینترتیب زمینهای میجویند تا ماهیت خاینانه، تفرقهافكن و ضد مردمی خود را
بپوشانند. اگر قومپرستان غیر پشتون با شعار فدرالیزم سعی میورزند اقوام غیر
پشتون را به دنبال خود كشند، قومپرستان پشتون میخواهند زیر نام «تمامیت
ارضی كشور» و «وحدت ملی»، ماهیت ضد ملی باندهای پشتون را زیر زده و
جلادانی مثل طالبان، سیاف، گلبدین، خالص و غیره را مستقیم و غیر مستقیم
قهرمانان دفاع از «تمامیت» كشور نشان دهند.
روزنامه «سهار» كه ظاهراً توسط افراد طلاق گرفته از گلبدین انتشار
مییابد، در شمارهی ٢۱ فبروری ٢٠٠٣ در مقالهای با عنوان «فدرالی نظام: د
هیواد د تجزیی په معنی دی» نوشت: «دا دول طرحی په اساسی هدف سره د
افغانستان د ویش او تجزیی معنی لری په دی سره د واحد افغانستان دشمنان
غواری چی هیواد كسی د قومونو تعصب او تربگینو ته لمن ووهی.»
اما نویسنده طبق رسم تمامی بزدلان و متملقان مقابل تروریستان جهادی و
طالبی نمیگوید كه باندهای مزدور گلبدین و سیاف و خالص و... اگر بیشتر از
طرفداران نظام فدرالی، «دشمنان افغانستان واحد» نباشند كمتر نیستند.
در مقاله عالمانه اضافه میشود: «هغه شوراگانی او تولنی چی د ولس د
حقوقو او د ملی وحدت خبری كوی د خپلو سیاسی سازمانو له لاری باید د فدرالی
نظام د طرحی په تاوانونو او نقصانونو وركشاپونه غوندی او سمینارونه جور كری
او د دغه نظام نقصانونه ولس ته په گوته كری.»
نویسنده گلبدینبوی، «مضار و نقایص» نظام فدرالی را قطار نموده و در
برابر آنها تیغ میكشد. اما راجع به جنایتكار و ضد دموكراسی بودن باندهای
جهادی زبانش میگیرد و شهامت ندارد بنویسد: بر كلیه آزادیخواهان است كه با
وركشاپ و سمینار و هر ابتكار دیگر مردم را آگاه سازند كه بنیادگرایان پشتون و
غیر پشتون نابخشودنیترین دشمنان مردم افغانستان اند و این میهنفروشان هرگز
حق ندارند هیچ طرحی چه فدرال و چه غیر فدرال ارائه دهند. اینان همراه
سگان روشنفكر شان تنها و تنها سزاوار اند كه به مثابه آدمكشان زن ستیز و
بیناموس روانه محاكمه صحرایی شوند.
در پایان مقاله آمده است: «دد نمی اصطلاحگانو حخه هم د افغانستان د
ویش او تجزیی خطرناك بوی راحی دا دول كلیمی او اصطلاحات پخپله د
افغانستان ویش ته لمن وهل دی دا دول كلیمی د بیبیسی او اردو ژبو
مطبوعاتو كی دیر حل لیدل كیری چه باید حان تری لری وساتل شی.»
نه آقای گلبدینی. از آلودگیای كه امروز مردم افغانستان باید خود را از
آن بیالایند، این و آن اصطلاح مندرج در مطبوعات اردو و غیر اردو نه بلكه
مكروب هلاكتبار وجود مافیای جهادی در افغانستان است. فدرالیزم به هیچوجه
به معنای تجزیه و جدایی نیست بلكه به مفهوم پیوند و پیمان هم آمده لیكن
تنها وقتی از زبان جنایتكاران مذهبی به گوش میرسد طبعاً معنیای مقلوب
مییابد (چیزی كه شما آن را نمیفهمید یا اگر میفهمید به علت تعلق خاطر تان
با تروریستان بنیادگرای پشتون، آن را زیر میزنید). پیشنهاد طرح نظام آینده
كشور از سوی دوستم و خلیلی و غیره همانقدر شكنجهآور است كه طرح اصول
اخلاقی از سوی گلبدین با ماجراهای مشعشعاش با برادر جهادی كریم كرینكار و
برادر جهادی یوسف سرخه!
نویسنده «سهار» بد نیست اصطلاحاتی سیاسی را از مطبوعات یاد بگیرد اما اگر
وطندوست و طرفدار دموكراسی باشد باید از رابطه داشتن با باندهای جهادی و
نشریات آنها بپرهیزد كه برای هر افغان نجیب و آزادیخواه ننگ است. (۴)
لازم است اینجا هم یادآور شد كه نویسندگان «سهار»، داكتر حلیمتنویر ناشر
نشریاتی در هالند، مزمل و نظایر آنان تا زمانی كه جنایات خود، گلبدین و باند
خاینش را مفصلاً برملا ننموده اند، ادعای «قهر» آنان با پدر تیزابپاش شان،
حرامزادگی و دروغ رذیلانهای بیش نبوده و اینان همان خیانتپیشگان گلبدینی
ناز كرده از گلبدین تلقی خواهند شد و بس.
قومپرستی پشتونی و قومپرستی غیرپشتونی
«پیام زن» به نوبه خود دایماً تأكید ورزیده است كه اگر قومپرستی
تفنگداران میهنفروش، آنان را تا سرحد جداییطلبی میكشاند، شعار پشتونهای
قومپرست و شونیست نیز عملاً این میشود كه: «با خاینترین باندها حتی باند
گلبدین و سیاف و خالص و ربانی و... علیه هر قوم غیر پشتون!»
اگر مبارز طرفدار دموكراسی و ضد بنیادگرای پشتون خود را از مكروب شونیزم
پاك نكرده باشد خواهی نخواهی به منجلاب غلتیده و نتیجتاً مخالفتش با افكار
یا اعمال ضد مردمی و ضد افغانستانی قومپرستهای غیر پشتون از ارزش و اعتبار
میافتد. مثلاً مخالفت داكتر خلیلاله هاشمیان به قول خودش با «خوجیین
ربانی» بی بار و بها میشود وقتی انسان در كمال حیرت عشق وی را به بچه
سقویهای وحشی، بیسواد و قرونوسطایی فكر طالبان میبیند.
وكیل باچا مشهور به بریستر باچا از حقوقدانان و چهرههای معـروف سیاسی
پاكستان به حساب میآید ولی قرار معلوم ناسیونالیزم ایشان معروفتر از همه
است. وی در مصاحبهای اظهار میدارد:
«من عضو "عوامی نیشنل پارتی" بودم اما به علت تفاوت بین ناسیونالیزم
خود و ناسیونالیزم "عوامی نیشنل پارتی" از آن جدا شدم. اگر یك پشتون در هر
كجایی مورد بیعدالتی قرار میگیرد، صدای اعتراض من به دفاع از وی بلند
خواهد شد. "عوامی نیشنل پارتی" با حمله امریكا به افغانستان به مخالفت
برنخاست؛ اما من برعكس علناً از طالبان دفاع كردم زیرا آنان پشتون بودند و
در مورد اسامه برپایه پشتونوالی موضع اصولی اتخاذ كرده و او را به نیروهای
بیگانه تحویل ندادند.پس به نظر من طالبان بیهراس از پیامدهای سیاسی،
مدافع عنعنهی پشتون بودند.» (نیوز، ۴ می ٢٠٠۳)
حالا اگر نرشیر نگارگرها، نبی مصداقها، هاشمیانها، انورالحقاحدیها، حسن
كاكرها و مانند آنان به مراتب بیشتر از آقای باچا دهان خود را به دفاع از
سیاف، گلبدین، طالبان و دیگر جلادان پشتو زبان مردار میكنند، هیچ تعجب
ندارد.
سایر مدافعان فدرالیزم
غیر از مرتدانی چون داكتر اعظم دادفر كه به خواری معاونیترشید دوستم
هم تن سپرده و میهنفروشان پرچمی، گروه ستم ملی این مزدوران از چهارسو
سیلی خوردهی شوروی سابق نیز ژندهی زرد فدرالیزم را زیر بغل دارند. این
گروه همیشه مشكوك و وابسته به رژیمهای ٢۵ سال اخیر، در عین حال از
بیپرنسیپ ترین و بیغیرت ترین گروههای سیاسی بشمار میرود: «رئیس جمهور»
داكتر نجیب آن را به لگد زد ولی گروه به روی خود نیاورد و مانند نویسندگان
و شاعرانتسلیمطلب انجمنی خوش بود كه اجازه انتشار نشریهای زیر كنترول
روسها و خاد را یافته؛ امیر برهانالدین ربانی با آن كه چندین عضوش را
كشته بود و نمیخواست اعضایش را در كنار «بچههای جمعیتی» جا دهد، «ستم ملی»
ولی زیادتر از آن ذوق زده «ریاست جمهوری» قوما بود (و به گمان قوی «مسئله
ملی» را هم در این ظلمتكده حل شده میدانست) كه از جنایتها، غضبها و
كرشمههای «استاد» دلگیر شوند؛ به قول قصیرالابعاد عبدالحفیظ منصور، سپهسالار
كثیرالابعاد نیز «ستم ملی» را «قلع و قمع» كرد معهذا این برادران نامشروع
پرچم و خلق، در پف كردن «مسعود بزرگ» از باند خلیلی و غیره پس نمیمانند.
«ستم ملی» مدتهاست همانند رفقای پرچمی و خلقی شان، خود را برای
بنیادگرایان دستآموز، بیضرر و آماده انجام هرگونه خدمت، تثبیت كرده
اند.
«ستم ملی» اگرچه هنوز در باند دوستم مدغم نشده است، عشقاش به نظام
فدرالی كاملاً طبیعی است. اكنون كه خدا «همسایه بزرگ شمالی» را از روی
شان گرفت، این گروه بیپدر و بیمادر شده و امثالش به خاطر نیل به اهداف
ضد ملی شان مجبور اند خود را به ازبكستان، ایران، تركیه یا حتی مجدداً به
روسیه بفروشند مشروط بر این كه دولتهای مزبور خریدار باشند.
همچنین با وجود آن كه عطامحمد جنایتكار (یعنی همان «برادر قیادی استاد
جنرال عطامحمد قومندان قول اردو» وغیره در مزار) میفرماید: «مطرح ساختن
نظام فدرالی در افغانستان زهر است»! ولی این فرمایشات بیشتر بخاطر
سگجنگیهای جاری بین او و دوستم است تا چیز دیگر. وی اگر خود را به جهالت
و «فراموشكاری» میزند، مردم لیكن میدانند كه «استادانِ همیشه در صحنه»
ربانی، سیاف و خلیلی افغانستان را بارها در آستانه تقسیم و تجزیه قرار داده
اند؛ «استاد» و «كثیرالابعاد» و دوستم «ائتلاف شمال» ضد پشتون را سرهم بندی
كردند (۵)؛ و هم اكنون اگر رژیم ایران امیرك اسماعیل خان را وچ كند او
بیدرنگ «امارت مستقل اسلامی و محمدی ناب هرات» را هم اعلام خواهد داشت
كمااینكه فیلسوف معاصرِ بنیادگرایان و مرتجعان غیر پشتون، سمندر غوریانی در
هفتهنامه «امید» وابسته به مافیای «قهرمان ملی» و «جمعیت اسلامی» به
درستی متهم به استقلالطلبی برای هرات شده بود؛ و...
مخالفت عطامحمدها با فدرالیزم همانقدر پوك و سالوسانه است كه مخالفت
«سهار» یا طالبان با آن.
به گفته روشنفكران انقلابی غیر پشتون در صفحات شمال، مردم از دست
دوستم و عطا و داوود و غیره رهزنان آدمكش آنچنان ستم و بیناموسیهایی دیده
اند كه سگِ یك والی یا قومندان پشتونِ ضد بنیادگرا و طرفدار دموكراسی را بر
آنان ترجیح میدهند.
خـلاصـه
۱) نظام فدرالی و غیرفدرالی به عنوان نحوه اداره كشور مسئله
افغانستان را تشكیل نمیدهد؛ مسئله انحلال سلطهی خاینان جهادی از صحنه
نظامی و سیاسی در این كشور است. نظام فدرالی یا هر نظام دیگر در زندگی
مردم ما بیاثر و بیمعنی خواهد بود. تا دست بنیادگرایان و اربابان شان از
قدرت كوتاه نشده است افغانستان نه از بند فیودالیزم و نه قدرتهای
استعماری آزاد نخواهد بود. پس اول آزادی و بعد انتخاب نظام ادارهی
آن.
٢) مادامی كه دموكراسی در كشور استقرار یابد، حل نسبی بسیاری از مسایل
و منجمله مسئله ستم ملی قابل تصور خواهد بود. بدون اول برخوردی
افشاگرانهی صریح علیه مافیای جهادی، «نقد» به اصطلاح طرحهای آنان، غیر
از مشاطهگری جانیان مذكور با «بحثهای دوستانه» و خوابانیدن مردم مفهومی
ندارد.
۳) مافیای جهادی دهل فدرالیزم را به هدف منحرف ساختن توجه مردم ما
از واژگونی «امارت»های خون و خیانت خود هم به صدا در میآورند. ازینرو
رسالت تمام روشنفكران انقلابی پشتون و غیر پشتون است كه بر اساس دموكراسی
و مبارزه علیه بنیادگرایی در راه همبستگی مردم زجركشیده و محروم اقوام
مختلف كشور، افشای بدون ملاحظهی ماهیت جنایتكارانی مثل سیاف، گلبدین،
دوستم، خالص، خلیلی، فهیم و امثال شان و روشنفكران خودفروخته در خدمت
آنان و علیه برتری طلبیهای قومی پشتون و غیر پشتون، قاطعانه و پیگیر كار و
مبارزه كنند تا بدینترتیب پیكار شان علیه دشمنانی كه تا دندان مسلح و
پاسدار فیودالیزم یا تفكر فیودالی و هر تفكر دیگر ارتجاعی اند معنایی عمیقتر
یابد.
پاورقی ها:
۱ـ كسانی كه بدون هیچگونه رابطهای با بنیادگرایان در باره ضرورت و
مفیدیت فدرالیزم و منظور شدن آن در قانون اساسی سخن میپراكنند، نیز باید
بدانند كه توجه مردم را از مسایل كلیدی به مسایل فرعی منحرف نموده و
باینصورت به مثابه عوامل ناآگاه و بیمزد جنایتكاران جهادی آب به آسیاب
آنان میریزند.
٢ـ داكتر اعظم دادفر طی معرفیاش در لویه جرگه، ضمن اشاره به تعداد
فرزندانش و وضع تحصیل و تربیتی آنان، گفت كه «عاشق بیقرار» افغانستان
است! او گویا آگاهست كه نوكر دوستم بودن، وطندوستی و شرافتمندی هر آدمی را
برباد میدهد.
۳ـ مولوی یونس خالص در یك نوشتهاش قوم پشتون را «سردار قومها»
مینامد!
۴ـ چندی قبل داكتر عبدالحینیازی نوشتهاش با نام «فدرالی نظام او د
افغانستان ولس ملی برخه لیك» را برای ما فرستاد كه متأسفانه فقط حاوی
تاخت و تاز است برضد نظام فدرالی اما فاقد اشارهای به تفكر و اعمال
تروریستان جهادی پشتون كه به همین علت نتوانستیم آن را در «پیام زن»
بیاوریم.
۵ـ اگر سوال شود كه مگر در «ائتلاف شمال» پشتونها نیستند؟ پاسخ اینست
كه حضرتعلی در ننگرهار معنی ائتلاف را نفهمیده و ایمانش را پول اندوزی،
حكمروایی، زدن هر كسی كه او را حریفش بپندارد و حتی موتر گرانقیمت
لندكروزرش میسازد. همینطور است حاجی دین محمد كه تا وقتی كسی به جریان
پول اندوزی و تجارت هیروئیناش كاری نداشته باشد چه پشتون باشد چه غیر
پشتون با او جور میآید. برای این دو هیچگاه اهمیت نداشته كه اگر «ائتلاف
شمال» ضد پشتون نیست چرا نامش «شمال» است. برای آنان حیاتی این بوده كه
چگونه به جاه و ثروت برسند. اما قضیه سیاف جدا است. سیآیای، آیاسآی و
عربستان سالها پیش كیسه او را پر كرده اند. شركت این جنایتكار در ائتلاف
«فرصت طلبانه» است. او در ائتلاف آمد تا خود را حفظ كند چون با «برادران»
طالب و گلبدین معاملهاش نگرفت و سایر «برادران» پشتون هم پشت خالی و مشت
خالی داشتند. اما تضاد او با باند «مارشال» و جمعیت مخصوصاً پس از كشته شدن
«سردار نابغه» توسط «برادران» عرب، صورت بمبی ساعتی را به خود گرفته كه
هر آن ممكن است منفجر شده او و «مارشال» و قانونی و... را پارچه پارچه
سازد.
|