شماره مسلسل ۲۹و۳۰ |
سرطان و اسد ۱۳۷۱ ـ جولای و اگست ۱۹۹۲ | ![]() |
این مطلب قبل از سقوط رژیم دست نشانده تهیه شده بود. آقای دولت آبادی، شما هم؟در شماره ۶۴ مورخ آبان ۱۳۷۰ ماهنامه «آدینه» چاپ تهران، مطلبی آمده زیر عنوان «بوی خوش باغستان یوش در افغانستان» از لطیف پدرام نام بر اساس سوالات نویسنده معروف ایران محمود دولت آبادی. مسئله همین جاست، دو نام دو شخصیت کاملاً متضاد در برابر هم. یکی به کوچکی و حقارت میهن فروشکی پرچمی چاپ که در صحنه خالی و متروک ادبیات و فرهنگ وطن ما به طرز مهوعی اکت احسان طبریها را میکند و دیگری نویسندهای نامدار که نه به درگاه سلطنت گردن نهاد و نه خود را به حاکمیت فعلی ایران فروخته است. اگر دومی با کتابهایش با ملتش سخن میگوید، ادبیات وطنش را در سطح جهانی مطرح میسازد و برای خود و سرزمینش افتخار میآفریند، اولی اما به مثابه قلمزنکی بیمقدار از بچگی تا جوانیش در خدمت پوشالیترین دولت در تاریخ دولتهای پوشالی بسر آورده و به ننگ عضویت در به اصطلاح شورای مرکزی انجمن شعرا و نویسندگان افغانستان نیز نایل آمده است. ![]() شماره مسلسل ۲۹و۳۰ «پیام زن» کارنامه لطیف پدرام ۲۹ ساله به اینها خلاصه نمیشود. ولی به مقتضای سپری کردن جوانی زیر سایه تجاوزکاران روسی که اشاعه بادهنوشی و بیبند و باریای پست بین همسن و سالهای او جزء وظایف تجاوزیشان بوده، برای خود کافی بدنامی و زبونی کمایی کرده است. آقای دولت آبادی باید بداند که «شاعر و نویسنده جوان»اش با استفاده از روابط نزدیک با اربابان روسیش و داشتن مسئولیت شبکه خاد در پوهنتون کابل، دهها دختر شریف و پاک ما را میخواست در دام بیناموسی خود انداخته و نیز به مثابه دلالی جنایتکار، آنان را زیر پای صاحبان روسی و پرچمیش قربانی سازد. قصه رسوای فریب دادن دختری توسط او به اسم سهیلا بهادری و مسئله ازدواج و بعد رها کردنش و... در سالهایی که در شبکه خاد در پوهنتون به پلیسیگری مشغول بود، به یاد همهی محصلان است و این فقط یک نمونه از تردامنیهای این «شاعر»، «نویسنده» و «فیلسوف» جوان لیکن بیوجدان به شمار میرود. بازگو کردن مفصل قضایای اخلاقی وی مثل یادآوری دوران مکتب حربی «برادر مجاهد» گلبدین بدون تردید مشمئز کننده است. آری نویسنده محترم، هیچ مناسب نبود که پای صحبت یک چنین خادیای بدفعل بنشینید. اساساً برای «آدینه» هم تنزل است –اگر حشر و نشر با جاسوسان و میهن فروشان را پسندیده نداند– که صفحاتش را در اختیار قلم شکنجهگری ژیگولو بگذارد آن هم از طریق دولت آبادی، در واقع با قربانی کردن وی. آیا در «آدینه» نویسنده دیگری وجود نداشت که باید دولت آبادیای سر و ریش سفید، کار طرح سوالات به نویسندهای پوشالی را انجام دهد؟ در افغانستان جز خادیها و هم مسلکان او در «انجمن شعرا و نویسندگان»، هیچ کسی حاضر نخواهد بود ذلت مصاحبه با خادیهایی مثل لطیف پدرام را بپذیرد، چرا که این به معنی به رسمیت شناختن رژیمی پوشالی با نهادهای کاذبتر و پوشالیتر و گردانندگان خودفروخته و سفله آنها خواهد بود، چرا که وی از چنان جایگاه اجتماعیای در جامعه برخوردار است که هر گونه گفتگوی به اصطلاح ادبی، هنری یا فلسفی با او در واقع نشان بیزاری برحق از لوث شخصیت وی را تحتالشعاع قرار میدهد؛ و چرا که این توهین بزرگ به هنرمندان و فرهنگیان مبارز و ملی ما است که کسی به خاطر آگاهی یافتن از مسایلی (که در هفت سوال آمده) به یکی از کثیفترین مهرههای «ادبی» رژیمی دست نشانده، متوسل گردد. انتشار مصاحبهی لطیف پدرام در «آدینه» به چه معنی است؟ آیا پس از سفر نجیب به مشهد، ایجاب میکرد تا در زمینههای دیگر نیز سرنخ این رسوایی (روابط بین نجیب و دولت ایران) باید محکم به دست گرفته میشد که قرعه آن به نام «آدینه» خورد و «آدینه» هم در مقام کاسه داغتر از آش محمود دولت آبادی را فرستاد تا بار خفت، ابتذال و افتضاح مصاحبه با لطیف خان بر شانههای ایشان سنگینی کند؟ آقای دولت آبادی باید بداند که «شاعر و نویسنده جوان»اش با استفاده از روابط نزدیک با اربابان روسیش و داشتن مسئولیت شبکه خاد در پوهنتون کابل، دهها دختر شریف و پاک ما را میخواست در دام بیناموسی خود انداخته و نیز به مثابه دلالی جنایتکار، آنان را زیر پای صاحبان روسی و پرچمیش قربانی سازد.... بازگو کردن مفصل قضایای اخلاقی وی مثل یادآوری دوران مکتب حربی «برادر مجاهد» گلبدین بدون تردید مشمئز کننده است.مردم و بخصوص روشنفکران آگاه ایران میدانند که امروز در افغانستان دو ادبیات و هنر باهم در ستیز اند ادبیات و هنری انقلابی، آزادیخواه و دمکراسی طلب، و ادبیات و هنری پوشالی و در خدمت بیگانه، اخوانی، دشمن دمکراسی و آزادی. حالا آیا «آدینه» و مصاحبهگرش آن قدر بیخبر از دنیا و بیاطلاع اند که گفتار مهره منفوری از رژیم را تصویر واقعی ادبیات و هنر میهن در آتش و خون ما تلقی میکند؟ نه، باید فشار و اجباری در کار بوده باشد. حتی سوالهای هفتگانه (ظاهراً از آقای دولت آبادی) نیز آدم را به تردید وامیدارد. دولت آبادی و چنین سوالهای معصومانه و پیش پا افتادهای؟ بسیاری از سوالها را یک شاگرد با هوش مدارس متوسط ایران هم به خوبی پاسخ گفته میتواند. با دیدن سوالهای مذکور خواننده در این که نویسنده نامآور حدود اربعه، جمعیت و پایتخت افغانستان را بداند شک میکند. برای او شایسته نبود که این طور ساده و بیحس جنگ ۱۴ ساله در افغانستان و اشغال و ادامه آن را کاملاً به دست فراموشی بگذارد و در عوض چنان که گویی با فردی از کشوری با اوضاع و احوال عادی، آرام و آزاد مقابل باشد، بپرسد: «ما شنیدهایم شما در افغانستان از تشکل صنفی برخوردارید، این تشکل چه نام و ساختی دارد؟» یا «چه نشریاتی با چه مقدار، تیراژ و عناوینی در افغانستان پیرامون هنر و ادبیات منتشر میشود؟»! به علت جنگی ۱۴ ساله و ایزوله شدن بینظیر دولت پوشالی، مردم ما در بسیاری مناطق با قحطی وحشتناک مواجه اند و در مناطق دیگر هم قیمت مواد اولیه غذایی صدبار از تهران گرانتر است؛ از سوی دیگر نیروهای بنیادگرای تروریستی با جنایات و خیانتهایشان، بر زخمهای سوزان چهارده سالهی مردم ما هر چه عمیقتر و بیرحمانهتر نمک میپاشند و قصد فروش میهن ما را به مالکان پاکستانی، عربستانی و ایرانی خود دارند و... در اندیشه «تعداد نشریات پیرامون ادبیات و هنر» یک چنین کشوری بودن کمی بیانصافی و بیربط به نظر میآید جناب دولت آبادی؛ خوب بود شهامتی به خرج میدادید و از «سخن سرای جوان» مثلاً میپرسیدید چرا مردم شما را وطنفروش میگویند؟ حزب «پرچم» و «خلق» وی تا کنون چند هزار نفر به شمول دهها شاعر و نویسنده و هنرمند آزادیخواه وطن ما را به شهادت رسانیده اند؟ مناسبات نجیب خان و اسلاف میهنفروشش با روسها چگونه بود و تکامل یافت؟ این دژخیم چند نفر از آزادیخواهان را به دست خود زیر شکنجه کشته است؟ آیا خود شما آقای پدرام برای خاد جاسوسی و شکنجهگری کرده اید یا نه؟ اگر نه، چرا؟ و... یکی از سوالات (سوال سوم)، خود تا حدودی بیانگر آن است که مصاحبهگر گویا اندکی متوجه شده با فردی از خطهی کاملاً غیر معمول روبرو است که میپرسد: «آثار ادبی معاصر چگونه به کشور شما میرسد و به چه صورت چاپ و تکثیر میشود؟»! اگر او با «سخن سرای» جوان یا غیر جوانی از کشور دیگری مواجه میبود، آیا طرح سوال فوق را خندهآور نمیدانست؟ زیرا که حمل و نقل بین کشورها شیوه خاص و عجیب و غریبی ندارد و همین طور است چگونگی چاپ و تکثیر آثار که نه بر صفحات سنگی و نه بر پوست حیوانات بلکه ساده با استفاده از کاغذ و در چاپخانه انجام میگیرد. ولی از آن جایی که آقای دولت آبادی در این مورد شاید تصویری هر چند ناقص از کشور غرق در جنگ و خون ما را در ذهن داشت، به خود اجازه آن سوال را داده. در دیاری زیر سلطه رژیمی پوشالی و تروریزم حزب گلبدین و امثالش، مسئله روشنفکران آزادیخواه را ورود «آثار ادبی معاصر» یا غیر معاصر و «صورت چاپ و تکثیر» آنها نمیسازد و نباید بسازد. کابل، پاریس نیست آقای دولت آبادی. روشنفکران شرافتمند ما بیش از یک دهه است که برای آزادی افغانستان از چنگ اشغالگران، رژیمی دست نشانده و بنیادگرایان فاشیست میجنگند و این تنها معیار سنجش متعهد بودن آنان نسبت به آزادی مردم و میهن به حساب میرود. و البته آنان را شما با پاسپورت و ویزای ایران در تهران ملاقات نمیتوانید. رژیم دست نشانده بیشتر از هر چیز به نمایش و اشاعه فلمهای ماورای مبتذل هندی و فلمهای بیخاصیت و ضد انقلابی روسی مشغول بوده و است تا اگر به نحوی در خدمت تداوم حاکمیتش تمام شوند. مختصر کتابی که میآید هم اکثراً ترجمه آثار نویسندگان مرتد و غیر انقلابی و ضد انقلابی روس اند که علاوه بر نقش بالا باید توجیهگر «انترناسیونالیزم تجاوزی» شوروی و «حقانیت و ضرورت» وابستگی باشند. او (لطیف پدرام) درست همانند گلبدین و سیاف و عبدالعلی مزاری که به اسلامآباد و ریاض و تهران تعهد سپرده اند تا زیر عنوان «اسلام مرز ندارد» منافع و حاکمیت ملی کشور ما را زیر پای صاحبان پاکستانی، عربستانی و ایرانیشان قربانی کنند، به مثابه یک خاین عادت و تربیت گرفته تا مرزهای سیاسی افغانستان را قبلاً در برابر دولت شوروی و اکنون در برابر ایران بیاعتبار و کم بها بداند.فاشیزم بنیادگرایی افغانستان هنوز امکان نیافته سیستم جامع «ادبی»اش را عرضه کند ولی پیداست که هنر و ادبیات آن جز هنر و ادبیاتی آکنده از تعفن و گند گذشتههای دور تا تاریک اندیشی و تروریزم «مکتبی» امروزی، عمیقاً ضد دمکراتیک، ضد آزادیهای انسانی و ضد زن نمیتواند باشد. حتی ادبیات مصطفی رحیمیها و رضا براهنیهای شما برای بنیادگرایان جاهل وطنی ما قابل قبول نیست. اگر اینان به جای پوشالیان به قدرت برسند سهمگینترین تیشهها بر ریشهی فرهنگ و هنر و ادبیات وطن ما زده خواهد شد. واقعیت این است که طی این ۱۴ سال اخیر در افغانستانی زیر ستم دو سنگ دولتی مزدور و احزاب بنیادگرا، روشنفکران آزادیخواه فرصت و زمینه خواندن رمانهای بیگانه و بیارتباط به شرایط و نبردشان را نداشته اند و بناءً لطیف خان مجاملهوار دروغ میگوید که «کلیدر» شما «حادثه»ای بود بر «فضای جامعه نویسندگان افغانستان». البته اگر منظور وی از «جامعه»، جامعه نویسندگان میهنفروش باشد حرفی نداریم. بگذریم از این که حتی آنان هم از وحشت و لرز شبانه روزی این که به مثابه قلمزنان خاین و ضد ملی محکوم به نابودی اند، تصور نمیشود در سودای رمان خوانی افتاده باشند. این فنای فجیع را لااقل یکی از «سخن سرایان» مشهور که سرش را به چاکری برای رژیم داود و روسها و دست نشاندگان سفید ساخت (داکتر اکرم عثمان)، اندکی تجربه کرد هر چند به مرگ سبکش نه انجامید. بررسی تمام آن چه که لطیف خان در پاسخ به سوالات شما آورده مطرح بوده نمیتواند زیرا با مزدورکی بدنام درافتادن در شأن «پیام زن» نیست و نیز محدودیت صفحات آن مانع است. اما اشاره به نکاتی را ضروری میدانیم. آقای دولت آبادی مطمئن باشید که هیچ مجمع با حیثیت و معتبری منجمله «خانه فرهنگهای جهان» از هیچ شاعر و نویسنده رسمی افغانی دعوت نکرده زیرا دعوت از شاعر و نویسندهای بنیادگرا یا در خدمت رژیمی پوشالی محتضر در درجه اول دشنامی تلخ به ملت ما است که اگر پای هزار غرض و مرض و رذالتهای سیاسی در کار نباشد نباید و نمیتواند آسان روا داشته شود. از جانب دیگر اگر به فرض هم دعوت صورت میگرفت یادتان باشد که رژیم به خاطر دست یافتن به فرصتی جهت اظهار وجود در اجتماع جهانی، به هیچ وجه و زیر هیچ عنوانی آن را رد نمیکرد و برعکس برای شرکت در آن به سر میدوید. این دولت تپیک دست نشانده نه متعلق به ملیت پشتون است که شونیزم پشتونش بشگفد و نه بین ملیتهای غیر پشتون ما جای پایی دارد که گاهی ناسیونالیزم تنگنظرانه آنقدر کور و بیمارش نماید که حضور در اجتماع نسبتاً مهم را تحریم کند. این که لطیف خان در جاهایی از گفتههایش افرازاتی مقلوب در رابطه با زبان پشتو و دری نموده و حتی کلمه افغانستان را هم بین ناخنک میگیرد، به خاطر خوشایند شما و ادای احترام و جبینسایی مقابل دولت ایران است که به او اجازه داده با پاسپورت رژیم پوشالی وارد ایران گردد. البته این انعکاس معینی از سگ جنگی بین دستجات پرچم و خلق در زمینه زبان هم به شمار رفته میتواند منتها دلیل این همه غلظت کریه و ایران پسندانه آن را باید در همان دو نکته دید. آقای دولت آبادی میدانید، مردم به شمول شیعههای وطندوست، از آن ملاهایی که رژیم ایران آنان را در «حزب وحدت اسلامی» گرد آورده، گذشته از ماهیت وطنفروشانهشان، از این جهت هم به شدت بیزار و منزجر اند که میکوشند ضمن استفاده از اصطلاحات ایرانی به شیوه آخوندهای شما صحبت کنند. لطیف خان نیز صرفنظر از چهره اصلی و گذشتهاش، حتی به خاطر استفاده از کلمات «بادبه غبغب انداختن»، «ماما»، «گنده» و... هم که شده قابل مجازات میباشد. دوستانی که مصاحبه را خوانده بودند و به شاملو ارج بزرگ قایل اند، میگفتند حالا که میهنفروشان بیمایه، بیعار و خودنمایی نظیر لطیف پدرام نیز تصویر را بر دیوار خانهاش دارد ما باید آن را از دیوار خانه مان پایین بیاوریم، نام شاملو و شاملوها در دهان یک چنین عروسکهای «ادبی» که بو را نیز میشنوند (۱)، ملوث میگردد. در پاسخ به سوال اول گفته شده: «این دوره (دهه چهل) تحت تاثیر اندیشههای "چپ" و اندیشههای "اخوانالمسلمین" شکل گرفت. ایجاد سازمانها و احزاب مختلف سیاسی، اگر از یک سو کانالی برای نفوذ استعمار شد....» آقای دولت آبادی خوب نبود میپرسیدید که تاثیر اندیشههای «اخوانالمسلمین» (منجمله تروریزم و تیزاب پاشیهای گلبدین و باندش بر زنان) چه تاثیری بر ادبیات داشته است و از آن مهمتر استعمار در کدام یک از سازمانها و احزاب «کانال» کشید؟ آیا امپریالیزم روسیه بزرگترین و عمیقترین «کانال» را در کدام یک از احزاب زد؟ راستی آیا روسها «حزب دمکراتیک خلق» را به وجود آوردند یا این که در آن «کانال» زدند؟ آیا یک چنان «کانال» کشیهایی خاینپرور و میهنفروش ساز میتوانست «مهمیزی» باشد «بر شستن و رخوت چندین ساله و ادبیات زدایی رژیم شاه»؟ اگر صحیح است که بارق شفیعی، سلیمان لایق، داکتر اکرم عثمان، داکتر اسداله حبیب و سایرین بنابر این که در مرکزیت میهنفروشان جمع بودند، محمود فارانی اکثراً سمت مشاور خجل گلبدین را داشته، واصف باختری، رازق رویین و بیرنگ کوهدامنی هم که از جبهه مردم و مبارزه ضد امپریالیستی فرار و خود را خاکسارانه و بیشرمانه به پرچم و خلق فروختند، پس این «مهمیز زنان» کی بودند؟ اگر سازمانها و احزاب دیگری منظور باشد آنگاه لطیف خان باید همین جا از عضویتش در جرگه میهنفروشان استغفار کرده و خط بینی میکشید تا حق میداشت نام آن افراد یا گروههایی را بر زبان بیاورد که مطلقاً آماج پیکارشان علاوه بر «اخوانالمسلمین»، خاینان پرچمی و خلقی بوده است. ضمناً کاش این را هم میپرسیدید که در آن دهه چهل کدام حزب و رهبرانش بود که در صفحات نشریه «خلق» و در پارلمان، ظاهرشاه را «مترقیترین» و «دمکراتترین» شاه میخواند؟ این که لطیف خان در جاهایی از گفتههایش افرازاتی مقلوب در رابطه با زبان پشتو و دری نموده و حتی کلمه افغانستان را هم بین ناخنک میگیرد، به خاطر خوشایند شما و ادای احترام و جبینسایی مقابل دولت ایران است که به او اجازه داده با پاسپورت رژیم پوشالی وارد ایران گردد.در آن دهه غیر از فعالیت گسترده و علنی «ادبا»ی وطنفروشی که در بالا ذکرشان رفت، نویسندگان و شاعران بیمسلکتر و دون صفتتر دیگری چون داود فارانی، لطیف ناظمی، رفیق یحیایی، رهنورد (خانم و آقا هردو) وغیره که سر در آخور پرچم و خلق داشتند، نیز با تمام نیرو برای شاه و حکومت وقت قلم میکشیدند و گلو میدریدند و گرداننده بسیاری از نشریات و برنامههای به اصطلاح هنری و ادبی رادیوی سرکاری بودند. دولت وقت شاه برای خواب کردن، غیر سیاسی نگهداشتن و منحرف کردن توجه مردم از مسایل اساسی، به همان اندازهای که به «هنر و ادبیات» نیاز داشت به آن میدان داد و میداندار این خیانتهای ادبی هم خیل پدران فوقالذکر لطیف خان بودند که توطئههای پلیدشان را با نوشتههایی همسطح «شمع دهلی»، با تقلید و دزدی از اشعار و داستانها مجلههای «تهران مصور»، «اطلاعات هفتگی»، «زن روز» و به اصطلاح «نقد و بررسی» فلمهای هندی و فردینی پیش میبردند. اگر معنی دیگر این سیاهکاریها، «ادبیات زدایی» باشد پس بازهم سوای وطنفروش بودنشان، فعالان «ادبی و هنر» فوقالذکر باید به جرم آن همه «ادبیات زدایی» خاینانهشان نیز محاکمه شوند. در صفحه ۲۱ در کنار عدهای از مزدوران «شاعر» اسم حیدر لهیب هم آورده میشود که گویا در سالهای پنجاه «آثار موفقی» انتشار داده. این دیگر کمال وقاحت و شرفباختگی «سخن سرای» جوان است. آقای دولت آبادی به نظر میرسد احتمالاً همان عدم آشنایی دردناک شما از وقایع سیاسی ۱۴ سال اخیر کشور ما اجازه نداده از این عامل خاد و «مدافع شعر جدید» بپرسید حیدر لهیب کی بود؟ «موفق» و نا موفق بودن شعرش یک سو، هویت سیاسی و اجتماعی وی مهم است. او چرا و به دست کی به شهادت رسید؟ حیدر لهیب و صدها عاشق دیگر وطن و مردم مانند وی به فرمان و به دست حزب و رهبران خاین همین «چهره مطرح و نوآور شعر» افغانستان در پولیگونهای پلچرخی تیرباران شدند. آیا لطیف خان در آن زمان غیر از ایفای وظیفه در خاد، در شکنجه و تیرباران کردن حیدر لهیبها عملاً دست نداشت؟ برای یک لحظه فرض کنیم نه. بازهم آیا بودن با حزب و رژیمی میهنفروش که از سر تا پایش خون صدها حیدر لهیب میریزد، ذرهای از میزان خیانت پیشگی و فرومایگی او و امثالش میکاهد؟؟ «انجمن هر سال با برنامه منظم تعدادی از اعضای انجمن را به کشورهایی که انجمن با کانونهای ادبی آنها رابطه دارد، برای تبادل نظر، استراحت و گذراندن تعطیلات میفرستد. هر نویسنده حق دارد در این سفر همسر و یا یک تن از دوستانش را به این تعطیلات ببرد.» لطیف خان خوب افشأ میکند. این است رمز اصلی تن دادن عده زیادی از به اصطلاح نویسندگان و شاعران چهارده سال اخیر به تسلیم و میهنفروشی و در نتیجه خود را در مرکز انتقام خلق ما قرار دادن. واقعاً برای سست عناصری خاین، مرتد و حقیر چه معراجی بالاتر از مرتباً سفر به شوروی یا اروپای شرق همراه با یک تن از دوستان آن وقت شراب و هرزگی و شعر خوانی و بحثهای «ادبی» در اوج مستی و ...؟؟ حتی ادبیات مصطفی رحیمیها و رضا براهنیهای شما برای بنیادگرایان جاهل وطنی ما قابل قبول نیست. اگر اینان به جای پوشالیان به قدرت برسند سهمگینترین تیشهها بر ریشهی فرهنگ و هنر و ادبیات وطن ما زده خواهد شد.مگر مرتدان شاعری مثل واصف باختری، رازق رویین، بیرنگ کوهدامنی و... را چیزی غیر از اینها به رفتن از جبهه مردم به جبهه خیانت و انقیاد ملی کشاند؟ جاسوس ۲۹ ساله در پایان نوشته ضمن ارائه نسخه برای «ارتباط فعال و زنده وسایل فرهنگی-ادبی» بین ایران و افغانستان میگوید: «سیاست را بسیار شرقی و گنده نکردن، دایه و مامای همه چیز ساختن، غلو نکردن نسبت به مرزهای سیاسی و قراردادی امکان وسعیتری را برای تأمین این ارتباط در اختیار ملتهای ما قرار میدهد.» نه آقای دولت آبادی، فراموش نکنید که این حرفها از میهنفروشکی بیش نیست و بنابر این از هرگونه ارزش و اعتبار ساقط است. زوال خود دولت پوشالی قریبالوقوع است چه رسد به حرفهای یک سخنگوی بیمقدار آن. او درست همانند گلبدین و سیاف و عبدالعلی مزاری که به اسلامآباد و ریاض و تهران تعهد سپرده اند تا زیر عنوان «اسلام مرز ندارد» منافع و حاکمیت ملی کشور ما را زیر پای صاحبان پاکستانی، عربستانی و ایرانیشان قربانی کنند، به مثابه یک خاین عادت و تربیت گرفته تا مرزهای سیاسی افغانستان را قبلاً در برابر دولت شوروی و اکنون در برابر ایران بیاعتبار و کم بها بداند. اما مردم سالها است پاسخ وطنفروشان نوع نجیب و مزدوران سه گانه مذکور را به درستی در گلوله یافته اند. زمانی که برای ما آزادی و دمکراسی مطرح است هرگونه «ارتباط فرهنگی-ادبی» و غیر فرهنگی غیر ادبی تنها در چهارچوب نوع رژیم در ایران و کشورهای دیگر قابل بررسی بوده میتواند. آقای دولت آبادی در کجای دنیا و تاریخ دیده شده که «ارتباط فرهنگی-ادبی» خالص و ناب به دور از خواستها و مقاصد سیاسی بین کشورها برقرار گردیده باشد؟ آیا تکامل «ارتباط فرهنگی-ادبی» بین کشورهای دارای نظامهای متفاوت نیست که جایش را به تدریج به ارتباط اقتصادی-سیاسی میدهد و در نهایت «ارتباط» نو استعماری یا امپریالیستی نطفه میبندد؟ حکومت پوشالی فعلی یا حکومتی متشکل از نیرو یا نیروهای مذهبی فاشیستی ساخت پاکستان در کشور ما میتواند یا خواهد توانست با جمهوری اسلامی شما انواع «ارتباط فرهنگی-ادبی» را قایم سازد چون این امر در قدم اول در تطابق با منافع سیاسی و یا «مکتبی» هر دو جانب میباشد. اما آن روز فرخندهای که در افغانستان ما شفق آزادای و دمکراسی بدمد، بین ادبیات و فرهنگی آزاد و دمکراتیک و ادبیات و فرهنگی آلوده و مثله شده در چنگال جمهوریای تئوکراتیک-فاشیستی نمیتواند وجه مشترکی وجود داشته باشد. فریب فرمایشات خادی جوان دایر بر «سیاست را بسیار شرقی و گنده نکردن، دایه و مامای همه چیز ساختن» را هم نخورید. این جاسوس حتی با همین حرفهایش منادی سیاست مشخص ضد ملی و تسلیم طلبانه است. و خود همین که با شخصی وابسته به حزب و دولتی «ملحد» و «کمونیستی» (به قول جمهوری اسلامی) به گفتگو نشستهاید در واقع عملی سیاسی آن هم بسیار «شرقی و گنده»، انجام دادهاید. راستی اگر تبسم و چراغ سبزی از سوی مقامات ایران نمیدیدید جرأت داشتید با فردی از یک چنان حزب و حکومت «ضاله» مصاحبه کنید، همچانیکه آیا هرگز هوس خواهید کرد با شاعر یا نویسندهای مثلاً عراقی ضد رژیم ایران به گفت و شنود بپردازید؟ میبینیم که اصلاً زندگی در این دنیا آن هم کار و زندگی روشنفکران کشورهایی مانند ایران و افغانستان که در جهنم پوشالیان و فاشیستهای بنیادگرا گیر کرده اند، از سیاست جدایی ندارد. مسئله این است که فرد فرهنگی و ادبی کدام را برگزیده، سیاستی ارتجاعی، ضد خلقی و ضد انقلابی را یا سیاستی مبتنی بر ترقی، دمکراسی و عدالت اجتماعی را؟ آقای دولت آبادی، تا به حال هر چه در تایید مستقیم یا ضمنی دولت دست نشانده شنیده و دیده بودیم، عمدتاً از سوی شوروی و اقمار، هند، برخی مطبوعات و سازمانهای اجیر پاکستان، حزب خاین توده و چریکهای خاین اکثریت بود. اما، تصور نمیکردیم آدمی مثل شما زیر هیچ گونه فشاری و «بازیهای سیاسی» حاضر شود با چنین مصاحبهای، به مردم ما که علیه رژیم پوشالی نجیب میرزمند و حسابشان از باندهای سیاه بنیادگرا و غیره مطلقاً جدا است، به قول ایرانیان، دهن کجی نمایید. ما شما را از آنانی میپنداشتیم که معتقدند نویسندهای مردمی باید دل ظلمتها را با قلب مشتعل با قلب دانکویی بشکافد؛ شما را از آنانی میپنداشتیم که مثلاً در هرگونه رد اتحاد شوروی و بحث روی آن، دیگر برهان آوردن و دفاع از سولژنتسین (۲) را سرشکستگی و خفتی غیر قابل قبول میدانند. این گذشته آقای دولت آبادی. ولی فردای سیاهی که گلبدین یا قاتل و فاشیست دیگری در کابل روی صحنه آورده شود، آیا تضمینی داریم که شما یا «آدینه» بار دیگر به بهانه مطالعه «امکان ارتباط فعال و زنده و متقابل فرهنگی-ادبی» با نماینده «فرهنگی-ادبی» او ترتیب مصاحبهای را (که بیشتر از این یکی موهنتر و زشتتر میباشد) روی دست نخواهید گرفت؟ ![]() یادداشت: ۱- «چند سال بعد از انتشار "افسانه" بوی خوش باغستان شعر "یوش" در افغانستان شنیده شد.» آدینه، صفحه ۲۰. ۲- سولژنتیسن برنده جایزه نوبل که به خاطر خوشایند غرب حتی به تجاوز به ویتنام و کشتار صدها هزار نفر آزادیخواه اندونیزیایی توسط سوهارتو صحه گذاشت و برای آن که انقلاب اکتبر را جنایت و خیانت بنامد، انقلاب فرانسه را «نخستین گناه» خواند. |